مجله امان شماره 17 .:::. سر مقاله
محمد صابر جعفري
وقتي حضرت موسي عليه السلام در خطر بود ؛ مرد گمنامي از دورترين نقاط شهر شتابان آمد و موسي را از خطر برحذر داشت
و در اين حال مردى (مؤمن) از دورترين نقاط شهر مصر شتابان آمد و گفت: اى موسى رجال دربار فرعون در كار تو شورا مىكنند كه تو را به قتل رسانند، به زودى از شهر بيرون گريز، كه من درباره تو بسيار مشفق و مهربانم.[1]
هنگامي که پيامبراني آمدند و مردم را بشير و نذير شدند . در مقابل مردمي که رسولان را به تمسخر گرفته سخن شان را نپذيرفتند .مرد گمنامي شتابان خود را رسانيده و شهادت را به قيمت دفاع از اوليا خدا و حق جويي خود پذيرا شد :
و مردى شتابان از دورترين نقاط شهر (انطاكيه، حبيب نام) فرا رسيد گفت: اى قوم من، اين رسولان خدا را پيروى كنيد. * از آنان كه هيچ اجر و مزد رسالتى از شما نمىخواهند و خود (به راه حق) هدايت يافتهاند پيروى كنيد[2]
وقتي حضرت يوسف عليه السلامغريبانه و فراموش شده در زندان بود باز از رسالت و تبليغ خود دست نکشيد .به دو هم زندان خود گفت :آيا خدا شايسته پرستش است يا خدايان مختلف ؟
اى دو رفيق زندان من، آيا خدايان متفرق (بىحقيقت مانند بتان و فراعنه و غيره) بهترند يا خداى يكتاى قاهر و غالب؟ [3]
حتي اگر ناشناخته باشد ،نه اسمش معلوم است نه عنوانش ، وقتي لحظاتي از زندگي او را خدا به پيامبرش موسي نشان مي دهد ، مملو از تلاش و کوشش است . کشتي را از دست غاصبان مي رهاند ولو به ظاهر با آسيب زدن آن باشد . آينده نسل پدر ومادر مومني را تضمين مي کند و به شکرانه پدر و مادر مومني ، بي اجر و پاداش براي فرزندان يتيمشان کارگري مي کند تا گنج از گذشته زير ديوار مانده محفوظ مانده و بدست ديگران نيفتد و پس از سال ها که کودکان رشيد شدند؛ نصيب خودشان گردد:
…؛باز با هم روان شدند تا وارد بر شهرى شدند و از اهل آن شهر طعام خواستند، مردم از طعام دادن و مهمانى آنها ابا كردند (آنها هم از آن شهر به عزم خروج رفتند تا) در (نزديكى دروازه آن) شهر به ديوارى كه نزديك به انهدام بود رسيدند و آن عالم به استحكام و تعمير آن پرداخت….[4]
امير المومنين علي عليه السلامبي هيچ بهانه با تمام وجود به جاي رسول خدا صلي الله عليه و آله در بستر او مي آرامد . هرچه بادا باد، پيامبر بايد محفوظ بماند.
وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِبادِ ؛ و بعضى از مردم از جان خود در راه رضاى خدا درگذرند و خدا با چنين بندگان رئوف و مهربان است. [5]
گروهي وقتي امکاناتي براي مبارزه ندارند. خوشحال نمي شوند که نمي توانند بجنگند يا بهانه اي فراهم شده ؛ اشک در چشمانشان جمع مي شود:
و همچنين بر آن مؤمنانى كه چون مهياى جهاد شده و نزد تو آيند كه زاد و لوازم سفر آنها را مهيا سازى و تو پاسخ دهى كه من مالى كه به شما مساعدت كنم ندارم برمىگردند در حالى كه از شدت حزن اشك از چشمانشان جارى است كه چرا نمىتوانند مخارج سفر خود فراهم سازند (بر آنها هم حرج و گناهى بر ترك جهاد نيست).[6]
* * *
خطر مالي و جاني، گمنامي و ….همه و همه بهانه هايي اند که خيلي ها از دين و دينداري و ياري آن دست کشيده اند. :
ترس و عدم توانايي و امکانات :
… و چون طالوت و سپاه مؤمنش از نهر گذشتند (و مواجه با دشمن شدند لشكر بيمناك گشته) گفتند: ما را تاب مقاومت جالوت و سپاه او نخواهد بود. آنان كه به لقاء رحمت خدا و ثواب آخرت معتقد بودند (ثابت قدم مانده) گفتند: چه بسيار شده كه گروهى اندك به يارى خدا بر سپاهى بسيار غالب آمده، و خدا با صابران است.[7]
خانه و زندگي ما تنهاست .نمي شود رهايش کرد :
و در آن وقت طايفهاى از آن كفار و منافقان دين گفتند: اى يثربيان، ديگر شما را (در اردوگاه) جاى ماندن نيست (كه همه كشته خواهيد شد، از گرد پيغمبر متفرق شويد و به مدينه) باز گرديد. و در آن حال گروهى از آنها (براى رفتن) از پيغمبر اجازه خواسته و مىگفتند: خانههاى ما ديوار و حفاظى ندارد، در صورتى كه (دروغ مىگفتند و) خانههاشان بىحفاظ نبود، و مقصودشان جز فرار (از جبهه جنگ) نبود.[8]
توقعات بي جا:
و (ياد آريد) وقتى كه گفتيد: اى موسى ما به تو ايمان نمىآوريم تا آنكه خدا را آشكار ببينيم، پس صاعقه سوزان بر شما فرود آمد و آن را مشاهده مىكرديد[9]
بهانه هاي بني اسرائيلي :
گفتند: از خدايت بخواه كه خصوصيت گاو را براى ما معيّن كند. موسى گفت: خدا مىفرمايد: گاوى نه پير از كار افتاده و نه جوان كار نكرده، بلكه ميانه اين دو حال باشد، حال انجام دهيد آنچه مأموريد.
گفتند: از خدايت بخواه كه رنگ آن گاو را معيّن كند. موسى گفت: خدا مىفرمايد گاو زرد زرّينى باشد كه بينندگان را فرح بخشد.
باز گفتند: از خدايت بخواه چگونگى آن گاو را كاملا براى ما روشن گرداند كه هنوز بر ما مشتبه است و (چون رفع اشتباه شود) البته به خواست خدا راه هدايت پيش گيريم. [10]
و ….
* * *
خيلي ها به بهانه اي داشته يا نداشته بهانه مي آورند . بهانه مي آورند يا بهانه مي سازند ؛ کاري را انجام نمي دهند يا لحظه آخر آن هم با هزاران تسويف[11] و بي حالي سايه اي از آن را به منصه ظهور مي رسانند .کاري که هيچ ارزشي ديگر ندارد .
در ماجراي بني اسرائيل وقتي پس از کلي بهانه گيري ها دستور پيامبر شان را گوش کردند( گاو مدنظر را ذبح کردند) خداوند در باره آنان فرمود:… فَذَبَحُوها وَ ما كادُوا يَفْعَلُونَ ؛… و گاوى بدان اوصاف كشتند، ليكن نزديك بود باز نافرمانى كنند. [12]
ياري امام ،همراهي با او ،زمينه سازي براي ظهور ،همراهي با نايبان او و ياري آنکه علمدار مسائل سياسي اجتماعي جامعه است و ….همه و همه به بهانه اي وابسته است؛ بهانه اي براي انجام دادن و بهانه اي براي انجام ندادن .و در اين ميان، من و تويم و نداي هل من ناصر و ياري امام .
[1] قصص،20.
[2] يس،20و21.
[3] يوسف،39.
[4] کهف، 77.
[5] بقره 207.
[6] توبه92.
[7] بقره،249..
[8] احزاب13.
[9] بقره55.
[10] -بقره67-70.
[11]. سوف سوف گفتن تعبيري قراني، منظور کساني اند که پيوسته کارها را به تعويق انداخته و مي گويند بزودي انجام مي دهم.
[12] . بقره71.