به نام خدا
نويسنده:حسن حسينزاده شانهچى
درآمدى بر مسأله غيبت
بررسى تاريخى دوران غيبت فرازهايى از حيات پر فراز و نشيب تشيع را آشكار مىسازد؛ حياتى كه بويژه در بعد علمى و فرهنگى از جايگاه و منزلتى خاص در حيطه تاريخ اسلام برخوردار است. دوران غيبت صغرى به واسطه شرايط اجتماعى خاص پديد آمده، از موقعيت ويژهاى برخوردار بود كه اوضاع فرهنگى جامعه شيعى نيز تحت تاثير اين موقعيت قرار گرفت و بر اساس عناصر تعيين كننده آن، دستخوش تحولاتى شد. تحولاتى بنيادين كه اساس فعاليتهاى علمى گستردهاى را پىريزى كرد و در كمتر از يك قرن به اوج شكوفايى خود رسيد و سير پيشرفت آن تا به زمان حال با روندى گاه تند و شتابان و گاه كند و آهسته ادامه يافته است و اينك ما از دستاوردهاى ارزنده آن بهرهمند هستيم.
در سال 260 ق. امام حسن عسكرى، عليهالسلام، پس از دوران كوتاه شش ساله امامت در سن 27 سالگى رحلت كرد و تنها فرزند او كه پنج سال از عمرش مىگذشت از جانب خداى متعال و با نص آن حضرت به امامت منصوب گرديد.اما به دلايلى كه پرداختن به آنها خارج از مجال بحث ما است، امام دوازدهم، عليهالسلام، از همان زمان از ديدگان پنهان شد و دوران غيبت حضرتش پس از پنج سال حضور در ايام حيات پدرش، كه تنها عدهاى از خواص شيعيان موفق به ديدار وى شدند، آغاز گرديد. غيبت صغرى كه در سال 260 ق. آغاز شد و پس از 69 سال در سال 329 ق. با درگذشت چهارمين و آخرين نائب خاص امام، عليهالسلام، پايان يافت، در واقع مقدمه و آغازى براى غيبت طولانى بود، تا شرايط پذيرش موقعيت جديد براى مردمان فراهم گردد و شيعيان آمادگى درك دورانى را داشته باشند كه در آن از حضور امام معصوم به طور مستقيم بىبهرهاند.
درك اين موقعيت جديد مستلزم عبور از يك مرحله واسط بود كه فراهم كننده شرايط و آمادگى مذكور باشد. اين مرحله ميانى كه با روندى تدريجى از اوايل قرن سوم هجرى و در واقع پس از شهادت امام رضا، عليهالسلام، آغاز شده بود با حركتى رو به تزايد بتدريج تا نيمه اين قرن ادامه يافت. در واقع اين حركت به طور غير مستقيم از زمانى آغاز شد كه هارونالرشيد، خليفه عباسى شرايط دشوارى را بر امام هفتم، موسى بن جعفر، عليهالسلام، تحميل كرد و آن حضرت را بشدّت تحت مراقبت قرار داد و سالها در زندانهاى بغداد محبوس كرد. گر چه پس از آن در زمان حيات امام رضا، عليهالسلام، آن سختگيرى و فشارها به حداقل خود رسيد ولى در آغاز قرن سوم هجرى شرايط به گونهاى ديگر تغيير يافت. معتصم خليفه جانشين مأمون امام جواد، عليهالسلام، را شديداً تحت نظر قرار داد و وى را به بغداد – مركز حكومت – احضار كرد و در نهايت در سال 320 ق. امام را مسموم نموده و به شهادت رسانيد.
شهر سامرا كه در واقع پادگان نظامى بود كه معتصم آن را تأسيس كرد، پس از او محل حبس و تبعيدگاه امام هادى و امام عسكرى، عليهماالسلام، شد. متوكل خليفه سفاك عباسى كه از وجود امام در مدينه بيمناك بود ايشان را به شهر سامرا آورده و تحتالحفظ نگاه داشت. در طى اين دوران روابط مستقيم شيعيان با امامان به حداقل خود رسيد. آنان در واقع امكان دسترسى به امام، عليهالسلام، را نداشتند مگر به طور مخفيانه و از طريق مكاتبه و يا با كمك خدمتكاران ايشان، يا در قالب فروشندگان دورهگرد يا عابران رهگذر يا…
وضعيت مذكور بتدريج و به طور غيرمستقيم اين آمادگى را در مردم پديد مىآورد كه در زمان عدم حضور و يا عدم دسترسى مستقيم به امام چه بايد كرد؟ از طرفى امامان، عليهمالسلام، نيز در چنين شرايطى، ملاكهاى راهيابى و مصادر مراجعه شيعيان را مشخص مىكردند. نظام وكالت كه از ديرباز وجود داشت در اين زمان هر چه بيشتر گسترش يافت. ائمه، عليهمالسلام، وكيلانى از جانب خود در شهرها و بلاد مختلف تعيين مىكردند كه محل رجوع مردم و رابط آنها با ايشان بودند. شيعيان در شهرهاى دور و نزديك با اين وكيلان ارتباط يافته، مسايل خود را مىپرسيدند نيازهاى خود را بيان مىكردند و وجوهات شرعى را به آنها مىپرداختند تا آنها را به ائمه، عليهمالسلام، ردّ كنند. اين نظام وكالت در واقع مرحله ابتدايى نظام نيابتى بود كه در دوران غيبت صغرى شكل گرفت. با اين حال با آغاز دوران غيبت صغرى وضعيت به گونهاى خاص تغيير يافت. با وجود اين كه اولين نائب خاص امام، عليهالسلام، مدتها قبل از طرف امام عسكرى، عليهالسلام، به شيعيان معرفى شده بود ولى حيرت و سردرگمى فراوانى شيعيان را فراگرفت. راه ارتباط با امام، عليهالسلام، منحصر به نائب خاص حضرت گرديد و حتى وكيلان امام، عليهالسلام، نيز قادر به دسترسى به امام نبودند. اگر چه امكان ديدار با امام به طور كلى منتفى نبود و چه بسا كسانى به ديدار حضرت نايل مىشدند. در واقع غيبت صغرى براى فراهم شدن شرايط لازم جهت درك دوران غيبت كبرى امرى ضرورى بود؛ چرا كه در طى آن مردم مىآموختند كه مصدر رجوع آنها در امور دينى فقيهان و عالمان دينى هستند كه مورد نياز و مراجعه مردماند و علماى شيعه نيز به ضرورت اين نكته پى بردند كه مصادر و مراجع علمى كه مورد نياز و مراجعه مردم هستند بايستى به گونهاى متقن و ثابت در دسترس مردم قرار گيرند.
مسأله غيبت امرى نبود كه بتازگى مطرح شده باشد بلكه در سخنان معصومين، عليهمالسلام، بارها به آن اشاره شده بود و مردم كمابيش با آن آشنا بودند. در رواياتى كه از نبى اكرم، صلّىاللّهعليهوآله، نقل شده بود حضرت ضمن بيان خصوصيات امام مهدى، عليهالسلام، به مسأله غيبت حضرتش نيز اشاره كرده بود. در يكى از اين روايات پيامبر، صلّىاللّهعليهوآله، چنين فرمود:
مهدى از فرزندان من است نام او نام من و كنيه او كنيه من است و شبيهترين مردم به من از حيث آفرينش و خلق و خوى است. او غيبت و دوران حيرتى دارد كه مردمان در آن به گمراهى مىافتند سپس همانند شهاب تندرو، مىآيد و زمين را از عدل و داد پر مىكند، همان طور كه از ظلم و جور پر شده باشد.
2و در روايت ديگر فرموده است:
خوشا به حال كسى كه قائم اهلبيت من را درك كند در حالى كه در دوران غيبت او پيش از قيامش به او اقتدا كرده باشد…
3ائمه، عليهمالسلام، نيز در گفتار خود به مسأله غيبت امام مهدى، عليهالسلام، و سختيها و نابسامانيها آن دوران اشاره كردهاند و از تكتك ايشان رواياتى به اين مضامين نقل شده است. »اصبغبن نُباته« مىگويد:
به نزد اميرالمؤمنين على بن ابىطالب رفتم و او را در حالى يافتم كه متفكرانه با پاى خود بر روى زمين خط مىكشيد…
فرمود: نه به خدا سوگند هرگز يك روز هم در آن و در دنيا رغبت نكردم ولى درباره نوزادى كه در پشت من است فكر مىكردم يازدهمين نفر از فرزندان من همان مهدى است كه زمين را از عدل پر مىكند همانطور كه از ظلم و جور پر شده باشد.
براى او غيبت و حيرتى است كه در آن گروهى گمراه شده و گروهى ديگر هدايت مىشوند.
4و در روايتى كه احمد بن اسحاق قمى از امام حسن عسكرى، عليهالسلام، نقل مىكند حضرت صراحتاً به غيبت فرزندش اشاره مىكند و مىفرمايد:
… به خدا قسم آن چنان غيبتى خواهد داشت كه در آن از هلاكت نجات نخواهد يافت مگر كسى كه خداى عزّوجلّ او را به اقرار بر امامت او ثابتقدم داشته باشد.
5اساساً مسأله غيبت در گفتار معصومين، عليهمالسلام، به عنوان يك سنت الهى مطرح شده كه در ميان انبياى پيشين و اوصياى آنها معمول بوده است. بنا به روايات، صالح پيامبر در سن پيرى از ميان قومش غايب شد و غيبت او مدتى به طول انجاميد به طورى كه چون به ميان قومش بازگشت وى را نشناختند. موسى، عليهالسلام،6نيز مدتى غايب بود و در طى اين مدت بنىاسرائيل در حيرت و سرگردانى و رنج بسيار به سر مىبردند تا بار ديگر موسى به نزد آنها بازگشت. چنين7غيبتهايى درباره حضرت يونس، يوسف و برخى ديگر از پيامبران ذكر شده است. بنابراين مسأله غيبت به مانند8سنت جاريهاى تلقى شده است كه درباره امام مهدى، عليهالسلام، در امت خاتمالانبياء نيز مصداق پيدا مىكند.
طرح مسأله غيبت از همان دهههاى اول تاريخ اسلام چنان شايع و معمول شده بود كه بسيارى از فرقههايى كه از تشيع منشعب مىشدند به گونهاى به مسأله غيبت معتقد مىگرديدند. »كيسانيه« اولين فرقهاى كه از شيعه جدا شدند قائل به امامت محمد حنفيه و معتقد بودند كه وى از ميان آنها غايب شده و در كوه رضوى مخفى گرديده و روزى ظهور خواهد كرد. »ابومسلميّه« همين9عقيده را درباره ابومسلم داشتند. به10طور كلى هر يك از فرقههاى شيعى كه در امامت يكى از ائمه، عليهمالسلام، توقف كردند و مسير خود را از تشيع اثنىعشرى جدا كردند به نوعى غيبت درباره امام خود متعقد شدند.
»اسماعيليان« اسماعيل پسر امام صادق، عليهالسلام، را امام بعد از وى مىدانستند كه از ديدهها غايب شده بود. در اين ميان »واقفيه« بيش از11همه كس بر مسأله غيبت تأكيد مىكردند. آنها كه از پذيرش امامت امام رضا، عليهالسلام، امتناع كرده بود ناچار بودند تا براى توقف خود بر امامت امام كاظم، عليهالسلام، توجيهى به دست دهند از اين رو مسأله غيبت امام، عليهالسلام، را مطرح و سرسختانه از آن دفاع مىكردند، حتى كتابهايى12بوسيله سران اين فرقه در باب غيبت نوشته شد كه در آن به اثبات نظريه خود پرداختند.
13اين امر حاكى از آن است كه مسأله غيبت امام مهدى، عليهالسلام، كاملاً در بين مسلمانان و شيعيان شناخته شده و شايع بوده است. آن چه اين مطلب را تأييد و تأكيد مىكند تأليف و تصنيف كتابهايى در موضوع غيبت، پيش از آغاز غيبت صغرى و در زمان حضور ائمه، عليهمالسلام، است. چنانكه گفتيم واقفيان از پيشگامان تأليف اين كتابها بودند؛ ابراهيم بن صالح انماطى، على بن حسن طاطرى و ابن سماعه كه از سران واقفيه بودند هر يك كتابى در اين باب داشتند. اما در ميان علماى14اماميه على بن مهزيار اهوازى نخستين كسى بود كه در اين باب كتاب نوشت. او از وكيلان امام نهم و امام دهم، عليهماالسلام، بود و دو كتاب به نام »الملاحم« و »كتاب القائم« داشت.15حسن بن محبوب سرّاد (م 224 ق.) در اثر خود در موضوع غيبت با عنوان »المشيخة« رواياتى را در اين باب مىآورد. اما كتاب فضل بن شاذان16نيشابورى (م 260 ق.) با عنوان »اثباتالرجعة (و يا الغيبة)« برترين اثرى
ائمه، عليهمالسلام، وكيلانى از جانب خود در شهرها و بلاد مختلف تعيين مىكردند كه محل رجوع مردم و رابط آنها با ايشان بودند. شيعيان در شهرهاى دور و نزديك با اين وكيلان ارتباط يافته، مسايل خود را مىپرسيدند نيازهاى خود را بيان مىكردند و وجوهات شرعى را به آنها مىپرداختند تا آنها را به ائمه، عليهمالسلام، ردّ كنند. 17
تاريخ غيبت صغرى
زمانى كه در سال 260 ق. امام حسن عسكرى، عليهالسلام، وفات يافت فقط عده اندكى از شيعيان خاص و برخى وكيلان حضرت از وجود فرزند ايشان، امام مهدى، عليهالسلام، مطلع بودند. خليفه عباسى احمد المعتمد (256 – 279 ق.) در پى آن بود تا فرزند و وارث امام، عليهالسلام، را بيابد از اين رو مدتى منزل و خانواده امام را تحت مراقبت قرار داد از طرفى جعفر بن على برادر امام عسكرى، عليهالسلام، به دنبال آن بود كه منزلت و مقام برادر را به دست آورد و حتى در اين كار از خليفه عباسى كمك خواست وليكن توفيفى نيافت.
18امام عسكرى، عليهالسلام، پيش از رحلت خود عثمان بن سعيد عمرى را كه از وكيلان و اصحاب خاص بودند در چند مجلس به اصحاب خود معرفى و او را به عنوان نائب امام دوازدهم پس از خود تعيين كرد. عثمان بن سعيد مدت ده سال وكيل امام هادى، عليهالسلام، بود و پس از آن وكالت امام عسكرى، عليهالسلام، را داشت و پس از رحلت امام بظاهر مراسم تغسيل و تكفين وى را انجام داد. او پس از چندى به بغداد نقل مكان كرد كه از شهرهاى شيعهنشين عراق بود و در ضمن به شهر كوفه كه پايگاه اصلى تشيع در عراق بود نزديكتر بود. تاريخ وفات وى بدرستى معلوم نيست ولى گويا پس از سال 267 ق. درگذشته است. در طى اين مدت كوتاه كه او نيابت خاص امام دوازدهم را به عهده داشت شيعيان به وى رجوع مىكردند و توقيعات صادر شده از ناحيه امام به دست وى به شيعيان مىرسيد.
19عثمان بن سعيد پيش از وفاتش مأمور شد تا پسرش محمد را به عنوان دومين نائب امام به شيعيان معرفى كند. دوران نيابت محمدبن عثمان دورانى طولانى و سخت بود فشار و اختناق اعمال شده از جانب عباسيان، انحرافات دينى و فرقهاى، القاء شبهات گوناگون و حركتهاى رو به گسترش اسماعيليان از مهمترين مشكلاتى بودند كه وى با آنها درگير بود. محمدبن عثمان در سال 305 ق. درگذشت و حسين بن روح نوبختى به نيابت منصوب شد. او از مردم قم و مدتها از دستياران محمدبن عثمان بود. او با تدبير و كياست خود توانست در اوج بحران، اوضاع مساعدى را براى جامعه شيعى فراهم سازد و تا حد ممكن از فشارهايى كه از طرف حكومت بر آنهإ؛ اعمال مىشد بكاهد. سياست دينى وى به گونهاى بود كه هيچ تنش و عكسالعملى را عليه شيعيان پديد نمىآورد. او توانسته بود با اعمال تقيّه شديد چنين جوّى را به وجود آورد. يك بار در مجلسى در حضور علماى اهل سنت به گونهاى درباره ابوبكر و عمر سخن گفت كه همگان را به تعجب واداشت و هر گونه بدبينى و سوءظن سنّيان را نسبت به او برطرف ساخت. او در همين راستا يكى از خدمتكارانش را كه عادت به ناسزاگويى به معاويه داشت، اخراج كرد. بدين ترتيب دوران20طولانى نيابت وى بهترين ايام غيبت صغرى براى شيعيان بود. روابط او با دربار عباسيان و نفوذ او در ميان وزرا و اميران موجب گرديد كه سختگيريها و اعمال فشارها بر شيعيان به حداقل برسد.
با درگذشت حسين بن روح نوبختى در 326 ق. محمد بن على سَمَرى به نيابت منصوب شد. وى آخرين نائب امام، عليهالسلام، بود و در سال 329 ق. درگذشت. آخرين توقيعى كه يك هفته پيش از وفاتش به دست او رسيد وى را مأمور ساخته بود كه شخصى را به عنوان نائب امام بعد از خود معرفى نكند. اين توقيع در واقع اعلامى بر آغاز غيبت كبراى امام، عليهالسلام، بود.
يكى از مشكلات اساسى كه نايبان امام و شيعيان با آن درگير بودند ظهور مدعيان نيابت بود. كسانى كه به علل مختلف ادعا مىكردند نائب امام، عليهالسلام، هستند. ظهور اين افراد غالباً با انحرافات و القاء شبهاتى همراه بود و اين بزرگترين خطرى بود كه در اين عصر شيعيان را تهديد مىكرد مشهورترين اين افراد محمد بن على شلمغانى بود كه معاصر حسين بن روح بود و توقيعى از ناحيه امام، عليهالسلام، مبنى بر برائت از او، لعن بر او و چند تن ديگر صادر شد.
21جامعه اسلامى در دوران غيبت صغرى از وضعيت سياسى آشفتهاى برخوردار بود. دستگاه خلاف عباسيان در نهايت ضعف و سستى خود بود. امراى تركنژاد كه از دوران خلافت معتصم به دربار راه يافته و داراى مناصبى شده بودند همچنان نفوذ شديدى بر خليفه و درباريان داشتند به طورى كه در بسيارى امور خليفه را تحت فشار قرار مىدادند و گاه عزل و نصب خليفه نيز به وسيله آنها انجام مىشد. ضعف خليفه و عدم اراده وى22در رسيدگى به امور گاه موجب دخالت زنان دربار در اين امور مىشد به طورى كه مادر خليفه همراه با قضات و اعيان در مجلس مظالم مىنشست و حكم صادر مىكرد. درگيريهاى داخلى23ميان خليفه و وابستگانش بر سر تصاحب قدرت امرى عادى بود؛ اين امر حتى در ميان وزيران نيز شايع بود.24عدم كفايت و صلاحيت وزيران موجب شده بود كه پيوسته عزل و نصب شوند و هر كس قادر بود با پرداخت اموال بيشترى به دارالخلافه خود را به مقام وزارت برساند. منصب اميرالامرايى كه خليفه الراضى بالله (322 – 329 ق.) پديد آورد تا نفوذ بيش از حد وزيران را محدود سازد نيز نه تنها مشكلى را رفع نكرد بلكه درگيريها و جنگهاى سختى بر سر تصاحب اين منصب به دنبال داشت. در طى اين دوران شش تن از25عباسيان به حكومت رسيدند كه برخى از آنها توسط درباريان از خلافت خلع و برخى به قتل رسيدند.
ضعف و سستى دستگاه خلافت كه از نيمه اول قرن سوم هجرى آغاز شده بود، فرصت خوبى براى مخالفان و اميران محلى بود تا دولتهاى مستقلى در نواحى مختلف سرزمينهاى پهناور اسلامى پديد آورند؛ به طورى كه در عصر غيبت صغرى نواحى مختلف سرزمينهاى اسلامى هر يك تحت اختيار دولتى مستقل بود كه خليفه اساساً هيچ نفوذ و سلطهاى بر آن نداشت. سرزمين اندلس كه از سالها پيش، تقريباً همزمان با روى كار آمدن عباسيان، از پيكره خلافت جدا شد. پس از آن ادريسيان حسنى در مغرب اقصى – مراكش كنونى – نخستين دولت شيعى را تأسيس كردند. اغلبيان بر شمال آفريقا حكمرانى داشتند و مصر تحت اختيار طولونيان و سپس اخشيديان بود. طاهريان، صفاريان، علويان، سامانيان و… دولتهاى خودمختارى بودند كه در طى اين دوران در نواحى ايران امارت داشتند و به همين ترتيب در هر ناحيه دولت و امارتى مستقل برپا بود.
با اين حال شيعيان در عصر غيبت از موقعيت سياسى نسبتاً خوبى برخوردار بودند. نفوذ شيعيان در دربار عباسيان ثمرات خوبى بخصوص در دوران حساس غيبت به همراه داشت. در دوره ده ساله خلافت معتضد عباسى (279 – 289 ق.) جوّ اختناق شديدى عليه شيعه ايجاد شده بود كه به تعبير شيخ طوسى در زمان او از شمشيرها خون مىچكيد. اما اين وضعيت در زمان خلافت مقتدر (295 – 320 ق.) تا حدودى دگرگون شد و در برخى موارد چرخش گردونه سياست به نفع شيعيان بود و آنها مىتوانستند با آزادى بيشترى به فعاليت بپردازند. اين دگرگونى با نفوذ خاندان بنى فرات كه از خاندانهاى شيعهمذهب و برجسته بغداد بودند، در دستگاه خلافت آغاز شد. افراد اين خانواده توانستند پس از نفوذ در دربار در مناصب بالا و در امور ادارى به كار مشغول شوند. حتى چند تن از اين افراد به مقام وزارت رسيدند كه مشهورترين آنها ابوالحسن على بن محمد بن فرات بود. او معروف به ابن فرات اول (241 – 312 ق.) بود و در فاصله سالهاى 296 تا 312، سه بار به وزارت رسيد. در دوران او آزادى نسبى براى شيعيان فراهم شد و آنها از اين فرصت جهت احياى مذهب تشيع سود مىبردند. اين امر كمابيش همزمان با دوره نيابت حسين بن روح نوبختى نايب سوم امام، عليهالسلام، بود، او كه خود از خاندان نوبختى و از موقعيت سياسى خوبى برخوردار بود و توانسته بود در دربار عباسيان راه يابد و بنا به قولى مسؤول املاك خاصّه خليفه بود.
26حسين بن روح از نفوذ خود بر شيعيانى كه در دربار عباسيان بودند استفاده و آنها را تشويق مىكرد تا كسان ديگرى از شيعيان را در دستگاههاى دولتى به كار گيرند تا به نيازمندان شيعه كمك كنند. رهنمودهاى او توسط على بن محمد، ابن فرات اول به اجرا درمىآمد، ابن خلكان گفته است: »او – ابن فرات – پنج هزار نفر را تحت حمايت مالى خويش داشت.« او در27زمان وزارتش، ابوسهل نوبختى وكيل امام را به حكومت قريه مبارك و محمدبن على بزوفرى را به حكومت برخى قريههاى واسط گمارد. همچنين محسن بن فرات را بر نواحى ديگرى امارت داد.
28فرد ديگرى از خاندان نوبختى كه به وزارت دست يافت ابوالفتح فضل بن جعفر (279 – 327 ق.) معروف به ابن فرات دوم بود او در بين سالهاى 320 تا 324 وزارت دو تن از خلفا را بر عهده داشت. دوران وزارت او همزمان با29آخرين سالهاى زندگى حسين بن روح بود. اگر چه نفوذ و قدرت وى همانند ابن فرات اول نبود با اين حال نبايستى تأثير و موقعيت آن را ناديده گرفت.
در همين راستا بايد به دولتهاى شيعه مذهبى كه در اين عصر تشكيل شده و يا امارت داشتند، اشاره كنيم. چنانكه گفتيم دولت ادريسيان، اولين دولت شيعى بود كه در سال 172 ق. تأسيس شد. مؤسس اين دولت ادريس پسر عبدالله محض از نوادگان امام حسن مجتبى، عليهالسلام، بود كه پس از واقعه فخّ به مغرب اقصى گريخت و امارتى در آنجا تشكيل داد. ادريسيانِ زيدى مذهب تا اوايل قرن چهارم هجرى امارت داشتند و سپس به دست فاطميان برچيده شدند. آثار فرهنگى و تمدنى باز مانده از آنها در مغرب قابل توجه است.
30فاطميان كه از سال 296 ق. در تونس به قدرت رسيدند پس از اندكزمانى بر تمام مغرب استيلا يافتند و پس از استيلا بر مصر پس از نيمه قرن چهارم تنها قدرت مطرح در سراسر شمال افريقا بودند. فاطميان مذهب اسماعيلى داشتند و مدتى نزديك به سه قرن حكمفرمايى كردند. نفوذ آنها در سراسر جهان اسلام سبب تأسيس دولتهاى اسماعيلى متعددى در نواحى مختلف از جمله در يمن و سند شد. فاطميان خلافت را حق خود مىدانستند و از اين رو خود را خليفه مىخواندند.
حسن بن زيد از نوادگان امام حسن، عليهالسلام، مؤسس دولت علويان در طبرستان (250 – 355 ق.) بود. وى كه به دعوت مردم طبرستان براى مقابله با ظلم و جور اميران طاهرى به اين ناحيه آمده بود پس از تحت فرمان درآوردن طبرستان به نواحى رى و قزوين دست يافت، اما بزودى آنها را از كف داد. از معروفترين امراى علوى، حسن بن على معروف به »ناصرالحق« و ملقب به اطروش (301 – 304 ق.) بود كه بار ديگر طبرستان را به طور يكپارچه تحت فرمان درآورد. آخرين امير آنها »الثائر بالله« بود كه در سال 355 ق. درگذشت.
31دولت زيديان يمن نيز از نخستين دولتهاى مستقل شيعى بود كه در عصر غيبت شكل گرفت. يحيى بن حسين الهادى الى الحق از نوادگان قاسم الرسى (م 246 ق.) و از سادات حسنى بود. او امارت خود را در شهر صعده يمن در سال 280 ق. برپا كرد و پس از 19 سال امارت درگذشت او خود عالمى مجتهد در فقه و احكام بود و تصنيفاتى در اين زمينه داشت بازماندگان او تا چندين قرن در اين نواحى امارت داشتند.32شهرهاى مكه و مدينه و نواحى يمامه و حجاز نيز مدتها در اختيار زيديان بود. بنىاُخيضر و سليمانيان از سادات حسنى بودند كه در فاصله سالهاى 251 تا 305 بر اين نواحى امارت داشتند.
33حمدانيان، شيعيان دوازده امامى از قبيله بنىتغلب بودند كه از اوايل قرن چهارم هجرى در نواحى شمال عراق و بخشهايى از شام حكومت مىكردند. گرايشهاى شيعى از ديرباز در ميان آنها وجود داشت. حسين بن حمدان (م 306 ق.) از جانب خليفه وقت امارت كاشان و قم را يافت. او روابط حسنهاى با علماى شيعه در قم داشت. در سال 293 ق. »ابوالهيجاء عبدالله« به امارت شهر موصل و توابع آن گمارده شد. با مرگ او در سال 317 پسرش حسين كه به نيابت از طرف پدر حكومت موصل را داشت، امارت را به دست گرفت. او كه بعدها به لقب ناصرالدوله معروف شد مؤسس حقيقى دولت حمدانيان بود. او بر موصل، ديار ربيعه و ديار مضر (به مركزيت شهر رقّه) حكمرانى داشت و در سال 358 ق. درگذشت.
پي نوشت ها:
1. ابن بابويه قمى، محمدبن على، كمالالدين و تمامالنعمة، انتشارات جامعةالمدرسين، قم، ج1، ص287، باب 52.
2. همان، ص286.
3. همان، ص298.
4. همان، ص384.
5. همان، ص136.
6. همان، ج2، ص340.
7. همان، ج1، ص327.
8. ر.ك: نوبختى، حسن بن موسى، فرقالشيعه، ترجمه: جواد مشكور، انتشارات علمى و فرهنگى، ص88.
9. همان، ص114.
10. همان، ص101.
11. همان، ص118.
12. ر.ك: حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، انتشارات اميركبير، ص22.
13. همان.
14. الطوسى، محمدبن حسن، الفهرست، مكتبة المحقق الطباطبايى، 1420 ق. ص226؛ النجاشى، احمدبن على، الرجال، جامعةالمدرسين، قم، 1416 ق. ص119.
15. حسين، جاسم، همان، ص23.
16. النجاشى، احمد بن على، همان، ص235.
17. الطبرسى، فضل بن حسن، اعلام الورى، مؤسسه آلالبيت، 1417 ق. ج2، ص150.
18. ر.ك: الطوسى، محمد بن حسن، كتاب الغيبة، مكتبة نينوى الحديثه، تهران 1385 ق. ص215.
19. همان، ص237.
20. همان، ص226.
21. ر.ك: السيوطى، جلالالدين، تاريخ الخلفاء، منشورات الشريف الرضى، ص370؛ ابراهيمحسن، حسن، تاريخ الاسلام، مكتبة النهضة، مصر، ج3، ص16 و ابن اثير، عزالدين على، الكامل فى التاريخ، ج7، ص156.
22. ر.ك: السيوطى، جلالالدين، همان؛ ابراهيمحسن، حسن، همان، ج3، ص22.
23. همان، ص370 و 382؛ ابراهيمحسن، حسن، همان، ج13.
24. ر.ك: ابراهيمحسن، حسن، همان، ج3، ص23.
25. جاسم حسين، همان، ص198، به نقل از الوزراء جهشيارى، ص300.
26. ابن خلكان، وفيات الاعيان، دارالفكر، بيروت، بىتا، ج3، ص199.
27. جاسم حسين، همان، ص198.
28. زامباور، نسبنامه خلفاء و شهر ياران، ترجمه: مشكور، نشر خيام، ص123.
29. لين پول، استانلى، دولتهاى اسلامى و خاندانهاى حكومتگر، ترجمه سجادى، نشر تاريخ ايران، ص44؛ ابن خلدون، العبر، دارالفكر، 1408 ق. ج4، ص5.
30. ابن خلدون، همان، ج4، ص36.
31. همان، ص142.
32. همان، ص127.
33. لين پول، همان، ص202؛ ابن خلدون، همان، ج4، ص80.
منبع:ماهنامه موعود شماره 27
برگرفته از سايت :راسخون