1-وارطان نام يكي از همرزمان برادرم بود كه زمان جنگ در قطار انديمشك با هم آشنا شده بودند. وارطان سرباز بود و به همراه پنج بسيجي نوجوان در يك كوپه همسفر ميشوند. موقع شام وارطان يك ظرف پر از تخم مرغهاي آبپز از ساكش خارج ميكند و ميگويد؛ «مادرم زياد درست كرد گفت به همقطارانت بده.» آن شب سؤالات برادرم و چهار بسيجي شوخ طبع ديگر، در اين خصوص بود كه چرا وارطان به جبهه آمده و مثل برخي از جوانهاي آن دوره از سربازي فرار نكرده است. شايد از سر جواني هم كمي لهجه ارمنياش را سوژه شوخي كرده بودند. اما يك جورهايي وارطان و غيرتي كه براي جبهه آمدن به خرج داده بود، توي دل همهشان نشسته بود. حداقل اين را مطمئنم كه يكي از آنها – برادرم- تا 20 سال بعد همچنان از وارطان به نيكي و احترام ياد ميكرد.
2-وقتي كتاب پايي كه جاماند را ميخواندم دوباره ياد وارطان افتادم. نه اينكه در اين كتاب اسمي از او برده شده باشد بلكه نويسنده كتاب از يك سرباز ارمني ديگر به نام سركيس داوتيانس ياد ميكند. كاري كه سركيس در زندان مهيب الرشيد بغداد ميكند خيليها حتي تصورش را هم نميتوانند كنند. او يك پارچ آب را از يك سرباز عراقي ارمني گرفته و به ساير اسراي ايراني داده بود!
3-زندان الرشيد بغداد مقدمهاي براي ورود به اردوگاه اسراي جنگي به شمار ميرفت. يك جور برزخ دوزخي كه اسرا قبل از ثبت نامشان در ليست صليب سرخ و ورود به جمع زندهها! آن را تجربه ميكردند. ساكنان الرشيد، غالباً همه آنها جزو مفقودان بودند تا اينكه به اردوگاه منتقل ميشدند و آن موقع تازه جزو اسراي زنده محسوب ميشدند. بنابراين در زندان الرشيد اگر كسي زير شكنجه ميمرد به نوعي از وضعيت بلاتكليفي مفقودي خارج ميشد و حداقل نامش به عنوان يك شهيد درج ميشد.
4-وقتي سركيس داوتيانس پارچ آب را از هم كيش عراقياش ميگيرد و به اسراي ايراني ميدهد همگيشان در گرماي تيرماهي چندين روز بود حتي يك قطره آب ننوشيده بودند. صاحب اثر «پايي كه جا ماند» در جايي از خاطراتش مينويسد:«از ترس اينكه كسي استخوانهاي بيرون زده ساق پاي مجروحم را لگد نكند شبها توي دستشويي متروكهاي كه پمپ آبش را قطع كرده بودند ميخوابيدم. يك شب آنقدر تشنگي فشار آورد كه شير دستشويي را به دندان گرفتم و به طلب آب آن قدر مكيدم كه تمام فكم به شدت درد گرفت اما به جاي آب، كمي سرب و سنگ توي دهانم ريخت و حالم را بدتر كرد.» داوتيانس در چنين شرايطي پارچ آب را بدون اينكه خودش بخورد به اسراي ايراني ميدهد تا بعد از خوردن زخميها و كتك خوردهها، شايد جرعهاي هم خودش از آن بنوشد.
5- امثال وارطانها و سركيسها در دفاع مقدس كم نيستند. حداقل آمار خود بنياد شهيد كه نشان ميدهد 88 اقليت مذهبي در جبههها به شهادت رسيدهاند و از اين تعداد تقريباً دو سومشان ارمني بودند. شهيد روبرت خمويان، نوريك باباجانيان، مگرديچ طوماسيان، هراچ طوروسيان، هراچ هامبارسوميان، وارطان آقاخانيان و … كسي چه ميداند شايد اين وارطان همان وارطان خاطرات برادرم باشد كه تخم مرغهايش را كريمانه با همقطارانش تقسيم كرده بود.
6- در كتاب «گزارش يك بازجويي» در اعترافات يك سرهنگ اسير عراقي ميخوانيم: در عملياتي سرلشكر ماهر عبدالرشيد به گروهباني برميخورد كه يك اسير ايراني را به شدت كتك ميزد. عبدالرشيد خودش به قساوت قلب شهره بود اما از طرز شكنجه وحشيانه گروهبان دلش به حال اسير ايراني ميسوزد و ميگويد: چرا اين اسير بينوا را اينقدر كتك ميزني. گروهبان احترام نظامي ميگذارد و ميگويد: هر كاري ميكنم به خميني ناسزا نميگويد. عبدالرشيد متعجب ميشود و ميگويد: خب اين خصلت خيلي از اسراي ايراني است كه به رهبرشان توهين نميكنند. گروهبان ميگويد: قربان آنها مسلمان و شيعه هستند. امام مرجع تقليدشان است اما اين اسيري كه من ميزنمش و ناسزا نميگويد، ارمني است!
منبع : روزنامه جوان