ناگزیر در هر عصر و زمانى، امامى وجود دارد که مردم، امامتش را باور کنند، به او اقتدا نمایند، در همه ی مسائل از او اطاعت کنند و او را حجّت میان خود و پروردگار قرار دهند که
(لِئَلاّ یَکُونَ لِلنّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ)؛(1)
تا براى مردم در مقابل خدا، بهانه و حجّتى نباشد.
و طبق آیه ی دیگر که مى فرماید:
(لِیَهْلِکَ مَنْ هَلَکَ عَنْ بَیِّنَة وَیَحْیى مَنْ حَیَّ عَنْ بَیِّنَة)؛(2)
تا کسى که باید هلاک شود با دلیلى روشن هلاک شود و کسى که باید زنده بماند با دلیلى واضح زنده بماند.
و در آیه ی دیگر آمده است:
(للهِِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ)؛(3)
برهان رسا ویژه ی خداوند است.
با مراجعه به سنّت قطعى رسول خدا صلى الله علیه و آله با سه حدیث متواتر درباره ی موضوع امامت رو به رو مى شویم که در مجموع، ضرورت همیشگى وجود امام را به اثبات رسانده و تعداد ائمه را دوازده نفر از اهل بیت علیهم السلام اعلام مى نماید.
1 . وجوب شناخت امام هر زمان
طبق حدیث نخست، هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ دوران جاهلى مرده است.
هر عصر و زمانى به ضرورت به امامى نیازمند است که شناخت او و ایمان به امامتش بر همگان واجب است و امّت اسلامى مکلّف به اطاعت از او هستند؛ به گونه اى که اگر مسلمانى بدون شناخت امام زمان خود از دنیا برود به مرگ دوران جاهلى مرده است.
این مضمون با اِسنادهاى فراوان از قول راویان ثقه و مورد اطمینان، نقل شده است و گمان نمى کنم کسى این جسارت را در درون خود بیابد که در سند و مفاهیم این روایات تردید و خدشه وارد کند.
این روایات در صحیح بخارى و مسلم، کتاب هاى مسند، سنن، و همه ی کتاب هاى روایى ثبت شده و مورد پذیرش شیعه و سنّى است.
مسلمانان در نقل این روایت اتّفاق نظر دارند که پیامبر خدا صلى الله علیه وآله فرمود:
من مات ولم یعرف إمام زمانه مات میتة جاهلیة؛
هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ دوران جاهلى مُرده است.
این حدیث با همین عبارات در برخى منابع، یافت مى شود. شیخ سعدالدین تفتازانى آن را به صورت مسلّم دانسته و بحث هاى کتاب شرح المقاصدِ خود را بر پایه آن بنا نهاده است.(4)
البته این حدیث با متون دیگرى نیز آمده است، ولى ما معتقدیم که همه ی این متون به ضرورت به یک معنا و مقصود ختم مى شود که رسول خدا صلى الله علیه وآله در پى بیان آن بوده است، همان معنایى که اشاره شد؛ یعنى مسلمانان در همه ی دوران ها به امام و پیشواى هدایت گرى نیازمند هستند که اقتدا به او واجب و اطاعت از او و کسب هدایت از وى بر همگان لازم است… .
براى مثال در مسند احمد چنین آمده است: پیامبر خدا صلى الله علیه وآله مى فرماید:
من مات بغیر إمام مات میتة جاهلیة؛(5)
هر کس بدون امام از دنیا برود به مرگ دوران جاهلى مرده است.
عین این متن در مسند ابوداوود طیالسى،(6) المعجم الکبیر طبرانى و… نیز آمده است.
در صحیح ابن حبّان نیز، چنین آمده است:
من مات ولیس له إمام مات میتة جاهلیة؛(7)
هر کس بمیرد و امامى نداشته باشد به مرگ دوران جاهلى از دنیا رفته است.
در برخى کتاب ها کلماتى چند به این روایت اضافه شده است:
من مات ولم یعرف إمام زمانه فلیمت إن شاء یهودیّاً وإن شاء نصرانیّاً؛(8)
هر کس بمیرد و امام زمان خود را نشناسد باید به میل خود یا یهودى بمیرد و یا نصرانى.
تعدادى از علما این روایت را با همین متون به نقل از کتاب المسائل الخمسون تألیف فخر رازى ذکر کرده اند.
این روایت با برخى متون دیگر نیز در کتاب هاى صحیح، سنن و مسندها، آمده است که ما به همین میزان بسنده مى کنیم و برخى خصوصیّات موجود در متن آن را مورد اشاره قرار مى دهیم:
من مات ولم یعرف؛
هر کس بمیرد و نشناسد.
با اندک تأمّلى در روایت روشن مى شود که چنین معرفتى که عدمش موجب مرگ دوران جاهلى است، مقدمه اى براى اعتقاد باید باشد. بدین ترتیب معناى روایت این گونه مى شود: «هر کس بمیرد و به امام زمان خود اعتقاد نداشته باشد».
هم چنین روشن مى گردد که مراد از این امام، هر کسى که رهبرى جامعه را به عهده بگیرد نیست؛ بلکه یک امام شرعى و بر حق است که توسط خداوند سبحان به این مقام منصوب شده است.
پس منظور از روایت این است که «هر کس بمیرد و امام زمان خود را با مشخصاتى که ذکر شد، نشناسد، به مرگ دوران جاهلى مُرده است».
وگرنه پرواضح است که اگر همه ی حاکمان مسلّط بر جان و مال مسلمانان و مؤمنان، مصداق امام زمان، قلمداد شوند، نه شناخت آن ها واجب است، نه عدم شناخت آن ها انسان را به دوزخ سوق مى دهد و نه مرگ افرادى که این حکّام را نمى شناسند و از آن ها اطاعت نمى کنند، مرگ دوران جاهلى به شمار مى رود.
بنابراین، امامى که شناخت او واجب است، ناگزیر باید امام بر حق و شرعى باشد که در این صورت بر انسان واجب است تا به امامت چنین شخصى ایمان آورد و او را حجّت میان خود و پروردگار خویش قرار دهد؛ به گونه اى که اگر به امامت این امام ایمان نیاورد و در این حال از دنیا برود به مرگ دوران جاهلى مُرده است.
به عبارت دیگر:
فلیمت إن شاء یهودیاً وإن شاء نصرانیاً؛
باید به میل خود یا یهودى بمیرد و یا نصرانى.
حدیث شناخت امام و نمونه هاى تاریخى
مورّخان این گونه نقل کرده اند:
عبدالله بن عمر از بیعت با امیر مؤمنان على علیه السلام سرباز زد و شبانه به خانه حجّاج رفت تا با او به عنوان نائب عبدالملک بیعت نماید.
عبدالله بن عمر نمى خواست که آن شب را بدون امام سپرى کند و چنان که خود مى گوید با رفتن به خانه حجّاج، قصد داشت تا به حدیث «من مات ولا إمام له مات میتةً جاهلیّة» عمل نماید.
وى در آن شب درب خانه حجّاج را به صدا درآورد، وارد منزل شد و از حجّاج خواست تا بیعت او را بپذیرد.
عبدالله بن عمر به حجّاج گفت: از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مى فرمود:
من مات ولا إمام له مات میتةً جاهلیَّة؛
هر کس بمیرد و امامى نداشته باشد به مرگ دوران جاهلى مرده است.
با این همه حجّاج در صدد تحقیر وى برآمد و با دراز کردن پاى خود گفت: با پاى من بیعت کن!
عبدالله بن عمر نیز چنین کرد و همان گونه که حجّاج خواست با او بیعت نمود.
آرى، نباید تعجّب کرد، زیرا کسى که از بیعت با شخصى چون امیر مؤمنان على علیه السلام خوددارى نماید، ناچار روزى به ذلّت تن خواهد داد و به این شکل با فردى چون حجّاج بیعت خواهد کرد.
در نمونه ی دیگر، یزید بن معاویه در جریان واقعه ی حرّه، مدینه ی منوّره را به مدّت سه روز در اختیار سربازان خود قرار داد تا هر آن چه مى خواهند، انجام دهند.
بر کسى پوشیده نیست که در جریان این واقعه ده ها هزار نفر از مردم و صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند، به دوشیزگان مسلمان تجاوز کردند و صدها فرزند نامشروع، حاصل این جنایت ها بود.
مورّخان، هم در احوالات عبدالله بن عمر و هم در گزارش واقعه حرّه مى گویند: به هنگام واقعه ی حرّه، عبدالله بن عمر به نزد عبدالله بن مطیع رفت.
عبدالله بن مطیع گفت: بالشى براى ابوعبدالرحمان بیاورید!
عبدالله بن عمر گفت: براى نشستن نیامده ام، بلکه مى خواهم حدیثى را براى تو روایت کنم، از رسول خدا صلى الله علیه وآله شنیدم که مى فرمود:
من خلع یداً من طاعة لقى الله یوم القیامة لا حجّة له ومن مات ولیس فی عنقه بیعة، مات میتة جاهلیّة؛(9)
هر کس دست از اطاعت (امام خود) بردارد در روز قیامت، خدا را در حالى ملاقات خواهد نمود که هیچ حجّت و بهانه اى ندارد، هر کس بمیرد و بیعتى بر گردن او نباشد، به مرگ دوران جاهلى مرده است.
بر این اساس، مسأله وجوب شناخت امام هر زمان، اعتقاد به امامت او و پایبندى به بیعت او، قطعى و مسلّم است و احادیث و سیره ی صحابه و سایرین نیز بر این امر صحّه مى گذارد. براى نمونه، رفتار مذکور عبدالله بن عمر – که اهل سنّت او را الگوى خویش مى دانند – از قطعیّت لزوم شناخت و اطاعت از امام، پرده برمى دارد.
البته در تاریخ آمده است که همین عبدالله بن عمر بعد از آنى که از بیعت با امیر مؤمنان على علیه السلام خوددارى کرد و از جنگ با قاسطین کناره گیرى نمود، بر این امر تأسف مى خورد.
براى اطمینان از صحّت این سخن به کتاب هاى الطبقات ابن سعد،(10) المستدرک على الصحیحین حاکم نیشابورى(11) و دیگر منابع مى توان مراجعه کرد.
به هر حال، ما در صدد بحث پیرامون عبدالله بن عمر و دیگران نیستیم، بلکه تنها هدف ما این بود که با ذکر نمونه هایى از کتاب، سنّت و سیره ی صحابه، یکى از ضروریات عقاید اسلامى را روشن سازیم؛ همان موضوعى که در هر زمانى، امامى بر حق و منصوب از جانب خداوند وجود دارد که مسلمانان باید به امامت او ایمان آورده و او را حجّت میان خود و پروردگار قرار دهند.
هم چنین امیرمؤمنان على علیه السلام در روایتى که مورد اتّفاق مسلمانان است، مى فرماید:
اللهمّ بلى لا تخلو الأرض من قائم لله بحجّة إمّا ظاهراً مشهوراً، وإمّا خائفاً مغموراً لئلاّ تبطل حجج الله وبیّناته؛
آرى، خداوند گواه است که زمین از برپاکننده حجّت براى خدا، خالى نخواهد شد. این حجّت، گاه آشکار و شناخته شده است و گاه از بیم دشمنان در گمنامى به سر مى برد، علّت حضور همیشگى حجّت حق آن است که برهان ها و دلیل هاى واضح و روشن خداوند باطل نگردد.
در این زمینه ابن حجر عسقلانى مى گوید:
وفی صلاة عیسى علیه السلام خلف رجل من هذه الاُمّة مع کونه فی آخر الزمان وقرب قیام الساعة؛ دلالة للصحیح من الأقوال: «إنّ الأرض لا تخلو من قائم لله بحجّة»؛(12)
این باور که حضرت عیسى علیه السلام پشت سر مردى از این امت، نماز مى گزارد و این مرد در آخر الزمان و برهه اى نزدیک به قیامت، هویدا خواهد شد، به صحّت این روایت دلالت دارد که مى فرماید: «زمین از برپاکننده حجّت براى خدا، خالى نخواهد شد».
ابن ابى الحدید معتزلى در شرح سخن امیر مؤمنان على علیه السلام مى نویسد:
«علت این که زمین از چنین شخصى خالى نیست این است که زمانه از فردى که به خاطر خداوند، کنترل امور بندگان را به دست مى گیرد و بر آنان سیطره دارد، خالى نشود. این سخن تا حد زیادى، مذهب امامیه را مورد تأیید قرار مى دهد، اما همفکران ما اَبدال(13) را مصداق سخن مذکور مى دانند».(14)
هم فکران ابن ابى الحدید معتزلى از کلمه «حجّت» غافل شده اند، چرا که معصوم، تنها مصداق برپاکننده این حجّت است و هیچ کس عصمت اَبدال را تأیید نمى کند.
هم چنین هم فکران ابن ابى الحدید از قسمت پایانى روایت امیر مؤمنان على علیه السلام یعنى «برهان ها و دلیل هاى واضح و روشن خداوند باطل نگردد» غفلت ورزیده اند؛ چرا که پس از رسول خدا صلى الله علیه وآله، تنها امام منصوب از طرف خداوند متعال است که مى تواند مضمون این قسمت را محقق سازد؛ از این رو اعتراف ابن ابى الحدید به حقانیت مذهب امامیه درست و به جاست.
ادامه دارد…
پی نوشت ها :
1- سوره ی نساء: آیه ی 165.
2- سوره ی انفال: آیه ی 42.
3- سوره ی انعام: آیه ی 149.
4- شرح المقاصد: 5 / 239.
5- مسند احمد: 4 / 96، حدیث معاویة بن أبى سفیان.
6- مسند أبى داوود الطیالسى: 259.
7- صحیح ابن حبّان: 10 / 434، حدیث 4573.
8- المعجم الکبیر: 19 / 388، حدیث 910.
9- صحیح مسلم: 3 / 1478، حدیث 1851.
10- الطبقات الکبرى: 4 / 185 و 186. در این منبع آمده است: عبدالله بن عمر گفت: «تنها چیزى که در امور دنیوى به خاطر آن تأسف مى خورم این است که با قاسطین نجنگیدم. در دنیا سه چیز را از دست دادم و تنها به خاطر آن تأسف مى خورم: روزه دارى در روزهاى گرم سال، شب زنده دارى و نبرد با قاسطین که به جنگ ما برخاسته بودند».
11- المستدرک على الصحیحین: 3 / 558. در این منبع آمده: عبدالله بن عمر گفت:
«بر چیزى تأسف نمى خورم». اما در ادامه آن قسمتى از این سطر از کتاب سفید مانده که احتمال دارد این عبارت از قلم افتاده است: «مگر به این خاطر که به همراه على علیه السلام با قاسطین نجنگیدم».
12- فتح البارى فى شرح صحیح البخارى: 6 / 385. این حدیث را مى توان در دیگر منابع اهل سنّت نیز ملاحظه نمود، از جمله: تفسیر الرازى: 2 / 192، شرح المقاصد: 5 / 385، تاریخ بغداد: 6 / 379، العقد الفرید: 1 / 265، عیون الأخبار، ابوقتیبه: 7. در میان کتاب هاى شیعه نیز مى توان این حدیث را در الکافى: 1 / 136، کمال الدین: 1 / 287 و… مشاهده نمود.
13- ابدال به تعدادى از نیکان و پارسایان مى گویند که هیچ گاه تعدادشان کم نمى شود و یک نفر که بمیرد خدا دیگرى را به جاى او مى گمارد. (ر.ک: المنجد).
14- شرح نهج البلاغه: 18 / 351.
منبع مقاله :
حسینی میلانی، علی؛ (1390)،موعود آسمانی (پژوهشی در امامت حضرت امام مهدی(علیه السلام) از دیدگاه مسلمانان)، قم: الحقایق، چاپ اول