متن برنامه ی درس هایی از قرآن کریم حجت الاسلام قرائتی؛ تاریخ پخش 1391/10/7
بسم الله الرحمن الرحيم
«الهي انطقني بالهدي و الهمني التقوي»
بحث اين جلسهي ما بحث اخلاق است. ما خودمان وقتي ميخواهيم حرف بزنيم دين را سه قسمت ميكنيم. ميگوييم: اصول دين، فروع دين، اخلاقيات. يعني اخلاق را مرحلهي آخر ميگذاريم. اول اصول دين، بعد فروع دين، مثلاً ميگوييم: اول فكرش درست باشد، البته درست هم هست. اخلاق را دست كم نگيريد. چون اگر اخلاق فاسد شود، اصول دين هم فاسد ميشود. افرادي كه كافر هستند، به خاطر اينكه آدمهاي لجبازي هستند. لجبازي اخلاق بد است. ولي به خاطر همين اخلاق بد، خدا را قبول ندارد. پيغمبر را قبول ندارد.
1- يازده سوگند الهي براي اهميت اخلاق
در قرآن يك سري چيزها را يكبار قسم خورده است. مثلاً ميگويد: «وَ الْعَصْرِ، إِنَّ الْانسَانَ لَفِى خُسْرٍ» (عصر/ 1و2) به عصر و زمان قسم. بعضي جاها دوبار قسم خورده است. بعضي سورهها سه بار قسم خورده، بعضي سورهها چهار بار قسم خورده است. بعضي سورهها پنج بار قسم خورده است. تا آنجايي كه يادم هست، ديگر هفت تا و هشت تا و نه تا نداريم. يك سوره داريم خدا يازده بار قسم خورده است. چه خبر است كه خدا ميگويد: به كي قسم، به كي به كي، به كي، به كي، به كي، به كي، به كي، به كي… بعد يك حرف را ميزند. چه خبر است؟ ميخواهد بگويد: از بس مردم باور نميكنند، خدا يازده تا قسم خورده. گفته: «وَ الشَّمْسِ» (شمس/1) قسم به خورشيد، «وَ ضُحاها» (شمس/1) قسم به نور خورشيد. «وَ الْقَمَرِ» (شمس/2)، «وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا» (شمس/7)، «وَ الْأَرْضِ وَ مَا طحََئهَا» (شمس/6) قسم به زمين، قسم به آسمان، قسم به خورشيد، قسم به ماه، اين يازده تا قسم خورده، آخرش ميگويد: «قَدْ أَفْلَحَ مَن زَكَّئهَا» (شمس/9) رستگار كسي است كه اخلاقش خوب باشد. اين معلوم ميشود ما باور نميكنيم. اين مسألهي اخلاق خيلي مسألهي مهمي است. ببينيد بعضي چيزها كليد است. آدم بيهمت، كليد همه بدبختيهايش است.
در دنياي فلسفه يك جملهاي هست ميگويند: عدم دليل چيزي نميشود. عدم يعني نيست، چيزي كه نيست، خوب نيست. چيزي كه نيست دليل چيزي نميشود. خودش هم نيست. ولي يك كسي ميگفت: عدم پول من يعني بيپولي من دليل همه بدبختيهاي من است. يعني ميخواست بگويد: من اين قاعده را قبول ندارم. ميگفت: ميگويند چيزي كه نيست دليل چيزي نميشود. من پول ندارم، اين نيستي و پول نداشتن من دليل همه بدبختيهاي من است. گاهي وقتها يك چيزي اخلاقي است ولي اساسي است.
اخلاق هم يك چيزي نيست كه استدلالي باشد. قرآن ميگويد: خودتان هم ميدانيد. يك سري آيه در قرآن است ميگويد: «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» (بقره/22) خودت هم ميداني، چانه نزن. خودت هم ميداني. «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» قرآن ميگويد: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» (شمس/8) خود خداوند در وجود هركسي قرار داده كه خوب چيه و بد چيه؟ اينطور نيست كه بگويي من نميدانستم چيه.
يك بچهي دو ساله يك سيب را به شما ميدهد و ميگويد: اين را نگهدار. من ميروم دستم را بشويم. تا ميرود دستش را بشويد و برميگردد ميبيند، سيبش را خوردي. اين كلمهي امانت و خيانت را بلد نيست. اما با تمام وجودش ميگويد: سيب نزد تو امانت بود و تو به امانت خيانت كردي. ميفهمد و لذا گريه ميكند و عصباني ميشود. اين يعني چه؟ يعني خوبي و بدي را هركسي در درون خودش ميفهمد.
به افرادي كه آرايش كرده، خواهرهايي كه آرايش كرده در خيابان ميآيند. خواسته باشي بگويي: حجاب، ممكن است مقاومت كند. ناراحت شود، بگوييم: تمركز بهتر است يا تشتت؟ يعني آدم حواسش يكجا باشد بهتر است يا حواسش پرت باشد. هيچ آدمي نيست كه بگويد: آدم حواسش پرت شود بهتر است. ميگويي: خوب اين وضعي كه تو داري به دانشگاه ميآيي و در خيابان و در صدا و سيما و در مجالس و هرجا، اين قيافهاي كه تو ميآيي، حواس مردها را پرت ميكني. زندگي ساده بهتر است يا تجملات؟ همان كسي هم كه اهل تجمل است ميگويد: زندگي ساده بهتر است. ولي در عين حال نميتواند، مشكل… قرآن ميگويد: «فَأَلْهَمَها فُجُورَها وَ تَقْواها» يا در آيهاي كه ميگويد: «وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ» يعني اخلاق خوب و اخلاق بد علمي نيست، فطري است. وجداني است.
2- خطر تكبّر و خود بزرگ بيني در كفر و انكار
ما امروز يك مقداري دربارهي اخلاق ميخواهيم صحبت كنيم. اصلاً ابليس اصول دينش درست بود. خدا را قبول داشت. به خدا ميگفت: «خَلَقْتَني مِنْ نار وَ خَلَقْتَهُ» (اعراف/12)، «خَلَقتَهُ» خَلَقَ يعني آفريد. ابليس به خدا گفت: تو مرا خلق كردي. پس پيداست خدا را قبول داشت و ميدانست خدا او را خلق كرده است. نبوت را هم قبول داشت چون به خدا گفت: همه را گمراه ميكنم جز بندگان مخلص تو را. بندگان مخلص انبيا هستند. پيداست يك عده از انبياء هستند كه شيطان حريف آنها نميشود. معاد هم قبول داشت. چون به خدا گفت: تا روز قيامت به من مهلت بده. پس ببينيد ابليس توحيد داشت. نبوت داشت، معاد هم داشت. آنچه كه نبود اخلاق بود. تكبر داشت، گفت: من به اين سجده كنم! هنوز هم هستند. ميگويد: من، به اين سلام كنم؟ اين بايد به من سلام كند. من به اين سجده كنم؟ آدمهايي هستند بلد نيستند قرآن بخوانند. در خانه، فاميل، همسايه، مسجد، آدمهايي هستند ميگويند: من، بعد از فوق ليسانس بروم سر كلاس قرآن؟ ميگويد: من شاگرد اين! طوري نيست، حالا يك حجت الاسلام اگر شاگرد يك راننده شد طوري است؟ عوضش رانندگي ياد ميگيرد. بيست ساعت شاگردي كن، يك عمري راننده هستي. من نزد يك شاگرد شوفر، من با اين ريش سفيدم، اين سي سالش است، آنوقت من شصت هفتاد ساله، بروم پيش يك سي ساله شاگردي كنم. خوب هيچي!
قديم خانزادهها دستشان را به اينجا ميگرفتند راه ميرفتند. يكي از اينها در چاه افتاد. طناب انداختند گفتند: دستت را به طناب بگير و بالا بيا. گفت: اگر دستم را به طناب بگيرم، خان بودن من به هم ميخورد. گفتند: خوب همانجا بمان و خان باش!!!
خيليها حاضر نيستند، خودشان را بشكنند. مشكل ما در درون است. بالاترين مقامات ديني ما مراجع تقليد هستند. بالاترين مرجع تقليد در طول تاريخ آقاي بروجردي بوده است. آقاي بروجردي كسي بود كه حتي امام يك مدتي درسش ميرفت. همه مراجع فعلي شاكرد آقاي بروجردي هستند، تقريباً همه آنها. يك روز آقاي بروجردي از خانه بيرون ميآيد برود درس بدهد. يك پيرمرد روستايي فقير ميآيد ميگويد: آقا يك كمكي به ما بكن. من فقير و پير هستم، مثلاً از روستا هستم. آقا ميگويد: من ميروم درس. برميگردم مراجعه كن، كمك ميكنم. خيلي خوب، آقا ميرود درس. اين روستايي هم پاي درس آقا ميرود. آقا ميبيند زود آمده، چند دقيقه مينشيند تا وقت شود برود روي منبر درس بدهد. دوباره روستايي جلو ميآيد و ميگويد: مسألهي فقهي دارم. مسألهي ديني دارم. بروم بپرسم. ميآيد ميگويد: آقا يك مسألهي ديني دارم، وقتي مينشيند جلوي آقاي بروجردي، آقاي بروجردي نگاهش ميكند ميبيند: همين فقيري است كه در خانه آمده بود. ميگويد: آقا! به شما گفتم: بعد از درس بيا! آقاي بروجردي يك خرده تند ميشود. به شما گفتم: بعد از درس. آيت الله صافي كه در گلپايگان بود، اخوي آيت الله صافي كه در قم است. ايشان ميگويد: آقا، ايشان الآن آمده سؤال ديني بكند. آقاي بروجردي خيال كرد آمده پول بگيرد، ولي آيت الله صافي گفت: به آقاي بروجردي گفتم: ايشان الآن سؤال ديني دارد. گفت: خوب بپرسد. سوال كرد و جواب گرفت. بعد آقاي بروجردي فكر كرد كه چرا سر اين داد زد؟ من به خيال خودم، اين آمده بود براي سؤال پولي، گفتم: به تو گفتم چرا دوباره تكرار كردي؟ آيت الله صافي ميفرمايد: وقتي ايشان درسش تمام شد، از منبر پايين آمد، فقير را كه ديد دست اين روستايي را بوسيد. آن چيزي كه آدم را آقاي بروجردي ميكند، اين است. دست يك فقير روستايي را ميبوسد، و ميگويد: حلال كن من سر تو بيخود داد زدم. حالا چند تا از مردها هستند كه اگر در خانه داد بزنند، از خانمشان عذرخواهي كنند. چند تا خانم داريم كه اگر بد اخلاقي كند به شوهرش ميگويد: معذرت ميخواهم. اين چيزها نيست.
ما آدم داريم شاگرد است، از كنار استاد رد ميشود، سلامش نميكند. ميگوييم: خوب اين استاد است، سلامش كن. ميگويد: استاد ما بوده است. ما مشكلمان، بسياري از مشكلات، اگر نگويم همه، بسياري از مشكلات براي اين است كه اخلاق ما فاسد است.
3- خطر تملّق و ستايش بيجا
حالا، يك سري از گناهان را براي شما بگويم. مثلاً آدم متملقي است. آقا مخلصم، قربانت بروم، چاكرت هستم! در تعريفهايي كه ميكنند، تمجيد ميكنند، چقدر ايشان چنين است. چنين است، چنين است، چه خبر است! چه خبر است؟!
حضرت امير ميفرمايد: بعضيها به هم نان قرض ميدهند. حضرت امير ميگويد: ثناء با «ث» يعني ستايش. «يَتَقَارَضُونَ الثَّنَاء» (نهجالبلاغه/ص307) يعني ستايش را به هم قرض ميدهند. او ميگويد: ملت قهرمان، او ميگويد: نمايندهي فلان. هردو هم دروغ ميگويند. بعضي جاها همه راست ميگويند.
يك پدري نشسته بود، بچهها با هم دعوا كرده بودند، يكي گفت: برو تو آدم خري هستي. ديگري گفت: خر خودتي! پدرشان ميگفت: هردو درست ميگوييد. بعضي جاها هم هر دو دروغ ميگويند. تملق، ستايش، چرا اينطور است؟ خودباختگي، اين به خاطر اينكه قبول ندارد كه «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً» (نساء/139) فكر كنيم، عزت دست خداست. چه آدمهاي عزيزي كه ذليل شدند. چه ذليلهايي كه عزيز شدند. سه تا جميعاً در قرآن است. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً»، «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعا» (بقره/165)، «فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَميعا» (رعد/42) جميعا يعني صد در صد. صد در صد عزت دست خداست. يعني يك درصد هم دست اين نيست كه شما كنار رئيس جمهور عكس بگيريد يا نگيريد، رئيس جمهور تعريفت را بكند يا نكند، مقام معظم رهبري تعريفت را بكند يا نكند، پهلويشان عكس بگيريد. اگر يك درصد عزت شما بند به اين بوده كه فرماندار شويد، استاندار شويد، سفير شوي، وكيل شوي، رئيس جمهور شوي، اگر يك درصد عزت دست اين بود خدا دروغگو بود. چون اين كتاب خداست ميگويد: تمام عزت دست من است. يعني يك درصد هم دست پست و مقام و پول، چون خيلي از آدمها پول دارند ولي محبوبيت ندارند. خيلي آدمها رئيس هستند، مردم دوستشان ندارند. ممكن است پيش نماز هم باشد، مسجدش هم پر باشد ولي اصلاً نمازش قبول نيست. حديث داريم اگر مردم پيش نماز را دوست نداشته باشند، نماز اينها قبول نيست. صحيح است، قبول نيست. مثل چاي كه در ظرف كثيف است. چاي هست ولي كسي نميخورد. محبوبيت دست اين نيست كه شما پيش نماز باشي يا پس نماز. استاد دانشگاه باشي يا معلم كلاس اول، آيت الله باشي يا طلبه؟ تاجر باشي يا كاسب؟ روستايي باشي يا شهري؟ اگر يك درصد از عزت براي روستايي و شهري و پست و مقام بود، خدا دروغگو بود.
4- عزّت، دست خداست نه مردم
خدا در قرآن گفت: عزت صد در صد دست من است. اگر آدم ايمان داشته باشد كه واقعاً عزت، قدرت، دست خداست، «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً»، «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعا»، «فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَميعا»، مكر يعني تدبير… اگر ما ايمان داشته باشيم من براي چه بله قربان بگويم. براي چه من تملق بگويم. يك سري از خودباختگيها و تملق براي اين است كه ما ايمان نداريم كه عزت صد درصدش دست خداست. يك درصدش هم دست ايشان نيست. يا مثلاً باور نداريم. «نَحْنُ قَسَمْنا بَيْنَهُمْ مَعيشَتَهُم» (زخرف/32) رزق دست خداست. نه! ما اگر تهران ميرفتيم وضعمان خوب ميشد! اينقدر آدم تهران رفت وضعش بدتر شد. حالا چهار نفر هم وضعشان بهتر ميشود، خوب چهار نفر هم… نه اگر ما اين زمين را خريده بوديم، اگر چنين شده بود، اگر داماد ما فلاني شده بود، اگر دخترمان را به فلاني ميداديم. آن محاسباتي كه ما داريم. اگر چنين بود، اگر چنين بود. دائم در دنياي خيال ميگوييم، اگر چنين بود، چنين بود. بابا رزق تو بيش از اين نيست. رزق تو بيش از اين نيست. رزق دست خداست. اگر هم كسي رزقش كم است، به قسمت پر ليوان نگاه كن. ممكن است او پولش بيشتر از شما باشد، ولي شما سالم تر از او هستي. ممكن است او در شهر باشد ولي شما هواي بهتري ميخوري. گاهي وقتها مردم تهران بندگان خدا ميگويند: دو روز تعطيل، سه روز تعطيل، ولي هوا ندارند بخورند. فلاني آب دارد، يك امكاناتي هم دارد ولي عمري كه هست.
من يكبار حساب كردم كساني كه در تهران هستند، همه هشتاد سالههاي تهران عمرشان هفتاد سال ميشود. چون يك هشتم عمر انسان در تهران در ماشين است. ميانگين حساب ميكنيم. حالا آدمهايي هستند بيشتر و آدمهايي هستند كمتر. ميانگين يك آدم در تهران سه ساعت در ماشين است. سه ساعت يك هشتم بيست و چهار ساعت است. پس يك هشتم ما در ماشين است. يعني هشتاد سال تهران باشيم، ده سالش در ماشين هستيم. خوب شما ده سال از عمرت را در ماشين هستي. ما اگر باور داشته باشيم كه در دنياي همه هم اينطور است.
يك بنده خدايي طلبه بود. از صاحب جواهر، صاحب جواهر يك آيت اللهي است كه تا يك كتابي را نخواند مجتهد نميشوند. مراجع تقليد ما بايد از اين كتاب استفاده كنند. كتاب اصلي فقه ما است. امام هم وقتي ميخواست بگويد فقه، ميگفت: فقه جواهري. از صاحب جواهر اجازه ميخواهد كه ايشان مثلاً چه مقامي دارد؟ ايشان هم مينويسد كه مثلاً ايشان طلبهي فاضل و چنين و چنين، مردم منطقه ميتوانيد خمس و سهم امام را به ايشان بپردازيد. اين طلبه، اين نامه را كه ميگيرد ميگويد: آقا بنويس اجتهاد. صاحب جواهر ميگويد: نه، من در اجتهاد تو شك دارم. خوب من خودم را مجتهد ميدانم. خودت، خودت را مجتهد ميداني. ولي صاحب جواهر شك دارد آن اجازه كلمهي اجتهاد… خوب حكم را ميگيرد و ميرود. اين آقا ميگويد: حالا كه صاحب جواهر در اين منطقه نيست. من كه خودم، خودم را مجتهد ميدانم. يك كلمه اجتهاد را اضافه كنم. نوشته بود: ايشان داراي دانشمند فلان، و يك اجتهاد را به خودش اضافه ميكند و سليقهي خودش را در نامه، يك كلمه اضافه ميكند. ميآيد در منطقه ميبيند هيچكس محلش نگذاشت. بالاخره يك پيرمردي است، پينهدوز ميگوييم، اين كفشهاي كهنه را تعمير ميكند. ميگويد: ميداني مشكل تو چيه؟ تو يك كلمه در حكم آقا اضافه كردي. اين آقا جا ميخورد، پينه دوز، ميگويد: چه كسي به شما گفت؟ گفت: امام زمان به من خبر داده يك كلمهي سليقهاي را به اين اضافه كردي. چنان در منطقه خراب ميشود، كه از آن شهر فرار ميكند. يعني اين به اسم اجتهاد ميخواهد عزيز شود. همين كلمهي اجتهاد او را بگوييد…
دكتر نيست ميگويد: من دكتر هستم. همان پزي كه به دكتري ميداد كه ميخواست از كلمهي دكتر عزيز شود، همان كلمهي دكتر او را خراب ميكند. خانه ميسازد، فكر ميكند هركس در خانه بيايد، تعريفش را ميكند. به هواي خودش خانه ميسازد، اما مردم هركس در خانه ميآيد اوه اوه اوه! از كجا آورده؟ دزدي ميكند. (خنده حضار) براي خودش نيست! همه ربا است. از كسي است. مال مردم را خورده. يعني هركسي ميآيد، يك فحش حواله ميكند و ميرود. بابا با آجر و آهن و سنگ و سيمان آدم عزيز نميشود. با كلمهي دكتر و آيت الله آدم عزيز نميشود. با شهر تهران… من دامادم كيه… حاج خانم رفته مكه يك پارچه خريده، مثلاً فرض كنيد ده هزار تومان. ميپرسند: اين چند است؟ ميگويد: پنجاه هزار تومان! آن آقايي كه اين سوغاتي را ميگيرد و ميرود قيمت ميكند، ميگويد: آقا اين را پنج هزار تومان خريده و دروغ ميگويد. حاجي دروغگو! چرا؟ به خاطر اينكه اين ميخواهد با اين پارچه عزيز شود. ما مشكل ايماني داريم.
آقا بگو: بلد نيستم. زشت است! نه زشت نيست. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم»، بلد نيستم! «قُل» آيهي قرآن است. «قُلْ إِنْ أَدْري» (جن/25) بگو بلد نيستم. زشت است، نه زشت نيست. عزت دست خداست. تو بگو بلد نيستم. گاهي وقتها هم بلد نيستي ميبافي، طرف ميرود وارسي ميكند آبرويت ميريزد.
5- ايمان و تقوا، عامل رسيدن به عزّت
باور كنيم عزت دست خداست. خيلي از گناهها كم ميشود. باور كنيم رزق دست خداست. چرا كم فروشي ميكنيم؟ ريشهي مفاسد نداشتن ايمان است. ايمان به چه؟ ايمان به اينكه عزت تماماً دست خداست. رزق تماماً دست خداست. تدبير تماماً دست خداست. نميخواهد خيلي نقشه بكشيد.
چهل سال پيش يك كسي به من رسيد و گفت: تو خيلي سياستمدار هستي. گفتم: نه، من سياسي نيستم. گفت: نه خيلي. چهل سال پيش به ما سياسي گفت. گفتم: ببخشيد چه كار من به سياست ميخورد؟ كاشان چند تا بچه جمع كرده بودم. يك مشت بچه ده، سيزده ساله جمع كرده بودم، پاي تخته سياه اصول دين ميگفتم. تقريباً چهل سال پيش. گفتم: كجاي كار من سياسي است؟ گفت: اين بچهها چهل سال ديگر تاجر شوند، سهم امامشان را به تو خواهند داد. (خنده حضار) ببينيد وقتي آدم مرض ماليخوليا ميگيرد، اصلاً مرض ماليخوليا گرفته بود.
چقدر آدمها دخترهايشان را به يك نااهلي دادند، به خاطر اين كه اين نااهل پولدار بود. دل پدر و مادر آب شد. تا ديدند يك چنين خواستگاري دارد، نگفتند: بابا اين داماد نماز ميخواند. تقوا دارد. خانوادهاش چيه، درآمدش حلال است. حرام است. همينطور تا يك ماشيني، خانهاي، پولي، شكلي، هيكلي ديدند… چه پسرهايي كه در پارك، سينما، دانشگاه، يك دختري را نگاه ميكنند عاشق ميشوند. آب ميشوند. ميروند سراغ او و بعد ميبينند چه خاكي بر سرشان شد. رزق دست خداست. همه چيز دست خداست.
يكي از وزرا به من ميگفت: اول انقلاب، به قدري خسته شدم كه اين رگهاي سرم ميخواست پاره شود. مملكت به هم ريخته بود. تازه نظام درست شده بود. گفتم آقا من اينطور كه دارم كار ميكنم سكته ميكنم. يك 24 ساعت احدي با من تماس نگيرد، من يك خرده خودم را پيدا كنم. به رئيس دفترش گفت: 24 ساعت استراحت مطلق، استراحت مطلق يعني احدي تماس نگيرد مزاحم نشود، گفت: باشد. ميگفت: رئيس دفتر آمد گفت: آقا يك نفر است از بندرعباس بوشهر، 24 ساعت با ماشين آمده، 24 ساعت هم ميخواهد برود. ميگويد: من يك دقيقه با وزير كار دارم. اگر بيش از يك دقيقه بود مرا بيرون كنيد. ولي اگر يك دقيقه به من وقت ندهيد، من بايد بروم مسافرخانه تهران، هم عمرم تلف ميشود، هم پول ندارم و غريب هستم. شما به خاطر يك دقيقه 24 ساعت من غريب را الاف نكن. ميگفت: دلم سوخت و به آقاي وزير گفتم: آقاي وزير حالا اين يك نفر است و يك دقيقه و قول داده اگر بيش از يك دقيقه مزاحم شد، من بغلش كنم و از اتاق بيرونش كنم. گفت: خيلي خوب اين يك دقيقه بيايد. ولي بعداً استراحت… بگوييد… مطلق! استراحت مطلق يعني صد در صد. استراحت صد در صد!
گفت خوب بيا، آمد و گفت: من يك دقيقه بيشتر وقت ندارم. ميخواهم يك چيزي به شما بگويم، ميترسم. گفت: نه نترس بگو. گفت: ميترسم. گفت: ببين يك دقيقهات تمام شد. يا بگو يا برو! گفت: آقاي وزير نترسم! گفت: نه. گفت: حالا كه نترسم ميگويم. به قدري تو وزير پيش من بدي، كه دلم ميخواهد با چاقو تكه تكهات كنم. يك دقيقه من تمام شد. خداحافظ!
(خنده حضار) ميگفت: بيرون رفت و من هم به او گفته بوديم، نترس يعني كاري نداشته باشيم. ميگفت: 24 ساعت آتش گرفتم. يعني وزير مملكت تصميم گرفت كه يك دقيقه استراحت مطلق كند، ميگفت: تلخ ترين روز من همان 24 ساعت بود.
بنده خداي ديگري ميگفت: من امروز ميخواهم يك خواب راحت كنم. گفت: اين بچهها را از خانه بيرون ببريد. دو شاخه تلفن را بكشيد. همه سر و صداها را خواباند يك خواب شيرين كند. ميگفت: تا خوابم برد، دو تا گربه بالاي سر من آمدند، چنان به هم پريدند كه من از جايم يك متر بلند شدم. اينطور نيست، نصفش را من ميگويم، نصفش را شما بگوييد. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً». «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعا»، «فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَميعا»، يعني يك درصد هم دست اين نيست.
6- تضمين رزق، با پرداخت خمس و زكات
مسألهي ديگر اينكه آدم بداند رزقش دست خداست، هرطور خدا گفته، بخر، بفروش، طبق قانون خدا كاسبي ميكند. حرص نميزند. گناه ها كم ميشود. حرص نميزند، بخل نميكند، ميگوييم: آقا خمست را بده. دلم نميآيد بدهم، جان كندم. ميگويد: رزق دست خداست بده. امام جواد فرمود: به شيعيان من بگوييد، من امام جواد هستم. ضامن هستم خمس بدهيد مالتان كم نميشود. ولي ما به امام جواد ايمان نداريم. ميگوييم: خمس بدهيم، صد ميليون دارم بيست ميليون بدهم، پولم كم ميشود. ميگويد: نترس، بيست ميليون را بده، كم نميشود جبران ميشود. نميدهيم، نميدهيم با صد ميليون يك معامله ميكنيم ميگوييم: چه خاكي بر سرمان شد!
چند وقت پيش در حرم امام رضا بودم، يك كسي پيش ما آمد و گفت: آقاي قرائتي پودر شدم. فاني شدم، نابود شدم. نگاهش كردم و گفتم: چه شده؟ گفت: تمام سرمايهام آتش گرفت. گفتم: اينجا در برابر امام رضا هستي. من تو را نميشناسم چه كسي هستي. اما يك كلمه، تو را به خدا خمس دادي؟ گفت: نه! گفتم: قول امام جواد است. يا روبروي چشمت آتش ميگيرد. يا وارثهاي تو آتش ميزنند. خيرش را نميبيني. زكات بدهيد.
آخر خدا هم سهم دارد. اين گندم تو، خرماي تو، درست است تو كشاورزي كردي، اما خورشيد سهم ندارد؟ هوا سهم ندارد، باران سهم ندارد؟ بابا 15 كيلو، 20 كيلو يك كيلو را به فقرا بده. 19 كيلو براي خودت، يك كيلو براي خدا است. به فقرا زكات بده. خوب آنها هم سهم دارند. درست است تو مالك هستي، ولي باد و خورشيد و طبيعت و زمينها و اينها هم سهم دارند. خوب يك كيلويش را به خدا بده. اگر باور داشته باشيم رزق دست خداست، كم فروشي نميكنيم. باور داشته باشيم كه حساب و كتاب است. قرآن ميگويد: چرا كم فروشي ميكني؟ پشت سر آيهي كم فروشي اين است. «أَ لا يَظُنُّ أُولئِكَ أَنَّهُمْ مَبْعُوثُونَ لِيَوْمٍ عَظِيمٍ» (مطففين/4 و5) تو فكر نميكني كم فروشي كردي بايد در قيامت جواب پس بدهي. حالا ميوههاي خوب را روي صندوق ميگذاري، ميوههاي بد را زير ميگذاري. صادر ميكني خارجيها ميگويند بله. اين ميوههاي خوب باشد رو، زيرش ميوه خراب است. شد؟ ميگويد: ديگر با اين آقا معامله نكن.
اينهايي كه سود كم بگيرند، درآمد زياد پيدا ميكنند. يكوقت ديگر من اين را گفتم، بگذاريد يك حساب رياضي كنم. كسي كه سود كم گرفت نتيجهاش ميشود چه؟ نتيجهاش اين است كه فروشش كم ميشود يا زياد؟ فروشش زياد ميشود. فروشش زياد شد نتيجهاش اين است كه سودش هم زياد ميشود. تو اول سود كم بگير، اگر سودت كم بود فروشت زياد ميشود. فروشت زياد شد، سودت هم زياد ميشود. يعني از راه سود كم به سود زياد بروند. اما اگر سود زياد شد، مردم ميگويند: اين آدم بيانصاف است. سود كه زياد شد، فروش چه؟ كم ميشود. فروش كه كم شد، سود هم كم ميشود. فرمول طبيعي است.
7- صداقت با مردم، نه فريب وتزوير
حتي ما آخوندها، اگر به مردم بگوييم آقاجان من ديشب مريض بودم. مشكلي پيدا شد نتوانستم مطالعه كنم. چون نتوانستم مطالعه كنم امروز يا صحبت نميكنم، يا ده دقيقه صحبت ميكنم. مردم ميگويند: خدا پدرت را بيامرزد. خدا مادرت را بيامرزد. اما اگر بيمطالعه منبر رفتي، چون مطالعه هم نكردي، هي حرف ميزديم. عبارتها را هي شاخ و برگ ميدهيم كه نيم ساعت پر شود. مداح كه ميآوريم چهل بار حسين حسين ميگويد. خوب يك شعري، يك متني، يك نصيحتي، يك خبري، همينطور يك ساعت و نيم حسين حسين ميگويد. آخوند هي حرف ميزند. معلم سمبل ميكند. اينها را مردم ميفهمند و ميگويند: تو صاف نيستي. صاف باشيد.
آيت الله فلسفي از علماي درجه يك مشهد بود. گفتند: منبر برو، گفت: مطالعه نكردهام. گفتند: صلوات ختم كن، گفت: بابا صلوات هم ختم كنيد من مطالعه نكردم. با زور صلوات ميگويند: برويد منبر. رفت گفت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم». بيمطالعه سخنراني كردن خيانت به عمر مردم است. پايين آمد. همان كلمهي آقاي فلسفي باعث شد عزت آقاي فلسفي در مشهد بيشتر شود.
خدا آيت الله العظمي گلپايگاني را رحمت كند. ما درسش بوديم. يك روز آمد گفت: تمام حرفهايي كه ديروز زدم، امروز منصرف شدم. چون ديشب دوباره مطالعه كردم، تجديد نظم كردم، نظر من برگشت. طوري نيست. اگر آدم مخلصي باشي، دم بزنگاه خراب كني، يك آيه در قرآن داريم سورهي محمد. ميگويد: تو اگر اخلاقت، ايمانت درست باشد، خراب هم بكني من خرابيهايت را، «وَ أَصْلَحَ بالَهُمْ» (محمد/2) يعني خرابيهايت را هم من درست ميكنم. درست برو، خرابيهايت را هم درست ميكنم. پزشكي در اراك يك نسخهي اشتباهي داد به امام جمعهي اراك آيت الله خوانساري كه مرحوم شد. يك مرتبه پزشك ديد يك قرص را اشتباه داده است كه اگر آيت الله خوانساري امام جمعه اراك اين را بخورد فوري از دنيا ميرود. استاندار اراك ميگفت كه پزشك به من زنگ زد آقاي استاندار دستم به دامانت، من امام جمعه را كشتم. گفت: چه شده؟ گفت: در نسخهاي كه دادم يك قرص اشتباه دادم. قرص هم خيلي خطرناك است. چه كنم؟ فرار كنم. چه كنم؟ خودم اقرار كنم. استاندار هم گفت: سريع نزد آيت الله خوانساري رفتم و گفتم: آقا، شما پيش دكتر بودي؟ بله. نسخههايت چيه؟ بياور ببينم. استاندار گفت: قرصها و نسخهها را ديدم و گفتم: همه را خوردي؟ گفت: همه را خوردم، اما اين يكي را خواستم بخورم، به دلم برات شد اين را نخورم. گفتم: تو كه همه را خوردي اين را هم بخور. الهام شد كه اين يكي را نخور. استخاره هم كردم، اين يكي را نخوردم. استاندار ميگفت: آن را برداشتم و رفتم آن اتاق و زنگ زدم به آقاي دكتر كه قرص اين است. دكتر گفت: آره همين است، همين است. گفتم: آقا اتفاقاً نخورده! يعني چه؟ يعني اگر براي خدا كار كني، خراب هم كني خدا خرابيهايت را درست ميكند. اما اگر غرضت خدا نباشد، پز هم بدهي خدا پزت را ميآورد.
بدانيم همه كاره خداست. ايمان به اينكه رزق دست اوست. من خاكم به سر، همه بچههايم دختر هستند. گاهي همه بچههايت دختر هستند، خير ميبيني. گاهي همه بچههايت پسر هستند خير نميبيني. گاهي بچههايت متوسط هستند خير ميبيني. فلاني همه بچههايش پولدار هستند خير نميبيند. گاهي ماشينت متوسط است تا آخر سفر ميروي. گاهي ماشينت سوپردولوكس چند صد ميليوني است، در اولين دره سرنگون ميشوي. ما بايد بدانيم يك خبرهاي ديگر هم در اين هستي هست. مشكلي كه خيلي از مشكلاتمان، مشكل ايماني است.
خدايا هرچه به عمر ما اضافه ميكني به ايمان ما بيفزا، كه بدانيم همه كاره تو هستي. آنطوري حركت كنيم كه بنده تو باشيم. وقت خطر، وقت لغزش، خودت دست همه ما را بگير. آخر بحثم يكبار ديگر بگوييم نصفش را من، نصفش را بگوييد. «فَإِنَّ الْعِزَّةَ لِلَّهِ جَميعاً»، «أَنَّ الْقُوَّةَ لِلَّهِ جَميعا»، «فَلِلَّهِ الْمَكْرُ جَميعا»، كار خودت را بكن. ولي همه كاره تو نيستي. تعليم رانندگي ديدي، تو گاز بده، تو ترمز كن. ولي همه كاره تو نيستي. يك گاز و ترمز هم زير پاي بغل دستي است. ممكن است تو گاز بدهي، او ترمز كند. تو ترمز كني و او گاز بدهد. ما اختيار داريم ولي همه كاره نيستيم، مثل كسي كه آموزش رانندگي ميبيند اختيار دارد، هم ميتواند گاز بدهد و هم ميتواند ترمز كند. اما همه كاره نيست. يك گاز و ترمز زير پاي او است. ما بايد تلاش خودمان را بكنيم ولي يك گاز و ترمز هم زير پاي خداست. خيلي گاز ندهيم ممكن است خدا ترمز كند.
«والسلام عليكم و رحمة الله و بركاته»