کتاب «ستارهی دنبالهدار»، ۹۲ خاطره و جمله درباره و از شهید زین الدین را در خود جای داده است.
در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
منطقه ی سردشت روی یک ارتفاع خیلی حساسی پایگاه داشتیم که همیشه در معرض تهدید بود. بعد از ظهر اومد اونجا برای سرکشی، بعد از نماز مغرب و عشا مفاتیح رو برداشت خودش شروع کرد برامون دعای کمیل خواندن. دعای اون شب تو اون شرایط هیچ وقت از یادم نمی ره
در بخش دیگری از کتاب می خوانیم:
عادت داشت با کسی که خودمونی می خواست حرف بزنه دستش روی شونه ش باهاش صحبت می کرد.
***
یه اسیر عراقی آورده بودند دست گذاشت روی شونهش، بهش گفت: اشلونک؟
از یکی پرسیدم: «اشلونک» یعنی چی؟
گفت: یعنی «چطوری». چند قدم از ما جدا شدند، بیست دقیقه ای داشتند با هم صحبت می کردند؛ برگشت گفت: اینو ببر قرارگاه اطلاعات خوبی داره. این اسیره همین جور که عقب تویوتا نشسته بود چشم از آقا مهدی بر نمی داشت. از بس با این عراقی خودمونی برخورد کرده بود، از آقا مهدی خواسته بود که ساعت و انگشتری که بچه ها ازش گرفته بودند رو برگردونند. آقا مهدی هم پیگیری کرد.
منبع : مشرق نیوز