يسري به دليل سبك زندگي ديني و معنوي و همچنين شجاعت و روحيه بالايش در جبههها به چهرهاي خاص در ميان ديگر رزمندگان تبديل شده بود. اين شهيد آذريزبان در تاريخ 26 دي ماه سال 1365 در عمليات بزرگ كربلاي 5 به فيض شهادت نائل آمد و به چهرهاي ماندگار در تاريخ دفاع مقدس تبديل شد. به مناسبت سالروز شهادت داور يسري خانواده، همرزمان و رئيس بسيج سازمان مهندسين كشور در گفتوگو با «جوان» از اين شهيد بزرگوار ميگويند.
مبارزه زيرنظر آيت الله مشكيني
خانواده يسري يكي از خانوادههاي سرشناس شهر اردبيل بود كه بيشتر مردم شهر چه قبل و چه بعد از انقلاب آنها را ميشناختند. پدر خانواده از متدينين سرشناس شهر بود كه فرزندانش را از همان كودكي تشويق به انجام فرائض ديني ميكرد. نادر يسري يكي از فرزندان خانواده قبل از انقلاب به دست مأموران رژيم پهلوي به شهادت ميرسد و بر ميزان محبوبيت و مقبوليت خانواده بيش از پيش افزوده ميشود. داور يسري 28/01/1332در چنين خانوادهاي متولد شد و تعاليم مذهبي را آموخت.
جعفر يسري برادر شهيد درباره علاقه برادرش به تعاليم مذهبي ميگويد: داور از بچگي شديداً وابسته به قيودات اخلاقي، ديني و انساني بود و از پنج سالگي علاقهمند به قرائت قرآن شد و با توجه به صوت دلنشينش به زيبايي اذان ميگفت.
داور در سال 1352 در آموزشكده متالورژي ذوب آهن اصفهان در رشته طراحي متالورژي مشغول به تحصيل شد و همزمان با تحصيل، جلسات تدريس قرآن را در مسجد زرين شهر اصفهان برپا داشت تا جوانان را با اين چشمه جوشان وحي آشنا سازد. آن زمان آيتالله مشكيني در اردبيل اقامت داشت و شهيد يسري پاي منبر و كلاسهاي عقيدتي، اخلاقي و عرفاني ايشان شركت ميكرد. داور در همين دوره، به همراه 12 نفر از دوستان و همفكرانش، زير نظر آيتالله مشكيني هسته مقاومت تشكيل داد و به عنوان مسئـول هسته – گـروه نظامي مؤتلفه اسـلامي به فعاليتهاي انقلابي پرداخت.
مرحوم آيت الله مشكيني در خاطراتي از دوره سربازي شهيد يسري مينويسد: «به جواني در لباس سربازي برخوردم؛ او را در ميان لشكر طاغوت آن زمان از سربازان حق ديدم و در محيط فاسد آن روز از صالحانش مشاهده كردم و در جوّ آلوده آن محيط از همه پليديها پاكيزه يافتم، وزانت سخن، پاكي انديشه، صفاي دل از روح انقلابياش سرچشمه ميگرفت از ملاحظه حالاتش در شگفتي فرو رفتم. صراحت لهجه و صداقت باطنش مرا به رفاقت خواند و من پذيرفتم. نام شريفش داور، شهرتش يسري بود رفته رفته دريافتم كه او را نفسي است پاكيزه، هدفي استعالي، آرماني است والا، همتي است بلند. گاهگاهي در خانهام مرا مورد عنايت قرار ميداد و روزي هم من در بستر مجروحيتش از وي حال پرسيدم تا آن روز كه مطلع شدم او را به لقاء الله انتخاب كردهاند و خوشا به سعادت او، طوبي له. »
دستگيري و شكنجه
برادر شهيد فعاليتهاي انقلابي و مبارزاتي داور را چنين شرح ميدهد: 19 دي ماه 56 به اتفاق همگروهانش در صحن حرم حضرت معصومه در قم به مناسبت چهلم حاج آقا مصطفي خميني راهپيمايي به راه انداخت و بعد از آن كاملاً زيرنظر ساواك قرار گرفت و بارها ايشان دستگير و شكنجه شد.
جانباز جواد صبوري از دوستان و همرزمان شهيد، روحيه انقلابي وي را اينگونه توصيف ميكند: روحيه انقلابي در ارتباط با ترويج اسلام، قرآن و نهجالبلاغه يكي از راهكارهاي اصلي ايشان بود و ايشان در اين راه تلاش ميكرد سيره عملي پيامبر (ص) و ائمه اطهار (ع) را مدنظر داشته باشد. در اصفهان وارد دانشگاه شد و كارشناسي صنعت متالورژي را ميخواند. در همان دانشگاه با تعدادي از جوانان پرشور انقلابي فعاليت مذهبي و سياسياش را دنبال كرد كه به دنبال همين فعاليتها تحت تعقيب ساواك قرار گرفت.
مقاومت در كنار شهيد جهانآرا
با شروع جنگ تحميلي به جبهه شتافت و به همراه شهيد محمد جهان آرا – فرمانده وقت سپاه خرمشهر – در عملياتهاي مختلف شركت كرد تا اينكه در سال 1359 در خرمشهر مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و به علت شكستگي استخوان لگن و قطع عصب پا از ناحيه پاي چپ معلول شد. جعفر يسري ميگويد: بلافاصله عازم خرمشهر شد و جزو آخرين نفراتي بود كه از شهر خارج شد. او ابتدا پيرمردان و پيرزنان، كودكان و افراد مريض كه توانايي راه رفتن نداشتند را سوار ماشين و از شهر خارج كرد. قبل از تخليه مسجد جامع خرمشهر و پس از اينكه همه افراد را به اين سمت شهر آوردند پلي كه بايد از آن عبور ميكردند و محلي براي عبور دشمن بود را موادگذاري كرد. خودش آخرين نفر و گروهي بود كه از پل گذشت و موادي كه جاسازي كرده بود را براي تخريب پل جهت جلوگيري از ورود دشمن منفجر كرد.
آموزش نظامي در كنار شهيد چمران
شهيد مدتي را هم در لبنان در كنار شهيد چمران آموزش رزمي و نظامي ديد. جواد صبوري آن دوران شهيد را چنين بازگو ميكند: ايشان به لبنان رفت و وارد «جنبش عمل» شد. همراه با شهيد چمران و بعضي از علماي شيعه فعاليتشان را شروع كردند. يكي از ويژگيهاي ايشان در داخل «جنبش عمل» اين بود كه يك جنبش ديني و اسلامي را داخل جنبش به راه انداختند. با مصلحت و مشورت شهيد چمران دوباره به ايران برگشت و به عنوان كسي كه متخصص تخريب و انفجار است كار كرد. شايد كساني كه آن زمان در ايران اين تخصص را داشتند به تعداد انگشتان يك دست هم نميرسيدند. ايشان اين كار را به خوبي در لبنان ياد گرفته بود و در زمان جنگ اين توانايي خيلي به كمك ما آمد.
فرمانده سپاه اردبيل
پس از شهادت ابوالفضل پيرزاده – فرمانده وقت سپاه پاسداران اردبيل – به دست منافقين، مسئوليت فرماندهي سپاه اردبيل را پذيرفت و به دفتر نمايندگي حضرت امام منصوب شد. با ورود به سپاه اردبيل تحول معنوي خاصي در آن وجود آورد.
صبوري در رابطه با آن دوران ميگويد: شهيد وقتي فرمانده سپاه اردبيل شد مركز مطالعاتي ايجاد كرد. در اين مركز مطالعاتي هر زمان كه دورههاي پذيرش سپاه انجام ميگرفت قبل از اينكه به بچهها آموزش نظامي دهد با آنها درباره مباحث عقيدتي صحبت ميكرد. بچههاي بااستعدادي كه توانايي انجام كار فرهنگي، تبليغاتي و سخنراني داشتند را انتخاب ميكرد و به مدت 45 روز برايشان كلاس زبان عربي، قرآن و نهجالبلاغه ميگذاشت و آنها را حسابي آموزش ميداد و آماده ميكرد. در بين دو نماز جماعت حتماً براي بچهها صحبت ميكرد و برايشان از احاديث ميگفت و بچههاي سپاه را به داشتن روحيه انقلابي، تعاون و همدلي توصيه ميكرد. عادل قديمي كه آن زمان در كنار شهيد در سپاه اردبيل حضور داشته بيان ميكند: تمام هم و غم شهيد صرفاً توجه به درون بود و دائماً ميخواست خودش را آنگونه كه در آموزههاي ديني آمده به همان شكل بسازد و يك انسان خودساخته و الهي شود. ايشان اولين فرمانده سپاه اردبيل بعد از اعزام گروه هماهنگي از تهران در سال 59 بود. از طرف كساني كه ايشان را ميشناختند مثل شهيد پيرزاده، حجتالاسلام اجاقنژاد و آيتالله مروج امام جمعه اردبيل ايشان را معرفي كردند و به عنوان اولين فرمانده سپاه اردبيل منصوب شدند. ذكيالله خوشبخت هم چنين عنوان ميكند: در اولين شكلگيري تيپ عاشورا ايشان نقش زيادي داشت. چند نفر براي مديريت تيپ مطرح بودند كه يكي از آنها شهيد يسري بود. نفرات ديگر شهيد مهدي باكري و سردار شريعتي بودند. البته تيپ را سردار شريعتي تشكيل داده بود و بعد از تشكيل تيپ بين شهيد يسري و باكري بايد يكي فرمانده ميشد. البته خود شهيد يسري اصرار داشت كه شهيد باكري فرمانده باشد ولي تصميم بر اين شد كه ايشان فرمانده شود. شهيد يسري با توجه به تخصص و توانمندياش در امر خنثيسازي يكي از اعضاي مؤثر در حفاظت بيت امام بود. در آن جا مسئوليت گروه خنثيسازي بيت امام را برعهده داشت.
خضوع شهيد يسري
احمد حقطلب مسئول حفظ آثار و ارزشهاي دفاع مقدس بسيج درباره شهيد يسري ميگويد: شهيد داور يسري يك ناراحتي در پايش داشت و ما آن موقع نميدانستيم اين ناراحتي به دليل جراحتهاي وارد در جنگ است. در حركتش اين مشكل معلوم بود. ما در عملياتها سعي ميكرديم ملاحظه شهيد را بكنيم و درگرماي آفتاب و مسيرهاي بياباني كه بايد پياده ميرفتيم سعي ميكرديم ملاحظه شهيد را بكنيم. با وجود اين ناراحتي در پايشان كه نميدانستيم دليلش چيست هر بار كه از ايشان سؤال كرديم از توضيح درباره آن سر باز ميزد. تمام اين اطلاعاتي كه الان ميدانم همه براي بعد از شهادتشان است.
عبدي از عبادالله
همسر شهيد هم فضايل اخلاقي داور يسري را چنين توصيف ميكند: شهيد به عنوان عبدي از عبادالله بود. زندگي ما از دي ماه سال 1360 آغاز شد و در اين مدت تنها مودت، رحمت و محبت در زندگيمان حاكم بود. به دليل وضعيت جسمياش و به دليل تركشي كه به پايش خورده بود اجازه ايستادن، نرمش و حركت زياد نداشت. ورزش و نرمش را به عنوان ورزش صبحگاهي براي بچههاي سپاه در نظر گرفته بود. ايشان به دليل اينكه در دفتر نمايندگي حضرت امام بود اجازه جبهه رفتن به او داده نميشد و ميگفتند ايشان فردي است كه ضرورتاً بايد در تهران باشد و كارهاي ديگري انجام دهد.
تأسي از زندگي شهيد
علي فضلوي رئيس سازمان بسيج مهندسين صنعتي كشور درباره انتخاب داور يسري به عنوان شهيد شاخص ميگويد: اين شهيد بزرگوار دانشآموخته رشته متالورژي بود و مدتهاي زيادي را قبل و بعد از انقلاب در دفاع از ارزشهاي انقلاب اسلامي و در ساختارهاي انقلاب اسلامي زحمت كشيده بود. اميدوارم خلق، تلاش و زحمات اين شهيد براي پايداري و حفظ نظام الگوي همه مهندسين صنعتي كشور باشد و آنها از زندگي و مشي و منش شهدا كه شهيد داور يسري يكي از 2 هزار شهيد مهندس صنعتي كشور است، تأسي بگيرند.
شهادت در كربلاي5
شهيد داور يسري از آغاز جنگ تا عمليات كربلاي5 دائماً در جبهه حضور داشت و چندين بار دچار مجروحيت شد. در عمليات كربلاي5 به عنوان يك بسيجي گمنام مشغول حمل مجروحين و شهدا از منطقه به پشت جبهه فعاليت بود كه در حين عمليات به شهادت رسيد. احمد مخبريان درباره چگونگي شهادت داور ميگويد: در جريان عمليات كربلاي5 در يكي از محورهاي شلمچه جهت انتقال پيكر پاك شهدا به خط مقدم رفته بوديم من كه جلوي ستون حركت ميكردم، خمپارهاي پشت سرم خورد و مجروح شدم. در پشت سر من، عزيز ديگري هم مجروح شد و ما دو نفر به زمين افتاديم. ما را به عقب وانت گذاشتند. دوست عزيزمان داور، سريع پريد عقب وانت و ديدم بالاي سر من است. به ايشان گفتم كه شما از عقب ماشين پياده شويد چون منطقه دستانداز زياد داشت. داور گفت: من پياده نميشوم، به خاطر اينكه سر شما به كف ماشين ميخورد ميخواهم سر شما را نگه دارم. حدوداً 15 – 10 متر عقبتر آمديم دوباره به ايشان گفتم كه شما از ماشين پياده شويد اينجا جاي خطرناكي است هر آن امكان اصابت خمپاره هست. جايي بود كه خمپارههاي 60 دشمن ميرسيد. ايشان يك دستي به سر و صورت من كشيد و مقداري خاك و خون صورتم را تميز كردند و گفت: بگذار من همين جا باشم و سر شما را نگه دارم تا از اينجا رد بشويم. در همين موقع خمپارهاي به زير چرخ عقب ماشين خورد و بلافاصله در پاهايم حس كردم كه چند تركش خورده. در همين موقع يك آن سرم را بلند كردم ديدم ايشان از ناحيه سر تركش خوردهاند و در همين حالت روي صورت من افتادند و شهيد شدند.