کتاب «به روایت همت» درس گفتارهای شهید محمّد ابراهیم همّت فرمانده لشکر 27 محمد رسولالله(ص) است که در 3 جلد به قلم حسین بهزاد نگاشته شده است.
این کتاب در برگیرنده چهل و پنج درس از گفتارهای برگزیده از مجموعه مصاحبهها و سخنرانیها، بیانات توجیهی و … سردار شهید حاج محمدابراهیم همت در حد فاصل بهار 1359تا زمستان 1362 است. آنچه در ادامه میآید درس گفتار چهل و چهارم بخش یکم است که مربوط میشود به عملیات خیبر. در این بخش چگونگی آغاز این عملیات به شرح زیر آمده است:
****
شهید همت: بر اساس برآوردها، بحمدالله عملیات خیبر در این منطقه، شروع شد. همچنان که گفته شد از جمله محاسنی که این عملیات در کل داشت، زدن ما به نقطه ضعف عمده دشمن در منطقه جنوب بود. یعنی یک هور، به وسعت بسیار زیاد که دشمن در این هور پهناور، در مجموع بیشتر از دو هزار نفر، نیرو مستقر نکرده بود، چنان که میدانید، بیشتر عناصر مخالف رژیم عراق که فراری هستند داخل همین هور زندگی میکنند، زندگی در داخل هور هم که خیلی مشکل است. با استفاده از دستههای نی، کپر درست میکنند و داخل این کپرها زندگی میکنند سکنه هر کدام از این کپرها، یک بلم دارند. خودم چندی پیش رفتم به آنجا و صحنههای زندگی این مخالفین فراری را، از نزدیک دیدم. لذا، عناصر مخالف رژیم عراق، اعم از غیرنظامیها و ارتشیهای فراری، همگی به داخل این هور پناه میبرند.
بافت عمده جمعیتی ساکن در هور، عشایری است، اما هم در پیامهاشان به مردم عراق تأکید ویژهای روی «عشایر دجله و فرات» داشتهاند، چرا که این عشایر، مردمان با غیرتی هستند. هم شیعه در آنها زیاد است هم این که عموماً مخالف صدام هستند در نتیجه مفر همگی اینها، در هور است، توی هور، اینها راههای فرار زیادی دارند و به همین خاطر هر موقع که ارتش عراق به این منطقه حمله میکند اینها بلمهای نوک تیزشان را میاندازند توی آبراههها هور و … الفرار! توی هور، هیچ کس نمیتواند اینها را پیدا کند، چون آبراهههای را بلد نیستند منطقه هور، برای حکومت عراق، به منزله نقطه ضعف اوست. مثل منطقه کوهستانی کردستان ما، که در آنجا، ضد انقلابیون محلی به دلیل بومی بودن و آشناییشان با تمام کوه و کمرهای منطقه قادرند خوب بجنگند، در اینجا هم، این مخالفین سیاسی و نظامیان فراری از ارتش با تمام زوایای هور آشنایی دارند، حال آن که ارتش عراق، قادر به جنگیدن در اینجا نیست، به همین علت هم، غیر از اجرای آتش هماهنگ واحدهای توپخانه و خمپارهانداز بر سر هورنشینان، کار دیگری از دست ارتش عراق برنمیآید.
این هم شمهای بود از وضعیت منطقه هور.
در یک چنین منطقهای، طرح مانور عملیاتی ایران، عبارت بود از حرکت در محورهای منتهی به العزیر و القرنه و همچنین حرکت در این پایین، با هدف باز شدن جاده مواصلاتی طلائیه به نشوه، به طور کلی میتوان گفت که برای مانور عملیات خیبر، دو فلش هجومی عمده در نظر گرفتهاند. فلش هجومی اول: از هور، به صورت حرکت از شرق به غرب با هدف گرفتن سرپل در حدفاصل العزیر تا القرنه و فلش دوم: از طلائیه به سمت نشوه، برای بستن عقبه دشمن و همزمان قطع ارتباط بصره با مناطق شمای خاک عراق، در این مورد، تجزیه و تحلیلهای زیادی انجام گرفت و همین طرح مانور، به ما فرماندهان لشکرها ابلاغ شد.
مأموریت لشکر ما، عبارت بوده از باز کردن این جاده آسفالت طلائیه به نشوه، و گرفتن سرپل در نشوه و همچنین جلوگیری از حرکت تانکهای لشکر 6 زرهی دشمن، برای باز پسگیری این جاده آسفالت، حفاظت و نگهداری این جاده آسفالت، تا آن هنگام که رزمندگان موفق شدند خودشان را به لبه جلویی منطقه نبرد برسانند. طوری که در این محور، عقبهای برای ایران باز بشود، تا همه یگانها، بتوانند خودشان را جلو بکشند و از این جاه آسفالت استفاده کنند، به لشکر ما واگذار شد. چرا که در این محدوده، تمام نقل و انتقالات نیرو لجستیک، صرفاً توسط قایق یا هلیکوپتر امکانپذیر بود، لذا مأموریت کار در این جاده طلائیه به نشوه به لشکر 27 واگذار شد. از قراری که مطلع شدهام هیچ یگانی غیر از لشکر ما، در جریان تک خودش، با موانع بازدارنده ایذایی دشمن، اعم از میادین مین و سیمهای خاردار برخورد نمیکرد و مستقیم میرفت روی هدف خودش.
خب، قبول داریم، نمیشد همه محورها را هرس و پاکسازی کرد! بالاخره در یک جا باید با مین برخورد کرد، تا بشود جاده را آزاد کنیم این جاده، که از طلائیه قدیم میآید به طلائیه جدید و از آنجا میرود به نشوه، که عقبه اصلی لشکر 11 پیاده دشمن این است و عقبه اصلی لشکر 5 مکانیزه و لشکر 6 زرهی دشمن هم، اینجاست، که در جاده اتوبان قسمتهای شمالی و جنوبی رودخانه دجله را به اتکاء دو دهنه پل ارتباطی بسیار قوی، یکی در جنوب قسمت القرنه و یکی در شمال قسمت العزیر برقرار میکنند. همچنین این دو اتوبان، به منزله گلوگاه اتصال جادههای بصره به سایر نقاط خاک عراق، محسوب میشوند. لذا اینجا به منزله ریشه حیاتی اوست، به سهولت از دست نخواهد داد. اینجا در حکم گلوگاه تنفسی دشمن است. اگر این گلوگاه را از دست بدهد خب بدیهی است که وضعیت او خیلی به مخاطره میافتد. اگر ما بتوانیم این گلوگاه را از دشمن بگیریم، دیگر نیروی بسیجی ما متوقف نمیشود، خیلی جا برای مانور او باز میشود و به سهولت به عمق منطقه میرود. در این صورت، بسیجی ما میتواند در سمت جنوب، جلو بکشد. خودش را به سیلبند احداث شده در مقابل کانال پرورش ماهی برساند و آنجا را بگیرد. دشمن این سیلبند را که دو متر و نیم از سطح زمین ارتفاع دارد، آورده و تا اینجا وصل کرده است. لذا میبینید که وضعیت زمین، برای مانور ما، خیلی مناسب است. منتهی، همه این مزیتها، به شرطی برای ما قابل استفاده خواهند بود که در وهلهی نخست این جاده طلائیه به نشوه، باز بشود. مأموریت کار بر روی این جاده، به لشکر ما واگذار شد و از همان روز اول عملیات که ما کار خودمان را در اینجا شروع کردیم، یک سری معایبی را در این منطقه دیدیم.
خط اصلی دشمن در اینجا، توسط تیپ 19 کماندویی، تیپ 56، تیپ 401 و یک تیپ دیگر، نگهداری میشد. در محور هور، با آنکه برادرهای سایر لشکرها، ابتدا خوب از هور عبور کرده بودند، معالأسف آنجا را نتوانستند نگه دارند، ما هم که شب اول تا دژ جلو کشیدیم، متأسفانه برادرها آنجا را که نگه نداشتند، به همین دلیل وقتی برادرها در جلوی دژ متوقف شدند شب دوم، گردان میثم تمار وارد عمل شد، منتها دشمن بلافاصله راهکارهای هجوم ما به خودش در دژ را، با ریختن کلی مین، مسدود کرد. به همین علت بر سر راه گردان کمیلبنزیاد هم اشکال زیادی ایجاد شد، طوری که حتی با اجرای آتش هم، این گردان نتوانست کار از پیش ببرد و تا صبح پشت آن میدان مین، معطل ماند و نتوانست کاری از پیش ببرد و تا صبح، پشت آن میدان مین، معطل ماند و نتوانتست در آن میدان مین، راهکاری را باز کند…
این را هم به شما بگویم، من هر چقدر که فکر میکنم میبینم این منطقه عملیاتی، به قدری وسیع است که جداً میگویم اگر خالص باشیم اگر ناب باشیم و اگر برای رضا خدا، ایثار داشته باشیم و اخلاص داشته باشیم و با صبر و استقامت به پیش برویم. این منطقه، این قدر وسیع هست که از هر کجای آن که بخواهیم عملیاتمان را ادامه بدهیم، جدا میتوانند مرگ صدام و سقوط رژیم بعثی عراق را به دنبال داشته باشد یعنی خیلی منطقه وسیعی است! مشروط بر اینکه ما بتوانیم به صورت تکه به تکه، آن نقاط اساسی و کلیدی، که به منزله عقبه بچههای بسیجی برای تخلیه مجروحین انها به شمار میروند را، تصرف کنیم، اگر موفق به این کار شدیم، دیگر هیچ نیرویی قادر نیست جلوی پیشروی بسیجی ما را بگیرد و راه را برای او سد کند.
به همین جهت، دیشب این طور تعیین شد که ما «لشکر 27» تک خودمان را در همین محور جاده آغاز کنیم و برادرهای تیپ 10 سیدالشهدا (ع) هم که به داخل جزیره جنوبی مجنون رفته بودند، بیایند توی این قسمت، برای این حرکت ما دو گردان خودمان، یعنی گردانهای حبیب و مالک را با هلیکوپتر شینوک به داخل جزیره جنوبی فرستاده بودیم، با این مأموریت که این دو گردان باید از تیپ سیدالشهدا (ع) عبور میکردند و ما هم از این جاده جلو میکشیدیم و با آنها الحاق را برقرار میکردیم و به این ترتیب، این جاده «طلائیه به نشوه» آزاد بشود.
بعد از ابلاغ این مأموریت به لشکر، من دیروز آمدم و بر اساس تجاربی که از حملات شبهای قبل داشتیم با برادرها صحبت کردم، با آنها مشورت کردم و از آنها نظرخواهی کردم. خصوصاً با برادران مسئول در واحدهای خمپارهانداز و ادوات و سایر واحدهای لشکر، در آن مذاکرات این برادرها به من پیشنهاد دادند که روی اجرای آتش ادوات آنها حساب کنم، چرا؟ چون وقتی محور و معبر ما یکی هست، بهتر است آن را با استفاده از آتش این ادوات، باز کنیم، این واقعیت دارد، به خاطر این که آن تیربارچی دشمن که توی سنگر مستحکم خودش نشسته، سلاح دوشکای او، همکف زمین است. تکتیرانداز دشمن هم به همچنین، اینها به سیمخاردار پشت میدان مین کاملاً مسلط هستند، لذا، به محض اینکه تخریبچی ما خودش را به پشت سیمخاردار آن میدان مین برساند و آنجا بخواهد تکان بخورد این تکتیرانداز دشمن مستقیم میزند توی پیشانی او! پس کار پیش نمیرود.
لذا، در همان جلسه با برادران واحد ادوات لشکر، این پیشنهادشان را پذیرفتم و قرار شد بر اساس همین پیشنهاد آنها، عمل شود. چندین قبضه خمپارهانداز… چند قبضه بوند برادر کابلی؟ نُه قبضه، بله؟!
سید یوسف کابلی مسئول واحد ادوات ذوالفقار لشکر 27 پاسخ میدهد:
کابلی: نُه قبضه خمپارهانداز 81 میلیمتری و … «یک کلمه نامفهوم» خمپارهاندازهای 60 میلیمتری.
همت: با نه قبضه خمپارهانداز 81 میلیمتری و تمامی خمپارهاندازهای 60 میلیمتری موجود، برادر کابلی شخصاً مسئولیت تأمین آتش این قسمت را به عهده گرفت. ایشان و برادرهای ادوات تشریف بردند جلو و یک آتش خمپارهای بسیار مناسب و جالبی را، برای کوبیدن سنگرهای تیربار و آتش خمپارهای بسیار مناسب و جالبی را، برای کوبیدن سنگرهای تیربار و تکتیراندازان دشمن در پشت میدان مین روی دژ، تدارک دیده بودند. ضمناً قرار شد از تیپ 20 زرهی رمضان هم یک گروهان تانک به اینجا بیاید یک گروهان تانک هم بیاید به اینجا و این دو گروهان تانک از دو جناح به سمت مواضع دشمن شلیک کنند و برای باز شدن محور دژ بچههای ما آنجا آتش سنگین زرهی هم داشته باشند. به توپخانه لشکری هم، ثبتی اهدافشان داده شده بود برادر … «یک کلمه نامفهوم» از توپخانه به ما پیشنهاد داد که حاضرند به مدت یک ربع ساعت با شلیک گلولههای دودزا روی میدان مین پرده دود ایجاد کنند، طوری که تخریبچی بتواند آسوده خاطر، میدان مین را خنثی کند و به محض تاریک شدن هوا، نیروی پیاده ما از دژ عبور کند و بزند به دشمن.
این پیشنهاد بچههای توپخانه را، با برادران واحد تخریب لشکر در میان گذاشتم، منتهی آنها به من گفتند: این کار عملی نیست، پرسیدم:چرا؟ گفتند: چون دشمن به این میدانهای مین چسبیده و حتی اگر هم پرده دود ایجاد شود، باز هم دشمن قادر است تخریبچی ما را توی میدان مین ببیند و با اسلحهاش او را بزند خب، دیدم این حرفشان درست است. لذا به مسئولین توپخانه لشکر گفتم از این تدبیر صرفنظر کنند. معالوصف، آنها گفتند ما برای اجرای این کار، از لحاظ استعداد توپخانه آمادگی داریم تک دیشب ما یک مقدار دیرتر از موعد مقرر شروع شد و این نقص بزرگ ما است. واقعاً چقدر باید ما عذاب بکشیم که بعد از هر عملیات… «جمله را ناتمام رها میکند»… وقتی گفتند عملیات سرشب شروع بشود خب عملیات باید سرشب شروع بشود دیگر! مخصوصاً در مواقعی که عملیات در شبهای قبلی به یک خنسی برخورده باشد باید به شروع عملیات در رأس ساعت اعلام شده بیشتر مقید باشیم در غیر این صورت اگر گردان عملیات خودش را از سر شب شروع نکرد، باز میبینی ای دل غافل! تا این گردان خودش را به پای کار برسانند، ساعت شده دوازده شب! بعد، سر که بجنبانی صبح شده و این هیچ کاری از پیش نبرده.
روی همین اصل من یک خواهش عاجزانه از فرماندهان گردانهایمان دارم شما را به خدا شما را به جان هر کسی که دوستش دارید این دستوری را که درباره حرکت سرشب نیرو، به شما داده میشود رعایت کنید، باباجان، زمانبندی بکن! به شما گفته شده سرشب ساعت شش، نیرو باید از نقطه رهایی، رها بشود به طرف دشمن، شما جوری برنامههایتان را باید تنظیم کنید که سر وقت، بیایید پای کار، خب، آن روز من به گردان نوزاد «گردان مقداد بناسود به فرماندهی احمد نوزاد» گفتم ساعت هشت امشب، زمان شروع درگیری ما با دشمن خواهد بود، بعد وقتی ساعت چهار و نیم بعدازظهر به محل استقرار گردان او رفتم دیدم از هما ساعت چهار و نیم تمام نیروهای گردانش به خط شدهاند، ساعت چهار و نیم! نوزاد نیروها را به خط کرده و آنها را دستهبندی و ستونبندی هم کرده بود، نزدیک ساعت شش غروب، گردان را حرکت داد، در نتیجه، زمان را از دست نداد. معالوصف باز دیشب ما به دو گردان برخوردیم که تا ساعت هشت و نیم، نه شب، هنوز نیروهایشان پای کار نیامده بودند! ببینم، الان از گردان سلمان فارسی، کسی توی این جلسه نیست؟! یا فیالمثل از همین گردان سلمان، نیروها را انداخته بودند روی جاده آسفالت و داشتند آنها را جلو میبردند آنها را داشتند از مسیری به این دوری به سمت خط میبردند آن هم در شرایطی که حرکت ستون نیروهای این گردان، در معرض خطر اجرای آتش منحنی دشمن هم قرار داشت. در صورتی که اگر مسیر حرکت این گردان، از روی جاده خاکی کنار محل سابق پست اورژانس «واحد بهداری لشکر، به فرماندهی برادر محمدحسن مردی» ممقانی در نظر گرفته شده بود، همان جاده خاکی را میگویم که به سمت مواضع تیپ 18 الغدیر میرود، طبیعی است که هم مسیر کوتاه بود هم نیروهای گردان سلمان خیلی راحتتر میتوانستند به پای کار برسند، خب، وقتی این نیرو مسیر طولانی تری را جلو بیاید به قدر طی کردن پنج کیلومتر اضافی خستهتر میشود.
خودتان هم دیدهاید در جریان حرکت ستون گردان به سمت خط، وقتی نیروی بسیجی خسته میشود اول قوطی کمپوت جیرهاش را از کولهپشتی به بیرون میاندازد بعد قوطی کنسرو جیرهاش را بیرون میاندازد و … خب برای سبکبار شدن خودش، این کار را میکند، مخصوصاً اگر نیرو کلاه آهنی هم بر سر داشته باشد، که دیگر واویلاست! لذا خواهش من از شما این است که این نیرو را بیجهت خسته نکنید. به همین جهت دیشت هم شروع عملیات ما، یک مقدار دیر شده ولیکن زمانی هم که عملیات شروع شد، ساعت 12:20 بود. دستواره بله؟! ساعت دوازده و چند دقیقه بود؟!
دستواره: درباره گردان مقداد هم اگر صحبت کنید خوب است.
همت: آره! بچهها توی جنگ، صحنههایی پیش میآیند که هیچ قابل تصور نیستند دل آدم به قدر کافی پر هست لذا کسی از برادرها دیگر… «جمله را ناتمام رها میکند» هی میخواهند به دل آدم نیشتر بزنند. انشاءالله که در جمع شما برادرها، چنین کسانی نیستند.
حالا، فرمانده گردان مقداد، آمده و به من گفته بچههای گردان، نیاز به تقویت روحیه دارد من به او گفتم: چشم، میآیم و برای بچههای گردان شما صحبت میکنم به همراه برادر مهدی قندیل، معاون گردان مقداد رفتیم به محل استقرار نیروهای این گردان، در آنجا، من برای نیرو صحبت کردم و گفتم امشب هر طور شده باید این خط را بشکنید، حتی اگر به بهای شهید شدن تمامی شما هم باشد. این جاده «طلائیه به نشوه» باید باز بشود و چه و چه و چه نیروها روحیه گرفتند و آماده عملیات شدند بعد از صحبتهای من ما داشتیم از محل استقرار گردان خارج میشدیم و این بچهها داشتند سوار نفربرها میشدند که ناغافل هواپیمای میگ دشمن آمد و همه آنها را بمباران کرد خب، حالا برادر قندیل آمده و به من میگوید: من دیگر توی گردان، نیرویی ندا رم.
خب، حالا در شرایطی که داریم عازم عملیات میشویم چارهای نداریم مگر این که گردان را به جای گردان بمباران شده مقداد برای عمل کردن در راه کار آن، تعیین کنیم، منتها نباید اجرای چنین تدبیر اضطراری، منوط به این بشود که دو ساعت هم بیائیم برای مسئول این گردان جایگزین نشست توجیهی بگذاریم چون او میگوید: من به این چیزهای جدیدی که میگوئید، توجیه نیستم!
خب باباجان، یک اتفاق غیر منتظرهای باعث شده که شما را بیاوریم در این راه کار وارد عمل کنیم دیگر! وقتی از گردان مقداد کسی باقی نمانده به جای او، باید گردان دیگری آنجا وارد عمل بشود.
لذا، این هم تشریح وضعیتی که آن شب، برای گردان مقداد به وجود آمده بود، علیایحال، حوالی ساعت دوازده و نیم شب، که یواش یواش گردانها آمادگی پیدا کردند بچههای واحد ادوات لشکر اجرای آتش خمپارههایشان را روی مواضع دشمن شروع کردند واقعاً کارشان جالب بود! من به جرأت میتوانم بگویم که یکی از معایب بزرگ دشمن و به عکس آن یکی از محاسن بچههای ما، مخصوصاً واحدهای توپخانه و ادوات ما که روی سنگرهای نزدیک میدان مین دشمن آتش میریختند این بود که دیشب دشمن جداً در یک وضعیت منکوب قرار گرفته بود.
نمیدانم این منکوب شدن دشمن را حس میکردید یا نه؟! آنهایی که دیشب توی منطقه بودند این مطلب را خوب حس میکردند که دشمن نسبت به اجرای آتش ما، خیلی منکوب بود و این حقیقت، کاملاً مشاهده میشد، دشمن از سر ناچاری، دو قبضه موشکانداز کاتیوشا را به این نقطه آورده بود و مدام، چهل تا چهلتا، موشک کاتیوشا را میریخت روی این منطقه، توسل به کاتیوشا، نمیتواند برای دشمن کارساز باشد، چون نمیتواند به صورت ثبتی آتش بریزد. لذا مجبور است به صورت تمرکزی و بدون داشتن ثبتیگرا، آتش بریزد، عمده این موشکها هم توی بر و بیابان به زمین میخوردند، منتهی اگر دشمن ثبتیگرای منطقه ما را داشته باشد با اجرای آتش مؤثر توپهای 120 میلیمتری، 155 میلیمتری و 130 میلیمتری میتواند حسابی ما را منکوب کند. در همین رابطه، خوب است به یک مطلبی هم اشاره کنم، من از همان روز اول این عملیات، نسبت به این پیچ جاده طلائیه به نشوه، احساس خطر میکردم. چه این که در عملیات الیبیتالمقدس هم، ما از بابت تمرکز آتش توپخانهای دارای ثبتی دشمن بر روی پیچهای جادههای مواصلاتیمان، خیلی ضربه خورده بودیم. لذا از روز اول این عملیات، من نسبت به اجرای آتش دارای ثبتی توپخانه دشمن روی پیچ این جاده احساس خطر میکردم و فکر میکردم با اجرای چنین آتشی، این جاده را خواهد بست، ولی الان داریم میبینیم که روی این پیچ جاده، از ناحیه توپخانه دشمن آتشی اجرا نمیشود. الحمدلله، خداوند چشمهای اینها را کور کرده و چنان رعب و وحشتی به دلهایشان انداخته، که از آتش سلاح سنگینشان به خوبی استفاده نمیکنند. در نقطه مقابل، حسن کار ما این بود که دیشب توی منطقه به عینه مشاهده میشد که بچهةای ادوات و سلاح سنگین لشکر ما در استفاده از آتش خودشان نهایت کارآیی را به خرج دادند و واقعاً کارشان جالب بود. خیلی جالب بود و خیلی آتش ریختند. نمیدانم حواستان بود یا نه؟! ها؟
حضار: بله… میدیدیم.
همت: خیلی آتش ریختند به طوری که برادر نورینژاد «فرمانده» گردان ابوذر غفاری در تماس بیسیم خودش با من گفت: دیگر میدان مین، پاک شده است! یکباره از ردههای بالا بیسیم زدند و دستور دادند حمله را قطع کنید. این دستور به برادر اکبر «زجاجی، معاونت لشکر 27» ابلاغ شده بود و او ضمن تماس بیسیم این مطلب را به من انتقال داد. من هم چند بار پرسیدم: علت «چیست»؟، علت «قطع حمله چیست»؟! منتها برادر اکبر چون نمیتوانست پشت بیسیم به صورت فاش صحبت کند. خیلی مختصر جواب داد: فقط بدان، این کار بنا به دستور است! من هم گفتم: چشم، حمله را قطعاش میکنیم.
بعد، آمدم و به قرارگاه عملیاتی نجف رفتم، تا ببینم علت صدور این دستور چه بوده است؟! آنجا متوجه شدم که بچههای آن دو تا گردان مالک و حبیب لشکر ما که با هلیکوپتر به جزیره جنوبی مجنون اعزام شده بودند هنوز برای کار در آن محور، آماده نشده بودند. اینها تا آمدند حرکت کنند کار به شب کشیده شد طی برآورد زمانی که توسط برادر عزیز جعفری «فرمانده قرارگاه عملیاتی نجف و معاون ایشان» برادر غلامحسین بشردوست و سایر مسئولین انجام گرفت، این برادرهای ما متوجه شدند که اگر نیروهای عملکننده در محور جزیره جنوبی، خیلی هم خوب پاکسازی کنند، تا ساعت دو نیمه شب، تازه به زور به اینجا خواهند رسید و اگر بخواهند بعد از پاکسازی از حوالی ساعت دو و سه نیمهشب، گردانها را به سمت خط دشمن رها کنند، این حرکت راه به جایی نخواهد برد و در شرایطی که نیروها وسط این دشت رسیدهاند، هوا روشن خواهد شد. در نتیجه از این نیروهای توی آن دشت، در شرایط روشنی هوا، هیچ کاری برنمیآید، لذا هر چه فکر کردند دیدند چارهای ندارند جز ابلاغ دستور قطع عملیات و به تعویق انداختن آن، برای امشب «هفتم اسفند 1362» البته این نکته را هم باید بگویم من به آن برادرها گفتم اگر دیشب اجازه میدادید ما حرکت خودمان بر روی دژ را ادامه بدهیم حداقل دستاورد آن این بود که یک سر پل کوچکی را میتوانستیم برای حرکت بعد خودمان در اینجا تصرف کنیم که این سرپل، خیلی برای ما مفید واقع میشد منتها این کار انجام نگرفت.
علیایحال، ما باید خودمان را برای اجرای تک در امشب، آماده کنیم به همان شیوهای که دیشب عمل کرده بودیم، به همان شیوه دیشب و با اجرای یک آتش تهیه محکمی که روی سر دشمن و عقبه او میریزیم. اگر هم بالفرض ظرف امروز، دشمن میدان مینی در مقابل ما درست کرده باشد. بزنیم و آنجا را پاک کنیم، الان میخواهیم چه به برادرمان کابیل، مسئول ادوات و برادر محمد کاظمی، مسئول توپخانه و چه آن برادرانی را که برادر رضا «دستواره» توی خط فرستاده تذکر بدهم که سریع بوند نظارتی روی اوضاع خط بکنند و خمپارهاندازهای 60 میلیمتری را هم فعال کنند. واقعا این مطلب برای ما خجالتآور است که معبری را که د اریم با نثار خون در میدان مین باز میکنیم مهندسی دشمن میآید و توی روز روشن از نو داخل آن مینگذاری میکند، خب، چرا معطلاید؟ بزنید توی کلهاش! با استفاده از تفنگ دوربیندار «دراگونف» بزنید توی کله آن تخریبچی عراقی! یا دوشکا را بردارید و ببرید توی سنگر کمینتان بگذارید و با آتش دوشکا، بزنید توی کلهاش! اگر برد تفنگ «دراگونف» به او نمیرسد، با دوشکا که میتوانید او را بزنید؟! خب، بزنید، توی کلهاش دیگر!
لذا من خواهشم از برادران واحد ادوات و واحد توپخانه لشکر این است که امروز نگذارید مهندسی دشمن بیاید و معبرهای ما را مینگذاری کند، این خواهش را از نفرات آن دو دسته کمین جمعی گردان برادر مجتبی احمدی «گردان بلال حبشی» هم دارم. به آنها هم که آن جلو هستند این پیغام را بدهید که جلوی مینریزی دشمن را بگیرند. اگر شما این کار را نکنید، عراقیها دوباره میآیند و آنجا مین میریزند خیلی خجالتآور است! توی روز روشن، پدر سوخته بعثی میآید زیر دید ما، توی میدان مین کار میکند.
خب، بعد ما ناچار میشویم این مینها را شب در داخل آن میدان مین خنثی کنیم و در ظلمات شب و حین درگیری توی میدان مین زخمی و شهید میدهیم، نگذارید مینریزی کنند!
بعد که میروی توی خط، میبینی بچهها نشستهاند و دارند تماشا میکنند و آن تخریبچی دشمن هم خیلی عادی، نشسته و دارد مینریزی میکند. یعنی چه که بچههای ما این جوری هستند؟! در عوض، همان شب این نیروی تخریبچی ما مجبور میشود برود توی این میدان مین و در شرایطی که تیربارچی و تکتیرانداز دشمن، مدام سر و کله او را هدف گلولههایش قرار داده، بنشیند و یکی یکی ، این مینها را خنثی کند، خب نگذارید روز بیایند مین بریزند! این تذکری است که از برادران و احد ادوات برادر کابیل برادران واحد توپخانه لشکر و برادرهای گردان بلال، میخواهیم امروز تا شب به شدت از این فعالیت مهندسی دشمن، جلوگیری کنند… در رابطه با بچههای واحد تخریب لشکر هم باید بگویم اینها از عملیات فتح مبین تا الان. توی لشکر حضرت رسول (ص) بودهاند یعنی هر کدامشان یک مخ است ها! یعنی در هر شرایطی که باشد زیر آتش یا هر وضعیت بغرنجی، اینها در راه خنثی کردن مین، هیچ ترسی از مرگ ندارند، آقاجان آن معبری که شب قبل توسط بچههای تخریبچی ما خنثی شده است را در طول روز بعد،مراقبت کنید که دشمن از نو داخل آن مینگذاری نکند. فرصت این کار را به دشمن ندهید، تا بشود در شب بعدی، از این معبر استفاده کرد. مدام روی آن میدان مین، آتش داشته باشید، یک قبضه خمپارهانداز را مأمور کنید به فاصله هر 10 دقیقه یک گ لوله روی آن میدان شلیک کند تا نیروی مهندسی دشمن نتواند بیاید و در آنجا کار کند.
در رابطه با نحوه عملکرد آن دو گروهان تانک جمعی تیپ 20 زرهی رمضان هم باید خدمت شما عرض شود، دیشب بحمدالله خوب کار کردند و بنابر آنچه که برادر محسن «رضایی» به ما گفتند:… «قطع ضبط برای حدود سی ثانیه».
… امشی قرار است گردانهای تانک 225 و 237 ارتش هم، با شما در اینجا وارد عمل بشوند، قرار است فرماندهان این دو گردان تانک ارتش بیایند پیش شما و شما گردان آنها را در کنار گردان خودتان راهی کنید به سمت خط، بعد، هر کجا که دیدید اقتضای شرایط خط، برقراری یک خط پدافندی است این گردان تانک ارتش را بگذارید پدافند کند و گردان پیاده خودتان را آزاد کنید برای ادامه تک، با چنین روشی، هم تنکهای شما زیاد آسیب نمیبیند هم این که کارآیی گردانهایتان را از دست نخواهید داد من لازم میدانم از برادر یزدان «مؤیدنیا» و بقیه بچههای تیپ 20 زرهی رمضان تشکر کنم، برای این که در جریان تک آن روز، با وجود این که درگیری در روشنایی روز انجام میگرفت، واقعا یک صلابت قابل تحسینی را از خودشان به منصه ظهور رساندند. چه این که یکی از نفربرهای بی.ام.پی آنها، به قدری جلو رفت که تا لبه کانال هم رسید. این تانکها هم تا لب کانال و حتی داخل میدان مین دشمن هم، جلو رفتند، رفتند روی مین و خودشان را تا لبه کانال هم جلو کشیدند. بچهها خیلی از خودشان رشادت نشان دادند و دشمن هم خیلی از این حرکت آنها ترسید، چون دید که بلافاصله اینها دارند کمینهای آنها را تهدید میکنند.
به همین جهت، من دیروز به برادر یزدان «مؤیدنیا» میگفتم اگر ما در کارمان برنامهریزی وجود داشته باشد چقدر کارها برایمان راحتتر میشوند. اگر قرار است معبری در میدان مین مقابل سنگر کمین دشمن باز بشود، همین که هر چه تانک آن جلو داریم روشن بشوند و قار قار قار کنان عقب و جلو بروند، حتی اگر از جایشان حرکت هم نکنند همین سر و صدایشان موجب هراس نیروهای در خط دشمن میشود چه این که شما میبینید، بسیجی ما، با وجود آن هم ایمانی که به خدا دارد و عدم ترسش از مرگ، باز شب حمله، وقتی تانک دارد توی خط نعره میکشد، او خوف میکند، چه برسد به نیروهای دشمن، که چنین ایمانی ندارند و از مرگ وحشت دارند، طبیعی است که اینها از غرش تانکهای ما، بیشتر دستخوش وحشت و اضطراب میشوند…
منبع : خبرگزاری فارس