حسن بهترین گزینه برای برای واحد پذیرش سپاه بود. این را همه تأیید میکردند. چرا که او شناخت دقیقی از افراد شهر، چه قشر حزب الهی وچه گروهکها داشت. از طرف دیگر صداقت او در کار و احساس وظیفهنسبت به نظام مقدس جمهوری اسالمی باعث شده بود نظر بلند ودید بازی درانتخاب افراد داشته باشد.حسن با فکر، ایده و عمل سالم و صالح خود افرادی سالم وصالح را جذبسپاه کرد. اکثر کسانی که در دوران تصدی او و به دست وی وارد سپاه شدند، فرماندهان و شهدای آینده سپاه بودند. شهیدان لدنی، امیرسرداری، مستجاب، امینی و… او در امر جذب و گزینش نیز چون سایر مسئولیتها شب و روز برایش معنی نداشت. تمام وقتش صرف این کار میشد.
٭٭٭
من در عملیات رمضان مجروح شدم. آن زمان حسن مسئول پذیرش سپاه بود. برادرش عبدالحمید پیشنهاد داد تا وارد سپاه شوم و من قبول کردم.موضوع را با حسن در میان گذاشتم، ولی او در این رابطه هیچ عالقهای نشان نداد و گفت: مدارکت را بیاور. بعد از تشکیل پرونده وارد پذیرش شدم، بر خالف تصورم، بین من که پسر عمه اش بودم و سایرین هیج تفاوتی احساس نکردم!حتی اگر با بقیه سالم و احوال پرسی گرم میکرد، با من این سالم گرمرا هم نداشت. گمان کردم از من ناراحت استیا اینکه مخالف ورود من به سپاه است، اما حسن با این نوع برخورد میخواست مرا متوجه کند که بین من وسایرین که نسبت فامیلی با او ندارند، هیچ فرقی نیست و من هیچ امتیاز وبرتری ندارم. پرونده من روال عادیش را طی کرد. مراحل پذیرش من نُه ماه طول کشید.کار پذیرش سپاه که تمام شد به آموزشی رفتم. وقتی برگشتم حسن مسئول پرسنلی سپاه شده بود مرا که دید اولین حرفی که زد گفت: انتظار دارم که تشکیلات را به شوخی نگیری و در کار جدی باشی. از تو میخواهم به معنی واقعی کلمه پاسدار باشی.
همسر شهید نیز میگوید: روزی به خانه مادرم رفتم.یکی از همسایه ها بعد از احوال پرسی از بیکاری پسر بزرگش و مراجعه به حسن گفت و از من خواست که سفارش پسرش را به حسن کنم تا در سپاه استخدام شود. بعد هم گفت به شوهرت بگو: حسن آقا کادویتان هم به روی چشم! گفتم: این حرف را پیش خودش نگویی که خیلی ناراحت میشود! با وجود اینکه میدانستم حسن از این کار خوشش نمی آید اما قبول کردم تا با او صحبت کنم. قضیه را گفتم و خواهش کردم چنانچه مقدور است برای پسر آن بنده خدا کاری کند. حسن گفت: مشکلی نیست، ولی ما هر چه نیرو جذب میکنیم بعد از آموزشی به جبهه اعزام میشوند؛ اگر با این موضوع مشکلی ندارد بگو بیاید. من برایش پیغام فرستادم که حسن این طور گفته، اگر مشکلی ندارد به سپاه مراجعه کند. همسایه هم با حالت تمسخرآمیزی جواب داد: من میخواهم پسرم پشت میز بنشیند، نه اینکه جبهه برود؟! حسن که حرف او را شنید گفت: ما در سپاه پشت میز نشینی ونداریم.
در طول دوران خدمت در لباس مقدس سپاه، تنها زمانی که حسن درخواست استعفا کرد، زمانی بود که مسئول جذب و پذیرش سپاه بود. این نکته برای من قابل بررسی بود که چرا شخصی که در راستای انجام هر مسئولیتی استوار و ثابت قدم است، در این زمینه استعفا میدهد!؟ به دنبال علت این موضوع بودم که به نامهای در پرونده او برخوردم که جواب سوالم درآن نهفته بود.
او ازیک طرف به سپاه عشق میورزد و آینده سازمان برایش از اهمیت ویژهای برخوردار بود و از طرف دیگر با خیل افرادی روبرو بود که تقاضای ورود به سپاه را داشتند اما در میان آنها عدهی محدودی شایستگی هایالزم را داشتند. اما برخی فشارها و سفارش ها، الگوی عملی ایشان را به هم میریزد که نهایتا به استعفا از مسئولیت پذیرش منجر میگردد. حسن در متناستعفایش مینویسد:
محترما اینجانب پاسدار حسن گودرزی که مدتی است در قسمت پذیرش این واحد مشغول کار هستم و تا جایی که توان داشتم نسبت به انجام وظایف محوله سعی و کوشش نمودهام. شاید در اوایل کار امیدوار بودم که بتوانم تاِ حدی دین خود را نسبت به وظیفهای که در پیش دارم ادا کنم ولی متاسفانه به علت عدم هماهنگی در کارها که اگر الزم باشد حضوری عرض خواهم کرد قادر به ادامه کار در این قسمت نیستم … ناگفته نماند علت اینکه نمی توانم بهکار ادامه دهم صرفا احساس وظیفه است که در مقابل داوطلبین ورود به سپاه دارم… شاید با تعویض اینجانب هماهنگیها بهتر شود و داوطلبین دیگر پشت در پذیرش بیش از این نمانند. به امید پیروزی اسلام برکفر جهانی-گودرزی
تمام تلاش حسن این بود که مردم را نسبت به انقلاب، راه امام، اهداف نظام سوق دهد.یعنی همان جذب حداکثری و دفع حداقلی که امروز مورد تاکید رهبر معظم انقلاب است. کاری که بعد از گذشت بیش از 35 سال از انقلاب هنوز برخی از مسئولین به فکر آن نیستند! حسن محدود در عصر خود نبود و به آینده نیز نظر داشت و ضمن انجام کارهای مربوط به آن زمان ، اقداماتی برای آینده هم انجام می داد که عمده ی آن کادر پروری برای آینده سپاه بود. ما تعدادی محصل بودیم که هرروز بعد از مدرسه به سپاه می رفتیم و حسن در انجام ماموریت های سپاه از ما یاری می گرفت و ضمن انجام کارها ما را ارزیابی می کرد و نیروهای کارآمد را شناسایی می نمود.
حسن بچه های بسیج را در سطح شهر گروه بندی می کرد و محل های مختلف مستقر می نمود. هر زمان گروهک ها جایی فعالیت خاصی انجام می دادند این افراد به محل حضور گروهک ها اعزام می شدند. او دائم ازما می خواست از درگیری خودداری کرده و با کلام نیک و گفتگو وارد عمل شویم. می گفت: آنها بچه های این شهرند و سرمایه های کشورند. اکثر آنها فریب خورده اند و مغز هایشان شستشو شده می توان با روشنگری و گفتگو آنها را توجیه کرد تا برگردند. خواست دشمن ایجاد درگری بین ما وآنهاست تا اهداف خود را پیش ببرند. گاهی هم درگیری های سختی پیش می آمد که خود حسن در راس نیروهای انقلابی و سپاه بود.
سپاه ضمن اداره جنگ با موارد مختلفی در شهر دسته و پنجه نرم می کرد. از درگیری با گروهک ها گرفته تا انهدام خانه های فساد، مبارزه با احتکار و حتی در برخی از درگیری های محلی که احتمال بسط و گسترش بر علیه نظام داشت وارد عمل می شد. یکی از عمده فعالیت های سپاه مبارزه با مواد مخدر و قاچاقجان بود وحسن پرجنب وجوش ترین عضو در این مجموعه بود. اکثر آن کسانی که به عنوان بسیجی تحت تعلیم و تربیت حسن بودند و در ماموریت های سپاه توسط او به کارگیری می شدند بعدها با انتخاب او وارد سپاه شده و برخی تا حد فرماندهی هم پیش رفتند و عده ای در جمع شهدا جای گرفتند. بقیه هم که وارد ارگان ها وسازمان های دیگر شدند افرادی کارآمد و شاخص بودند و این ناشی از همان آینده نگری و کادر پروری حسن در سالهای اوایل کار سپاه بود.
وصیتنامه شهید حسن گودرزی
«ای انقلاب چه شبها که برایت نخوابیدم»
«مِنَ المُومِنِینَ رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُو اللهَ عَلَیهِ فَمِنهُم مَن قَضی نَحبَهُ و مِنهُم مَن یَنتَظِرُ وَ ما بَدَّلُو تَبدیلاً»
«از مو منان کسانی هستند که به پیمانی که با خدا بستند وفا کردند عده ای شهید و عده ای در انتظار شهادت هستند و هیچ تغییری در اراده شان نیست “
خدایا چه شیرین است لحظه ای که انسان به یاد تو جان می دهد و چه گو ارا است آن زمان که بنده ای در راه تو شهید می شود خدایا من وا قعا شر منده هستم چرا که عزیزان همه رفتند و من گنه کار همچنان مانده ام.خدایا تو شاهدی که آنقدر شرمسارم که قلم نای نوشتن ندارد. وه چه شیرین است در ایام محرم به سوی خدا شتافتن و چه خوش آینه است در ایام سوگواری ابا عبدالله جان را به جان آفرین تسلیم کردن . خدایا من آن روز که لباس مقدس پا سداری را پو شیدم با آنکه لیاقت آن را نداشتم اما با تو پیمان بستم که تا آخرین نفس به امام عزیزو اسلام و فا دار بمانم و سر انجام جانم را فدای انقلاب اسلامی کنم. خدایا تو را سپاس می گو یم که مرا در عصر انقلاب و دگرگونی آفریدی و وجود مقدس حضرت امام خمینی را بر ما ارزانی داشتی .پیامی برای امت حزب الله دارم که پشتیبان و لا یت فقیه با شید و از امام عزیز دفاع کنید .نکند به خا طر دو روز دنیا یی امام را تنها بگذارید که در آن صورت اباعبدالله را تنها گذاشته اید . به روزهای عاشو رایی ابا عبد الله بیندیشید که یا رانش چگو نه از همدیگر سبقت می گرفتند و برای شهادت لحظه شماری می کردند. شما به اسلام فکر کنید و به این صف طویل دشمن که با تمام توان در مقابل اسلام ایستاده است بیندیشید نکند به خاطر بعضی کمبود ها دست از امام و اسلام بر دارید . اگر امروز دست از یاری اسلام برداریم فردا در مقا بل نسل آینده زیر سو ال خواهیم رفت بدانید که اگر دین خدا را یاری کنید خدا شما را یاری می کند .”ان تَنصُرو الله یَنصُرکم و یُثَبِت اَقدامَکم».
برادران عزیز جنگ لحظا ت حساس را می گذراند و تنها سر نو شت جنگ در میدان مبارزه تعیین می شود و صلح تحمیلی نمی تواند وضعیت جنگ را تعیین کند اگر ما صلح تحمیلی را قبول کنیم فردا در مقا بل خانواده شهدا چه جوابی خو اهیم داشت؟ و آیا اعتمادی بر صدام کا فر هست که ما صلح تحمیلی را قبول کنیم ؟هرگز ! صدام بر اسلام تاخته است و جواب تاختنش این است که به قول امام عزیزمان او را آنچنان سیلی بزنیم که دیگر قدرت حرکت نداشته باشد . ما روز اول قصد جنگ نداشتیم و حا لا که جنگ را بر ما تحمیل کرده اند تنها راه خاتمه آن ادامه نبرد است تا از سقوط صدام ابر قدرتها عبرت بگیرند و دیگر فکر حمله به میهن اسلامی را در ذهن خود نپرورانند. همچنان جنگ را در راس همه امور بدانید و جبهه ها را تقویت کنید که تقویت جبهه ها از نظر مادی و معنوی باعث تسریع در امر پیروزی جنگ می شود.
قرآن را مخصوصا سوره واقعه ، الرحمن و یس را بخو انید و عمل کنید در نماز جمعه ها شرکت فعال کنید که این اجتماعات باعث نابودی دشمن می گردد . برای سلا متی امام عزیز و رزمندگان دعا کنید .
اما مادرم تو فاطمه وار در شهادت من صبر کن و دیگر فرزندانت را برای جهاد مقدس در راه اسلام آماده کن مبادا در شهادتم مویه کنید که باعث شادی دشمن می شود برای سلامتی امام دعا کن. برادرانم شما دست از امام عزیزمان بر ندارید و پشتیبان و لایت فقیه باشید و راه مرا ادامه دهید و به جبهه ها کمک کنیدکه روز حساسی را در پیش داریم و مرا حلا ل کنید .خو اهرم تو زینب وار در شهادتم صبر پیشه کن و شکر خدای را به جا آور که برادرت در راه خدا شهید شده است .
همسرم خدا به تو عنایت کند که من حق همسری را نسبت به تو ادا نکردم مرا حلا ل کن و برایم دعا کن در شهادت من صدایت رابه گریه بلند نکن .گریه کن اما نه بلند . مهدی فرزندم را نیکو پرورش کن وبه او بگو پدرت سر باز امام خمینی بودو سرانجام در این راه شهید شد به او بگو فرزندم باید راه پدرت را ادامه دهی و همسرم او را با احکام اسلام آشنا کن.
مرا در بهشت شهدا دفن کنید .راجع به بدهکاریهایم همسرم و برادرم حمید اطلاع دارند خانه ام را برای همسرم و فرزندم مهدی بماند.
خدایا طول عمر به امام عزیزمان عنایت فرما خدایا رزمند گان اسلام را نصرت عنایت بفرما.خدایا خدایا ظهور حضرت مهدی (عج) را نزدیک فرما .خدایا اسرای اسلام را از بند صدامیان آزاد بگردان.خدایا خدایا تا انقلاب مهدی ، خمینی را نگه دار
این وصیت نامه را اینجانب حسن گودرزی در حال سلامتی کامل نوشته ام 6/7/63
منبع : فارس نیوز