مجله امان شماره 17 .:::. مقالات
ابوالفضل فيروزي(نينوا)
«فاحيينا به الارض بعد موتها کذلک النشور»
«پس زمين را بعد از مرگش زنده کرديم و چنين نيز مردگان را در قيامت زنده نماييم.» قرآن کريم / سوره فاطر / آيه 9
بهار جاودان روي محمد (ص) تمام لالهها بوي محمد (ص)
جهان را هيچ محرابي نباشد بجز محراب ابروي محمد (ص)
السلام عيك يا بقيةالله؛ السلام عليك يا ربيع الانام و نضرة الايام
سلام بر بهار عالميان وشادابي روزگاران و سلام بر نايب آن يادگار خدا، حضرت امام خميني(ره) كه دم روح اللهي اش بشارت طلوع بهار ظهور را نزديك ساخت و امر خروج حجت حق را آسان
خدايا! كي غم عشقت سر آيه؟ نهال آرزويم در بر آيه؟
تو گفتي: تا بهار ديگر آيم نشيبنم تا بهار ديگر آيه
« بهار عشق»
اي فداي آن نگار! لالههاي بي شمار با تو ميگردد بهار، اين خزان بي بها ر!
بي تو، ما هيچ و تهي، معني بودن تويي! با تو آيد در حساب، صفرهاي بي شمار
لاله ميسوزد به دشت، خون همي جوشد ز طشت چشم شهلا شد سپيد، شام تار انتظار
روي سيم انتظار، خسته دل نشسته اند دسته دسته در غروب، صد پرستو بي قرار
تا دمد مهر تو از، پشت کهسار قرون موي عالم شد سپيد از غبار روزگار
چشمهها خشکيد و باغ، آه حسرت ميکشد ابر عالمگير عشق!اي بهار گل، ببار!
از نسيم موي تو، باغ خندان ميشود باز ميخندد هزار، بر سر هر شاخسار
از پس خاکستر، سالهاي التهاب باز گل خواهد نمود، آتش ديدار يار
مي رود از خاطرم، ياد شبهاي فراق ميرود از هر کتاب، واژههاي انتظار
صور توفانزا بدم، آستين افشان دگر ابرهاي فتنه را، کن زهستي تار و مار
وارث حيدر بيا! ملجاء مضطر بيا! بر دل ظلمت بکش، آذرخش ذوالفقار!
صاحب قرآن تويي! معني انسان تويي! جان زهرا مادرت چشم از ما برندار!
باز کن پنجره را!
اين عروس گل بخت بهار است که با دو صد هلهله و شور و صفا ميآيد!
بهتر از پيش با شميم شهدا، با عطري از خون خدا، در قافلة نور با روح اهورايي در هودجي از بلور، با خلعت سبز حضور، با توري از شکوفههاي سپيد، با لباس اطلسي باپيراهن شقايق، با گيسوي بيد مجنون با کلاهي از تاج خروس، با شکوفة لبخند، با ترانة باران، با نسيم مسيحايي و با عطر گل محمدي!
باز کن پنجره را!
بهار ميآيد؛
با بوي بنفشه و شميم شقايق، عطر گل ياس و رايحة روح و ريحان و تنفس پاک انسان!
بهار ميآيد؛
با عطر بکر گلهاي وحشي، با بوي وحشيبوتههاي کوهي
با حس غريب، دورترين درههاي مخمل پوش!
بهار ميآيد؛
با گلدانهاي شب بو، با کوچههاي مست ياس با دشتهاي خمار نرگس، با کوچه باغهاي روشن شکوفه و خيابانهاي خلوت وگرم عشق!
بهار ميآيد؛
با بوي سپيد اقاقي، با عطر سرخ گل، با شميم يشمي شبدر، با بوي روستايي علفهاي تازه، با عطر روح انگيز اطلسي، با رايحة رويايي باران و کاهگل!
بهار ميآيد؛
با غوغاي غوکها، با رقص ماهيها، با قشقرق گنجشکها، با چهچة چلچلهها، با جير جير جيرجيرکها، با قهقة کبکها، با آواز بلبلان، با نغمة پرندگان، با شيدايي پروانهها، با جست و خيز غزالان رعنا
و نافة مشکين آهوان ختا!
بهار ميآيد؛
با نجواي باد و بيد، با پچ پچ دختركان كوزه به دوش، با ني لبک چوپان، با شيهة اسبان، با بع بع برهها و با همهمة بچهها!
بهار ميآيد؛
با پاکي شبنم، با نگاه پر مهر آفتاب، با يک بغل شعر باد و باران، با زمزمة جويباران، با سرود آبشاران، با غلغل چشمه ساران، با شروه خواني رود خانهها و با تلاوت آبي دريا!
او ميآيد؛
با مهري از نور، با سبحة غنچه، با سجادة چشمه، رو به قبلة گل سرخ، در محراب ابروي نگار، در شبستان چمن با خيل فرشتگان نماز باران ميگزارد!
بهار ميآيد؛
با آغوشي از نيلوفر، با کوله باري پر از پونه و آويشن، با سفرهاي پر از کنگر و ريواس، با توبرهاي آکنده از گلهاي وحشي و خورجيني لبريز از آواز قناري! با بقچهاي چپيده از چهچة چکاوک، با دشتي لبالب از کبوتر و بلبل و با آسماني پر از آواز پر چلچله!
بهار ميآيد؛
با بامهاي کاهگلي روستا در شبهاي پر ستاره، با ايوانهاي خلوت در شبهاي مهتابي، با صبح آفتابي، با آسمان آبي و با شکوفههاي سيب و گلابي!
او ميآيد و نوروز را ميآورد، با عطر عيدي بر سر سفرههاي هفت سين، با دعاي آمين، با تخم مرغهاي رنگين و با بازديد آن و اين!
ادامه دارد