به نام خدا
منبع: درسنامه مهدویت-ص105 تا 108
3. باقريه
«باقريه»، به گروهي از شيعيان گفته ميشود كه معتقد به رجعت امام محمد باقر(عليه السلام) بودند. آنان رشته «امامت» را از حضرت علي بن ابيطالب(عليه السلام) به نواده او امام باقر(عليه السلام) كشانيده و او را «مهدي منتظر» ميدانستند.
به نظر آنان جابربن عبدالله انصاري روايت كرده كه رسولخدا(صلي الله عليه و آله وسلم) به او فرموده است: «انك سَتُدرِكُ رَجُلاً مِنْ اَهْلِ بَيْتي اسْمُهُ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِي يُكَنَّي اَبا جَعْفَرٍ فَاقْرَئهُ مِني السَّلام»؛1 «همانا تو مردی از اهل بيت مرا ـ که نام او محمد بن علی و کنيه اش اباجعفر است ـ خواهي ديد و چون او را ديدي سلام مرا به وي برسان».
جابر آخرين كس، از اصحاب پيغمبر(صلي الله عليه و آله وسلم) بود كه در سن پيري و نابينايي در گذشت. وي به دنبال امام محمدباقر(عليه السلام) ـ كه در آن وقت كودك بود ـ در كوچههاي مدينه ميگشت و ميگفت: «يا باقر! متي القاك»؛ يعني،اي باقر! من كي تو را ديدار خواهم كرد؟
روزي در يكي از كوچههاي مدينه، به آن حضرت برخورد و او را به سينه خود چسبانيد. سر و دستش را بوسيد و گفت: «يابُنََّي! جَدُكَ رَسُولُ اللّهِ يَقْرَئُكَ السَّلام»؛2 يعني، اي فرزند من! جدّت رسول خدا به تو سلام ميرساند. گويند: جابر در همان شب پس از ديدار آن حضرت، درگذشت.
«باقريه» گويند: از آنجايي كه جابر مأمور رسانيدن سلام از طرف جدّش به وي بود، پس آن حضرت «مهدي منتظر» است!3 البته اين استدلالي بسيار سست و واهي است.
بر خلاف اين توّهم، روايات فراواني ـ حتي از خود امام باقر(عليه السلام) ـ اين ادعا را باطل مي داند. ابوبصير نقل كرده كه امام باقر(عليه السلام) فرمود: «بعد از حسين(عليه السلام) نُه امام ميآيند، نُهمين از آنان قائم ايشان است».4
در روايت ديگر، ابراهيم بن عمركناسي ميگويد: از امام باقر(عليه السلام) شنيدم كه ميفرمود: «همانا براي صاحب اين امر دو غيبت خواهد بود؛ قائم، قيام ميكند، در حالي كه بيعت كسي بر گردنش نيست».5
4. نفس زكيه
او محمّدبن عبدالله، معروف به نفس زكيه، است. مادرش هند، دختر ابوعبيدة بن عبدالله6بود. برخي از خاندان او و فرقه جاروديه، وي را مهدي موعود7دانستهاند. او در سال 145هـ8 ادعاي مهدويّت نمود و به وسيله منصور دوانيقي كشته شد! جالب اينكه پدر او نيز با پسرش به عنوان مهدي بيعت كرده است.9
نفس زكيه اوّلين كسي از علويان است كه در روزگار عباسيان، قيام كرد و معاصر امام صادق10 (عليه السلام) بود. وي از بيعت با منصور خودداري كرد.
نام گذاري به نفس زكيه
علما و دانشمندان آل ابيطالب او را نفس زكيه و مقتول «اَحجار الزَّيت» ميدانند. محدث قمي در تتمة المنتهي ميگويد: «محمّد را از جهت كثرت زهد و عبادت، نفس زكيه لقب دادند».
محمّد در ميان خاندان خويش، از همه برتر و نسبت به علم و دانش كتاب خدا، از همگان داناتر بود. شجاعت، بخشش، صلابت و ساير مزاياي او از همگان بيشتر بود؛ از اين رو پيروانش شك نداشتند كه او همان مهدي موعود است.
امام صادق(عليه السلام) خطاب به عبداللهبن حسن فرمود: «گمان ميبري كه پسرت همان مهدي است؟! چنين نيست و وقت آن نرسيده است». عبدالله به خشم آمد و گفت: من خلاف آنچه تو ميگويي، ميدانم. والله! خداوند تو را بر غيب خويش آگاه نكرده است. حسد بر پسر من، تو را به اين بيان واداشت. حضرت فرمود: «به خدا سوگند! حسد مرا وادار نكرد؛ ولي اين مرد و برادران و فرزندانشان، برابر شما هستند (آنها به خلافت میرسند، نه شما)». پس دست بر شانهِ عبدالله بن حسن زد و فرمود: «اين خلافت به شما نخواهد رسيد و به زودي هر دو پسرت كشته ميشوند».
5. ناووسيه
«ناووسيه» برگرفته از اسم شخصی با نام «ناووس» از اهالي بصره است11. برخي گفتند: او عبداللّه ابن ناووس يا عجلان بن ناووس نام داشت. وي ميگفت: حضرت علي(عليه السلام) برترين فرد امت اسلام بود و هر كه او را تفضيل ندهد، كافر است. آنان امامت را در حضرت جعفر بن محمّد(عليهما السلام) متوقف ميدانند و معروف به «صارميه» هستند.
ناووسيه می گفتند: جعفر بن محمّد(عليهما السلام) زنده است و نمي ميرد. او مهدي آخِرُالزّمان است. آشكار می شود و بر مردمان فرمانروايي می كند. آنان ميپنداشتند: از وي روايت شده است: «اگر كسي بر شما فراز آيد و بگويد كه مرا بيمار يافته و مرده مرا شسته است؛ باور نكنيد و بدانيد كه من سرور شما و دارنده شمشير هستم». به جهت کلمه «شمشير» اين طايفه را «صارميه» نيز خواندهاند.12
اين ادعا نسبت به امام صادق(عليه السلام) درست نيست؛ چرا كه آن حضرت به شهادت رسيده و اين امر در تاريخ ثبت شده است.13 اگر شك در شهادت حضرت بكنيم؛ بايد شك در شهادت پدران و اجداد بزرگوارش هم بكنيم؛ و آن وقت است كه بايد مانند غاليان و مُفَوِّضه، منكر شهادت امام علي(عليه السلام) و امام حسين(عليه السلام) شويم!
امام صادق(عليه السلام) خود ميفرمايد: «هنگامي كه سه اسم محمّد، علي و حسن(عليهم السلام)، به طور متوالي در امامان(عليهم السلام) جمع شد، چهارمين آنان قائم است».
مفضلبن عمر گويد: بر امام صادق(عليه السلام) وارد شدم و عرض کردم:اي آقاي من! كاش جانشين خودت را به ما معرفي ميکردي. فرمود: «اي مفضّل! امام بعد از من فرزندم موسي است و امام خلف و موعود منتظر (محمد)، فرزند حسن بن علي بن محمّد بن علي بن موسي است».14
اين گروه پس از چندي از بين رفتند و الآن وجود خارجي ندارند.15
پي نوشت ها:
1. كليني، كافي، ج 1، ص 304.
2. ر.ك: بحارالانوار، ج 68، ص 185.
3. فرهنگ فرق اسلامي، ص 96.
4. محمد بن حسن طوسي، كتاب الغيبة، ص 140.
5. نعماني، الغيبة، ص 113.
6. ابوالفرج اصفهاني، مقاتل الطالبيين، ص 221.
7. همان، ص 222.
8. ابوحنيفه احمدبن داود، اخبار الطوال، ص 385.
9. سيد محمد کاظم قزويني، امام مهدي(عليه السلام) از ولادت تا ظهور، ص 570.
10. حسن ابراهيم حسن، تاريخ سياسي اسلام، ج 2، ص 126.
11. شهرستاني، الملل والنحل، ج 1، ص 184.
12. ر. ك: الفرق بين الفرق، ص 33؛ فرهنگ فِرق اسلامي، ص 436.
13. ر. ك: شيخ صدوق(ره)، كمال الدين و تمام النعمة، ج1، مقدمه.
14. كمالالدين و تمام النعمة، ج 1، ص 334، ح 4.
15. ر. ك: محمد بن حسن طوسي(ره)، كتاب الغيبة، فصل1، الدليل علي فساد قول الناووسيه.
برگرفته از سايت :راسخون
یک دیدگاه
رضوی
عالی بود .میتونم ازش توی مقالم استفاده کنم؟