به نام خدا
منبع: درسنامه مهدویت ص109 تا113
6. اسماعيليه
«اسماعيليه» به امامت شش امام اول شيعيان اثني عشري معتقد بودند؛ امّا پس از امام صادق(عليه السلام) بزرگ ترين فرزند او اسماعيل، يا فرزند او محمد را به امامت پذيرفتند. اسماعيل بزرگترين فرزند امام صادق(عليه السلام) و مورد علاقة آن حضرت بود.
اگر چه از بعضي روايات، خلاف اين به دست ميآيد؛ ولي دانشمندان شيعه او را بزرگ داشته و از وي به نيكي ياد كرده اند. به نظر شيخ طوسي(ره) او جزو رجال امام صادق(عليه السلام) و اصحاب ايشان است. با توجه به علاقة امام صادق(عليه السلام) به اسماعيل، او مردي جليل القدر بوده است.
ريشة پيدايش اسماعيليه، شايد در اين نكته نهفته باشد كه اسماعيل فرزند ارشد امام صادق(عليه السلام) ، مورد احترام آن حضرت بود؛ به همين دليل برخي میپنداشتند پس از امام صادق(عليه السلام) او به امامت خواهد رسيد. امّا اسماعيل در زمان حيات امام ششم، از دنيا رفت و آن حضرت شيعيان را بر مرگ پسر گواه گرفت و جنازة او را به صورت آشكار تشييع و دفن كرد.
پس از شهادت امام صادق(عليه السلام) گروهي از اسماعيليه، مرگ اسماعيل را در زمان آن حضرت انكار كرده و او را امام قائم دانستند كه روزي رجعت خواهد كرد و جهان را از عدل و داد پر خواهد ساخت. اينان مراسم تشييع جنازة اسماعيل از طرف پدر را براي حفظ جان او تفسير كردند. نوبختي اين گروه را «اسماعيليه خالصه» مينامد.1
شيخ مفيد دربارهِ او مي گويد: اسماعيل بزرگترين پسر امام صادق(عليه السلام) بود و امام او را بسيار دوست داشت و نسبت به او بيش از ديگران نيكي و محبت ميكرد؛ ولي اسماعيل در زمان حيات پدر در «عُريض» (درهاي در نزديكي مدينه) از دنيا رفت. مردم جنازهاش را به مدينه نزد امام صادق(عليه السلام) آوردند و در قبرستان بقيع دفن كردند. روايت شده است: حضرت در مرگ او بسيار بيتابي ميكرد؛ به گونهاي كه با پاي برهنه و بي ردا، به دنبال تابوت او ميرفت. همچنين دستور فرمود: تابوت او را پيش از دفن، چندينبار به زمين نهادند و هر بار حضرت ميآمد و پارچه از روي صورتش بر ميداشت و در روي او نگاه ميكرد. مقصود امام(عليه السلام) از اين كار اين بود كه مرگ او را پيش چشم آنان ـ كه گمان امامت و جانشيني او را داشتند قطعي كند و شبهه آنان را دربارة زنده بودنش، برطرف سازد و به آنها بفهماند كه اسماعيل از دنيا رفته است.
افرادي از اصحاب كه او را پس از حضرت صادق(عليه السلام) امام ميپنداشتند، از اين عقيده بازگشتند؛ گروهي اندك از مردمان بی خبر ـ كه نه در زمرة نزديكان امام بودند و نه از راويان حديث آن بزرگوار ـ گفتند: اسماعيل زنده و امام پس از پدرش است و بر اين عقيده باقي ماندند!2 گروهي از شاخه اسماعيليه (فرقه مباركيه) هم محمّدبن اسماعيل را مهدي و امام زنده غايب ميدانند.3
قرامطه (از گروه اسماعيليه) ، محمّدبن اسماعيل را مهدي موعود ميدانستند و عقيده داشتند كه وي زنده است و در بلاد روم زندگي ميكند. آنان در طول تاريخ بدناميهاي بسياري را براي شيعه به ارمغان آوردهاند و هنوز هم رسوبات آن، در ذهن بسياري از مخالفان شيعه مانده است؛ به گونهاي كه عقايد قرمطيان را به شيعه نسبت ميدهند!!
آنان در بحرين قدرت يافته و تشكيل دولت دادند و به شدت با عباسيان مخالفت كردند. قرامطه، قائم را كسي ميدانند كه با رسالت و شريعت جديدي مبعوث ميشود و شريعت محمّد(صلي الله عليه و آله وسلم) را منسوخ ميكند! البته اين فرقه سياسي بودند، نه مذهبي و به دنبال اهداف خاص و منافع خود بودند.
طرفداران ابوالخطاب (متوفي 138 هـ) قائل به الوهيت امام صادق(عليه السلام) بودند و ابوالخطاب را فرستادة امام صادق(عليه السلام) ميدانستند! حتي برخي از آنان ابوالخطاب را قائم دانسته، گفتند: وي نمرده است! گروهي از پيروان وي، پس از مرگ اسماعيل، فرزندش محمّد را امام دانستند و در هواداري او و فرزندانش، استوار ماندند.
تمام اين گروه ها از طرف امام صادق(عليه السلام) مورد طرد و انكار قرار گرفتند. حتي روشن نيست خود محمّدبن اسماعيل، ادعاي امامت و مهدويّت داشته باشد.
از آنجايي که طرح مسأله مهدويّت، نويد برپايي حكومت عدل و داد و جايگزيني آن با حاكميت فاسد و ستمگر عباسيان و حكومتهاي خشن و بيدادگر تابع آنان بود؛ قشرهاي محروم در شهرها و روستاها را متوجه داعيان اسماعيلي ميساخت. آنان مردم را به سوي امامان مستور، كه در نهان ميزيستند، فرا ميخواندند.
7. موسويه يا موسائيه
يكي از فرقههاي منحرف در باب مهدويّت، «موسويه» يا «موسائيه» هستند. آنان طرفدار امامت امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) و منتظر رجعت او بودند. اين گروه را واقفه نيز مي گويند.4
از ديدگاه اين گروه: امام موسي بن جعفر(عليهما السلام) نمرده و زنده است تا اينكه شرق و غرب عالم از آن او گردد و جهان را پر از عدل و داد كند و او مهدي قائم است. آنان ميگفتند: هارون الرشيد و ياران او، به دروغ بر مردم وانمود كردند كه آن حضرت مرده است! حال آنكه وي زنده و روي از مردم نهفته است. روايتي از پدرش حضرت جعفربن محمد(عليهما السلام) درباره «مهدويّت» او آوردهاند كه: «هُوَالقائِمُ المَهْدِي فَاِنْ يدَهْدِه رَأسَهُ عَلَيكُمْ مِنْ جَبَلٍ فَلا تُصَدِقُوا فَاِنَّهُ القائِمُ»؛5 «او مهدي قائم است و اگر ببينيد سر او غلتان غلتان ازكوهي فرود ميآيد، باور نكنيد وبدانيد كه او زنده و مهدي قائم آل محمد است».
گروهي گفتند: او امام قائم است و از دنيا رفته است. هيچ امامي جز وي نباشد؛ او پس از مرگ بازگشته و رجعت ميكند و در جايي پنهان ميشود. ياران او با وي ديدار ميكنند و او به ايشان امر و نهي ميكند و در اين باره روايتي از پدرش آوردهاند كه گفت: «سُمِّي القائِمُ قائِماً لأَنَّهُ يقُومُ بَعْدَ ما يمُوتُ»؛6 «بدان جهت قائم را قائم خوانند كه پس از مرگ بر ميخيزد».
عدهاي گفتند: او مرده است؛ ولي ديگر باره بر ميخيزد و رجعت ميكند. او همانند عيسي بن مريم است؛ جز اينكه عيسي باز نگشت. او به هنگام خود باز می گردد و با قيام خود، گيتي را پر از داد میکند؛ زيرا پدرش درباره وي فرمود: او مانند عيسي بن مريم است و به دست بني عباس كشته میشود و چنان كه گفته بود، به دست ايشان كشته شد!!
گروهي ديگر گفتند: وي كشته نشده و خداوند او را به نزد خود به آسمان برده است و در هنگام قيامش، ديگر بار او را باز ميگرداند.
گروهي ديگر ـ كه «بشيريه» و پيروان محمدبن بشير كوفي بودند ـ گفتند: موسي بن جعفر نمرده و هرگز به زندان نرفته است و او مهدي قائم است.
شيخ طوسي(ره) در كتاب الغيبة در ضمن بيان دهها روايت از اين دست، به همة آنها پاسخ داده است.7
8. محمديه
آنان طرفداران امامت محمد بن علي بن محمد بن علي بن موسي الرضا(عليه السلام) بودند. وي از سادات جليل القدرعلوي بود كه در زمان حيات پدرش، درگذشت و قبرش(امام زاده سيد محمد) امروز در نزديكي «بلد» در دو فرسنگي سامرا و زيارتگاه است. گويند: محمد را نُه پسر بود كه چهار تن ايشان به خوي و سلماس در آذربايجان مسافرت كرده و كشته شدند و پنج تن ديگر به لار رفته و در آنجا به قتل رسيدند. طرفداران امامت او گفتند: وي نمرده و زنده است؛ زيرا پدرش او را به امامت نامزد كرد و يارانش را به امامت وي پس از خود آگاه ساخت. از آنجايي که نسبت دروغ بر امام جايز نيست و نيز نمی توان گفت كه بدا رخ داده، پس او جانشين پدر است. البته در ديده و چشم مردمان نمودار گشت كه او درگذشت؛ ولي او نمرده است و پدرش علي بن محمد از ترس مردم او را غايب ساخت و او مهدي قائم است.8
9. عسكريه
فرقه اي از شيعيان اماميه بودند كه حضرت امام حسن عسكري(عليه السلام) را مهدي موعود پنداشته، به غيبت او قائل شدند. شيخ صدوق(ره) از اينها با عنوان واقفيه ياد کرده، مینويسد: واقفيه ادعا كردند كه امام حسن عسكري(عليه السلام) غيبت اختيار كرده است؛ ايشان نيز امر غيبت را صحيح مي دانستند. اما در وقوع آن در حضرت عسكري(عليه السلام) اشتباه نموده، گمان كردند: قائم مهدي، امام يازدهم است! اما چون وفات آن حضرت ثابت شده، گفتار ايشان در اين باب باطل است.9
سه گروه مدعي مهدويّت
از آنچه گفته شد ميتوان نتيجه گرفت، كساني كه در تاريخ بدين عنوان شهرت يافتهاند، به اعتباري بر سه گروه قابل تقسيماند:
1. كساني كه ديگران روي انگيزههاي خاصي، آنان را «مهدي» نجات بخش خواندند.
2. كساني كه به انگيزة جاه طلبي و قدرت خواهي، چنين ادعاي دروغيني داشتند.
3. كساني كه طبق نقشه استعمار و به اشاره بيدادگران، به چنين فريبي دست يازيدند و خود را مهدي نجات بخش، معرفي كردند.
گروه اول: اين واقعيت از تاريخ به دست میآيد كه برخي از كساني كه ادعای مهدويّت به آنها نسبت داده شده، نه از سوي خود آنان سرچشمه گرفته است و نه خود بدان راضي بوده اند؛ بلكه ياران و پيروانشان چنين ادعايي را به آنها نسبت داده و اين انديشه را گسترش دادند! البته میبايست خود آنان، چنين ادعاهاي دروغين و نسبتهاي نادرست را به شدّت نفي می كردند؛ اما روشن نيست چرا خود آنان در برابر اين عنوان ساختگي، فرياد اعتراض بلند نكردند و پيروانشان كوشيدند تا برخي علايم و نشانههاي حضرت مهدي را به اين چهرهها تطبيق و تفسير نمايند!!
براي نمونه از اين گروه ميتوان بدين چهرهها اشاره كرد: 1. محمّد حنفيه، 2. زيد فرزند امام سجاد(عليه السلام) ،3 . محمّدبن عبداللّه محض.
گروه دوم: اينان كساني بودند كه به انگيزههاي فريبكارانه و جاه طلبانه، ادعاي مهدويّت نمودند و براي جلب عواطف و به دست آوردن قدرت، به دروغ، خود را مهدي نجات بخش معرفي كردند!
از جملة اين گروه، «مهدي عباسي» است. پدرش منصور دوانيقي ادعا كرد: پسرش «مهدي عباسي»، همان مهدي موعود است! اين در حالي است که خود او پيش از اين ادعا، به محمّدبن عبداللّه محض ـ به عنوان مهدي نجات بخش است ـ دست بيعت داده بود و او را مهدي نجات بخش ميدانست!
گروه سوم: اينان عناصري بودند كه بر اساس نقشه و خواست استعمارگران، ادعاي مهدويّت نمودند! استعمار پليد براي درهم كوبيدن اسلام و ايجاد اختلاف و کينه توزی در جامعه اسلامی، نقشههاي خائنانه بسياري كشيد تا به هدف خويش برسد و جهان اسلام را ببلعد! از جمله نقشههاي شيطاني آن در اين ميدان، ساختن مرامها و مسلكهاي رنگارنگ در ميان مسلمانان و بازي با مفاهيم و اعتقادات ديني آنان بود تا بدين وسيله، بيايماني و سست باوري و تزلزل دلها را در جامعه اسلامي، پديد آورد! از چيزهايي كه از آن در اين ميدان سوء استفاده كرد، انديشه و عقيده به مهدي موعود بود. در اين راه برخي عناصر را به دلخواه خويش تربيت كرد و به آنان دستور داد تا ادعاي مهدويّت كنند و با همه امكانات آنان را در اين راه ياري رساند!!10
پي نوشت ها:
1. ر. ك: نوبختي، فرق الشيعة، ص68.
2. شيخ مفيد، الارشاد، ص 554 553.
3. محدث نوري، نجم الثاقب، ص 215.
4. محمد بن حسن طوسي(ره)، كتاب الغيبة، الكلام علي الواقفة.
5. ر. ك: الصراط المستقيم، ج 2، ص 271.
6. ر. ك: كتاب الغيبة، ص 83 و ص 218 و ص 471.
7. همان.
8. همان، ص394.
9. شيخ صدوق(ره)، كمال الدين و تمام النعمة، ج1، مقدمه.
10. ر. ك: امام مهدي(عجل الله تعالي فرجه الشريف) از ولادت تا ظهور، ص 565 تا 572.
برگرفته از سايت :راسخون