سخنران: حجّت الاسلام علي رباني گلپايگاني
بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيم
ألحَمدُلِلّهِ رَبِّ العالَمينَ وَ لا حَولَ وَ لا قُوَّةَإلّا بِاللهِ العَليِّ العَظيم وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلي خَيرٍ خَلقِهِ وَ خاتَمِ أنبِيائِهِ و رُسُلِهِ سَيِّدِنَا و نَبِيّنا و شَفيعِ ذُنوبِنا أبي القاسِمِ مُحَمَّدٍ صَلَّي اللهُ عَلَيهِ و عَلي أهلِ بَيتِهِ الطَيِّبينَ الطّاهِرينَ المَعصومينَ لاسِيَّما بَقيَّةِ اللهِ في الأرَضينَ روحي وَ أرواحُ العالَمينَ لهُ الفِداء.
پيش درآمد
موضوع بحث، اثبات وجود مقدس حضرت بقية الله الأعظم، امام عصر -أرواحنافداه- براساس دلايل عقلي است. روشي را که براي اثبات اين مطلب از نظر عقل برگزيده ايم، روش معروف منطقي به نام روش «سبر و تقسيم» است که آن را روش «ترديد» نيز گفته اند. از اين روش، متکلمان اماميه در کتاب هاي کلامي خود بهره برده اند؛ از جمله شيخ طوسي، در کتاب الغيبة براساس اين روش، بر وجود حضرت امام عصر- ارواحنافداه- استدلال کرده است. قبل از ايشان، سيد مرتضي در کتاب الذخيره و ديگر کتاب هاي مربوط به مسئله ي امامت اين روش را به کار گرفته است و قبل از سيد مرتضي، شيخ مفيد در آثار مربوط به مسئله ي مهدويّت و امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) از اين روش استفاده کرده است.
در اينجا چندنکته را به عنوان پيش درآمد بحث يادآور مي شوم:
نکته ي اول
از ديدگاه شيعه، مسئله ي امامت از مسائل کلامي است و تحت عنوان «وجوب عَلَي الله» مطرح مي شود؛ مانند مسئله ي نبوت از ديدگاه متکلماني که به حُسن و قبح عقلي اعتقاد دارند. قائلان به حسن و قبح عقلي متکلمان اماميه، معتزله و «ما تريديه»اند. متکلمان «ماتريديه» از نظر فقهي، حنفي مذهبند و از نظر کلامي، پيرو ابومنصور ماتريدي (1) مي باشند و به قاعده ي حُسن و قبح عقلي اعتقاد دارند.(2) اشاعره چنين اعتقادي ندارند؛ به «وجوب عَلَي الله» معتقد نيستند؛ به استثناي بعضي از متفکران شان مانند شيخ عبده. اماميه معتقدند که امامت از صغريات حُسن و قبح عقلي و وجوب عَلَي الله است. نزاع بين اماميه و معتزله و طرف داران حُسن وقبح عقلي، نزاع کبروي نيست، نزاع صغروي است. آن ها قبول دارند که نبوت از مصاديق آن قاعده است، اما امامت را از مصاديق آن نمي دانند. ما فعلاً از ديدگاه شيعه سخن مي گوييم. بنابراين، نکته ي اول اين شد که امامت از ديدگاه شيعه، مسئله اي کلامي و تحت عنوان «وجوب عَلَي الله» است و از مصاديق حُسن و قبح عقلي مي باشد.
نکته ي دوم
همان گونه که نبوت به دو گونه ي نبوت عامه و نبوت خاصه تقسيم شده است. امامت نيز به امامت عامه و امامت خاصه تقسيم مي شود. مقصود از امامت عامه بحث هاي کلان و کلي امامت است؛ اين که امامت امري است بايستني و لازم، حُسن امامت، چيستي و يا فلسفه ي امامت، غايات امامت و صفات و بايستگي هايي که امام بايد داشته باشد و راه شناخت امام، اين ها مباحث مربوط به امامت عامه است. امّا اين که مصاديق و اشخاص و کساني که منصب امامت در آن ها تعيّن و تجلّي پيدا مي کند چه کساني اند، اين مي شود بحث امامت خاصه؛ همان گونه که در نبوت نيز نبوت خاصه به اين مسئله، يعني مصاديق و موارد مي پردازد. همه ي مذاهب اسلامي در اصل وجوب امام و امامت اتفاق نظر دارند؛ جز يک قول شاذّ و نادري که به برخي از خوارج و معتزله نسبت داده شده است؛ فرقه ي اباضيّه (خوارج امروزي) به چنين مطلبي اعتقاد ندارند. کتاب هاي آن ها را من نگاه کرده ام و با علماي آن ها از نزديک تماس داشته ام، آن ها به وجوب امامت معتقدند. به قول سيد مرتضي در کتاب الذخيره هر چند نخستين فرقه خوارج يعني مُحکِّمه به لحاظ تئوري اصل امامت و لزوم امامت را منکر شدند ، امّا در زندگي خود عملاً بدون رهبر و امام زندگي نکرده اند. بنابراين، هيچ يک از مذاهب مُنکر اصل وجوب امامت نيست. اختلافي که بين شيعه و ساير مذاهب اسلامي است، در صفات امام است. عصمت يکي از صفات مهم يا مهم ترين صفت در مسئله ي امامت است که شيعه به آن عقيده دارد و ديگران آن را لازم نمي دانند.
نکته ي سوم
اگر ما بخواهيم از زاويه ي ابزار و راه شناخت، يک بحث معرفت شناختي به مسئله ي امامت بنگريم، بايد بگوييم امامت مسئله اي است عقلي و نقلي؛ يعني هم مي توانيم از ابزار عقلي استفاده کنيم و هم ابزار نقلي.
اصولاً مسائل اعتقادي سه دسته اند: يک دسته مسائل عقلي محضند و از راه نقل نمي توان آن ها را اثبات کرد؛ مانند وجود خداوند، علم خداوند، حکمت خداوند و مانند هر عقيده اي که مبناي شريعت و وحي باشد. اين گونه عقايد را نمي توان از راه شرع اثبات کرد؛ زيرا به دور و مصادره ي به مطلوب مي انجامد. دسته اي از عقايد، نقلي محضند و عقل در آن جا هيچ راهي ندارد؛ مانند مسائل جزئي مربوط به معاد. به قول ابن سينا در مسئله ي معاد جسماني، يعني جزئيات و مسائل مربوط به اين قسم معاد، دست عقل کوتاه است. چگونگي عذاب، نعمت هاي بهشتي، صراط، ميزان و مانند آن، مسائلي است که از راه نقل به ما رسيده و عقل تنها مي تواند مبناي نقلي را اثبات کند که همان وحي باشد.
دسته ي سوم، مسائل اعتقادي است که هم از راه عقل و هم از راه نقل قابل اثبات است. توحيد و اصل يگانگي خداوند از اين گونه مسائل است. مسئله ي امامت از آن دسته مسائل اعتقادي است که هم با عقل مي توان آن را بررسي کرد و هم از طريق نقل.
نکته ي چهارم
ما وقتي مي خواهيم با کساني که در مسئله ي امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) سخن دارند گفت و گو کنيم، بايد جاي گاه مخاطب خود را از نظر ايدئولوژيکي و از نظر مکتبي و مذهبي بيابيم. با همه نمي توان يک سان سخن گفت.
در مسئله ي مهدويّت و وجود مقدس امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) اگر بخواهيم با يک ماترياليست بحث کنيم، بايد به شيوه اي وارد بحث شويم که با مباني کلّي عقلي از ره گذر اثبات دين، وجود خدا و نبوت، راه را براي بحث مربوط به امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) هموار کنيم؛ زيرا اين يکي از مسائل اعتقادي است که متفرع بر اصل امامت و توحيد است.
با هر فرقه اي بايد مطابق عقايد و تفکرات شان سخن را آغاز کنيم. من الان با مسلّم گرفتن اصل اعتقاد به خدا سخن مي گويم. اگر کسي اين اعتقاد را نمي پذيرد، حاضرم برگرديم و آن بحث را از نو شروع کنيم. من به عنوان يک مسلمان و با جهان بيني اسلامي سخن مي گويم و مي خواهم وجود امام عصر (عجل الله تعالي فرجه الشريف) را از راه عقلي اثبات کنم.
ضرورت وجود امام
وجود امام و خليفه ي پيغمبر و امام مسلمين، مورد قبول همه ي مذاهب اسلامي اعم از شيعه وسنّي و اشعري و ماتريديه و … است. اين مسئله به قدري اهميت دارد که وقتي به اهل سنّت درباره ي ماجراي سقيفه اعتراض شود که چرا عده اي ازصحابه و از جمله خليفه ي اول و دوم هنوز بدن پيامبرصَلَّي اللهُ عَلَيه وآله را غسل و کفن و دفن نکرده، به مسئله ي جانشيني پرداختند، مي گويند به دليل اهميت امامت و رهبري. مسئله ي امت اسلامي، مهم تر از تجهيز و کفن و دفن پيامبر است.
پس مسئله ي ضرورت امامت، مسئله اي بسيار جدّي است. اهل سنّت در اين که امامت امري لازم و قطعي است، گاهي به دليل عقلي استدلال مي کنند و گاهي به دليل نقلي. حديث معروف نبوي«… مَن ماتَ و لَم يَعرِف إمامَ زمانِهِ ماتَ ميتَةً جاهِليّةً»(3) مشهور بين فريقين است.
در کتاب هاي کلامي مثل شرح عقايد نسفيّه، شرح مقاصد و جاهاي ديگر، بر ضرورت امامت به همين حديث استدلال و استناد کرده اند. اصل وجود امام ضروري است و مقيّد به قيد زمان هم نيست. اصل ضرورت وجود امام، اگر عقلي است تخصيصي ندارد. ملاک حکم عقلي عام است و اگر مستندش اين حديث و مانند آن باشد، عموم و اطلاق دارد؛ مقيّد به زمان نيست؛ پس زمان ما را هم شامل مي شود.
صفات امام
اکنون سخن در اين است که امامي که بايد وجود داشته باشد، چه کسي است و چه صفاتي بايد داشته باشد.
امام بايد معصوم باشد. ادله ي عصمت، عقلي و نقلي است. در کتاب هاي کشف المراد، نهج الحق و ديگر کتاب هاي کلامي شيعه به طور مفصّل به اين مسئله پرداخته اند. بنابراين، اصل ضرورت عصمت را به عنوان يکي از مباني اعتقادي پذيرفته ايم. اگر کسي در اين مسئله سخني دارد، بايد برگرديم به مباحث عمومي امامت و در باب عصمت بحث کنيم. يکي از ادله ي نقلي اش اين آيه ي شريفه است:
(وَ إذِا ابتَلَي إبرَهِيمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأتَمَّهُنَّ قَالَ إنِّي جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّيَّتِي قَالَ لَا يَنَالُ عَهدِي الظَّلِمِينَ)؛(4)
(اي پيامبر به خاطر آور) هنگامي که خداوند، ابراهيم عَلَيهِ السَّلام را با وسايل گوناگوني آزمود؛ و او به خوبي از عهده ي اين آزمايش ها برآمد. خداوند به او فرمود:« من تو را امام و پيشواي مردم قرار دادم». ابراهيم عرض کرد: « از دودمان من (نيز اماماني قرار بده)». خداوند فرمود: «پيمان من، به ستم کاران نمي رسد (و تنها آن دسته از فرزندان تو که پاک و معصوم باشند، شايسته ي اين مقامند)».
بررسي مذاهب موجود
با توجه به اين مقدمات، بايد مذاهب موجود در جهان اسلام را بر مبناي قانون سبر و تقسيم بررسي کنيم و ديدگاه هاي آن ها را درباره ي امام و خليفه ي پيامبر مطالعه کنيم.
الف) فرقه هاي اهل سنّت
جمعي از مسلمانان قائل به امامتند؛ امّا قائل به امامتِ معصوم نيستند. اصلِ لزومِ عصمت اين نظريه را باطل مي کند؛ البته جاي اين سخن هست که برگرديم و درباره ي ادله ي عصمت بحث کنيم؛ ولي بحث مربوط به امامِ غايب و امامِ عصر، از مباحث امامت خاصه است. همان گونه که گفتيم مباحث امامت عامه بر مباحث امامت خاصه تقدم دارد. اگر در باب نبوت پيامبر اسلام صَلَّي اللهُ عَلَيه وآله يا حضرت موسي يا حضرت عيسي عَلَيهِما السَّلام که نبوت خاصه است سخن بگوييم، اصل ضرورت نبوت را قبلاً پذيرفته ايم. اگر کسي نپذيرفت، بايد يک قدم به عقب برگرديم و نبوت عامه را بحث بکنيم. پس همه ي مذاهب اهل سنّت که به امامت غيرمعصوم قائلند، براساس اصل عصمت امامت، آن اشخاص نمي توانند مصداق آن امامي باشند که بايد ويژگي عصمت داشته باشد.
ب) فرقه هاي تشيّع
در درون مذهب شيعه و در خانواده ي تشيع مذاهبي به وجود آمده است؛ کيسانيه، زيديه، ناووسيه، واقفيه، اسماعيليه و اثناعشريه.البته من فقط مذاهب عمده را برشمردم. برخي از صاحبان ملل و نحل فرقه هاي بسياري براي شيعه ذکر کرده اند ولي اين اقوال مبناي استواري ندارد. مرحوم علامه ي طباطبائي در کتاب شيعه در اسلام مي فرمايد: اگر خواسته باشيم مذاهب يک آيين را بررسي کنيم، بايد محور را ببينيم. امامت محور تشيّع است. مذاهب و فِرّق شيعي اگر در محور امامت اختلافي دارند، ملاکِ مذهب خاص و فرقه ي خاص مي شود.
کيسانيه کساني اند که به امامت محمّد حنفيه قائل شدند و امامت امام زين العابدين عَلَيهِ السَّلام بعد از شهادت امام حسين عَلَيهِ السَّلام را نپذيرفتند و معتقدند که محمّد حنفيه زنده است و اين همان امام موعود است که زماني قيام خواهد کرد. از نظر ما، عقيده ي کيسانيه باطل است؛ چرا که اولاً، محمّد حنفيه معصوم نيست؛ بنابراين شرط عصمت را که براي امامت لازم است، ندارد و تخصصاً از امامت خارج مي شود. ثانياً محمّد حنفيه ادعاي امامت نکرده است. فرقه ي کيسانيه خود را منسوب به محمّد حنفيه مي کنند؛ گرچه داستاني به نام احتجاج نقل شده که محمّد حنفيه و امام زين العابدين عَلَيهِ السَّلام در کنار حجرالاسود احتجاج کردند و حجرالاسود بر امامت زين العابدين عَلَيهِ السَّلام شهادت داد؛ ولي به نظر مي رسد اين صحنه، تدبيري بود براي نشان دادن بطلان عقيده ي کساني که گمان مي کردند محمّد حنفيه امام است. خودِ محمّد حنفيه چنين ادعايي نداشت. شخصيتي است که امام حسين عَلَيهِ السَّلام او را معتمد خوددر مدينه قرار مي دهد و به سفر مکه مي رود. وانگهي نصوصي که خلفاي دوازده گانه را مشخص کرده است، باطل کننده ي اين عقيده خواهد بود.بنابراين، کيسانيه از جرگه ي شيعه ي اماميه خارج شدند.
زيديه نيز گروهي اند که زيد فرزند امام زين العابدين عَلَيهِ السَّلام را امام مي دانند. عقيده ي آن ها اجمالاً اين است که امام بايد زاهد باشد، هاشمي و فاطمي باشد، شجاع، عالم و مُشهِر بالسيف باشد؛ يعني اهل تقيّه نباشد. بر اين اساس امام زين العابدين عَلَيهِ السَّلام را امام علم و زهد مي دانند؛ نه امام جهاد.
گفتني است که اينان، امامت را به جناب زيد نسبت داده اند.زيدي که امام صادق عَلَيهِ السَّلام براي او دعا مي کند و در شهادت او گريه مي کند، چنين شخصيّتي امکان ندارد ادعاي امامت کرده باشد. در اين صورت، مورد عنايت امام صادق و امام باقرعَلَيهِما السَّلام قرار نمي گرفت. با توجه به اين دو دليل، مذهب زيديه نيز باطل است.
ناووسيه نيز کساني بودند که امام جعفرصادق عَلَيهِ السَّلام را آخرين امام مي دانستند و معتقد بودند که ايشان از دنيا نرفته و زنده است و زماني باز خواهد گشت و در واقع، مهدي موعود اوست. اينان شخصي را امام مي دانند که معصوم است. از اين نظر موقعيت شان با زيديه و کيسانيه متفاوت است. امّا ادله و شواهد روشن مربوط به شهادت و وفات امام جعفر صادق عَلَيهِ السَّلام به عنوان يک واقعيت مسلّم تاريخي و هم چنين احاديثي که درباره ي امامان دوازده گانه است، اين عقيده را باطل مي کند.
واقفيه نيز کساني اند که امام موسي کاظم عَلَيهِ السَّلام را آخرين امام مي دانستند. اينان نيز همانند ناووسيه اند.
اسماعيليه کساني اند که اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق عَلَيهِ السَّلام را امام مي دانند. مسئله بر اين ها مشتبه شده؛ چون اسماعيل برخلاف چيزهايي که بعضي وقت ها گفته مي شود و نسبت هايي که به ايشان داده شده، شخصيت پرهيزگار و شايسته اي بوده است. احترام امام جعفر صادق عَلَيهِ السَّلام به ايشان و بزرگي سنّ ايشان باعث اين شبهه شد و عده اي گمان کردند که اسماعيل جانشين امام صادق عَلَيهِ السَّلام است؛ ولي اسماعيل در زمان خود امام صادق عَلَيهِ السَّلام از دنيا رفت و بعد هم امام صادق عَلَيهِ السَّلام براي اين که شبهه زدايي کند، چند بار تابوت و جنازه را زمين گذاشت و روي جنازه را کنار زد و به مردم نشان داد که او از دنيا رفته است.
البته عده اي هم مرگ اسماعيل را قبول کردند و گفتند امامت به فرزندش محمّدبن اسماعيل منتقل شده است. بُهَرَه، مستعليه، دروزيه، فرقه هاي باقي مانده از اسماعيليه در عصر ما هستند. نه اسماعيل، نه محمّد بن اسماعيل و نه افراد ديگر، معصوم نبودند و بنا به دلايل پيش گفته، از فرقه هاي باطلند؛ وانگهي مرگ اسماعيل يک واقعيت تاريخي است.
نتيجه بررسي
بنابراين با استفاده از قاعده ي سبر و تقسيم، فقط شيعه ي دوازده امامي باقي مي ماند که عقيده دارد در عصر ما امام لازم است؛ آن هم امام معصوم که مصداق آن حضرت حجّة بن الحسن العسکري عَلَيهِما السَّلام است.
مسلمانان اجماع دارند بر اين که حقيقت و حق از امت اسلامي خارج نيست؛ نه در مسيحيت است و نه در يهوديت و نه در فرقه ها و آيين هاي ديگر. و اين حقيقت، نمي تواند در مذاهب ديگري غير از شيعه باشد؛ چرا که اين مذاهب با توجه به مواردي که ياد شد، در مسئله ي امامت راه صواب را نپيموده اند.
غير از شيعيان دوازده امامي، عقايد ديگر مذاهب اسلامي با ضوابط و معيارهايي که در امامت عامه گفتيم مطابقت ندارد. باز هم تأکيد مي کنم که بحث ما، در امامت خاصه است و امامت خاصه متفرّع بر امامت عامه است. ما، در امامت خاصه سخن مي گوييم؛ امامت عامه مفروغ عنه است و در اين مسئله، اصل موضوع ما حساب مي شود. با توجه به مباحث امامت عامه که گفتيم و با توجه به اين قاعده که حق، از امت اسلامي خارج نيست، نتيجه مي گيريم که حق منحصر در شيعه ي دوازده امامي است.
برهان سبر و تقسيم مي گويد در مذهب تشيع اين امامت با اين ويژگي هاي خاص وجود دارد. در مذهب تشيع ادله و شواهدي وجود دارد بر اين که مصداق امام را معين مي کند. اخبار تولد و ولادت حضرت (عجل الله تعالي فرجه الشريف)، مشاهده شدن آن حضرت در زمان پدر، مشاهده و ملاقات آن حضرت توسط افراد بسياري بعد از شهات امام حسن عسکري عَلَيهِ السَّلام در عصر غيبت صغرا، و ملاقات ها و مشاهداتي که در عصر غيبت کبرا صورت گرفته، مجموعه ي شواهدي هستند که مصداق معين را نشان مي دهند که وجود مقدس حضرت مهدي- أرواحنا فداه- خواهد بود.
سخن پاياني
پايان بخش سخنم جمله اي از اميرمؤمنان است که فرمودند:
اللَّهُمَ بَلي! لَاتَخلُو الأرضُ مِن قائمٍ لِلّهِ بِحُجَّةٍ إمّا ظاهِراً مَشهوراً و إمّا خائِفاً مَغموراً لِئلّا تَبطُلَ حُجَجِ اللهِ و بَيِّناتُهُ…؛(5)
خدايا، آري، زمين از برپا کننده اي که جانشيني خدا را به دست گرفته است، خالي نمي ماند که اين حجّت يا نمايان و آشکار است و يا ترسيده و پنهان. مبادا که حجج و گواهي هاي خدا تعطيل شوند… .
تا خدا خدايي مي کند، تا اين زمين برپا است و بشر در آن زندگي مي کند، حجّت خدا بايد باشد. اين حجّت يا ظاهر و شناخته شده است يا خائف و مغمور. براي اين که حجّت هاي الهي و بينات احکام الهي باطل نشود.
اين، اصلي است که مقتضاي الوهيت الله است. منظور امام علي عَلَيهِ السَّلام اين است که ظلم باعث مي شود حجّت خدا پنهان شود.ابن ابي الحديد درباره ي اين عبارت مي گويد:
…هذا يَکادُ يَکونُ تَصريحاً بمَذهَبِ الإماميَّةِ… إلّا أنَّ أصحابَنا يَحمِلونَهُ عَلي أنََّ المُرادَ بِهِ الأبدال… ألذينَ وَرَدَت الأخبارُ النَبَويّةُ عَنهُم أنّهُم في الأرضِ سائِحون…؛(6)
… اين جمله اي که اميرالمومنين عَلَيهِ السَّلام فرموده است تصريح به مذهب اماميه دارد … امّا اصحاب معتزلي ما اين جمله ي امام را حمل مي کنند بر ابدال…(7) اخبار نبويه داريم که اين ها در زمين در حال گشت و گذارند و وجود دارند… .
… فَمِنهُم مَن يُعرَفُ و مِنهُم مَن لايُعرَفُ و أنَّهَم لايَموتُونَ حَتّي يودِعوا السِرََّ و هُوَ العِرفانُ عِندَ قَومٍ آخَرين…؛(8)
…برخي شناخته مي شوند و برخي ديگر شناخته نمي شوند، و آنان از دنيا نمي روند مگر اين که راز را که همان شناخت است، پيش مردمي ديگر مي سپارند… .
ما هم قبول داريم اين را که کسي هست و بايد باشد، ولي مقام او مقام قيادت و امامت و خلافت به آن معناي مصطلح کلامي نيست؛ بلکه مقام ابدال است.
اين سخن ابن ابي الحديد يک اشکال دارد و آن اين است که همان گونه که امام علي عَلَيهِ السَّلام فرمود: برخي از قرآن برخي ديگر را بيان مي کند:«…يَنطِقُ بَعضُهُ بِبَعضٍ و يَشهَدُ بَعضُه عَلي بَعضٍ..؛(9)…(قرآن) بخشي از بخش ديگر سخن مي گويد و به هم ديگر گواهي مي دهد…» و نهج البلاغه نيز همين گونه است. بايد ببينيم مراد حضرت از اين حجّت چيست؟ رجوع مي کنيم به خطبه ي اول نهج البلاغه امام عَلَيهِ السَّلام در اين جا فرموده است:
…وَ لَم يُخلِ اللهُ سُبحانَهُ خَلقَهُ مِن نَبيَّ مُرسَلٍ أو کِتابٍ مُنزَلٍ أو حُجَّةٍ لازِمَةٍ أو مَحَجَّةٍ قائِمَةٍ…؛(10)
…خداي سبحان، خلق خود را از پيامبري فرستاده يا کتابي فرود آمده يا حجّتي لازم شده و يا راه راست بر پا شده، خالي نگذاشته است… .
بحث، مربوط به نبوت است. اين حجّتي که امام مطرح مي کند، در حد و رديف نبوت است. نه آن چه به عنوان قلب و مرشد از آن ياد مي شود.
حال سؤال اين مي شود که اگر فلسفه ي وجود امام اين است که حجّت ها و بينات باطل نشود که مشعل هدايت براي جامعه باشد، پس فلسفه ي غيبت امام چيست؟ بايد بگوييم اين سؤال بعد از اثبات وجود امام معصوم مطرح مي شود، بحث کنوني ما درباره ي اثبات وجود امام معصوم است. حال که ضرورت وجود امام معصوم ثابت شد، مسئله ي فلسفه ي غيبت امام مطرح مي شود. که بايد در نوبت و مناسبتي ديگر به آن بپردازيم.
وَالسَّلامُ عَلَيکُم وَ رَحمَةُ اللهِ وَ بَرکاتُه
پي نوشت ها :
1- متوفاي سال 333 ه.ق.
2- ر.ک: علي رباني گلپايگاني، القواعد الکلاميه.
3- وسائل الشيعه، ج16، ص 246؛ شيخ طوسي، کمال الدين، ج2، ص 409:…کسي که از دنيا برود در حالي که امام زمان خود را نشناخته است، هم چون اهل جاهليت از دنيا رفته است.
4- بقره(2) آيه ي 124.
5- نهج البلاغه، کلمات قصار، شماره 147، بخش 11.
6- شرح نهج البلاغه، ج18، ص 350.
7- ابدال يعني همان قطب ها يعني پيش آهنگان، پيشوايان معرفت که براي اهل تصوف و معرفت مطرح هستند.
8- همان، ص 350-346.
9- نهج البلاغه، ص 193.
10- همان، ص 43، خطبه ي اول؛ شرح نهج البلاغه، ج18، ص 346.
منبع مقاله :
سخنرانان علامه مرتضي عسکري… [و ديگران]، (1381)، گفتمان مهدويّت: سخنراني هاي گفتمان سوم، قم: مؤسسه بوستان کتاب، چاپ سوم