1. بازگشت حق
پس از قتل عثمان معاویه موفق به سوار شدن بر موج شکل گرفته در میان امت اسلامی نشد و جریان به نحوی پیش رفت که سرانجام با امیرالمؤمنین علیه السّلام، نه به عنوان امام اول که به عنوان خلیفه چهارم بیعت شد. اگرچه این نوع بیعت در ظاهر مشکلی ایجاد نمی کرد، اما حوادث بعدی نشان داد که فرق بسیار است میان مردمی که به دنبال حاکمی می گردند تا امور آنان را سامان دهد، و مردمی که در پی ولیّ خدایند تا اوامرش را بی چون و چرا اطاعت کنند.
اتفاقاتی که در طول این بیست و پنج سال افتاده و سیاستهای اقتصادی و فرهنگی ای که به اجرا درآمده بود، سبب خروج بسیاری از مسلمانان آن دوره به ویژه برخی اصحاب بزرگ و متقدمین در اسلام از شیوه ی زندگی زمان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم شده بود. در علاج این زخم عمیق، امیرالمؤمنین علیه السّلام از مدتی پیش دست به کار تربیت نسلی جوان و مؤمن ویژه ی شرایط آن روز شده بود، رویشی که در پی ریزش های شدید آن دوره می توانست نویدبخش آینده ای روشن برای جامعه اسلامی باشد. به نظر می رسد این الگوی تاریخی به شکلی کاملاً مشابه در این دوره از انقلاب اسلامی نیز تکرار شد و ما در پی آن شاهد ریزش ها و رویش هایی بودیم که در جریان فتنه 88 به اوج ظهور رسید.
متأسفانه این شرایط و ادامه دشمنی معاویه و تلاش وی برای تصاحب خلافت، کار را به جایی رساند که امیرالمؤمنین علیه السّلام را در طی چهار سال و نه ماه حکومت درگیر سه جنگ بزرگ داخلی کرد. نخستین درگیری با گروهی از نامداران صحابه بود که در پی آنچه توضیح داده شد در خود توان تحمل حکومت علی و بازگشت به زمان پیامبر را نمی دیدند. تحرکات معاویه نسبت به این صحابه برای درگیر نمودن ایشان با علی علیه السّلام نقش زیادی در شعله ور شدن آتش جنگ داشت. این گروه به نام ناکثین و پیمان شکنان و این واقعه تلخ به نام “جنگ جمل” و با پیروزی امیرالمؤمنین علیه السّلام در تاریخ ثبت شد.
به دنبال این جنگ تحولاتی در جغرافیای سیاسی جریان انبیاء رخ داد. مدینه که تا آن روز پایگاه اصلی اسلام در جانشینی مکه به عنوان نقطه آغاز دین مبین به شمار می رفت، در پی خالی شدن از اصحاب بزرگ و از سنت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم و از آن مهمتر با توجه به مقاومت در برابر پذیرش هرگونه تحول در دینداری، به دو پاره تقسیم شد: معاویه و حزب شیطان در شام به عنوان چهار راه راهبردی جهان به تبلیغ اسلام انحرافی و شیطانی خویش پرداختند و امیرالمؤمنین علیه السّلام با پایگاه کردن کوفه برای حزب الله و شیعیان خود دست به مهاجرتی تاریخ ساز زد. این سرزمین همان بود که انبیای پیشین از آنجا کار خود را آغاز کرده بودند. تاریخ دوباره تکرار شد. این تغییر نقطه مرکزی درست در همان جهتی بود که از سال ها پیش حزب شیطان آن را آغاز کرده و با ورود به عراق گام بلندی به سمت شرق و قوم آخرالزمانی فارس و ایران برداشته بود. با این اقدام مرکزیت خلافت به قوم ایرانی نزدیکتر شد.
این نزدیکی در دوران کوتاه امیرالمؤمنین علیه السّلام تنها در بعد جغرافیایی باقی نماند و ایرانیان و موالی توانستند در آن دوره از عنایت اهل بیت علیهم السّلام برخوردار شده و از این طریق ارادت خود را به ایشان اثبات نمایند. ورود ایرانیان در خلافت به حدی رسیده بود که شخصی مانند اشعث بن قیس را-که کارنامه ننگینی از خود در تاریخ مقابله با اهل بیت علیهم السّلام بر جای گذاشته-برآشفته و وی را به ناسزا و امیرالمؤمنین را به پاسخی قاطع می کشاند.(1) عاقبت سوء اشعث در نقش وی در به شهادت رساندن امیرالمؤمنین علیه السّلام و نقش دخترش جعده در به شهادت رساندن امام مجتبی علیه السّلام و پسرش محمّد در جریان عاشورا از عجایب و عبرت های بزرگ تاریخ است.
در دومین جنگ با توجه به عدم امکان ایستادگی ادعای دینداری معاویه در برابر حکومت دینی امیرالمؤمنین علیه السّلام در داوری افکار عمومی جامعه اسلامی آن روز، گروهی طراحی و به صحنه آورده شدند که با برخورداری از ظاهری دینی به جنگی وحشیانه با مسلمانان دست زدند. این گروه که در تاریخ اسلام به نام های خوارج، مارقین و بیرون شدگان از دین مشهور شدند، در دوران معاصر بیشترین شباهت را با گروههایی تروریستی همچون القاعده و طالبان دارند که دقیقاً با همین هدف و ساز و کار برای مقابله با انقلاب اسلامی ایجاد شده اند. در سال های نخستین انقلاب اسلامی نیز سازمان منافقین به دنبال ایفای چنین نقشی بود. سرانجام این فتنه و جنگ نیز که به “جنگ نهروان” شهرت یافت با پیروزی امیرالمؤمنین علیه السّلام و سپاهیان ایشان آرام گرفت.
با پیروزی امیرالمؤمنین علیه السّلام در این دو فتنه شعله ور شده از سوی حزب شیطان، اینک زمان رویارویی مستقیم با معاویه و سپاه شام فرا رسیده بود. این درگیری در محلی به نام “صفین” رخ داد که سومین جنگ را نیز به نام خود در تاریخ ثبت کرد. در این جنگ تمامی تزویر کفر، نفاق منافقان و جهل امت در کنار هم قرار گرفت تا سرانجام نبرد را به حکمیتی مضحک بکشاند که در تاریخ به عنوان یک بی آبرویی برای حزب شیطان ثبت شد. جنگ پایان نیافت تا سرانجام با طراحی و تحریک معاویه و با عاملیت بقایای اندک خوارج، امیرالمؤمنین علیه السّلام در سال چهلم هجری به شهادت رسید و صحنه برای خلافت معاویه آماده شد. سمّی که عبدالرحمن بن ملجم مرادی شمشیر خود را بدان آغشته بود تا تضمینی بر موفقیت ترور باشد، از روم آورده شده بود.
2. دوران صبر و مظلومیت
امام مجتبی علیه السّلام در چنین شرایطی زعامت جامعه اسلامی را در دست گرفت. ایشان از همان ابتدا و با همان جدیت امیرالمؤمنین علیه السّلام کار مقابله با معاویه را پی گرفت، اما حزب شیطان در این دوره اقداماتی را طراحی و اجرا نمود که مسلمانان را در پی گیری جنگ و ریشه کنی فتنه سست کرد. سوء قصد به جان امام علیه السّلام که در تفسیر آیات سوره اسراء بدان اشاره شده، راه اندازی ترورهای شبانه در خیمه گاه سپاه اسلام و ایجاد رعب و وحشت در میان سپاهیان، رقم زدن سرنوشتی نامعلوم برای عبیدالله بن عباس فرمانده لشکر امام و پخش شایعه پیوستن او به سپاه معاویه و موارد بسیار دیگری که در تاریخ ثبت شده است، دست به دست هم داد تا امام علیه السّلام را به صلح مجبور کند. در این شرایط-همانند دوران حدیبیه-صلح تنها راهی بود که با گذشت زمان می توانست پلیدی حزب شیطان و بنی امیه را آشکار کرده و تلاشی دوباره را در تاریخ برای گردهم آمدن حزب الله آغاز نماید. شیعیان آخرالزمانی بایستی در این کوره ها آبدیده شود.
در پی این صلح پایگاه کوفه رنگ باخت و قدرت به شام منتقل شد. امام علیه السّلام به مدینه بازگشته و در انتظار روز موعود به تربیت کادر و شیعیان پرداختند، اما معاویه همین مقدار را هم به ضرر حکومت خود می دید تا سرانجام امام را با زهری که این بار نیز از روم آمده بود و از طریق نفوذ در خانه ایشان و به دست جعده دختر اشعث، به شهادت رساند. با این شهادت در سال پنجاهم هجری، معاویه و حزب شیطان گام دیگری به سقوط و اضمحلال نزدیک شد.
3. ورود به عصر عاشورا
از این دوره به بعد جریان خلافت و امامت در دو مسیر کاملاً جدا به راه خود ادامه دادند. خلافت به پادشاهی و امپراتوری کشانده شد و امامت به تربیت شیعیان و تمدن سازی پرداخت. پس از شهادت امام مجتبی، حسین بن علی علیها السّلام به امامت شیعیان رسید و در ده سال دوران نخست امامت خود که مقارن با خلافت معاویه بود، همان سیاستی را در پیش گرفت که امام مجتبی علیه السّلام بدان پایبند بود. فتنه معاویه و جهل امت به اندازه ای بود که تدریج و گذر زمان را در پیگیری مقابله اجتناب ناپذیر می نمود.
با مرگ معاویه و معرفی یزید به جای او-برخلاف مفاد صلحنامه بود-شرایط تازه ای در هر دو جبهه شکل گرفت. حزب شیطان به خیال خود با خلافت یزید در پی آن بود که آشکارا اساس اسلام را مورد پرسش قرار داده و با تثبیت چهره و شخصیت فاسد و ضد دینی یزید از خلافت پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم تقدس زدایی نماید. تا پیش از یزید، خلفا و جانشینان پیامبر خود را در چارچوب دین اسلام و سنت ایشان معرفی کرده بودند، تا جایی که معاویه خود را خال المؤمنین می نامید، اما یزید این سنت را بر هم زد و آشکارا موضوع دین را نزاع بر سر پادشاهی میان بنی هاشم و بنی امیه اعلام نمود. شعر منسوب به یزید در همین راستا سروده و آشکارا در تاریخ رواج داده شده است.(2)
اما حزب الله در این دوره به رهبری سیدالشهداء علیه السّلام در پی آن بود که تا ضمن جلوگیری از بروز این اتفاق خانمان سوز، باطن پلید حزب شیطان را در تاریخ آشکار کرده و پرچمی در این قله درگیری به بلندای تاریخ نصب نماید تا همه آنانی را که پس از این، قدم در راه بصیرت و جهاد می نهند، راهنما باشند. این چنین بود که در بلندترین لحظه تاریخ درگیری حزب الله و حزب شیطان، عاشورای سال 61 رخ داد.
عاشورا اوج تجلی حزب الله و علوّ کبیر حزب شیطان بود در زمین. عاشورا در زمانی رخ داد که حزب شیطان به خیال خام خود در تقابل با حزب الله به آخرین مراحل مأموریت خویش رسیده بود. حکومت یزید با توجه به ادعاهای ضد دینی وی اگر تثبیت می شد برای همیشه نام دین و اسلام را از صفحه زندگی بشر زدوده بود. قیام سیدالشهداء علیه السّلام و یاران اندک وی در آن شرایط سرنوشت ساز تاریخی نه تنها راه را به رهروان نمایاند، که آنان را در این راه با خود همراه ساخت. عاشورا در دریای طوفان زده تاریخ هم چراغ هدایت شد و هم کشتی نجات:
ان الحسین مصباح الهدی و سفینة النجاة (3)
به درستی که حسین علیه السّلام چراغ هدایت و کشتی نجات است.
در بازنگری تاریخ تمدن بشر و برای رسیدن به درکی روشن از وضعیتی که انسان معاصر در برابر آن قرار دارد، ناچار از توجه جدی به موضوع عاشورا به عنوان واقعه محوری تحلیل تاریخ هستیم. به دیگر بیان همان گونه که در نگارش تاریخ تمدن بشر موضوع رنسانس، به عنوان واقعه محوری در شکل گیری جامعه مدرن و تحولات پس از خود مطرح بوده است، در نگاه قرآنی به تاریخ تمدن بشر، واقعه عاشورا این توان را دارد که تمامی حوادث و جریانات پیش و پس از خود را بر محور خویش گرد آورده و به آنها معنی دهد. به تعبیری ظریف هر آنچه پیش از عاشورا اتفاق افتاده، مقدمه عاشورا و هر آنچه پس از آن شکل گرفته نتیجه آن بوده است. این تبیین، موضوع غیبت و ظهور را نیز که با انگیزه خونخواهی عاشورا رخ می دهد در بر می گیرد.
بر این اساس، عاشورا نیز همانند غیبت نباید صرف یک اتفاق دانست. عاشورا یک سنت مبنی بر عهد الهی و صحنه ای برای به ظهور رساندن اوج فداکاری و ولایت پذیری انسان ها است که تمامی پیامبران الهی از پیش در جریان آن قرار گرفته بودند. در جریان قربانی نمودن اسماعیل علیه السّلام، و فرمان خداوند مبنی بر توقف این آزمایش الهی در پی موفقیت ابراهیم علیه السّلام در عزم برای انجام آن، قرآن کریم چنین می فرماید که: “و فدیناه بذبح عظیم (4)” و او را در ازای قربانیِ بزرگی باز رهانیدیم. فدیة اسماعیل، ذبح عظیمی از سوی خداوند قرار گرفت که متأسفانه در اسرائیلیات قوچی دانسته شده است (5) که-علیرغم صحت در واقعیت اتفاق افتاده-به هیچ وجه با بیان ویژگی “عظیم” از سوی خداوند همخوانی ندارد. بر اساس روایات، این ذبح عظیم جریان عاشورا بود که اساس دین اسلام را در سخت ترین شرایط حفظ کرد.(6) برخی در همین راستا روایت شریف نبوی را که فرمود: “حسین منی و انا من حسین”(7) بدین گونه تفسیر نموده اند که با ذبح اسماعیل، مجالی برای تولد و ظهور پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم باقی نمی ماند و سیدالشهداء با این فداکاری زمینه ظهور پیامبر آخرالزمان را فراهم نموده اند. جریان محافظت از اجداد و انتقال نطفه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم از اینجا آغاز می شود. حافظ نیز در یکی از اشعار خویش به این موضوع اشاره می کند:
مرید پیر مغانم ز من مرنج ای شیخ*** چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد
پیر مغان در شعر حافظ رحمه الله، سیدالشهدا علیه السّلام و منظور از شیخ، شیخ الانبیاء، حضرت ابراهیم خلیل است. وعده ای که شیخ با خداوند داشت و پیر مغان آن را به جا آورد، ذبح فرزند بود که در واقعه عاشورا اتفاق افتاد.
در حاشیه ی این بیت، توجه به بیتی دیگر نیز از این عارف و شاعر بزرگ در موضوع ولایت پذیری در عاشورا لازم می نماید. حافظ در نخستین غزل خود در دیوان چنین می سراید:
به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید*** که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
اگر بر این اساس آنچه در جریان معراج گذشت، سالک را وجود مقدس پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بدانیم، این بیت اشاره دارد به اِخبار و سفارش های ایشان در خصوص موضوع عاشورا و لزوم تبعیت از امام حسین علیه السّلام در این جریان، سفارشاتی نظیر: “الحسن و الحسین امامان قاما او قعدا”.(8)
این دلدادگی و شیفتگی جناب حافظ نسبت به سیدالشهداء است که او را شایسته زیارت مرقد منور ایشان در کربلا و دیدن نور خدا می نماید. گزارش این سفر در بیت زیر آمده است”
در خرابات مغان نور خدا می بینم*** وین عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم
به هر حال، با نگاهی آخرالزمانی می توان عاشورا و حوادث پس از آن را اینگونه تحلیل کرد که حوادث پیش از عاشورا و خود این واقعه ی بزرگ نشان داد که برای رساندن نهضت پیامبران الهی به روز موعود و بهشت ظهور ناچار از تربیت شیعیانی مخلص و فداکار در یک کلام ولایت پذیر هستیم تا در خدمت امام عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف بتوانند این مأموریت بزرگ الهی را که تمامی انبیا برای آن مجاهدتها نمودند به سرانجام برسانند. عاشورا نشانه ای بود در تاریخ که ره پویان با توجه به آن نه تنها را خود را در ظلمتکده غیبت بیابند که با تمسک به آن خود را به ساحل نجات نیز برسانند، آنگونه که در جریان انقلاب اسلامی ایران اتفاق افتاد.
با همین تحلیل می توان تمامی تلاش های اولیای الهی و ائمه معصومین علیهم السّلام و علمای بزرگ اسلام را در دوره پس از غیبت نیز در راستای تربیت این شیعیان زمینه ساز ظهور دانست. این جریان بلافاصله پس از عاشورا و به دست بزرگ بانوی اسلام حضرت زینب کبری سلام الله علیها در قالب ماجرای کاروان اسرا آغاز شد و تا نهضت بزرگ تبلیغی اربعین ادامه یافت. نقش این اقدام در زنده نگه داشتن عاشورا به حدی جدی و روشن است که امروزه نیز پس از گذشت بیش ز 1370 سال همچنان شیعیان از زلال آن سیراب می شوند.
4- امام سجاد علیه السّلام و پیوند علم و اخلاق
در ادامه این نهضت و در زمان امام سجاد علیه السلام ضمن استمرار این حرکت و در راستای آن جریان اصیل دیگری نیز آغاز می شود که اساس آن بر پایه رشد علمی قرار دارد. در واقع می توان جهت گیری اصلی این ماجرا را در یک نگاه کلی به سمت علم و دانش و شکوفاسازی آن در میان مسلمانان دانست. آخرالزمان در این نگاه با برپایی نهضتی علمی از سوی مسلمانان و مؤمنان آن دوره پیوندی عمیق دارد. از سویی دیگر از آنجا که در دیدگاه الهی، علم و اخلاق همیشه توأم با یکدیگر معنی می یابند و توسعه ی دانش بدون برخورداری از زیربنای محکم اخلاقی محکوم به زوال و فنا است-آنچنان که در دوره معاصر و در تجربه تلخ تمدن غرب شاهد آن هستیم-آغاز راه نهضت علمی در دوره امام سجاد علیه السّلام با بستر سازی اخلاقی و عرفانی و مقابله با تهدیدهای اخلاقی دوره یزید گره می خورد:
“سیاست امویان بر این بود که مکه و مدینه را از مرکزیت دینی، اجتماعی و قداست براندازند. تنها راه چاره را در این دیدند که مردم را به ابتذال و اباحی گری بکشانند و آن شهرها را به مراکز فساد و فحشا تبدیل نمایند. ترویج فرهنگ ابتذال در جامعه با ایجاد و گسترش مجالس لهو و لعب، آوازه خوانی و رقص، باده گساری و قماربازی، و سرگرم کردن مردم به غنا و موسیقی و مجالس طرب بود .آوازه خوانان معروفی چون مالک بن ابی السمح، ابن عایشه، دحمان، جمیله، ابن شریح، غریدی، عزه المیلا و بسیاری دیگر از خنیاگران و رقاصان، در مدینه به برپایی چنین مجالسی پرداختند. کلاسهای تعلیم رقص و آواز، و نیز محافل رقص و غنا از زنان و مردان به صورت مختلط تشکیل می شد و کار به جایی رسید که فرهنگ بی بند و باری، گریبانگیر قاضیان و فقیهان شهر چون مالک بن انس گردید.
فراوانی کنیزکان رقاص، آوازه خوان و روسپی که به دستور خلفای اموی به این شهرها فرستاده می شدند، و نیز اشتغال مردم به انواع لهو و لعب، بازماندن آنان را از فکر قیام و انقلاب و سیاست و حکومت به دنبال داشت. یزید بن معاویه طلایه دار فرهنگ ابتذال در تاریخ اسلام است…”.(9)
طبیعی است که در چنین شرایطی امکان ایجاد هیچ نوع خودباوری و نشاط علمی پدید نمی آید. از همین رو است که نهضت علمی ائمه معصومین علیهم السّلام پس از عاشورا و در جهت کادرسازی با نهضت اخلاقی و عرفانی امام سجاد علیه السّلام آغاز می شود.
در نگاهی که به تاریخ امروزمان و نهضتی علمی که در جهت بازسازی تمدن بزرگ اسلامی در جریان است، دوباره شاهد تقابل حزب شیطان با حزب الله در قالب ترویج فساد و ابتذال هستیم که آن را امروزه به نام “تهاجم فرهنگی” می شناسیم. عدم توجه به این جریان برانداز و غفلت از آن هر آینه می تواند نتایج بسیار مخربی را برای آینده انقلاب اسلامی در پیش داشته باشد. البته جالب است بدانیم امام خمینی رحمه الله به عنوان بنیانگذار نهضت آخرالزمانی زمینه ساز ظهور با نگاه تیزبین خویش متوجه این آسیب جدی بوده و در خلال وصیت نامه گرانقدر خویش در سال 1361 به درمان آن نیز اشاره می کنند، همان چیزی که پس از گذشت نزدیک به سه دهه در جامعه امروزمان شاهد توجه جدی جوانان به آن و البته به دلیل کوتاهی های خودمان شاهد بروز برخی آسیبها نیز در ارتباط با آن هستیم:
“… و از بالاترین و والاترین حوزه هایی که لازم است بطور همگانی مورد تعلیم و تعلم قرار گیرد علوم معنوی اسلامی از قبیل علم اخلاق و تهذیب نفس و سیر و سلوک الی الله رزقنا الله و ایاکم که جهاد اکبر می باشد”.(10)
به هر حال توجه به نهضت علمی ائمه معصومین علیهم السّلام و تربیت اخلاقی و عرفانی شیعیان در زمان امام سجاد علیه السّلام این پیام را برای شیعیان در طول تاریخ و به ویژه زمینه سازان ظهور دارد که اولاً ایجاد جریان حرکت به سمت ظهور با گسترش دانش و علم در میان مسلمانان و بازسازی تمدن بزرگ اسلامی بر پایه آن رابطه ای مستقیم دارد و ثانیاً توجه به زمینه های اخلاقی و عرفانی این حرکت از لوازم ضروری آن به شمار آمده و گسترش پایدار، بومی و دینی آن را تضمین می نماید.
سرانجام با احساس خطر دستگاه اموی از اقدامات زیربنایی امام سجاد علیه السّلام، ایشان نیز با همان سلاح قدیمی حزب شیطان یعنی زهر، مسموم و در سال 95 شهید می شوند. صحیفه گرانقدر سجادیه یادگار این دوره زمینه ساز تمدن و علم اسلامی است که در دوره انقلاب اسلامی نیز شایسته توجه بیشتر می باشد.
5. امام باقرین علیهم السّلام و سیاست گسترش دانش
در ادامه این ماجرا به دوران پربار و درخشان امامت باقرین علیهم السّلام می رسیم که میزان رشد و گسترش علم برخاسته از مکتب اهل بیت علیهم السّلام در آن برهه مشهورتر است که نیاز به شرح و توضیح داشته باشد. ذکر عدد چهار هزار طلبه ی علم حاضر در مجلس درس امام صادق علیه السّلام شاخص روشنی برای درک میزان گسترش علم در این دوره است. گفتنی است با توجه به سخت گیری های خلفاء، مجالس درس امام باقر و همچنین اوایل دوره امام صادق علیه السّلام در منزل ایشان تشکیل می شد. نکته دیگر در بررسی های جغرافیایی ما این که در دوره سفاح و در اوایل خلافت بنی عباس، امام صادق علیه السّلام به کوفه تشریف برده و طی دو سال که در این شهر مهم و راهبردی ساکن بودند، آن را به پایگاهی برای ایجاد یک نهضت علمی در تاریخ اسلام تبدیل کردند.(11)
این دوران در طرف حزب شیطانی آن مقارن است با سقوط بنی امیه و روی کار آمدن بنی عباس. برخورد مدبرانه ائمه معصومین علیهم السّلام با سلطه این حزب به ویژه پس از صلح امام مجتبی علیه السّلام و شکل گیری زمینه های واقعه عاشورا و حوادث پس از آن، خاندان بنی امیه را به سرعت به سمت سقوط کشاند، سقوطی که در انتظار هر مزدوری در تاریخ بوده تا جای خود را به مزدور دیگری از همان حزب بدهد.
بنی عباس با طراحی ای کاملاً پیچیده و شبیه به عملیات فراماسون های امروز، با عنوان خویشی پیامبر و با شعار “الرضا من آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم”(12) و بازگرداندن خلافت پیامبر به اهل بیت ایشان علیهم السّلام، بنی امیه را کنار زده و خود بر مسند قدرت می نشینند. در بررسی تاریخ اینک برای ما روشن است که روی کار آمدن بنی عباس، سوء استفاده ای زیرکانه بود از موضوع مهدویت و قائم آخرالزمان. توجه این گروه به ایرانیان و تجهیز ابومسلم خراسانی و شکل گیری سیاه جامگان، همه بر اساس روایت “پرچم های سیاه از خراسان” بود (13) که موضوعی است آخرالزمانی و در جهت تبیین نقش ایرانیان در نهضت مقدس ظهور. این موضوع بیانگر این واقعیت است که مسأله قیام قائم در آن دوره موضوعی مشهور بوده و از چنان توانی در میان مسلمانان برخوردار بوده که می توانسته است زمینه سقوط یک سلسله و به قدرت رسیدن سلسله ای دیگر را فراهم کند.
مراجعات مکرر و متعدد برخی شیعیان، پس از سال های نخست، به محضر مبارک امام صادق علیه السّلام و درخواست از ایشان برای قیام، اولاً بیانگر گرم بودن آتش این تنور و ثانیاً بیانگر امام قائم دانستن امام صادق علیه السّلام در آن دوره است. روایات (14) و قضایایی که از این مراجعات در تاریخ ثبت و نقل شده است، (15) نشانگر جهت گیری علمی و تربیت نسل ولایت پذیر مؤمنان از سوی حضرات معصومین علیهم السلام است. قیام نهایی تا زمان شکل گیری این نسل به تعویق افتاده است.
در ادامه راه و با استقرار خاندان بنی عباس، روشن شد که این گروه نه تنها در جنایت و مقابله با حزب الله هیچ کمتر از بنی امیه ندارند، که در موارد بی شماری روی سیاه آنان را در تاریخ سفید کرده اند. قتل عام سادات و شیعیان که به شکل فجیع و وحشتناکی صورت گرفته است، رمبوط به همین دوره و یادآور جنایت هایی است که صدام در دوران معاصر و در عراق نسبت به شیعیان انقلابی روا داشت. شاید روایت تجدید حاکمیت بنی عباس درآخر الزمان(16) اشاره به همین سیاست مشترک داشته باشد. به هر حال امام باقر علیه السّلام به عنوان آخرین شهید به دست بنی امیه و امام صادق علیه السّلام به عنوان نخستین شهید به دست بنی عباس از سلسله جلیله ی امامت در دوران پربار حیات و امامت خویش نهال علم و تمدن اسلامی را به چنان باروری و استحکامی رساندند که امروز پس از گذشت سال های طولانی از آن، همچنان راهنمای دانشمندانی است که در حوزه های گوناگون دانش طالب حقیقت می باشند. شهادت این دو امام بزرگ علیهم السّلام در سال های 114 و 148 هجری قمری جریان تقابل را وارد مرحله ای متفاوت کرد. این دو شهادت نیز گرچه به ظاهر در دو سلسله حکومتی صورت گرفت، اما از یک روش برخوردار بود: مسمومیت یا زهر.
6. علم و تمدن
توجه جدی این بزرگواران به دانش های تجربی، به عنوان سطح نخست و نازل دانش های مورد نیاز بشر، در کنار دیگر دانشهای عقلی و نقلی متعالی تر، بیانگر این سیاست برای دوران تمدن سازی ما در آخرالزمان است که اگر چه سطح عالی تمدن، در بازنگری علوم انسانی و سوق دادن آن به سمت مبانی اسلامی قابل دسترسی است، اما این راه بی شک از درون شکوفایی علوم تجربی و کسب قدرت به معنای امروزین آن از این رهگذر، و سپس حرکت برای استوارسازی مبانی علوم بر اساس باورهای اسلامی و نهایتاً بازگشتی نظام مند و دوباره به دستاوردهای علوم تجربی می گذرد.
در نگاه اسلامی، و بر اساس آن چه از ترتیب عوالم بر یکدیگر گفته شده، علوم نیز در طبقاتی بر یکدیگر ترتب دارند. در یک نگاه کلی و بدون ورود به جزئیات، در سطح نازل آن دانش هایی قرار دارند که از طریق حس و تجربه قابل دستیابی اند. این دانش ها را “دانش های تجربی” نام نهاده ایم که در فلسفه اسلامی بخش “طبیعیات” را به خود اختصاص داده است. در مرتبه ی بالاتر و با ورود عقل به صحنه ی علم، “علوم عقلی” شکل می گیرد که وظیفه آن ضمن پرداختن به اموری که تجربه ی توان تبیین آن را ندارد، عمل کردن به عنوان ابزاری است برای مهار تجربه و بازداشتن آن از ورود خطا و اشتباه. عقل و روش های عقلی معیار صحت تجربه است. سرانجام در سطح عالی این علوم، “شهود” قرار می گیرد که وظیفه آن نسبت به عقل همانند وظیفه عقل است نسبت به تجربه: پرداختن به اموری که عقل از ورود آن عاجز است و کنترل اندیشه های عقلی و فلسفی. علم حاصل از این شهود همان است که در روایت از آن به نوری تعبیر شده که خداوند در قلب هر که بخواهد می اندازد.(17)
تا این بخش از تبیین مراتب دانش، موضوع مربوط به انسان ها و تلاش آن ها برای کسب علم است. اما از آن جا که شهود انسان ها نیز می تواند مورد تعرض شیطان قرار گرفته و دارای خطا اشتباه باشد، شهود معصوم، و در بیانی کاملتر وحی و نقل، یا قرآن و حدیث، ضمن ارائه حقایق بسیار عالی که شهود بشر نیز توان رسیدن به آن را ندارد، وظیفه کنترل شهود بشری را برعهده می گیرد. تفاوت این مرحله با مراحل پیش از آن در این است که در اینجا وحی و نقل نه تنها به عرصه های شهود بشری ورود پیدا می کنند، که همزمان وظیفه نظارت بر دستاوردهای عقلی و حتی تجربی بشر را نیز در سطوح پایین تر برعهده داشته و بیانگر حقایق بی شماری در این دو عرصه هستند. وجود موارد قابل توجهی از طبیعیات در قرآن کریم و احادیث معصومین، ناظر بر این کارکرد وحی و نقل می باشد. این چنین است که قرآن کریم در حقیقت و بطون عمیق خود نه تنها کتاب کلیات، که بایستی کتابی بیانگر تمامی حقایق ریز و درشت آفرینش به شمار آورد.(18) قرآن تجلی وجود پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و سلم و حضرات معصومین و ترجمه مراتب آفرینش است که در اصل خود، نور و در قالب زمینی به شکل کتاب است.
متأسفانه امروزه و در دل تمدن غرب، نه تنها علوم تجربی از بنیان های عقلی و وحیانی خود به دور مانده و استقلالی بی معنی یافته است، که در دل سرزمین های اسلامی و در درون مراکز دانش اسلام نیز اختلاف میان ارباب دانش های گوناگون و تلاش آنان برای دور نگه داشتن شاخه های مختلف معارف اسلامی از یکدیگر به شدت جریان دارد. کفرآمیز خواندن اندیشه های فلسفی از سوی اهل تفکر و تفکیک، و در مقابل حمله بی امان اصولیون به اخباری گری و بدنام کردن آنان در تاریخ تا حد انحرافی اساسی در تاریخ علم، و موارد بی شمار دیگری از این دست، نتیجه ای جز بروز اختلاف به عنوان حربه قدیمی شیطان و نهایتاً مهجور ماندن قرآن و روایات گرانقدر معصومین، تعطیل عقل و نابالغ ماندن آن، و واگذاری علوم تجربی به پیشرفت های ظاهری غرب و حذف مبحث طبیعیات از کتاب های فلسفی و تعطیل تدریس آن در حوزه های علمیه و دانشگاه ها در پی نداشته است.
به عنوان یک راهبرد علمی برای جمهوری اسلامی ایران در این دوره حساس باید در نظر داشت که در جریان تمدن سازی دانشی به کار می آید که مراتب نور، شهود، عقل و تجربه را طی کرده و هر یک را بر دیگری استوار سازد. با این ترتیب جریان علم در چارچوب محکمی از قرآن و حدیث، با عرفان و سپس حکمت و فلسفه و مباحث نظری و عقیدتی شروع شده و در شاخه ای به فقه و در شاخه ای دیگر به طبیعیات و علوم تجربی می انجامد. فقه غیر مبتنی بر حکمت و عرفان و قرآن، فقهی بدون ریشه، و قرآن، عرفان و حکمت به فقه نرسیده تلاشی است ابتر و بی حاصل. در خصوص علوم تجربی و طبیعیات نیز این چنین است. در دوره ای کوتاه از گسترش علوم تجربی در پیشگاه ائمه معصومین این اتفاق راهبری شد و نتایج بسیار درخشانی را در برداشت. دانشمندان بنام آن دوره همانند جابربن حیان و ابن هیثم بصری و بسیاری دیگر محصول این نگاهند.
7. امام کاظم علیه السّلام و سیاست تولید نسل
با قدرت گرفتن بنی عباس و آگاهی آنان از میزان تأثیر این حرکت به ظاهر غیر سیاسی ائمه، در زمان هارون الرشید، دستگاه خلافت، خود را ناگزیر از برخورد خشونت بار با این جریان می بیند. منصور عباسی به منظور ایجاد وحشت و مرعوب نمودن دانشمندان، افرادی چون ابوحنیفه و مالک بن انس را به زندان افکند و آنان را مأمور تدوین کتب حدیثی جدید بدون ذکر احادیث امیرالمؤمنین علیه السّلام کرد و خود به تبلیغ و اشاعه آن همت گماشت.
در این زمان است که پایگاه خلافت در سال 145 از هاشمیه که نزدیک به کوفه بود، به بغداد منتقل شده و آثار و فرهنگ ایرانی و هندی با حمایت خلیفه وارد فرهنگ اسلامی شد. ایجاد “نهضت ترجمه” (19) و ترجمه کتاب هایی چون “کلیله و دمنه” و تأسیس “خزانة الحکمة”(20) که هسته ی اصلی آن را این گونه آثار ترجمه ای تشکیل می داد، در این راستا صورت گرفت.(21) به تبع این اقدام، پایگاه امامت نیز اینک در بغداد سیر تمدن سازی خود را دنبال می کند.
سختی و مضیقه ای که در این دوران بر امام کاظم علیه السّلام حادث شده بود، با مدیریت ایشان، یکی از استثنایی ترین و سرنوشت سازترین صفحات تاریخ را رقم زد. امکان و مصلحت قیام مسلحانه از زمان عاشورا از بین رفته بود، و در ادامه، جریان تولید علمی و تربیت شیعیان نیز که در زمان امامین باقرین علیهما السّلام پی گیری شده بود، در این دوره به حالت تعطیل درآمده بود. در این هنگامه، سیاستی که از سوی موسی بن جعفر علیه السّلام پی گیری شد، سیاست نسل سازی در خاندان اهل بیت علیهم السّلام بود. کشتار بی رحمانه و وسیع بنی عباس، جمعیت شیعیان را در معرض نابودی قرار داده و در عین حال ترس آنان از تعقیب و زندان به دلیل ازدواج با فرزندان امام کاظم علیه السّلام بر آتش این فتنه دامن می زد. در این وضعیت، سفارش راهبردی پیامبر مبنی بر لزوم ازدواج (22) و تولید نسل در میان شیعیان به کار آمد و سپاهی عظیم از فرزندان امام کاظم علیه السّلام در برابر حزب شیطان در تاریخ ساخت.
امام کاظم علیه السّلام 18 فرزند پسر و 19 فرزند دختر داشت که همگی در خدمت دین خدا قرار گرفته و در ادامه تاریخ، نقش مهمی در احیای آن ایفا نمودند. این سیاست پیش از این در زمان امیرالمؤمنین علیه السّلام نیز پی گیری شده بود، آنجا که برای استمرار خط حق نیاز به کسانی بود که به علویان مشهور شدند. در تاریخ 12 فرزند پسر و 16 فرزند دختر برای ایشان ثبت شده است. با توجه به این سیاست راهبردی می توان شرایط امروز را نیز مشابه شرایط این دو برهه تاریخی دانست و با توجه به تبلیغاتی که از سال ها پیش و در زمان حکومت پهلوی برای کاهش نسل شده و البته هنوز هم کم و بیش ادامه دارد، سیاست ازدیاد نسل را در پیش گرفت و تبلیغ نمود.
به هر حال امام کاظم علیه السّلام نیز همچون پدران بزرگوارشان، پس از تحمل سختی های فراوان از سوی دستگاه خلافت هارون، در سال 183 هجری و در زندان وی با خرمای مسموم، مظلومانه به شهادت رسیدند.
8. امام رضا علیه السّلام و سیاست اوج دادن دانش
به سبب محکم بودن پایه های جریان اصیل علمی که سر در تاریخی پربار داشت، این نوع برخورد چندان دوامی نیاورد و پس از بروز درگیری ای قابل مطالعه در خاندان بنی عباس، زمینه برای انتقال پایگاه خلافت به خراسان ایران از سویی و دلجویی ظاهری از اهل بیت علیهم السّلام از سوی دیگر در زمان مأمون فراهم شد. نکته ای که در اینجا شایسته توجه ویژه می باشد این واقعیت است که در میان ما شیعیان معمولاً به دلیل هیمنه نهضت علمی زمان باقرین علیه السّلام و شهرت آن-که در جای خود واقعیتی است غیر قابل انکار-این حقیقت مورد غفلت قرار می گیرد که اوج نهضت علمی امامان شیعه علیهم السّلام در زمان امام رضا علیه السّلام واقع شد، همچنان که در روایات صادر شده از معصومین علیهم السّلام به این نکته اشاره شده و ایشان را عالم آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم دانسته اند.(23)
تأسیس بیت الحکمه بغداد و گسترش نهضت ترجمه آثار فلسفی و کلامی و همچنین برپایی مجالس بزرگ مناظره و مباحثات علمی در زمان مأمون در واقع تحت تأثیر موقعیت استثنایی علمی امام رضا علیه السّلام و برای مقابله به ظاهر خردمندانه تر از سوی دستگاه خلافت با این نهضت علمی بود که اینک در اوج شکوفایی و نشاط خود قرار داشت. اما از آنجا که این نهضت مستحکم تر و توفنده تر از آن بود که بتوان با این تمهیدات در مقابل آن ایستاد، تلاش های مأمون برای منکوب نمودن امام و خدشه دار کردن چهره علمی ایشان، نه تنها نتیجه نداد که سبب شهرت و گسترش روزافزون آن گردید. در واقع به دست و هزینه مأمون، دانشمندان و اهل ادیان گوناگون آن دوره همه یک بار این فرصت را یافتند که خود را در برابر مقام علمی امام کوچک و حقیر ببینند و این واقعیت را در برابر دیدگان مردم آن دوره نیز قرار دهند. توجه به نحوه مدیریت این دوره در هر دو سوی طیف، همانند دیگر نکات پیش گفته می تواند امروزه ما را در ادامه این مسیر و جریان تمدن سازی برخاسته از انقلاب اسلامی رهنمون باشد.
9. هجرت و امانت دانش در میان اهل آن
از سویی دیگر و پس از دوران امام رضا علیه السّلام، جریانی متفاوت در کنار گسترش علم و موازی با آن در تاریخ شکل می گیرد، که می توان بر آن نام جریان غیبت را نهاد. وظیفه این جریان تربیت کسانی است که بتوانند سنگینی بار دانش تولید شده در این دوره را تحمل نمایند. در این خصوص پس از این بیشتر توضیح خواهیم داد، اما با بازگشتی دوباره به جریان نهضت علمی امام رضا علیه السّلام و در پیوند با جریان غیبت و تربیت شیعیان اهل علم با واقعه ای غریب و قابل تأمل در تاریخ مواجه می شویم: داستان هجرت یا تبعید یا ولایتعهدی امام رضا علیه السّلام و حضور ایشان در سرزمین فارس آن روز و ایران امروز.
ظاهر داستان از این قرار است که مأمون برای کنترل بیشتر امام علیه السّلام، ایشان را به مقر حکومت خویش در مرو فرا می خواند و پس از وقوع جریاناتی نهایتاً ایشان را به عنوان ولیعهد معرفی کرده و سپس در برابر جریان توفنده ای که خود آن را ایجاد کرده بود، ناچار می شویم امام را در همان سرزمین به شهادت برساند. اگرچه این تحلیل، مشهور و با در نظر گرفتن شرایط تاریخی موجه می نماید، اما با توجه به مطالب پیش گفته می توان از زاویه ای دیگر نیز به این واقعه مهم تاریخی نگریست.
از آنجا که در تقدیر الهی است که گسترش دانش سازنده تمدن اسلامی در این دوره به اوج خود رسیده و سپس جریان غیبت، تربیت حمله آن را برعهده گیرد، لازم می آید که در استمرار هجرت های سرنوشت ساز و تمدن ساز پیامبران و اولیای الهی-پس از آن که سرزمین هایی مهم و آخرالزمانی از جمله عراق، فلسطین، مصر و حجاز در زمان پیامبران بزرگ به پایگاه تبلیغ و استقرار دین خداوند تبدیل شده و در ادامه و در درون تاریخ پر افتخار ائمه این تغییر پایگاه ها از مکه و مدینه به کوفه و سپس با داستان صلح امام مجتبی علیه السّلام برای پی گیری جریان نهضت علمی دوباره به مدینه و سپس با تغییر پایگاه دشمن و در عین حال تمدن آن روز، به بغداد صورت گرفته بود-اینک در اوج شکوفایی، این علم و دانش گسترده به میان اهل آن برده شده تا در سرزمین مناسب خود به رشد و شکوفایی شایسته خویش تا شکل دهی به جریان آخرالزمان و زمینه سازی ظهور برسد.
از آنجا که در این نگاه ما روایات را دارای کارکردی راهبردی و استراتژیک می دانیم، می توانیم تمجیدها و سفارش های بی شمار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در خصوص ایرانیان و به ویژه ایرانیان آخرالزمان را که با استفاده از آیات روشن قرآن کریم و به بهانه حضور شخصیت بزرگی چون سلمان فارسی در صحنه های متعدد صورت گرفت، راهنمایی برای تعیین مسیر در این دوره و مقطع سرنوشت ساز بدانیم، احادیثی چون:
لو کان العلم (الدین) معلقاً بالثریا لتناوله رجال من ابناء الفارس.(24)
در حساس ترین مقطع ایجاد پیوند میان جریان نهضت علمی و تولید دانش از یک سو و تربیت دانشمندان اسلامی و حمله ی ائمه معصومین علیهم السّلام از سویی دیگر، این اتفاق مبارک به دست پربرکت امام رضا علیه السّلام و البته به قیمت شهادت مظلومانه ایشان در دیاری به ظاهر غریب و در باطن پایگاه اهل بیت علیهم السّلام با راهنمایی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به وقوع می پیوندد. در واقع می توان جریان هجرت امام علیه السّلام را به ایران نه تنها یک تبعید و اجبار-که البته در ظاهر همین بود و امام هم با همین تعبیر از آن یاد نمودند-که هجرتی آگاهانه و تاریخ ساز و در راستای زمینه سازی ظهور قلمداد نمود. امام رضا علیه السّلام در ابتدای ورود خود به این سرزمین در داستان نیشابور و حدیث شریف سلسلة الذهب مأموریت خویش را تلویحاً گسترش توحید و ولایت عنوان نمودند، (25) دو رکنی که بایستی در تربیت آخرالزمانی مردم این سرزمین نقشی اساسی ایفا نمود.
شهادت امام رضا علیه السّلام در سال 203 هجری به دست مأمون عباسی و این بار نیز با انگور زهرآلود صورت گرفت. نکته قابل توجه در این شهادت و تقدیر خداوند این است که امام علیه السّلام در ظاهر حوادث، در معیت مأمون از مرو به طوس آمده و در آنجا به شهادت رسیدند. مرو، امروزه در ترکمنستان و مشهدالرضا در شمال شرقی ترین ناحیه ایران اسلامی است. اگر امام علیه السّلام در مرو شهید و دفن شده بودند، امروزه مرقد مطهر ایشان با توجه به حاکمیت 70 ساله کمونیزم در آن سرزمین، وضعی بهتر از قبور ائمه مظلوم بقیع نداشت.
پس از شهادت امام، ادامه این مأموریت بر عهده امامزادگان و فرزندان بزرگوار موسی بن جعفر علیه السّلام گذاشته شد که از پیش برای این روز ذخیره و تربیت شده بودند. این بزرگواران اگرچه پیش از این در ایران رفت و آمد داشتند، اما جریان پرحجم هجرت و شهادت مظلومانه ایشان در جای جای این سرزمین از زمان هجرت امام رضا علیه السّلام به ایران آغاز شد. مشهورترین این وقایع، سفر کاروانی بزرگ از مدینه به سرپرستی احمد بن موسی، برادر بزرگوار امام بود که با شهادت ایشان و جمعی از همراهانشان به ظاهر به پایان رسید.(26) با همین مجاهدت ها و شهادت ها بود که رفته رفته نهال توحید و ولایت اهل بیت علیهم السلام در سرزمین سلمان فارسی به بار نشست و در طول زمان با وقایعی دیگر به درختی تناور تبدیل شد.
10. امام جواد علیه السّلام و پیوند میان علم و غیبت
در ادامه بررسی و تبیین این سیر توجه به یک نکته بسیار ضروری می نماید و آن این که درست از این دوره و همزمان با رسیدن نهضت علمی ائمه علیهم السّلام به اوج خود، با جریانی دیگر داستان غیبت آغاز می شود تا در یک فرایند جدی تربیت شیعه، این دو اقدام علمی و تربیتی در آخرالزمان به یکدیگر رسیده و آن واقعه مهم تاریخ بشر را شکل دهند. به دیگر بیان اگرچه نهضت علمی ائمه در زمان امام رضا علیه السّلام به اوج خود رسید، اما همچنان در این پرواز، یک بال دیگر ضعف خود را به خوبی نشان می داد و آن به تعبیر روایات “حَمَله” این علم و کسانی بودند که بتوانند ضمن درک کامل فرمایشات ائمه معصومین علیهم السلام به گسترش دانش پرداخته و در عین حال آن را در میان مردم زمان خویش نیز اشاعه دهند.(27) این نیاز به حدی جدی بود که برای تدارک آن، شیعه-بر اساس یکی از تحلیلهای موجود-ناگزیر از ورود به دوره غیبت شد.
در این نوع نگاه، ما فرایند غیبت را نه از زمان ورود شیعه به دوران غیبت صغرای امام زمان علیه السّلام که از زمان به امامت رسیدن امام جواد علیه السّلام بررسی و ارزیابی می نماییم. در این مقطع حساس ضمن این که تقابل علمی بنی عباس با نهضت علمی ائمه علیهم السّلام ادامه یافت، به امامت رسیدن ایشان در سنین کودکی این پیام را برای شیعه در برداشت که باید منتظر اتفاقات دیگری نیز از این دست در ادامه ماجرا باشند. حیات پربرکت امام جواد علیهم السّلام اقدامی بود برای ایجاد پیوند و همراهی میان دو سیاست دانش اندوزی و آماده سازی شیعیان برای ورود به دوران غیبت.
سرانجام شهادت ایشان نیز همانند اجداد بزرگوارش با زهر، و به طور خاص همانند عموی مظلومش امام مجتبی علیه السّلام به وسیله همسرش ام فضل دختر مأمون، و به دستور معتصم عباسی در سال 220 هجری صورت گرفت.
11. امامین عسکریین علیهما السّلام و سیاست زمینه سازی غیبت
با پایان یافتن دوران امامت امام جواد علیه السّلام و بازگشت دوباره بنی عباس به اعمال محدودیت و خشونت- که برخاسته از شکست جدی آنان در این رقابت علمی بود-در زمان عسکریین علیهم السّلام امکان ارتباط میان شیعه با امامان شان به حدی رو به کاهش می گذارد که بسیاری از شیعیان در این دوره حتی موفق به زیارت امام خویش از نزدیک نمی شوند. امام عسکری علیه السّلام تنها امامی است که در ظاهر موفق به تشرف به بیت الله و انجام حج نشده است. در این دوره پایگاه خلافت به سامراء منتقل شده و عسکریین نیز به تبع آن ناچار در این شهر و در محاصره و نظارت دقیق و نزدیک سپاه خلیفه به سر می برند. اما از آن جا که بخشی از مأموریت اصلی طی هجرت امام رضا علیه السّلام انجام شده و تنها بخش آماده سازی شیعیان برای ورود به دوران غیبت و زمینه سازی این دوره باقی مانده بود، این دو امام بزرگوار علیهما السّلام تمام تلاش خود را در آن سرزمین برای اجرای این مأموریت به کار بستند.
در این دوره است که “سازمان وکالت” به توسعه و استقراری جدی می رسد. این سازمان که از زمان امام صادق علیه السّلام برای حفظ ارتباط میان امام و شیعیان در خفقان بنی عباس و با وکالت اصحاب خاص امامان معصوم علیهم السّلام از سوی ایشان تأسیس شده بود، در عصر امام کاظم علیه السّلام و با افزایش فشارها و اعمال محدودیت های بی شمار از سوی هارون، گسترش قابل توجهی یافت و پس از طی دوره ای از نظام مندی بیشتر در زمان امام رضا و امام جواد علیهم السّلام، با ورود به عصر عسکریین علیهما السّلام به اوج تکامل و کارآیی خود رسید. کارکرد نهایی این سازمان را در دوره غیبت صغرا شاهدیم.(28) طول عمر معنی دار این سازمان، همراه با حاکمیت بنی عباس و به عنوان علاجی بر اختناق حاکم بر آن دوره، از زمان امام صادق علیه السّلام شروع می شود و تا پایان دوره غیبت صغرا ادامه می یابد.
از دیگر اتفاقات راهبردی که در این دوره از سوی این دو امام بزرگوار علیهماالسّلام مدیریت می شود، جریان ورود نرجس خاتون به بیت عصمت و طهارت و یافتن شرف و افتخار همسری امام عسکری علیه السلام و مادری مولایمان ولی عصر ارواحنا فداه از سوی ایشان است. وی که “ملیکه” نام داشت از سوی پدر نوه قیصر روم و از سوی مادر از نسل شمعون وصی راستین عیسی بود. داستان ورود به این جریان، بسیار شبیه به چیزی است که در مورد شهربانو اتفاق افتاد.(29) شهربانو در جریان جنگ میان مسلمانان و ایرانیان به اسارت درآمد و نرجس خاتون در جریان جنگی میان مسلمانان و رومیان که در آن زمان به کیش مسیحیت در سرزمین های روم شرقی حکومت می کردند. با پیوند نخست، ایرانیان در ایجاد آخرالزمان شریک شدند. و با پیوند دوم، رومیان و به تعبیری دقیق تر، مسیحیان. این دو واقعه مهم دوباره یادآور این فرمایش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است که مگر مردم جز فارس و روم هستند.(30) رومی بودن این بانوی بزرگوار این نکته را مورد تأکید قرار می دهد که در جریان تحلیل تاریخ، همواره بایستی میان مردم، حکومت ها و نفوذ شیطان در دولت ها و ادیان تفکیک نمود و هر کدام را در جای خود ارزیابی کرد.
سرانجام این دو امام فداکار علیهما السّلام نیز در سال های 254 و 260 هجری به دست متوکل و معتمد عباسی با همان روش قدیمی حزب شیطان یعنی زهر، مسموم و شهید شدند.
پینوشتها:
1- روزی امیرمؤمنان علی علیه السّلام بر منبری آجرین مشغول ایراد خطبه های نماز جمعه بودند که در میان خطبه ها اشعث وارد می شود. وی که به زحمت توانسته بود خود را به جلوی جمعیت برساند صحبت های حضرت را قطع کرده و بانگ برمی آورد که این سرخ رویان دورادور منبر را گرفته اند و نزد شما بر ما غلبه کرده اند. حضرت از این سخن اشعث برآشفت. صعصعه که خشم ایشان را مشاهده می کند، فوراً می گوید: «امروز وضع عرب روشن خواهد شد و نهان ها آشکار خواهد گردید.» حضرت علی علیه السّلام فرمودند:
من یعذرنی من هؤلاء الضیاطرة-یتمرغ أحدهم علی فراشه تمرغ الحمار-و یهجر قوما للذکر-أفتأمروننی أن أطردهم-ما کنت لأطردهم فأکون من الجاهلین-أما والذی فلق الحبة وبرأ النسمة-لیضربنکم علی الدین عودا کما ضربتموهم علیه بدءا.
کسی هست که از من در مقابل این گردن کلفت های بی خاصیت دفاع کند؟ آنها روی فرش ها خواب قیلوله می کنند، در صورتی که دیگران در گرمی روز به ذکر خدا مشغول هستند. او به من امر می کند من آنها را از خود دور کنم و از ظالمان به حساب می آیم، سوگند به خدایی که دانه ها را شکافت و مخلوفات را آفرید، من از حضرت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم فرمودند: موالیان شما را برای عمل کردن به احکام اسلام مضروب خواهند کرد همان گونه که شما در آغاز اسلام با جنگیدن اسلام را به آنها تعلیم دادید. (شرح نهج البلاغة، ج20، ص 284)
2- لَعِبَتْ هَاشِمُ بِالْمُلْکِ فَلَا *** خَبَرٌ جَاءَ وَ لَا وَحْیٌ نَزَلَ
لَیْتَ اَشْیاخِی بَبَدْر شَهِدُوا*** جَزَعَ الْخَزْرَجِ مِنْ وَقْعِ الاَسَلِ
لَاهَلُّوا وَ اسْتَهَلُّوا فَرَحاً *** وَ لَقَالُوا یَا یَزیدُ لَا تَشَلَ
فَجَزَیْنَاهُ بِبَدْر مَثَلاً *** وَ اقَمْنَا مِثْلَ بَدْرٍ فَاعْتَدَلَ
لَسْتُ مِنْ خِنْدِفَ اِنْ لَمْ أنْتَقِمْ*** مِنْ بَنِی احْمَدَ مَا کانَ فَعَل
قبیله هاشم با سلطنت بازی کردند، نه خبری از آسمان آمد و نه وحی نازل شد، ای کاش پیران و گذشتگان قبیله من که در بدر کشته شدند می دیدند زاری کردن قبیله خزرج را از زدن نیزه (در جنگ احد)، از شادی فریاد می زدند و می گفتند ای یزید دستت شل مباد، جزایشان مانند «بدر» دادیم، این را بجای «بدر» کردیم و سربسر شد، من از دودمان خندف نیستم اگر کین احمد را از فرزندان او نجویم.(الإحتجاج علی أهل اللجاج، ج2، ص 307).
3- بحارالانوار، ج36، ص 205.
4- سوره صافات، آیه 107: ما ذبح عظیمی را فدای او کردیم.
5- برای نمونه ر.ک: النور المبین فی قصص الأنبیاء و المرسلین. ص 128: (ابن عباس) می گوید: این قوچ همان قوچی است که هنگام قربانی دادن از هابیل پذیرفته شد و عظیم بودن او بدلیل آن بود که چهل سال در بهشت به چرا مشغول بود.
6- برای نمونه ر.ک: الخصال، ج1، ص 58″ فضل بن شاذان می گوید: از امام ضا علیه السّلام شنیدم که فرمود: چون خداوند به ابرهیم علیه السّلام فرمان داد به جای پسرش اسماعیل آن قوچی را که فرستاده بود ذبح کند، ابراهیم آرزو کرد که پسرش اسماعیل را به دست خود ذبح می کرد و به ذبح آن قوچ مأمور نمی شد تا به قلبش آن رسد که به قلب پدری که عزیزترین فرزندش را ذبح کرد می رسد، تا با این کار به بالاترین درجه ثوابت مصیبت زده نایل گردد. پس خداوند به او وحی کرد: ای ابراهیم محبوب ترین خلق من نزد تو کیست؟ گفت: پروردگارا، کسی را که محبوت تر از حبیب تو محمّد صلی الله علیه و آله و سلم باشد نیافریده ای، وحی شد: آیا او را بیشتر دوست داری یا خودت را؟ گفت او را از خودم بیشتر دوست دارم. خداوند فرمود: آیا فرزند او را بیشتر دوست داری یا فرزند خودت را؟ گفت: بلکه فرزند او را. فرمود: ذبح شدن فرزند او به دست دشمنانش برای تو دردناک تر است یا ذبح شدن فرزندت به دست خودت به خاطر اطاعت من؟ گفت:پروردگارا ذبح شدن فرزند او به دست دشمنانش برایم دردناک تر از ذبح فرزندم به دست خودم است. فرمود: ای ابراهیم طائفه ای که گمان می کنند که از امّت محمّد هستند، فرزند او حسین را پس از وی از روی ستم و دشمنی می کشند، همان گونه که قوچ را سر می برند و با این کار دچار غضب من می شوند. ابراهیم با شنیدن این سخن بسیار ناراحت شد و قلبش به درد آمد و شروع به گریه کرد، پس به او وحی شد که ای ابراهیم ناراحتی تو بر قتل حسین را معادل ناراحتی تو بر فرزندت اسماعیل، در صورتی که او را ذبح کردی قرار می دهم و با این کار تو را به بالاترین درجه اهل ثواب در مصیبت می رسانم و این معنای سخن خداوند است که فرمود: «و فدیناه بذبح عظیم».
7- الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص 127؛ حُسِیْنٌ مِنِّی وَ انَا مِنْ حُسَیْنٍ اَحَبَّ اللهُ مَنْ اَحَبَّ حُسَیْناً حُسَیْنٌ سِبْطٌ مِنَ الأسْبَاط.
حسین از من است و من از حسین. خداوند دوستداران حسین را دوست دارد چرا که حسین سبطی از اسباط است.
8- بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج43، ص 291.
حسن و حسین امامند چه در حال قیام و چه قعود و گوشه نشینی.
9- خضری، سید احمدرضا، تاریخ تشیع1: دوره حضور امامان معصوم علیهم السّلام، ص 182-181.
10- صحیفه امام، ج 21، ص 426؛ امام خمینی، روح ا…، وصیت نامه سیاسی-الهی، ص 21.
11- قورچیان، نادرقلی، حمیدرضا آراسته، پریوش جعفری، دائره المعارف آموزش عالی، ج1، ص 261-260.
12- أخبار الدولة العباسیة، ص 194.
13- و عن علقمة بن عبدالله قال بینما نحن عند رسول الله ص إذ أقبل فتیة من بنی هاشم فلما رآهم النبی ص اغرورقت عیناه و تغیر لونه قال فقلت ما نزال نری فی وجهک شیئاً نکرهه قال إنا أهل بیت اختار الله لنا الآخرة علی الدنیا و إن أهل بیتی سیلقون بعدی بلاء و تشریدا و طریدا حتی یأتی قوم من قبل المشرق و معهم رایات سود فیسألون الخیر و لا یعطونه فیقاتلون فینصرون فیعطون ما سألوا و لا یقبلونه حتی یدفعوها إلی رجل من أهل بیتی فیملأها قسطا کما ملئوها جورا فمن أدرک ذلک منکم فلیأتهم و لو حبوا علی الثلج (کشف الغمة فی معرفة الائمة، ج2، ص 478)
از علقمه بن عبدالله روایت است که او گفت ما نزد حضرت رسالت بودیم صلی الله علیه و آله و سلم که آمدند جوانانی از بنی هاشم پس چون آن حضرت ایشان را دید چشمهای مبارکش پر از اشک شد؛ و رنگ روی مبارکش متغیر گشت، پس گفتند یا رسول الله لا یزال می بینیم در روی مبارک تو چیزی را که ما از آن ملول می شویم و نمی خواهیم آن را، پس آن حضرت فرمود که ما اهل بیتیم که اختیار فرمود خدا از برای ما آخرت را بر دنیا، و بدرستی که اهل بیت من زود باشد که بیافتند در بلا و رانده گردند در اطراف تا بیایند قومی از قبل مشرق و با ایشان پرچم های سیاه باشد، پس ایشان سؤال از حق کنند پس ندهند آن را، پس مقاتله کنند و یاری داده شوند پس اعطا کنند آنچه طلبند، پس قبول نکنند تا دفع کنند آن را برجلی از اهل بیت من، پس پر گرداند زمین را از قسط و عدل همچنان که پر شده باشد از جور، پس آنکه ادراک کند این را از شما پس باید که بیاید ایشان را و اگرچه بر برف باید رفت.
14- بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج75، ص 457: مناقب ابن شهر آشوب: مأمون الرقی گفت: محضر آقایم حضرت امام صادق بودم که سهل بن حسن خراسانی وارد شد و سلام عرض کرد و نشست و گفت: ای پسر پیامبر، شما اهل محبت و مهربانی هستید و شما اهل بیت امتّید، چه چیزی مانع شما می شود که از حق خودتان [اعراض کنید] و بنشینید در حالی که یک صد هزار شیعه دارید که در پیش شما شمشیر می زنند؟! فرمود: ای خراسانی بنشین، خدا حق شما را رعایت کند، سپس به [یکی از کنیزان به نام] حنیفه فرمود: تنور را روشن کن، او تنور را روشن کرد تا اینکه کاملاً گداخت و بالای آن سفید و روشن شد، آنگاه امام صادق علیه السّلام به او فرمود: ای خراسانی بلند شو در تنور بنشین، خراسانی گفت: ای آقایم، ای فرزند پیامبر خدا، مرا با آتش معذب نکن، از من در گذر، خدا از شما درگذرد. امام فرمود: از تو درگذشتم، مأمون رقی گفت: در این اثنا، هارون مکی وارد شد، و کفش هایش در انگشت سبابه اش بود. عرض کرد: ای پسر پیامبر سلام بر شما باد، امام علیه السّلام به او فرمود: کفش هایت را رها کن و در تنور بنشین. او کفش های خود را کنار گذاشت و سپس داخل تنور شد و امام در رابطه با خراسان مشغول گفتگو با خراسانی شد به طوری صحبت کرد مثل اینکه در آنجا حضور دارد. سپس فرمود: ای خراسانی بلند شو و به تنور نگاه کن، خراسانی بلند شد و وی را دید چهار زانو در داخل تنور نشسته است. سپس سالم و سر حال بیرون آمد و به ما سلام گفت، امام علیه السّلام به وی گفت: در خراسان چند نفر مثل این را پیدا می کنی، جواب داد: به خدا سوگند که حتی یک نفر هم پیدا نمی شود، امام فرمود: به خدا سوگند حتی یک نفر! و سپس گفت: اما ما خروج نمی کنیم در زمانی که در آن پنج نفر را پیدا نمی کنیم که یار و یاور ما باشد، ما به وقت خروج داناتر هستیم.
نیز ببینید: الکافی، ج2، ص 243:
سدیر صیرفی گوید: خدمت امام صادق علیه السّلام رسیدم و عرض کردم: به خدا که خانه نشستن برای شما روا نیست، فرمود: چرا ای سدیر؟! عرض کردم: برای بسیاری دوستان و شیعیان و یاورانی که داری بخدا که اگر امیرالمؤمنین علیه السّلام به اندازه شما شیعه و یاور و دوست می داشت تیم وعدی نسبت به او طمع نمی کردند (و حقش را غصب نمی نمودند) فرمود: ای سدیر، فکر می کنی چه اندازه باشند؟ گفتم: صد هزار. فرمود: صد هزار؟! عرض کردم آری، بلکه دویست هزار، فرمود: دویست هزار؟ عرض کردم: آری و بلکه نصف دنیا، حضرت از سخن گفتن با من سکوت کرد و سپس فرمود: برایت آسان است که همراه ما تا ینبع بیائی؟ گفتم: آری. سپس دستور فرمود الاغ و استری را زین کنند، من پیشی گرفتم و الاغ را سوار شدم، حضرت فرمود: ای سدیر، می خواهی الاغ را بمن بدهی؟ گفتم: استر زیباتر و شریفتر است، فرود: الاغ رای من رهوارتر است، من پیاده شدم. حضرت سوار الاغ شد و من سوار استر و راه افتادیم تا وقت نماز رسید، فرمود: پیاده شویم و نماز بخوانیم، سپس فرمود: این زمین شوره زار است و نماز در آن روا نیست، پس براه افتادیم تا به زمین خاک سرخی رسیدیم، حضرت به سوی جوانی که بزغاله می چرانید نگریست و فرمود: ای سدیر بخدا اگر شیعیانم به شماره این بزغاله ها بودند، خانه نشستن برایم روا نبود، آنگاه پیاده شدیم و نماز خواندیم، چون از نماز فارغ شدیم به سوی بزغاله ها نگریستم و شمردم هفده رأس بودند.
15. ر.ک: الکافی ج2، ص 242 به بعد.
16- برای نمونه: عَنْ أبِی عَبْدِ اللهِ ع انَّهُ قالَ اِذا هُدِمَ حَائِطُ مَسْجِدِ الکُوفَةِ مِنْ مُؤَخَّرِهِ مِمَّا یَلِی دارَ ابْنِ مَسْعُودٍ فَعِنْدَ ذلِکَ زَوالُ مُلْکِ بَنیِ فُلانٍ امّا انَّ هادِمَهُ لَا یَبْنیه.(الغیبة للنعمائی، ص 277)
خالد قلانسیّ از امام صادق علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود: «هنگامی که دیوار مسجد کوفه که در انتهای آن قرار دارد از آن سمت که به خانه ابن مسعود متّصل است ویران شود، پس در آن وقت حکومت بنی فلان زوال خواهد یافت، بدایند که ویران کننده اش دیگر آن را نخواهد ساخت»
17- لیس العلم بکثرة التعلم إنما هو نور یقذفه الله فی قلب من یرید أن یهدیه (بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج67، ص 140)
علم به کثرت تعلیم نیست بلکه نوری است که خداوند در دل هر که بخواهد هدایتش کند می اندازد.
18- وَ عِنْدَهُ مَفَاتِحُ الْغَیْبِ لاَ یَعْلَمُهَا إِلاَّ هُوَ وَ یَعْلَمُ مَا فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ مَا تَسْقُطُ مِنْ وَرَقَةٍ إِلاَّ یَعْلَمُهَا وَ لاَ حَبَّةٍ فِی ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَ لاَ رَطْبٍ وَ لاَ یَابِسٍ إِلاَّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ(سوره انعام، آیه 59)
کلیدهای غیب، تنها نزد اوست؛ و جز او، کسی آنها را نمیداند. او آنچه را در خشکی و دریاست میداند؛ هیچ برگی (از درختی) نمیافتد، مگر اینکه از آن آگاه است؛ و نه هیچ دانهای در تاریکی های زمین، و نه هیچ تر و خشکی وجود دارد، جز اینکه در کتابی آشکار ثبت است.
19- http://harimemalakoot.blogfa.com/post-5.aspx
20- بیت الحکمه (یا خزانة الحکمه/دارالحکمه)، اولین و معتبرترین مؤسسة علمی-فرهنگی تمدن اسلامی در بغداد. تاریخ تأسیس آن به درستی معلوم نیست، اما به استناد غالب منابع این مؤسسه در عهد هارون الرشید (170-193) بنا شد و در زمان مأمون (198-218) به اوج شکوفایی و کمال رسید (رجوع کنید به شبلی نعمانی، ص 137؛ عش، ص 51؛ صفا، ج1، ص 48؛ عوّاد، ص 106؛ کروی و شرف الدین، ص 454). در واقع، منابعی که به دستور منصور عباسی (حک: 136-158)، از زبان های گوناگون به عربی ترجمه شده بود و بعدها کتاب های یونانی که در پی فتوحات هارون در برخی از سرزمین های آسیای صغیر مانند عموریه و آنقره به دست آمد، هارون را برانگیخت تا برای نگهداری آنها جایی فراهم آورد؛ بدین ترتیب، بیت الحکمه شکل گرفت (ابن عبری، ص 235؛ شبلی نعمانی، ص 136-137؛ صفا، همانجا).
در زمان مأمون بیت الحکمه رونق بیشتری یافت، زیرا وی به گردآوری و ترجمه و تدوین علوم، بخصوص فلسفه، علاقه ی بسیار داشت. یکی از علل عمده ی علاقه ی مأمون به گردآوری و ترجمه ی کتب فلسفه، گرایش وی به عقاید معتزله بود و می خواست با جست و جو در کتب فلسفه ی یونان برای توجیه عقاید خود دلایلی بیابد، و نیز با بهره گیری معتزله از آن کتابها در روشهای استدلال خود، امکان ترویج و پیشرفت عقایدشان فراهم آید (حتّی، ص 393؛ سوردل، ص 124). به روایتی، در پی خوابی که مأمون دید و در آن با ارسطو سخن گفت، به جستجوی کتاب های فلسفی پرداخت و چون آن ها را در سرزمین های اسلامی نیافت، از قیصر روم خواست تا کتابهای قدیمی فلسفه را از روم برای او بفرستد. قیصر ابتدا امتناع کرد، ولی سپس تسلیم شد (ابن ندیم، ص 443-4؛ ابن ابی اصیبعه، ص 259-260؛ قفطی، ص 50-52) و پنج بارِ شتر کتاب برای مأمون فرستاد (قفطی، ص 52). گفته اند که از خراسان نیز صدبار شتر کتاب آورده اند (دایرة المعارف کتابداری و اطلاع رسانی، ج36، ص 368).
از سوی دیگر، چون با ایجاد بیت الحکمه، دانشگاه جُندی شاپور-که مدت ها مرکز علمی و فرهنگی جهان به شمار می رفت-از رونق افتاد (صدیق، ص 110-111)، ظاهراً منابع فراوانی که در زمان ساسانیان در علوم و فنون مختلف از زبان های یونانی و هندی در این دانشگاه گرد آمده بود، و همچنین ترجمه های پهلوی آنها (نیز رجوع کنید به همان، ص 80-82) به بیت الحکمه منتقل شد. با این همه، برخی نویسندگان از جمله ابن خلدون (ج1، ص 70) در بیان معارفی که از گذشتگان به مسلمانان رسیده، تنها به دانش های یونانیان اشاره کرده اند. به اعتقاد ابن خلدون، دانشهای ملل دیگر، از جمله ایرانیان، در دسترس مسلمانان قرار نگرفته است (همانجا) درباره این عقیده باید تأمل کرد، بویژه که با توجه به نزدیکی پزشکان و علمای دانشگاه جندی شاپور با دستگاه خلافت عباسی و نهضت علمی آنان (اولیری، ص 236 به بعد)، انتقال منابع دانشگاه جندی شاپور به مجموعه ی بیت الحکمه معقول تر می نماید. افزون بر این، برخی از محققان بنابر شواهدی تأثیر ایرانیان را بیش از این می دانند؛ از جمله به گفته ی دیمیتری گوتاس، «بیت الحکمه» از نامی که ساسانیان برای کتابخانه به کار می بردند گرفته شده است وی به نقل از حمزه ی اصفهانی می نویسد که در ایران ساسانی کتابها در خزاینی نگهداری می شد که او آن را «بیوت الحکمه» نامیده است (ص 54). وی حتی نهضت ترجمه در بیت الحکمه را مربوط به ترجمه ی کتابهای فارسی به عربی می داند و نه آثار یونانی به عربی (ص 59، 57). البته این ادعا، با توجه به شواهد معتبر، اغراق آمیز به نظر می رسد (رجوع کنید به ادامه ی مقاله).
این مجموعه با کتاب های اهدایی حاکمان عرب و غیر عرب به مرکز خلافت اسلامی و آنچه با قیمت های گزاف خریداری می شد، توسعه یافت (کروی و شرف الدین، ص 455). بعلاوه مأمون افرادی از جمله یوحنا بن ماسویه و حنین بن اسحاق را برای یافتن کتاب های کمیاب به شهرهای روم فرستاد (ابن ابی اصیبعه، ص 260). اشخاص دیگری نیز در رشد این مجموعه سهیم بوده اند (قفطی، همانجا).
مأمون میراث یونانیان، ایرانیان و عرب را یک جا گردآورد (عوّاد، ص 111) و به منظور غنی تر ساختن این مجموعه، پاره ای از اسناد و اشعار دوره جاهلیت و خطوط و نامه های قبل از اسلام را نیز بدان افزود (مدیر شانه چی، ص 73). برای نمونه، ابن ندیم (ص 9) به نوشته ای به خط عبدالمطلب بن هاشم بر پوست آهو اشاره کرده است.
از شمار آثار گرد آمده در مجموعه ی بیت الحکمه اطلاع چندانی در دست نیست. جرجی زیدان (ص 637) در ارقامی که برای مجموعه ی کتابخانه های معظم تمدن اسلامی ارائه می دهد، بالاترین برآورد را که رقم شگفت آور چهار میلیون جلد است برای مجموعه کتابخانه ی بیت الحکمه ذکر می کند، که اغراق آمیز به نظر می رسد. به گفته ی برخی نویسندگان، مجموعه این کتابخانه را به سختی می توان بالغ بر یک میلیون جلد تخمین زد (دایرة المعارف کتابداری و اطلاع رسانی همانجا). بلیدز در زمینه ی حجم مجموعه ی کتابخانه های قدیم می نویسد: «قبل از اختراع ماشین چاپ شمار کتابها بسیار اندک بود، و در حالی که می دانیم حتی زمانی که بیش از نیم قرن از پیدایش ماشین چاپ بخار گذشته بود، فراهم آوردن یک مجموعه ی نیم میلیونی چه مشکلاتی می توانست داشته باشد، برآوردهای نویسندگان از حجم شگفت انگیز مجموعه ی کتابخانه های دوره ی باستان ناباوری آدم را بر می انگیزد.» (تامپسون، ص 12). هرچند این نظر را می توان تا حدودی در مورد کتابخانه های معتبر دوره ی تمدن اسلامی و از جمله بیت الحکمه نیز صادق دانست، شواهد بسیار نشان می دهد که این کتابخانه ها مجموعه های بزرگی داشتند و نمی توان آنها را با مجموعه های کوچک کتابخانه های اروپایی در قرون وسطی مقایسه کرد. برای مجموعه ی کتابخانه ی بیت الحکمه فهرستی تدوین شده بود که ابوعلی مسکویه در جاویدان خرد (ص 37) از آن یاد کرد و بی تردید قدیم ترین فهرست کتابخانه ای معتبر در جهان اسلام است.
ترجمه و نقل مطالب کتاب های گرد آمده به زبان عربی، از اساسی ترین فعالیت های بیت الحکمه به شمار می آمد و مترجمان برجسته و ماهری که مأمون استخدام کرده بود، آثار جمع آوری شده به زبانهای یونانی، رومی، قبطی، سریانی، هندی و پهلوی را ترجمه کردند (حتّی، ص 396؛ وجدی، ج8، ص 67؛ نیز رجوع کنید به ترجمه). از مترجمان نامور بیت الحکمه این افراد شایان ذکرند: یحیی بن بطریق، عبدالله بن مقفع، یوحنابن ماسویه، حجاج بن مطر، حنین بن اسحاق و پسرش اسحاق بن حنین، حُبیش بن حسن و ثابت بن قُره (ابن ندیم، ص 444-446؛ قفطی، ص 87، 244، 513؛ رفاعی، ج1، ص 379). به این ترتیب، بیت الحکمه یکی از عظیم ترین کانون های انتقال علوم در تاریخ بشری شد و دوران تلاش های پردامنه ی علمی را به دنبال داشت (حتی، ص 400).
بیت الحکمه مؤسسه ای پژوهشی و مرکز تحقیقات علمی نیز بود؛ محققان و دانشمندان در آن به پژوهش و تألیف کتابها می پرداختند و جلسات بحث و گفتگو تشکیل می دادند، مأمون نیز در آن جلسات شرکت می کرد و از بحثهای علمی آنان بهره می جست (ابن عبری، ص 236؛ سباعی، ص 136). مردم از هر قشر و طبقه برای بحث و تحقیق و مطالعه به بیت الحکمه می رفتند. برخی نیز در آنجا به استنساخ کتابها اشتغال داشتند. در بیت الحکمه وسایل کار و جای مطالعه نیز برای محققان و مطالعه کنندگان فراهم بود (زیدان ص 635؛ عش، ص 79؛ صفا، ج1، ص 50). اینگونه فعالیت های علمی و فرهنگی، به بیت الحکمه رونق و شکوه خاصی بخشیده بود به طوری که آنها را مهمترین مرکز ترجمه و تدوین علوم اسلامی دانسته اند (صفا، همانجا).
مأمون برای تکمیل بیت الحکمه، رصدخانه ای وابسته به آن در بغداد نزدیک دروازه ی شَمّاسیه ایجاد می کرد (حتّی، ص 477؛ نیز رجوع کنید به بنو منجّم) تا در آن منجمان اسلامی به رصد کواکب و تدوین زیجها بپردازند. در واقع، با ترجمه ی منابع اسلامی نجوم یونانی در نهضت ترجمه، و با ترجمه های دیگری که قبلاً از منابع نجوم ایرانی و هندی صورت گرفته بود، زمینه برای پیدایش نجوم اسلامی فراهم آمد (نصر، ص 159). به گفته ی نالینو (د. اسلام، چاپ اول، ذیل Astronomy) درخشان ترین دوره ی نجوم اسلامی همین دوره بوده است (رجوع کنید به نجوم).
بیت الحکمه را عالمان برجسته ای اداره می کردند که از آنان با عنوان «صاحب بیت الحکمه» یاد شده است و برخی ایرانی بوده اند؛ مشهورترین آنان عبارت اند از: سهل بن هارون، سعید بن هارون و سلم یا سلمان (ابن ندیم، ص 16، 197-198، 206، 482؛ خطیب بغدادی، ج3، ص 369؛ ابن عبدربّه، ج2، ص 9؛ شبلی نعمانی، ص 137؛ عش، ص 61-62). از دیگر همکاران معروف بیت الحکمه، ابوسهل فضل بن نوبخت (مترجم آثار فارسی به عربی)، و ابن ابی حریش (صحاف) را می توان نام برد (ابن ندیم، ص 16، 492). نخستین عاملی که از شکوه بیت الحکمه کاست، انتقال مرکز حکومت اسلامی از بغداد به سامرا در عهد معتصم (218-227) بود. در پی این انتقال، ویژگی فرهنگستانی آن کمرنگ و به یک کتابخانه محدود شد (اولیری، ص 260؛ شلبی، ص 153؛ عش، ص 79). بیت الحکمه در دوره ی کوتاه حکومت واثق(227-232) نیز رونقی نیافت (الویری همانجا) تا اینکه در زمان متوکل (232-247) با حمایتهای وی از علم و علما، متعلقات و اموال آن بازگردانده شد. بدین سبب، وی را عموماً احیاکننده ی بیت الحکمه بعد از مأمون می دانند (همان، ص 263). این مؤسسه محققاً تا اواخر قرن چهارم دایر و محل آمد و شد علما و محققان بوده است، چنانکه ابن ندیم (متوفی 385) به جزوه ای به خط حمیری متعلق به این کتابخانه اشاره کرده و نمونه ی خط آن را در کتاب خود (ص 10) آورده است. خطیب بغدادی (متوفی 463؛ ج10، ص 391) نیز از صالح بن وجیه نقل می کند که کتاب صفة الخلفاء را در خزانة مأمون خوانده است. به گفته ی برخی نویسندگان، این مؤسسه تا حمله مغول به بغداد (656) همچنان برپا بوده است (رجوع کنید به صفا، همانجا؛ حماده، ص 70). از بقایای آن پس از حمله مغول اطلاع چندانی در دست نیست. (دایرة المعارف کتابداری و اطلاع رسانی همانجا)./سیمین قطبی/ دانشنامه جهان اسلام.
21- قورچیان، نادرقلبی، حمیدرضا آراسته، پریوش جعفری، دائره المعارف آموزش عالی، ج1، ص 261.
22- النّکاح سنّتی فمن رغب عن سنّتی فلیس منّی (الحدیث، روایات تربیتی، ج1، ص 175).
وَ قَالَ ص تَنَاکَحُوا تَنَاسَلُوا تَکْثُروُا فَإنِّی اُبَاهِیَ بِکُمُ الاُمَمَ یَوْمَ القِیامَةِ وَ لَوْ بِالسِّقْط.(جامع الأخبار، ص 101)
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود: ازدواج کنید و فرزندان خود را افزایش دهید. روز قیامت من به شما مردم-حتّی به بچّه سقط شده-بر سایر امتّها افتخار می کنم.
23- قالَ ابُو الصَّلْتِ وَ لَقَدْ حَدَّثَنِی مُحَمَّدٌ بْنُ اِسْحَاقَ بْنِ مُوسیَ بْنِ جَعْفَرٍ عَنْ ابیهِ انَّ مُوسی بْنَ جَعْفَرٍ ع کانَ یَقُولُ لِبَنیهِ هَذاً اخُوکُمْ عَلِیُّ بْنُ مُوسیَ الرِّضَا عالِمُ آلِ مُحمَّدٍ فَسَلُوهُ عَنْ ادْیانِکُمْ وَ احْفَظُوا مَا یَقُولُ لَکُمْ فَإنِّی سَمِعْتُ أبی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ غَیْرَ مَرَّةٍ یَقُولُ لِی إنَّ عالِمَ آلِ مُحَمَّدٍ لَفِی صُلْبِکَ وَ لَیْتَنِی ادْرکتُهُ فَانَّهُ سَمِیُّ امیرالمُومنینَ عَلیِّ ع( إعلام الوری بأعلام الهدی، ص 328)
اسحاق بن موسی بن جعفر می گفت: پدرم به فرزندانش می فرمود: این برادر شما علی عالم آل محمّد است، مسائل خود را از وی بپرسید، و مطالب او را نگهداری کنید، من از پدرم جعفر بن محمّد شنیدم مکرر می گفت: عالم آل محمّد صلی الله علیه و آله و سلم در صلب تو است کاش من او را می دیدم، وی با امیرالمؤمنین همنام است.
24- اگر دانش (دین) به ستاره پروین بسته شده باشد، سرانجام مردانی از فارس بدان دست خواهند یافت.
بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج57، ص 230.
25-لَمَّا وَافَی ابُوالحَسَنِ الرِّضَا ع نَیْسَابُورَ وَ أرادَ أنْ یَخْرُجَ مِنْها اِلَی المَامُونِ اجْتَمَعَ عَلَیْهِ اصْحابُ الحدِیثِ فَقالُوا لَهُ یا ابْنَ رَسُولِ اللهِ تَرْحَلُ عَنَّا وَ لا تُحَدِّثُنَا بِحَدیثٍ فَنَسْتَفِیدَهُ مِنْکَ وَ کانِ قَدْ قَعَدَ فِی العَمَّاریَّهِ فَاطْلَعَ رَاسَهُ وَ قَالَ سَمِعْتُ أبِی مُوسیَ بْنَ جَعْفَرٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أبِی جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ یَقُولُ سَمِعْتُ أبِی مُحمَّدَ بْنَ عَلیٍّ یَقولُ سَمِعْتُ أبِی عَلِیَّ بْنَ الحُسَیْنِ یَقُولُ سَمِعْتُ أبی الحُسَیْنَ بْنَ عَلِیِّ یَقُولُ سَمِعْتُ أبی أمِیرَالمُؤمنینَ عَلِیَّ بنَ أبی طالبٍ ع یَقُولَ سَمِعْتُ النَّبیَّ ص یَقُولُ سَمِعْتُ اللَهَ عَزَّ وَ جَلَّ یَقُولُ لاَ إلَهَ اِلَّا اللهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أمِنَ مِنْ عَذابِی قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادانَا بِشُرُوطِهَا وَ أناَ مِن شُرُوطِها (عیون أخبار الرضا علیه السّلام، ج2، ص 135)
حضرت رضا علیه السّلام در مسیر مسافرت مرو وارد نیشابور گردید، مقداری توقف فرمود. موقعی که بر محمل سوار شد تا از شهر خارج شود اصحاب حدیث اطراف محمل گرد آمدند عرض کردند یا ابن رسول الله از شهر ما می روی و حدیثی نفرمودی که ما استفاده کنیم. حضرت سر خود را از محمل بیرون کرد و فرمود: از پدرم حضرت موسی بن جعفر علیه السّلام شنیدم که فرمود از پدرم حضرت صادق علیه السّلام شنیدم و همچنین از آباء گرامی خود یک یک نام برد تا به حضرت علی بن ابی طالب علیه السّلام رسید که فرمود از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم شنیدم که فرمود از جبرئیل امین شنیدم که گفت از ذات مقدس الهی شنیدم که فرمود: «لا اله الا الله» قلعه من است و هر کس در قلعه من وارد شود از عذاب من ایمنی خواهد داشت. وقتی مرکب به راه افتاد حضرت علی بن موسی الرضا علیه السّلام ندا داد که کلمه توحید با مقررات و شروطش قلعه الهی است و من خود یکی از آن شروطم.
26- شبهای پیشاور، ص 115-122.
27- قَالَ امیرُ المُومِنینَ ع لَوْ أنَّ حَمَلَةَ الْعِلْمِ حَمَلُوهُ بِحَقِّهِ لاحَبَّهُمُ اللهُ وَ ملائِکَتُهُ وَ أهْلُ طَاعَتِهِ مِنْ خَلْقِهِ وَ لَکِنَّهُمْ حَمَلُوهُ لِطَلَبِ الدُّنیا فَمَقَتَهُمُ اللهُ وَ هَانُوا عَلَی النَّاس(بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج2، ص 37)
محققاً اگر بر دارندگان علم و دانش (دانشمندان) علم را به حقّ و آنچه سزاوار آن است حمل نموده و بردارند (طبق آن عمل نمایند) هر آینه خدا و فرشتگان و هر که از آفریده شدگانش که او را اطاعت نموده و فرمانبر است او را دوست دارند (خدا او را از رحمتش که سبب سعادت و نیکبختی او گردد بهره مند گرداند، و فرشتگان و بندگان فرمانبر خدا بر او درود فرستند و از خدا برایش رحمت خواهند) ولی ایشان (چون) علم را برای به دست آوردن دنیا حمل می نمایند (طبق آن عمل نمی کنند) پس خداوند آنان را دشمن دارد (از رحمت خود بی بهره گرداند، و از این رو بعذاب جاوید گرفتار شوند) و نزد مردم سبک و خوار می گردند.
28- پورسید آقایی، مسعود و جباری، عاشوری، حکیم، تاریخ عصر غیبت؛ نگاهی تحلیلی به عصر غیبت امام دوازدهم (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص 224-175.
29- کمال الدین و تمام النعمة، ج2، ص 417:
محمّد بن بحر شیبانی گوید: در سال دویست و هشتاد و شش وارد کربلا شدم و قبر آن غریب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را زیارت کردم و سپس به جانب بغداد رو کردم تا مقابر قریش را زیارت کنم و در آن وقت گرما در نهایت خود بود و بادهای حارّه می وزید و چون به مشهد امام کاظم علیه السّلام رسیدم نسیم تربت آکنده از رحمت وی را استشمام نمودم که در باغهای مغفرت در پیچیده بود، با اشکهای پیاپی و ناله های دمادم بر وی گریستم و اشک چشمانم را فرا گرفته بود و نمی توانستم ببینم و چون از گریه باز ایستادم و ناله ام قطع گردید، دیدگانم را گشودم پیرمردی را دیدم پشت خمیده با شانه های منحنی که پیشانی و هر دو کف دستش پینه سجده داشت و به شخص دیگری که نزد قبر همراه او بود می گفت: ای برادرزاده! عمویت به واسطه علوم شریفه و غیوب دشواری که آن دو سید به وی سپرده اند شرف بزرگی یافته است که کسی جز سلمان بدان شرف نرسیده است و هم اکنون مدّت حیات وی استکمال پذیرفته و عمرش سپری گردیده است و از اهل ولایت مردی را نمی یابد که سرّش را به وی بسپارد. با خود گفتم ای نفس! همیشه از جانب تو رنج و تعب می کشم و با پای برهنه در کفش برای کسب علم بدینسو و آن سو می روم و اکنون گوشم از این شخص سخنی را می شنود که بر علم فراوان و آثار عظیم وی دلالت دارد. گفتم: ای شیخ! آن دو سیّد چه کسانی هستند؟ گفت: آن دو ستاره نهان که در سرّ من رأی خفته اند.
گفتم: من به موالات و شرافت محلّ آن دو در امامت و وراثت سوگند یاد می کنم که من جویای علوم و طالب آثار آنها هستم و به جان خود سوگند که حافظ اسرار آنان باشم. گفت: اگر در گفتارت صادق باشی آنچه از آثار و اخبار آنان داری بیاور و چون کتب و روایات را وارسی کرد، گفت: راست می گویی من بشر بن سلیمان نخّاس از فرزندان ابو ایّوب انصاریّ و یکی از موالیان امام هادی و امام عسکری علیهما السّلام و همسایه آنها در «سرّ من رای» بودم گفتم: برادرت را به ذکر برخی از مشاهدات خود از آثار آنان گرامی بدار، گفت: مولای ما امام هادی علیه السّلام مسائل بنده فروشی را به من آموخت و من جز با اذن او خرید و فروش نمی کردم و از این رو از موارد شبهه ناک اجتناب می کردم تا آنکه معرفتم در این باب کامل شد و فرق میان حلال و حرام را نیکو دانستم.
یک شب که در «سرّ من رای» در خانه خود بودم و پاسی از شب گذشته بود، کسی در خانه را کوفت، شتابان به پشت در آمدم و دیدم کافور فرستاده امام هادی علیه السّلام است که مرا به نزد او فرا می خواند، لباس پوشیدم و بر او وارد شدم دیدم با فرزندش ابومحمّد و خواهرش حکیمه خاتون از پس پرده گفتگو می کند، چون نشستم فرمود: ای بشر! تو از فرزندان انصاری و ولایت ائمه علیهم السّلام پشت در پشت، در میان شما بوده است و شما مورد اعتماد ما اهل بیت هستید و من می خواهم تو را مشرّف به فضیلتی سازم که بدان بر سایر شیعیان در موالات ما سبقت بجویی، تو را از سرّی مطلع می کنم و برای خرید کنیزی گسیل می دارم، آنگاه نامه ای به خط و زبان رومی نوشت و آن را در پیچید و به خاتم خود ممهور ساخت و دستمال زردرنگی را که در آن دویست و بیست دینار بود بیرون آورد و فرمود: آن را بگیر و به بغداد برو و ظهر فلان روز در معبر نهر فرات حاضر شو و چون زورقهای اسیران آمدند، جمعی از وکیلان فرماندهان بنی عبّاس و خریداران و جوانان عراقی دور آنها را بگیرند و چون چنین دیدی سراسر روز شخصی به نام عمر بن یزید برده فروش را زیر نظر بگیر و چون کنیزی را که صفتش چنین و چنان است و دو تکه پارچه حریر در بردارد برای فروش عرضه بدارد و آن کنیز از گشودن رو و لمس کردن خریداران و اطاعت آنان سرباز زند، تو به آن مکاشف مهلت بده و تأملی کن، بنده فروش آن کنیز را بزند و او را به زبان رومی ناله و زاری کند و بدان که گوید: وای از هتک ستر من! یکی از خریداران گوید من او را سیصد دینار خواهم خرید که عفاف او باعث مزید رغبت من شده است و او به زبان عربی می گوید: اگر در لباس سلیمان و کرسی سلطنت او جلوه کنی در تو رغبتی ندارم، اموالت را بیهوده خرج مکن! برده فروش می گوید: چاره چیست؟ گریزی از فروش تو نیست، آن کنیز گوید: چرا شتاب می کنی باید خریداری باشد که دلم به امانت و دیانت او اطمینان یابد، در این هنگام برخیز و به نزد عمر بن یزید برو و بگو: من نامه ای سربسته از یکی از اشراف دارم که به زبان و خط رومی نوشته و کرامت و وفا و بزرگواری و سخاوت خود را در آن نوشته است نامه را به آن کنیز بده تا در خلق و خوی صاحب خود تأمل کند اگر بدو مایل شد و بدان رضا داد من وکیل آن شخص هستم تا این کنیز را برای وی خریداری کنم.
بشر بن سلیمان گوید: همه دستورات مولای خود امام هادی علیه السّلام را درباره خرید آن کنیز به جای آوردم و چون در نامه نگریست به سختی گریست و به عمر بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش! و سوگند اکید بر زبان جاری کرد که اگر او را به صاحب نامه نفروشد خود را خواهد کشت، و در بهای آن گفتگو کردم تا آنکه بر همان مقداری که مولایم در دستمال زرد رنگ به همراهم کرده بود توافق کردیم و دینارها را از من گرفت و من هم کنیز را خندان و شادان تحویل گرفتم و به حجره ای که در بغداد داشتم آمدیم و چون به حجره درآمد نامه مولایم را از جیب خود درآورده و آن را می بوسید و به گونه ها و چشمان و بدن خود می نهاد و من از روی تعجّب به او گفتم: آیا نامه کسی را می بوسی که او را نمی شناسی؟ گفت: ای درمانده و ای کسی که به مقام اولاد انبیاء معرفت کمی داری! به سخن من گوش فرادار و دل به من بسپار که من ملیکه دختر یشوعا فرزند قیصر روم هستم و مادرم از فرزندان حواریون یعنی شمعون وصیّ مسیح است و برای تو داستان شگفتی نقل می کنم، جدم قیصر روم می خواست مرا در سنّ سیزده سالگی به عقد برادرزاده اش درآورد و در کاخش محفلی از افراد زیر تشکیل داد: از اولاد حواریون و کشیشان و رهبانان سیصد تن، از رجال و بزرگان هفتصد تن، از امیران لشکری و کشوری و امیران عشائر چهار هزار تن و تخت زیبایی که با انواع جواهر آراسته شده بود در پیشاپیش صحن کاخش و بر بالای چهل سکّو قرار دارد و چون برادرزاده اش بر بالای آن رفت و صلیبها افراشته شد و کشیش ها به دعا ایستادند و انجیل ها را گشودند، ناگهان صلیب ها به زمین سرنگون شد و ستونها فرو ریخت و به سمت میهمانان جاری گردید و آنکه بر بالای تخت رفته بود بیهوش بر زمین افتاد و رنگ از روی کشیشان پرید و پشتشان لرزید و بزرگ آنها به جدّم گفت: ما را از ملاقات این نحس ها که دلالت بر زوال دین مسیحی و مذهب ملکانی دارد معاف کن! و جدّم از این حادثه فال بد زد و به کشیش ها گفت: این ستون ها را برپا سازید و صلیب ها را برافرازید و برادر این بخت برگشته بدبخت را بیاورید تا این دختر را به ازدواج او درآورم و نحوست او را به سعادت آن دیگری دفع سازم و چون دوباره مجلس جشن برپا کردند همان پیشامد اوّل برای دومی نیز تکرار شد و مردم پراکنده شدند و جدّم قیصر اندوهناک گردید و به داخل کاخ خود درآمد و پرده ها افکنده شد.
من در آن شب در خواب دیدم که مسیح و شمعون و جمعی از حواریون در کاخ جدّم گرد آمدند و در همان موضعی که جدّم تخت را قرار داده بود منبری نصب کردند که از بلندی آن سر به آسمان می کشید و محمّد صلی الله علیه و آله و سلم به همراه جوانان و شماری از فرزندانش وارد شدند مسیح به استقبال او آمد و با او معانقه کرد، آنگاه محمّد صلی الله علیه و آله و سلم به او گفت: ای روح الله! من آمده ام تا از وصیّ تو شمعون دختر ملیکا را برای این پسرم خواستگاری کنم و با دست خود اشاره به ابو محمّد صاحب این نامه کرد. مسیح به شمعون نگریست و گفت: شرافت نزد تو آمده است با رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم خویشاوندی کن. گفت: چنین کردم، آنگاه محمّد بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و مرا به پسرش تزویج کرد و مسیح علیه السّلام و فرزندان محمّد صلی الله علیه و آله و سلم و حواریون همه گواه بودند و چون از خواب بیدار شدم ترسیدم اگر این رؤیا را برای پدر و جدم بازگو کنم مرا بکشند، و آن را در دلم نهان ساخته و برای آنها بازگو نکردم و سینه ام از عشق ابومحمّد لبریز شد تا به غایتی که دست از خوردن و نوشیدن کشیدم و ضعیف و لاغر شدم و سخت بیمار گردیدم و در شهرهای روم طبیبی نماند که جدّم او را بر بالین من نیاورد و درمان مرا از وی نخواهد و چون ناامید شد به من گفت: ای نور چشم! آیا آرزویی در این دنیا داری تا آن را برآورده کنم؟ گفتم: ای پدربزرگ! همه درها به رویم بسته شده است، اگر شکنجه و زنجیر را از اسیران مسلمانی که در زندان هستند برمی داشتی و آنها را آزاد می کردی امیدوار بودم که مسیح و مادرش شفا و عافیت به من ارزانی کنند، و چون پدربزرگم چنین اظهار صحّت و عافیت نمودم و اندکی غذا خوردم پدر بزرگم بسیار خرسند شد و به عزّت و احترام اسیران پرداخت و نیز پس از چهار شب دیگر سیّدة النساء را در خواب دیدم که به همراهی مریم و هزار خدمتکار بهشتی از من دیدار کردند و مریم به من گفت: این سیدة النساء مادر شوهرت ابو محمّد است، من به او درآویختم و گریستم و گلایه کردم که ابومحمّد به دیدارم نمی آید. سیّدة النساء فرمود: تا تو مشرک و به دین نصاری باشی فرزندم ابومحمّد به دیدار تو نمی آید و این خواهرم مریم است که از دین تو به خداوند تبرّی می جوید و اگر تمایل به رضای خدای تعالی و رضای مسیح و مریم داری و دوست داری که ابومحمّد تو را دیدار کند پس بگو: أشهد أن لا إله إلا الله و أشهد أنّ محمّدا رسول الله و چون این کلمات را گفتم: سیّدة النّساء مرا در آغوش گرفت و مرا خوشحال نمود و فرمود: اکنون در انتظار دیدار ابومحمّد باش که او را نزد تو روانه می سازم. سپس از خواب بیدار شدم و می گفتم: واشوقاه به دیدار ابو محمّد! و چون فردا شب فرا رسید، ابو محمّد در خواب به دیدارم آمد و گویا به او گفتم: ای حبیب من! بعد از آنکه همه دل مرا به عشق خود مبتلا کردی، در حقّ من جفا نمودی! و او فرمود: تأخیر من برای شرک تو بود حال که اسلام آوردی هر شب به دیدار تو می آیم تا آنکه خداوند وصال عیانی را میسر گرداند و آن زمان تاکنون هرگز دیدار او از من قطع نشده است.
بشر گوید: بدو گفتم: چگونه در میان اسیران درآمدی و او گفت: یک شب ابومحمّد به من گفت: پدربزرگت در فلان روز لشکری به جنگ مسلمانان می فرستد و خود هم به دنبال آنها می رود و بر توست که در لباس خدمتگزاران درآیی و بطور ناشناس از فلان راه بروی و من نیز چنان کردم و طلایه داران سپاه اسلام بر سر ما آمدند و کارم بدان جا رسید که مشاهده کردی و هیچ کس جز تو نمی داند که من دختر پادشاه رومم که خود به اطلاع تو رسانیدم و آن مردی که من در سهم غنیمت او افتادم نامم را پرسید و من آن را پنهان داشتم و گفتم: نامم نرجس است و او گفت: این نام کنیزان است.
گفتم: شگفتا تو رومی هستی امّا به زبان عربی سخن می گویی! گفت پدربزرگم در آموختن ادبیات به من حریص بود و زن مترجمی را بر من گماشت و هر صبح و شامی به نزد من می آمد و به من عربی آموخت تا آنکه زبانم بر آن عادت کرد.
بشر گوید: چون او را به «سرّ من رای» رسانیدم و بر مولایمان امام هادی علیه السّلام وارد شدم، بدو فرمود: چگونه خداوند عزّت اسلام و ذلّت نصرانیّت و شرافت اهل بیت محمّد صلی الله علیه و آله و سلم را به تو نمایاند؟ گفت: ای فرزند رسول خدا! چیزی را که شما بهتر می دانید چگونه بیان کنم؟ فرمود: من می خواهم تو را اکرام کنم، کدام را بیشتر دوست می داری، ده هزار درهم یا بشارتی که در آن شرافت ابدی است؟ گفت: بشارت را، فرمود: بشارت باد تو را به فرزندی که شرق و غرب عالم را مالک شود و زمین را پر از عدل و داد نماید همچنان که پر از ظلم و جور شده باشد! گفت: از چه کسی؟ فرمود: از کسی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در فلان شب از فلان ماه از فلان سال رومی تو را برای او خواستگاری کرد، گفت: از مسیح و جانشین او؟ فرمود: پس مسیح و وصیّ او تو را به چه کسی تزویج کند؟ گفت: به پسر شما ابومحمّد! فرمود: آیا او را می شناسی؟ گفت: از آن شب که به دست مادرش سیدة النّساء اسلام آورده ام شبی نیست که او را نبینم. امام هادی علیه السّلام فرمود: ای کافور! خواهرم حکیمه را فراخوان، و چون حکیمه آمد، فرمود: هشدار که اوست، حکیمه او را زمانی طولانی در آغوش کشید و به دیدار او مسرور شد، بعد از آن مولای ما فرمود: ای دختر رسول خدا او را به منزل خود ببر و فرائض و سنن را به وی بیاموز که او زوجه ابومحمّد و مادر قائم علیه السّلام است.
30- الملاحم و الفتن فی ظهور الغائب المنتظر (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، ص 96.
منبع مقاله:
همایون، محمد هادی؛(1390)، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول1390.