مرتضی در زمزه اولین پاسدارها بود که آمورش خلبانی دیدند. بچه شهرری بود و برادر بزرگترش شهید عباس ملکی در تظاهرات 18 دی سال 57 مردم شهرری بر علیه رژیم طاغوت به شهادت رسیده بود.تازه از عملیات بدر فراغت پیدا کرده بودیم که مرتضی به جمع رزمندگان تخریب لشگر10سیدالشهداء علیه السلام آمد و به بچه های شاه عبدالعظیمی گردان یکی دیگر اضافه شد. بچه های شاه عبدالعظیم جمع غالب رزمندگان تخریب لشکر10 در اون ایام بودند. مرتضی خیلی پرکار و کم حرف بود. به شدت با حیا و خجالتی بود. آنقدر آروم صحبت میکرد که برای اینکه متوجه بشی چی میگه باید توی لبهاش نگاه می کردی.زیاد که به صورتش زل می زدی، می گفت برادر “مکروهه توی صورتی که مو توش سبز نشده نگاه کنی”. مرتضی سنش خیلی بیشتر از ما بود اما هنوز مویی توی صورتش در نیومده بود. مرتضی یک رفیق داشت که همیشه با هم بودند و او هم از بچه های نیروی هوایی سپاه بود. شهید حاج عبدالله (شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام) هر وقت این دو تا رو با هم میدید، بهشون می گفت دوطفلان مسلم…
اواخر بهار 64 بود که با مرتضی و جمعی از بچه های گردان که خیلی هاشون شهید شدند رفتیم برای پاکسازی میدون مین های ارتفاع لری در کردستان عراق.هوا که روشن می شد وارد میدون مین میشدیم و تا خود ظهر پاکسازی ادامه داشت. دشمن از مین های کیکی و کپسولی یا TX50 که مناسب کوهستان است استفاده کرده بود.
اوایل مرداد 64 بود که کار پاکسازی تموم شد و از مریوان به جنوب برگشتیم و در اردوگاه الصابرین در اطراف پل کرخه مستقر شدیم.دو ماهی بود که آقای فضلی به عنوان فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه السلام منصوب شده بود. آموزشهای سنگین شروع شد و چند روز بعد هم شهید حاج عبدالله نوریان برای حج تمتع رفت و گردان تخریب دست شهید سید محمد زینال حسینی افتاد. سید توی آموزش خیلی جدی و بی رحم بود. به قدری سخت می گرفت که بعضی ها می بریدند و از تخریب فرار می کردند و به گردان رزمی می رفتند. هر وقت هم که بهش اعتراض می کردی در جواب می گفت باید تخریبچی طوری باشه که اگر از زمین و آسمون روش آتیش ریختند هواسش پرت نشه. خدایی کار سید حرف نداشت. ما اثر این سختگیری های سید رو در عملیات ها دیدیم. یکی دو روز به عملیات مونده بود که بچه های تخریب به گردان ها مامور شدند. بخشی از بچه ها مهیا شدند برای تله گذاری سنگرهای عراقی که شهید سید امین صدرنژاد با اون ها کار می کرد و تعدادی هم قرار بود مامور بشوند و به پشت دشمن نفوذ کنند و یکی دو تا پل روی رودخانه “دویرج” بود منفجر کنند.
روزی که شبش عملیات عاشورای 3 انجام شد فرمان از فرماندهی تیپ سیدالشهداء علیه السلام اومد که نیروهای رسمی سپاه باید با لباس فرم سپاه که همون لباس سبز است در عملیات شرکت کنند.ظهر قبل از عملیات مرتضی را در دهکده فتح المبین در جاده فکه دیدم. لباس سبز سپاه برتن داشت و یک گوشه به دیوار تکیه داده و مشغول نوشتن نامه بود. خود کار توی دست های سرخش که با حنا رنگ گرفته بود تند تند عقب و جلو می رفت. گفتم بچه محل سلام ما رو هم برسون. سرش رو بالا آورد و خنده ای کرد.مرتضی نیمه شب 25 مردادماه سال 64 در شمال فکه در حال معبر زدن برای عبور رزمندگان لشگر ده سیدالشهداء(ع) به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت زهراء(س) در خاک آرام گرفت.
راوی: جعفرطهماسبی