هديه حضرت عباس(ع)
فقط چهار سال داشت كه مريضي سختي گرفت. به هر پزشكي ميبرديم، علت بيمارياش را متوجه نميشد و عاقبت يكي از دكترها آب پاكي را روي دستمان ريخت و گفت اين بچه خوب شدني نيست! متوسل شدم به قمر بنيهاشم حضرت عباس(ع) و شفاي پسرم را از او خواستم. چند شب بعد خواب ديدم از خانه بيرون رفتهام و يك دسته سينهزني در حال حركت است، دو اسب كه سر يكيشان حنايي بود همراه دسته راه ميرفتند. رفتم جلو و دستم را كشيدم بر سر اسب، بعد روي صورت رحيم كشيدم. از خواب كه بيدار شدم سراغ رحيم رفتم، كاملاً خوب شده بود. حضرت عباس شفاي او را مثل هديهاي به ما داده بود.
راوي: مادر شهيد
معلم مناطق محروم
برادرم شهيد رحيم آنجفي به تحصيل خيلي علاقه داشت. تا كلاس ششم را هم در همان روستايمان گذراند. خود شهيد برايم تعريف كرد كه چون خيلي به درس خواندن علاقه داشته، از پدرمان ميخواهد او را به اراك بفرستد تا ادامه تحصيل بدهد. اراك تا روستايمان دور بود، بنابراين رحيم مدتي در خانه عمويمان ساكن شد. هر طور بود تا كلاس سوم متوسطه را خواند و بعد در رشته ادبيات ديپلمش را گرفت. چون راه و رسم كنكور و دانشگاه را بلد نبوديم، به خدمت سربازي رفت. بعد از آن حرفه معلمي را در پيش گرفت و به روستاهاي محروم اطراف اراك ميرفت و تدريس ميكرد. چون ساختمان مدرسهاي كه معلمش بود، در و پنجره درست و حسابي نداشت، رحيم از حقوق خودش خرج ميكرد و به آباداني ساختمان مدرسه ميپرداخت. خيلي در قيد و بند ماديات نبود. در همين زمان آن قدر تلاش كرد تا اينكه در مقطع كارشناسي در دانشگاه تهران پذيرفته شد و دوران مبارزات انقلابياش هم از همين زمان رقم خورد.
راوي: كريم آنجفي برادر شهيد
دانشجوي انقلابي
چند وقتي ميشد كه برادرم رحيم در تهران ادامه تحصيل ميداد. در هفته سه روز به خانه برميگشت و هر بار يك ساك پر از كتاب ميآورد. تقريباً موقع آمدنش ساعت 12 شب بود. تا ميرسيد، كتابها را ميريخت بيرون و من ميديدم كه اغلب اين كتابها رساله امام خميني و اعلاميه ايشان است. بعد چندتايي از اعلاميهها را به من و علي ديگر برادرمان ميداد و ميگفت بايد اينها را شبانه توزيع كنيم. در اين دوران رحيم در كنار تدريس و تحصيل از توجه و دستگيري خانوادههاي مستضعف نيز غافل نبود. هر چه داشت به آنها ميداد و به افراد خانواده هم توصيه ميكرد كه به محرومان رسيدگي كنند.
راوي: برادر شهيد
ورود به سپاه
بعد از پيروزي انقلاب، دو كميته در اراك تأسيس شد. شهيد رحيم آنجفي در كميته مسجد آقا ضياءالدين مشغول شد. فرماندهي و مديريت اين كميته با مرحوم حجتالاسلام ميرجعفري بود. ارديبهشت 58 كه سپاه تشكيل شد، چون تحرك ضدانقلاب آن زمان زياد شده بود، بچههاي سپاه اراك از شهيد آنجفي دعوت كردند كه عضو سپاه شود. از همان زمان هم عضو برجسته شوراي فرماندهي سپاه اراك شد. آقارحيم چون قبلاً معلم بود و تفكر انقلابي حسابي پختهاش كرده بود، تا فاصله شروع جنگ به پرورش نيروهاي انقلابي ميپرداخت. بلافاصله بعد از شروع جنگ هم به جبهه رفت و فقط مواقعي كه مجروح ميشد، در اراك ميماند و به جذب و اعزام نيروها ميپرداخت. باقي مواقع به جبهه ميرفت و تقريباً ميتوان گفت كه دائماً در جبهه حضور داشت.
راوي: يكي از همرزمان شهيد
حج من پاسگاه زيد است
وقتي به برادرم اصرار ميكرديم ازدواج كند، قبول نميكرد و ميگفت تا در جنگ به پيروزي نهايي نرسيم ازدواج نميكنم. اما بالاخره اصرار ما و دوستانش مؤثر واقع شد و رحيم هم ازدواج كرد. با اين وجود هيچ وقت حضور در جبهه را ترك نكرد. يادم هست زماني كه رحمان ديگر برادرم ميخواست به مكه برود، به رحيم گفت شما جاي من به حج برو. رحيم پاسخ جالبي داد و گفت: «مكه من پاسداري از پاسگاه زيد است.» بعد هم ادامه داد: «رحمان جان شما به حج برويد. من حالا حالاها كار دارم. تا نابودي صدام و امريكا و تا آخرين قطره خونم از كشور دفاع ميكنم.» رحيم هميشه توصيه ميكرد كه فرامين امام و روحانيت (در خط امام) را جدي بگيريد و پشتيبان ولايت فقيه باشيد تا آسيبي به مملكت ما نرسد.
راوي: خواهر شهيد
دعا كن شهيد شوم
وقتي ميخواستم به مكه بروم، از رحيم خواستم جاي من برود اما گفت تا وقتي كه جنگ است از كشور خارج نميشود. بعد از او پرسيدم چه دعايي داري در مكه برايت بكنم؟ گفت: دعا كن من شهيد شوم. طوري هم شهيد بشوم كه صداي اللهاكبرم فضا را پركند. گفتم: من اين دعا را نميكنم چون برادرم هستي. به هر حال راضي نيستم. گفتم: بنويس اين دعا را! يك چيزي بنويس. قلم برداشت و يك دستخطي به اين مضمون نوشت: «بسمه تعالي، خدايا! از تو ميخواهم با همه گناهاني كه در پنهان و آشكار انجام دادم و همه حق و ناحقهايي كه كردهام با همه غيبتهايي كه كردم با كرامت و بزرگيت مرا ببخشي.» اين نامهاي بود كه به من داد تا از خداوند بخواهم و خواستم و من ديگر رحيم را نديدم تا زماني كه از مكه آمدم و خبر شهادتش را به من دادند.
راوي: رحمان آنجفي برادر شهيد
فرمانده پابرهنه
شهيد آنجفي فرمانده و رزمنده رشيدي بود. بعد از اتمام عمليات الي بيتالمقدس از طرف فرماندهان سپاه و قرارگاه كربلا مثل سردار رضايي و صفوي از ايشان خواسته شد كه فرماندهي تيپ 17 علي ابنابيطالب(ع) كه در صدد تشكيل آن بودند را بپذيرد ولي شهيد نپذيرفت. قول همكاري داد و به سمت قائم مقام تيپ 17عليابنابيطالب (ع) منصوب شد. يك ماه و چند روز بعد از عمليات الي بيتالمقدس هم كه عمليات رمضان شروع شد، شهيد آنجفي در سمت قائم مقام لشكر17 در اين عمليات شركت كرد.
از ويژگيهاي بارز اخلاقي اين فرمانده توانمند جبههها اين بود كه هميشه با پاي برهنه در خطوط عملياتي تردد ميكرد. تواضع و اخلاصش باعث شده بود علاقه قلبي عجيبي بين او و رزمندگان ايجاد شود. همه او را دوست داشتند و او را عمورحيم خطاب ميكردند. شهيد آنجفي براي رزمندهها مثل پدري دلسوز بود و تكيهگاهي برايشان به شمار ميآمد. در خيلي از مواقع كه شرايط سختي براي نيروها پيش ميآمد. اميد بچه رزمندهها به شهيد آنجفي بود چراكه شجاعت و صلابتش براي بچهها قوت قلبي مثالزدني ايجاد ميكرد. يادم است چند ماه قبل از عمليات الي بيتالمقدس و تا چندين ماه بعد از آخرين مرحله عمليات رمضان، شهيد آنجفي در جبهه ماند و حتي يكبار هم مرخصي نرفت. شايد بيش از 9ماه تمام در جبهه حضور داشت و به طور دائم فعاليت ميكرد. توان و همتش واقعاً عجيب بود. وقتي هم كه به اراك ميرفت، قبل از هر چيز به ديدار خانواده شهدا ميرفت. به پايگاها و پاسگاههاي بسيج و سپاه در حومه و روستاهاي اراك سر ميكشيد و يك لحظه آرام و قرار نداشت. امثال او بودند كه باعث شدند ملت ما با دستان خالي در برابر دشمن ايستادگي كنند. ايمان و اخلاص امثال آنجفي چيزي نيست كه به اين راحتيها نظيرش پيدا شود.
راوي: يكي از همرزمان شهيد
سقاي دشت مهران
شهيد رحيم آنجفي در جبهه مسئوليتهاي متعددي برعهده داشت. حضور ايشان در جبههها به قدري پررنگ بود كه هيچ مشكل و مجروحيتي باعث نميشد از جبهه خارج شود. بچههاي رزمنده به شهيد نجفي عام رحيم ميگفتند. عام در لهجه اراكي به معني عمو است. عام رحيم در عملياتهاي والفجر2 و محرم مجروحيتهايي يافته بود و در عمليات طريقالقدس، فتحالمبين، الي بيتالمقدس و… شركت كرده بود. يادم است در روزهاي بعد از شروع عمليات والفجر 3 (آزادسازي مهران)، به علت اينكه دشمن روي تپههاي قلاويزان مستقر شده بود و حدود 30كيلومتر از جاده مواصلاتي دهلران ـ مهران زير ديد و تير دشمن بود، تداركات به موقع نميرسيد. هوا گرم بود و چند روز بود كه يخ به ما نرسيده بود، آب درون تانكر، گرم و داغ بود و خوردن آن آب باعث سوءهاضمه بچهها شده بود. شهيد آنجفي فرماندهمحور بود، من براي ايشان پيك فرستادم و مشكل را گفتم و متذكر شدم كه با اين وضع كار شناسايي هم معطل ميماند.
يادم نيست چند روز گذشته بود، يك شب يكي مرا از خواب بيدار كرد. وقتي چشم باز كردم، ديدم عام رحيم با پارچ و ليوان آب يخ بالاي سرم بود. با حرص و ولع چند ليوان پيدرپي آب خوردم. بعد عام رحيم بقيه بچهها را يكي يكي از خواب بيدار كرد و به آنها آب داد. آن شب تمام بچهها از دست ايشان سيرآب شدند و بعد عام رحيم مظلوم و مثل هميشه با لهجه اراكي گفت: «بچهها مونا بَبَخشيد چند روز اذيت شديد اِمشو به محض اينكه يخ رسيد خودُم پا شُدم براتون اُوردُم.»
راوي: يكي از همرزمان شهيد
سرانجام رحيم آنجفي در حالي كه فرماندهي تيپ يكم لشكر 17 علي بن ابيطالب(ع) را بر عهده داشت، در تاريخ 1362/8/5 در سن 30 سالگي در عمليات والفجر 4 به وصال حق رسيد و در منطقه پنجوين عراق به شهادت رسيد.