بسم الله الرحمن الرحيم
خاطره اول
جمعه شب ها با قطار محلی از ورامين به خوابگاه دانشگاه مان در تهران می رويم . بعد از ايستگاه راه آهن بقيه مسير را با مترو می پيماييم . در يكی از اين جمعه های انتظار وقتی كه به يكی از ايستگاه های مترو ( ايستگاه دانشگاه امام علی عليه السلام ) رسيديم صدای اذان مغرب فضای آلوده تهران را عطر آگين كرد و دل مان را محكم نمود . من و دوستم وضو نداشتيم و چاره كار اقتضا می كرد تا اگر خواهان نماز اول وقت در اين موقعيت مكانی هستيم بايد در همين زمان و همين مكان وضو بسازيم . رفتيم به استقبال آقای بليط فروش وگفتم : سلام ، می خواهيم وضو بگيريم كجا بايد برويم ؟
آقای بليط فروش گفت : نمی شود،استفاده از سرويس بهداشتی فقط برای كاركنان است .
گفتم : می خواهيم وضو بگيريم برای نماز خواندن .
گفت : روزی چندهزارنفر در اينجا تردد می كنند اگر قرارباشد همه وضو بگيرند كه نمی شود .
گفتم : اين چند هزار نفر همه كه زمان اذان با هم نمی آيند .
و مايوس از عدم رحمانيت آفای بليط فروش كه مامور بود وغير معذور . به دوستم گفتم : برويم خوابگاه و همان جا نمازمان را بخوانيم و كارت مترو در دستم و در فاصله چند سانتی متری كارت خوان ورودی بود كه دوستم تقوای الهی به خرج داد و گفت : صبر كن .
گفتم : برای چی ؟
گفت : از مترو خارج می شويم و می رويم نزديك ترين مسجد به همين جا را پيدا می كنيم و نماز را به جا می آوريم .
گفتم : باشه برويم .
از پايين به بالا پله ها را طی نموديم .دوستم از يك آقای مسن و سيگار به دست كه جلوی پله های مترو در حال سيگار كشدن وايستاده بود پرسيد : سلام ، ببخشيد مسجد اين اطراف واكناف كجاست ؟
آن كامل مرد جواب داد و گفت : مسجد برای چی ؟
دوستم كه خيال می كرد اين آقا با طعنه به ما اين حرف را زده است در جواب با خون سردی گفت : مسجد می روند چه كار كنند ؟ خوب می خواهيم نماز بخوانيم .
آن كامل مرد گفت : برويد پايين نمازتان را بخوانيد .
دوستم گفت : رفتيم ولی اجازه ندادند .
آن كامل مرد گفت : برويد به آقای فلانی كه در حال تميز كردن است بگوييد كه در سرويس بهداشتی را برای تان باز كند تا وضو بگيريد ، بگوييد رئيس گفته . ما هم رفتيم پايين و فرد مذكور را ديديم و پيغام آن كامل مرد را كه كاشف به عمل آمد رييس ايستگاه بوده است را به آن خدمه عزيز رسانديم كه ايشان هم در سرويس بهداشتی را برای مان باز نمود وما هم موفق به وضو ساختن شديم و سپس داخل نماز خانه ی محقر ايستگاه، نمازمان را به جا آورديم . نماز كه تمام شد تصميم گرفتم همان جا شام را صرف كنم . از منزل دو تا ساندويچ آورده بودم والبته ساندويچ را كه حاوی كتلت كه ما ورامينی ها به آن شامی هم می گوييم رااز كيفم بيرون آوردم و رفتم دو تا نوشيدنی هم خريدم و آوردم. زمانی كه دوستم فارغ ازنماز شد رويش را برگرداند و ديد كه مائده های زمينی روی فرش نماز خانه خودنمايی می كند و متعجب شده بود . گفت : اين ها از كجا آمده ؟!
گفتم : هبه ای الهی است در برابر تقوايی كه انجام دادی و اين جاست كه آيه ” ومن يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب : هر كس تقوای الهی پيشه كند خداوند راه بيرون شدن را براومی گشايد و از آنجايی كه گمان نبرد به او روزی عطا می كند ” در ذهن انسان تداعی می شود . دوستم می خواست نماز اول وقت بخواند اما در اول راه به بن بست خورديم ولی تقوای الهی پيشه كردو از بن بست و مشكل بيرون آورده شديم از راهی كه فكرش را هم نمی كرديم. رزق و روزی اش هم داده شد باز هم از راهی كه فكرش را هم نمی كرد .
خاطره دوم
توبه نصوح
آن قدر اوباش و اراذل بود كه يكی از كارهايش اين بود كه يقه برخی ازمعلم هايش را می گرفت و می گفت : اگر نمره ام را ندهيد می زنمتان . سری پر شور داشت و كله اش بيش از حد معمول باد داشت.يك شب آمد مسجد . امواج معنوی مسجد كار خودش را كرد . خيلی تحت تاثير قرار گرفت . نماز خوان شد. همين كه نماز خوان شد همه كارهای قبيحش را كنارگذاشت . از نماز گزاران ثابت مسجد شد . موهای فری اش را كوتاه كرد . شمائل لات بودنش را از بين برد و ظاهر وباطنش مذهبی شد و رنگ و جلای نورانی به خود گرفت . آن نگاه های لات گونه اش هم از بين رفت و افتاده ومتواضع شد . چند سال بعد هم هجرت كرد و درحريم حضرت معصومه (سلا م الله عليها ) سكنی گزيد . همان جا كار می كرد و مدتی بعد هم همان جا مزدوج شد و به حيات طيبه خود ادامه می دهد .
خاطره سوم
مُهر آورِ مِهر آور
كودكانی كه به قدرت تميز وتشخيص نرسيده اند معمولاً با فردی كه در حال نماز خواندن است مواجه می شوند باآن روحيه كنجكاو مآبانه شان به سمت سجاده ی نمازمی روند و مُهر را بر می دارند و كمی با آن بازی می كنند و آن طرف تر می روند و مُهر را با خود می برند و يا پرتش می كنند به سمتی . بعضی از مهمانان موقع نماز در خانه اقوام شان به هنگام قيام ، مُهر را در دست شان می گيرند تا اگر كودك آمد ، مُهر را برندارد . ما يك فاميلی داريم كه يك نوزادی داشت كه البته الآن بزرگ شده است، هر زمان كه مهمانی به منزل شان می رفت و در حال نماز خواندن بود واگرمُهر را در دستش می گرفت به منظور اين كه نوزاد مُهر را برندارد ، وقتی نوزاد می ديد كه مهُر درسجاده نماز نيست می رفت يك مُهر می آورد و در سجاده نماز آن مهمان قرار می داد و اين قضيه برای قوم و خويشان خيلی جالب وشيرين بود.
خاطره چهارم
تنقلات در نماز جمعه
نماز جمعه كه می رويم يك آقای جوانی با فرزند كوچكش به نماز جمعه می آيند كه هر هفته پدر جوان يك پارچه ی تقريباً يك متر در يك متر (يك متر مربع) را روی فرش يا موكت نماز جمعه پهن می كند و فرزندش را هم روی آن پارچه می نشاند و خوراكی هايش را بهش می دهدو هر دفعه كه اين صحنه را می ديدم برايم جذاب بود كه هم نظافت را رعايت می كرد و هم فرزندش را از كودكی با خودش در چنين محافل مذهبی ای خصوصاً نماز دشمن شكن جمعه می آورد كه با فضا آشنا و عجين شود .
محمود تاجيك خاوه – ورامين