تاريخ دفاع مقدس همه اقشار جامعه را عرصه ميدان نبرد ديده است. از دانشآموز و معلم و كارگر گرفته تا هنرمند و ورزشكار همه با لباسهاي خاكي رزم پا به پاي هم براي دفاع از ميهن اسلاميشان جنگيدهاند. در ميان سيل رزمندگان برخي چهرهها از ديگران شاخصتر و چهرهتر بودهاند و شهيد مهدي رضاييمجد يكي از همان چهرههاي معروف شاخص جبههها بود.
رضاييمجد در سالهاي 61 و 62 به همراه تيم ملي جوانان به ترتيب در رقابتهاي جام پادشاهي بنگلادش و مسابقات قهرماني جوانان آسيا در نپال شركت داشت و موفق شد براي تيم ملي جوانان در مجموع 15 گل به ثمر برساند. او در سال 65 به تمرينات تيم پرسپوليس دعوت شد، ولي با حضور در سپاهيان حضرتمحمد(ص) براي چهارمين بار راهي جبهههاي حق عليه باطل شد تا اينكه در دهم اسفند ماه 1365 در عمليات تكميلي كربلاي 5 در منطقه عمومي شلمچه به فيض شهادت نائل آمد.
انتشارات روايت فتح در تازهترين كتابهاي منتشر شدهاش از مجموعه «از چشمها» سراغ زندگي شهيد رضاييمجد رفته است؛ كتابي كه به لحاظ سبك زندگي متفاوت اين شهيد بزرگوار، حرفهاي زيادي براي مخاطبانش دارد و از جذابيتهاي زيادي برخوردار است. در اين كتاب كه با نام «بچهها ديرتون نشه» منتشر شده است، روايتهاي مختلف و متفاوتي از زبان خانواده و دوستان شهيد ميخوانيم تا در پايان به يك برداشت كامل و جامع از شهيد برسيم. شهيدي با جثه ريز كه به همين خاطر در مدرسه ثبتنامش نميكردند. مردي ريز جثه با اراده و همتي بزرگ. مادر شهيد درباره زندگي ورزشيپسرش در بخشي از كتاب ميگويد: «از سربازي برگشتي. خيلي از رفقايت شهيد شده بودند. با تيمهاي درجه يك تهران قرارداد بستي. عكسهايت را توي كيهان ورزشي ميزدند. سر تمرينهاي پرسپوليس حاضر شدي. ميخواستي با يك تيم درست و حسابي خارجي قرارداد ببندي. گفتي اگر يك سال برايشان بازي كنم، ال ميشود و بل ميشود. بهت گفتم بد نيست فكري هم به حال زن گرفتن بكني. گفتي برم تركيه و برگردم. برادرم شهيد شده بود و روحيه اصرار براي عروسي نداشتم.»
در اين كتاب زبان دوم شخص كه كمتر در كتابهاي خاطرهنگاري استفاده ميشود، تعمداً از سوي نويسنده انتخاب شده تا حس ديالوگي بودن جملهها حفظ شود. انگار شهيد روبهروي راوي نشسته و مخاطب اصلي صحبتهاست. اما متأسفانه اين لحن و زبان در بخشهاي ديگر حفظ نشده و خواننده تا انتها به يك لحن و روايت مشخص نميرسد. شايد انتخاب يك زاويه ديد مشخص براي تمام كتاب، خواننده را بيشتر همراه خود ميكرد و بر جذابيت مجموعه ميافزود كه متأسفانه چنين موردي از نظر نويسنده دور مانده است.
خواهر شهيد در بخش ديگري از كتاب، اعزام برادرش به جبهه را اينگونه روايت ميكند: «روز اعزامش به جبهه، تيمشان بازي داشت. رفته بود توي زمين و يك نيمه بازي كرده بود. بهش گفته بودند، بمان نيمه دوم را اما او قبول نكرده بود. لباسش را پوشيده بود و آمده بود راهآهن. ما ميدانستيم كه ميخواهد برود. رضا با موتور از استاديوم آوردش راهآهن. بهش گفته بود، كي برميگردي؟ او هم گفته بود: فكر نكنم برگردم.» حسن ميرزايي مربي شهيد درباره شهيد ميگويد: «بازي با عربستان را بردند. سر اذان توي رختكن نماز جماعت برگزار شده بود. اين جور مواقع همه هميشه پشت سر امير نماز ميخواندند. توي هيئت هم براي خودش كسي بود؛ هيئتي كه حاج مصطفي دادكان، پاتوقدارش بود.»
كتاب «بچهها ديرتون نشه» به خوبي زندگي قهرمانان ديروز كشور را نشان ميدهد؛ قهرماناني كه از تمام شيرينيهاي شهرت و معروف شدن دست ميكشند و خودشان را وقف هدفي بزرگتر ميكنند. او حالا يك پهلوان اسطورهاي است. مربياش توضيح ميدهد كه كارهاي رفتنش به تركيه و بازي در تيم گالاتاسراي مهيا شده بود و حتي شهيد ويزايش را هم گرفته بود اما وقتي كه احساس تكليف كرد، قيد همه چيز را زد و بدون معطلي خود را به جبهه رساند. چنين اخلاق و منشي امروز حلقه گمشده جامعه فوتباليمان است و با معرفي نوع نگرش و سبك زندگي چنين چهرههايي شايد بتوان بخشي از روحيه آن روزها را به جوانان ورزشكار امروز انتقال داد.
رضاييمجد در سالهاي 61 و 62 به همراه تيم ملي جوانان به ترتيب در رقابتهاي جام پادشاهي بنگلادش و مسابقات قهرماني جوانان آسيا در نپال شركت داشت و موفق شد براي تيم ملي جوانان در مجموع 15 گل به ثمر برساند. او در سال 65 به تمرينات تيم پرسپوليس دعوت شد، ولي با حضور در سپاهيان حضرتمحمد(ص) براي چهارمين بار راهي جبهههاي حق عليه باطل شد تا اينكه در دهم اسفند ماه 1365 در عمليات تكميلي كربلاي 5 در منطقه عمومي شلمچه به فيض شهادت نائل آمد.
انتشارات روايت فتح در تازهترين كتابهاي منتشر شدهاش از مجموعه «از چشمها» سراغ زندگي شهيد رضاييمجد رفته است؛ كتابي كه به لحاظ سبك زندگي متفاوت اين شهيد بزرگوار، حرفهاي زيادي براي مخاطبانش دارد و از جذابيتهاي زيادي برخوردار است. در اين كتاب كه با نام «بچهها ديرتون نشه» منتشر شده است، روايتهاي مختلف و متفاوتي از زبان خانواده و دوستان شهيد ميخوانيم تا در پايان به يك برداشت كامل و جامع از شهيد برسيم. شهيدي با جثه ريز كه به همين خاطر در مدرسه ثبتنامش نميكردند. مردي ريز جثه با اراده و همتي بزرگ. مادر شهيد درباره زندگي ورزشيپسرش در بخشي از كتاب ميگويد: «از سربازي برگشتي. خيلي از رفقايت شهيد شده بودند. با تيمهاي درجه يك تهران قرارداد بستي. عكسهايت را توي كيهان ورزشي ميزدند. سر تمرينهاي پرسپوليس حاضر شدي. ميخواستي با يك تيم درست و حسابي خارجي قرارداد ببندي. گفتي اگر يك سال برايشان بازي كنم، ال ميشود و بل ميشود. بهت گفتم بد نيست فكري هم به حال زن گرفتن بكني. گفتي برم تركيه و برگردم. برادرم شهيد شده بود و روحيه اصرار براي عروسي نداشتم.»
در اين كتاب زبان دوم شخص كه كمتر در كتابهاي خاطرهنگاري استفاده ميشود، تعمداً از سوي نويسنده انتخاب شده تا حس ديالوگي بودن جملهها حفظ شود. انگار شهيد روبهروي راوي نشسته و مخاطب اصلي صحبتهاست. اما متأسفانه اين لحن و زبان در بخشهاي ديگر حفظ نشده و خواننده تا انتها به يك لحن و روايت مشخص نميرسد. شايد انتخاب يك زاويه ديد مشخص براي تمام كتاب، خواننده را بيشتر همراه خود ميكرد و بر جذابيت مجموعه ميافزود كه متأسفانه چنين موردي از نظر نويسنده دور مانده است.
خواهر شهيد در بخش ديگري از كتاب، اعزام برادرش به جبهه را اينگونه روايت ميكند: «روز اعزامش به جبهه، تيمشان بازي داشت. رفته بود توي زمين و يك نيمه بازي كرده بود. بهش گفته بودند، بمان نيمه دوم را اما او قبول نكرده بود. لباسش را پوشيده بود و آمده بود راهآهن. ما ميدانستيم كه ميخواهد برود. رضا با موتور از استاديوم آوردش راهآهن. بهش گفته بود، كي برميگردي؟ او هم گفته بود: فكر نكنم برگردم.» حسن ميرزايي مربي شهيد درباره شهيد ميگويد: «بازي با عربستان را بردند. سر اذان توي رختكن نماز جماعت برگزار شده بود. اين جور مواقع همه هميشه پشت سر امير نماز ميخواندند. توي هيئت هم براي خودش كسي بود؛ هيئتي كه حاج مصطفي دادكان، پاتوقدارش بود.»
كتاب «بچهها ديرتون نشه» به خوبي زندگي قهرمانان ديروز كشور را نشان ميدهد؛ قهرماناني كه از تمام شيرينيهاي شهرت و معروف شدن دست ميكشند و خودشان را وقف هدفي بزرگتر ميكنند. او حالا يك پهلوان اسطورهاي است. مربياش توضيح ميدهد كه كارهاي رفتنش به تركيه و بازي در تيم گالاتاسراي مهيا شده بود و حتي شهيد ويزايش را هم گرفته بود اما وقتي كه احساس تكليف كرد، قيد همه چيز را زد و بدون معطلي خود را به جبهه رساند. چنين اخلاق و منشي امروز حلقه گمشده جامعه فوتباليمان است و با معرفي نوع نگرش و سبك زندگي چنين چهرههايي شايد بتوان بخشي از روحيه آن روزها را به جوانان ورزشكار امروز انتقال داد.
منبع : روزنامه جوان