به نام خدا
معرفت قلبي
مي دانيم براي شکر يک نعمت، ابتدا بايد آن را بشناسيم و در مرحلهي بعد نعمت بودن آن را قلباً بپذيريم. اگر نعمت بودن آن را تصديق کرديم، مراحل بعدي شکر دربارهي آن قابل طرح خواهد بود.
امام صادق عليه السّلام فرموده اند:
کسي که خدا به او نعمتي دهد، پس معرفت قلبي به آن نعمت پيدا کند و اعتقاد و باور داشته باشد که آن کسي که نعمت را به او داده، خداي متعال است، شکر خدا را به جاي آورده است هر چند که زبانش را حرکت ندهد. (1)
پس شاکر بودن، موکول به داشتن معرفت نعمت مي شود. بنابراين، اگر بخواهيم براي نعمت امام عصر عليه السّلام خدا را شکرگزار باشيم، بايد ايشان را بشناسيم.
حد واجب معرفت امام عليه السّلام
امام صادق عليه السّلام در حديثي خطاب به معاويه بن وهب دربارهي معرفت امام عليه السّلام فرموده اند:
«ان افضل الفرائض و أوجبها علي الاانسان معرفه الرب و الاقرار له بالعبوديه… و بعده معرفه الامام الذي به يأتم بنعته و صفته و اسمه في حال العسر و اليسر. » (2)
به درستي که با فضيلت ترين و ضروري ترين واجبات بر انسان، معرفت پروردگار و اقرار به بندگي اوست… و بعد از آن (يعني پس از معرفت رسول) معرفت آن امامي است که به او اقتدا مي کند – هم شناخت ويژگي ها و اوصاف و هم شناخت نامش – چه در سختي و چه در آسايش.
در اين روايت از معرفت به عنوان يک وظيفه ياد شده است. تعبير وجوب، نشانگر عملي است که هر فرد، مکلف به آن مي باشد. همه مخلوقات بايد به خدايي که شناخته اند، اقرار کنند و پيامبر و امام منصوص را قلباً بپذيرند و به مقامات ايشان اعتقاد پيدا کرده، به آنها اقتدا کنند. اين مرتبهي تسليم در حالت سختي و آسايش فرقي ندارد و در هيچ حالت اين تکليف از گردن انسان ساقط نمي شود. (3)
سپس معرفت امام به دو مرتبهي معرفت به اسم و معرفت به وصف و نعت تقسيم شده است که به بررسي هر يک از اين اقسام مي پردازيم.
معرفت به اسم وصفت
هر شخصي ممکن است از طريق اسم يا صفتش به ما معرفي شود. «اسم» در لغت به معناي نشانه است که وسيلهي شناخت فرد مي باشد و به هر چيزي که فرد مورد نظر را از غير او جدا سازد، اطلاق نشانه و يا اسم مي توان کرد. اکنون بايد بررسي کنيم که چه چيزهايي افراد را از هم متمايز مي سازد. در مرحلهي اول، ممکن است کسي را به اسم لفظي او بشناسيم؛ مثلاً بدانيم که نامش علي است و يا نام خانوادگي و نام پدر و خصوصيات شناسنامه اي او را بدانيم. بدين ترتيب او را از طريق «اسم لفظي» اش مي شناسيم و از اين جهت او را با ديگري اشتباه نمي گيريم. نوع ديگري از معرفت به اسم، شناخت نشانه هاي تکويني و ظاهري فرد است؛ مثلاً شکل و قيافه، قد و قامت و يا صداي او را بشناسيم. بدين ترتيب او از ديگران متمايز مي شود هرچند که هيچ اطلاعات ديگري دربارهي او نداشته باشيم. البتّه اين حد از معرفت، سطحي ترين رتبهي شناخت ما نسبت به کسي است که مي خواهيم به او معرفت پيدا کنيم و بنابراين پائين ترين مرتبهي معرفت مي باشد.
معرفت به نعت و وصف، مرتبهي بالاتري نسبت به معرفت به اسم است. در اين معرفت، ما يک سلسله از ويژگي ها و کمالات باطني فرد را مي شناسيم؛ مثلاً از اخلاق و رفتار، علم و آگاهي، توانايي ها و نقصان هاي او مطّلع مي شويم. مانند اين که اگر بفهميم کسي پزشک متخصّص و متعهّد و خداشناس است و به مشکلات بيماران با دقت و حسن خلق رسيدگي مي کند، اين ها معرفت به وصف او مي باشد.
روشن است که حوزهي معرفت به صفت و نعت خيلي گسترده تر از معرفت به اسم است و عمق بيشتري هم دارد. هر قدر اوصاف و ويژگي هاي شخص بهتر شناخته شود، تأثير معرفت او در دل ها بيشتر خواهد بود. به عنوان مثال اگر فقط اسم و فاميل کسي را بشنويم، معمولاً هيچ تأثيري در قلب ما ايجاد نمي شود، ولي با شنيدن خصوصيات فرد در قلب ما حب يا بغض نسبت به آن شخص ايجاد مي شود. اين اثرپذيري قلبي ما از او کاملاً منفعلانه و ناشي از معرفتي است که در قلب ما به وجود آمده است؛ لذا هرچه شناخت صفات عميق تر باشد، تأثيرش در قلب بيشتر است.
مراتب معرفت به صفت
معرفت به نعت و صفت هم مراتب دارد و اين مراتب هر کدام بسته به درجهي خود، آثار مختلفي در قلب مي گذارد.
مرتبهي اوّل، معرفتي است که از طريق شنيدن اوصاف فرد حاصل مي شود؛ يعني وقتي صفات و خصوصيات فرد را از ديگري مي شنويم و يا در نوشته اي مي خوانيم. اين مرتبه، معرفت «غيابي» است زيرا آن فرد خود حاضر نيست و با تعريف ديگران به ما معرفي مي گردد؛ مثلاً مي شنويم پزشکي در کار خود بسيار حاذق است و عمل هاي جرّاحي مشکلي را با موفقيت گذرانده است، يا مي شنويم عالمي در مسائل ديني بسيار متخصص و خودش نيز اهل عمل است و موعظه اش بر دل مي نشيند. اين شناخت ها آثاري در قلب ما ايجاد مي نمايد و حال قلبي ما نسبت به وقتي که اين اوصاف را نشنيده بوديم، دگرگون مي شود. البته اين معرفت که از راه شنيدن حاصل مي شود، خود درجات متفاوتي دارد.
هر قدر اين شنيدن ها بيشتر باشد و هر قدر وصف کننده موثق تر و عالم تر باشد، وصفش اثر بيشتري در قلب ما ايجاد مي کند؛ مثلاً اگر کسي که پزشکي را به ما معرفي مي کند، خود، راستگو باشد و اهل اغراق و غلو نباشد، اثر معرفي او عميق تر خواهد بود. هم چنين اگر اين شخص خودش يک پزشک متخصص در همان رشته باشد، در ما اطمينان بيشتري حاصل مي شود. از نظر ما معرفي متخصص با توصيف شخص غير وارد، کاملاً متفاوت است و در ما اطمينان بيشتري به وجود مي آورد.
عامل ديگري که اثر معرفت به وصف از راه شنيدن را افزون مي سازد، اين است که معرف، خود، اثر آن وصف را چشيده باشد؛ مثلاً کسي که از پزشکي تعريف مي کند، اگر بگويد من ده سال است که فرزندم را نزد او مي برم و نتيجه ديده ام، بيشتر اثر دارد تا اين که بگويد من خود تعريف او را شنيده ام ولي تا به حال به او مراجعه نداشته ام.
بنابراين، ويژگي هاي معرّف و سنخيّت او با شخص تعريف شده و کيفيت شناخت خود او از آن فرد، ناخودآگاه در ميزان تأثير تعريف و توصيف او، مؤثر مي باشد. البتّه اين تأثيري است که به صورت غيراختياري در قلب فرد ايجاد مي شود، چرا که معرّفي از طرف ديگران صورت مي پذيرد.
در مرتبهي دوم مي توانيم با «مشاهده» و «ديدن آثار»، نسبت به اوصاف چيزي معرفت پيدا کنيم؛ يعني تأثير عمل و فعاليت او را روي ديگران ببينيم؛ مثلاً ما شاهد رنج کشيدن يکي از نزديکان بوده ايم و مشاهده کرده ايم با مراجعه به پزشک خاصي، بهبودي يافته است. به عبارتي، با چشم خود ديده ايم که درمان اين پزشک مؤثر بوده است؛ و يا اين که اثر کوشش يک عالم را در هدايت فردي مشاهده کرده ايم. اين مرتبهي از معرفت، از جهتي «حضوري» مي باشد. چون اثر صفت آن شخص نزد شناسا حاضر است و مي تواند آن را ببيند. اثري که معرفت از راه ديدن آثار در قلب انسان ايجاد مي کند، بسيار عميق تر از معرفت از راه شنيدن مي باشد.
مرتبهي سوم معرفت به وصف، شناخت چيزي از راه چشيدن صفتش مي باشد. در اين نوع معرفت از طريق مواجهه با واقعيت چيزي، آن را مي شناسيم و خود، تجلي گاه آن صفت مي شويم. مثلاً وقتي به بيماري سختي دچار مي شويم و به رنج بسياري مي افتيم و پس از مراجعه به پزشک هاي مختلف، اثري از بهبود در ما ايجاد نمي شود، در اوج سختي و ناراحتي به پزشک متخصصي مراجعه مي کنيم و او سبب بهبود بيماري صعب العلاج ما مي شود. در اين حالت، خيلي خوب به متخصص بودن اين پزشک پي مي بريم و نسبت به اين صفت او معرفت بيشتري پيدا مي کنيم و اين معرفت، اثر بيشتري در قلب ما ايجاد مي کند؛ يا اين که خودمان دستگيري عالمي را در تشخيص وظايف و يافتن صراط مستقيم چشيده باشيم، در اين صورت ما گوشه اي از علم او را چشيده ايم و او به ما معرفي شده است.
اين مرتبه از معرفت را – که خود شناسا، يکي از اوصاف شخص را وجدان مي کند – مي توان معرفت «شهودي» ناميد؛ چرا که خود او شاهد صفت آن شخص مي شود. عمق و ميزان تأثير اين مرتبه از معرفت در قلب انسان با مراتب قبلي معرفت قابل مقايسه نيست.
پس به طور کلي مي توان براي معرفت چهار مرحله قائل شد:
1. معرفت به اسم؛ 2. معرفت غيابي به وصف؛ 3. معرفت حضوري به وصف؛ 4. معرفت شهودي به وصف.
معرفت در هر مرحله نسبت به مرحلهي قبلي عميق تر است و در هر درجهي آن نسبت به مرتبهي بعدي مي توان اطلاق عدم معرفت کرد. انسان با رسيدن از يک مرحله به مرحلهي بعدي در واقع معرفت جديدي نصيبش مي شود و ضعف خود را که در مرحلهي قبل داشته، با تمام وجود مي يابد.
مراتب معرفت اختياري (اعتقاد)
رسيدن به هر يک از درجات معرفت که در قسمت قبل توضيح داده شد، به اختيار ما نيست و آنها در حقيقت به ما شناسانده شده اند؛ مثلاً وقتي وصف يک پزشک را مي شنويم، شرايطي فراهم شده تا ما در روز خاصي به محل معيني رفته، با فرد مشخصي برخورد کنيم و خداوند هم به دل او انداخته تا از آن پزشک، تعريف کند.
البته در اين حالت، شنونده هم بايد به صحبت هاي گوينده توجه کند، که اين توجه کردن، يک عمل اختياري است. ولي علم و فهمي که در اثر اين توجه حاصل مي شود و انسان را تحت تأثير قرار مي دهد، امري است که به اختيار شنونده نيست و کار خداست. در حقيقت عارف شدن، کار بنده نيست و تنها کاري که از دست او بر مي آيد، اين است که به سخنان مخاطب گوش فرا دهد.
عمل اختياري فرد بعد از تعريف و توصيف آغاز مي شود. يعني وقتي وصف پزشکي را شنيد و فهميد، يا طبابت او را ديد و چشيد، اين ها آثاري در قلب او ايجاد مي کند که بنا به شدت و نوع معرفت، عمق آن تفاوت دارد. اين اثرگذاري ها کار خود شخص نيست ولي بعد از اين که قلب او تحت تأثير اين معرفت ها قرار گرفت، او ممکن است پذيراي اين شناخت قلبي خود باشد و يا اين که از آن روي گرداند. به خوبي روشن است که بين شناخت قلبي فرد با عملکرد اختياري او تفاوت زيادي وجود دارد و فرد مي تواند عملکردي متناقض با معرفت قلبي خود داشته باشد. البته عملکرد اختياري انسان، ممکن است در حد گفتن به زبان باشد؛ در اين صورت شخص مي تواند زبان به مدح آن پزشک گشايد و يا از او بسيار بدگويي کند.
مهم ترين بخش عمل اختياري پس از اعطاي معرفت، مربوط به قلب است. در اين مرحله عقل شناسا گواهي مي دهد که بايد نسبت به او خاضع باشد و قلباً به او احترام بگذارد. در حالي که شخص مي تواند در قلب خويش ارزشي براي منعم خود قائل نشود. همين پذيرش يا عدم پذيرش قلبي، عمل اختياري انسان است که ما آن را اعتقاد مي ناميم و جايگاه آن پس از حصول معرفت مي باشد. هرچه معرفت عميق تر شود، انسان با تسليم و خضوع قلبي نسبت به آن مي تواند اعتقاد قوي تر پيدا کند. به عنوان مثال اگر انسان اثر معالجهي پزشکي را روي بيماري ببيند، در صورت عناد نداشتن، اعتقاد قوي تري به آن پزشک مي يابد؛ نسبت به زماني که فقط وصف مهارت او را شنيده است. و نيز اگر خودش حاذق بودن او را چيشيده باشد در صورتي که تسليم معرفت شهودي خود گردد، اعتقاد عميق تري نسبت به آن پزشک در مقايسه با حالت قلبي خواهد داشت.
آن معرفتي که جنبه اختياري دارد و به عنوان يک وظيفه ي عقلي پس از شناخت غيراختياري براي انسان مطرح مي شود، همين «اعتقاد» است. اين معرفت اختياري يا اعتقاد نسبت به امام عليه السّلام بايد نسبت به اسم و وصف ايشان محقق گردد؛ يعني در درجهي اول بايد نسبت به ايشان، به اسم اعتقاد داشته باشيم، حداقل در اين حد که ايشان را از ديگران تميز داده، کسي را به جاي حضرت اشتباه نگيريم. دانستن نام پدر و اجداد طاهرين ايشان و اين که در چه تاريخي و کجا متولد شده اند و نيز خصوصيات ظاهري ايشان مانند قد و اندام و شکل و صورت و… در صورتي لازم است که تشخيص ايشان به دانستن اين اطلاعات بستگي داشته باشد و در غير اين صورت اعتقاد پيدا کردن به اين خصوصيات ضرورتي ندارد. البته واضح است که اين اطلاعات، معرفت انسان به امامش را عميق تر مي سازد. امّا از اين مهم تر اعتقاد به اوصاف امام است که همان معرفت به وصف ايشان مي باشد و بايد با مراجه به آن چه خود ائمه عليهم السّلام در معرفي خويش فرموده اند، نسبت به آن اهتمام ورزيم.
معرفت قلبي به امام عليه السّلام
به عنوان مدخلي براي بيان و معرفي بعضي از اوصاف امام عصر عليه السّلام به اين حقيقت توجه مي دهيم که همهي امامان ما، وارث کمالات پيامبران الهي از آدم ابوالبشر تا حضرت خاتم النبيين صلي الله عليه و آله و عليهم اجمعين بوده اند. اين مطلب در احاديث به صراحت آمده است.
اميرالمؤمنين عليه السلام فرمودند:
بدانيد آن علومي که حضرت آدم (عليه السّلام) از آسمان به زمين آورد و همهي فضايل پيامبران الهي تا حضرت خاتم الانبياء (صلي الله عليه و آله)، در عترت پيامبر خاتم (عليهم السّلام) وجود دارد. (4)
البته از عترت پيامبر خاتم صلي الله عليه و آله هيچ کدام نبي نيستند. بنابراين، بايد همهي کمالات و فضايل انبياء را به جزء نبوت براي همهي امامان قائل شويم.
امام صادق عليه السّلام به همين مطلب اشاره فرموده اند:
«و ادني معرفه الامام انه عدل النبي (صلي الله عليه و آله) الا درجه النبوه و وارثه. » (5)
پائين ترين حد معرفت امام اين است که او همتاي پيامبر (صلي الله عليه و آله) و وارث ايشان غير از درجهي نبوت است.
منظور از درجهي نبوت، تأسيس شريعت و مخاطب شدن به وحي تشريعي از طرف خداست. وحي شريعت اسلام به طور کامل به پيامبر صلي الله عليه و آله ابلاغ شده است و آن چه ائمه عليهم السّلام در بيان احکام و اعتقادات ديني ابلاغ مي کنند، همه را از رسول خدا صلي الله عليه و آله گرفته اند.
غير از اين شأن، بقيهي کمالات پيامبر اعم از علم، عصمت، ولايت و… همگي را ائمّه عليهم السّلام دارا هستند. از طرف ديگر آن چه براي يک امام ثابت شده، براي ساير ائمه هم ثابت مي شود.
امام صادق عليه السّلام فرموده اند:
بنده اي به حقيقت ايمان نمي رسد، مگر اين که براي آخرين فرد ما همان را که براي اولين ما بوده قائل شود. (6)
از اين روايت روشن مي شود که ميان ائمّه عليهم السّلام از جهت امامت تفاوتي وجود ندارد و البتّه اين مسأله با اختصاصات فردي هر يک از امامان معصوم عليهم السّلام و برتري خمسهي طيّبه منافاتي ندارد.
با استفاده از اين مقدمه، در ده مطلب کوتاه جداگانه به معرفي برخي اوصاف امام زمان عليه السّلام مي پردازيم.
پي نوشتها:
1. بحارالانوار: ج 78 ص 252 ح 107.
2. بحارالانوار: ج 36 ص 407 ح 16.
3. در حالي که در مورد ديگر واجبات حالات استثنايي وجود دارد و تغييراتي در وظايف انسان به وجود مي آورد؛ مثلاً براي شخص مريض اگر احتمال ضرر باشد تکليف روزه از گردنش ساقط است. در ديگر فروع و احکام نيز موارد استثناء وجود دارد، ولي اعتقاد و تسليم نسبت به امام وظيفه اي است که در هيچ وضعيتي ساقط نشده و جايگزيني ندارد.
4. تفسير علي بن ابراهيم قمي: ج 1 ص 368.
5. بحارالانوار: ج 36 ص 407 ح 16.
6. همان: ج 25 ص 360 ح 14.
منبع: کتاب آشناي غريب
برگرفته از سايت :راسخون