ويژگي هاي امام مهدي عليه السلام
اينک به نقل برخي از رواياتي خواهيم پرداخت که مشخصاً به بيان ويژگي هاي حضرت مهدي عليه السلام پرداخته اند:
1- حلال مرا حلال و حرامم را حرام مي کند و از دشمنانم انتقام مي کشد؛
از جابر نقل شده است: « از سالم فرزند عبدالله بن عمر شنيدم که به حضرت ابو جعفر امام محمد باقر عليه السلام مي گفت: از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم که مي فرمود: «… وَ الحُجَّةُ القآئِمُ کَأَنَّهُ کَوکَبٌ دُرِيٌّ فِي وَسَطِهِم، فَقُلتُ: يا رَبِّ مَن هؤُلاءِ؟ فَقالَ: هؤُلاءِ الأَئِمَّةُ، وَ هَذَا القآئِمُ يُحِلُّ حَلالِيِ وَ يُحَرِّمُ حَرامِي وَ يَتتَقِمُ مِن أَعدائِي. يا مُحَمَّدُ! أَحسِن أَحبِبهُ فَأِنِّي أُحِبُّهُ وَ أُحِبُّ مَن يُحِبُّهُ؛… و حجّت قائم همچون ستاره ي درخشان در وسط آنان مي درخشد. گفتم: پروردگارا! اينها چه کساني هستند؟ گفت: اينها ائمه هستند و اين قائم است که حلال مرا حلال و حرام مرا حرام مي کند و از دشمنانم انتقام مي کشد. اي محمّد! او را دوست بدار که من او را و هر که او را دوست بدارد، دوست مي دارم». (1)
2- همنام رسول خدا صلي الله عليه و آله است و در اندام و اخلاق شبيه آن حضرت است:
از ابي وائل نقل شده است: حضرت اميرالمومنين عليه السلام به فرزندش حسين عليه السلام نگاهي انداخت و فرمود: «إِنَّ ابنِي هَذَا سَيِّدٌ کَما سَمّاهُ رَسُولُ اللهِ صلي الله عليه و آله سَيِّداً وَ سَيُخرِجُ اللهُ مِن صُلبِهِ رَجُلاً بِاسمِ نَبيِّکُم يُشبِهُهُ فِي الخَلقِ وَ الخُلُقِ، يَخرُجُ عُلي حِينِ غَفلَةٍ مِنَ النَّاسِ. وَ إِماتَةٍ لِلحَقِّ، وَ إِظهارٍ لِلجَورٍ. وَ اللهِ لَولَم يَخرُج لَضُربَت عُنُقُهُ، يَفرَحُ بِخُروُجِهِ أَهلُ السَّماواتِ وَ سُکّانُها، وَ هُوَ رَجُلٌ أَجلَي الجَبِينِ، أَقنَي الأَنفِ، ضَخمُ البَطنِ، أَزيَلُ الفَخِذَينِ، لِفَخِذِهِ اليُمني شامَةٌ، أَفلَجُ الثَنايا، يَملَأُ الأَرضَ عَدلاً کَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً؛ همانا اين پسرم سيد و سرور است چنان که رسول خدا صلي الله عليه و آله او را سيّد ناميد، و خداوند به زودي از نسل او مردي را به دنيا خواهد آورد که نامش نام پيامبر شما است و در اندام و اخلاق شبيه آن حضرت است. وي در زماني قيام خواهد کرد که مردم در غفلت هستند، حقيقت مرده و ستم آشکار است. به خدا سوگند! اگر او قيام نکند گردنش را خواهند زد، اهل آسمان ها از قيام او شادمان مي شوند. او مردي است که موي جلوي پيشاني او ريخته، با بيني کشيده ي عقابي، شکمي برجسته و ران هايي عريض، بر ران راست او خالي است و دندان هاي پيشين او با فاصله است. او زمين را از عدل و داد پر مي کند چنان که از ظلم و جور پر شده باشد».(2)
3- غيبت او طولاني شود تا روزي که ظهور کند و زمين را پر از عدل و داد کند:
از سيد محمد حميري حديثي طولاني روايت شده که در آن آمده است: به حضرت امام جعفر صادق عليه السلام عرضه داشتم: اي فرزند رسول خدا صلي الله عليه و آله، اخباري در مورد غيبت و صحّتِ آن از پدرانِ شما عليه السلام به ما رسيده است؛ مرا خبر ده از اينکه اين غيبت براي چه کسي خواهد بود؟ آن حضرت فرمود: «سَتَقَعُ بِالسّاِدسِ مِن وُلدِي وَ هُوَ الثّانِي عَشَرَ مِن الأَئِمَةِ الهُداةِ بَعدَ رَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله أَوَّلَهُم أَميرُالمُؤمنِينَ عَلِيُّ بنُ أَبِي طالِبٍ عليه السلام وَ آخِرُهُمُ القآئِمُ بِالحَقِ بَقِيَّةُ اللهِ فِي الاَرضِ وَ صاحِبُ الزَّمانِ وَ خَليفَةُ الرَّحمنِ. وَ اللهِ لَو بَقِيَ فِي غَيبَتِهِ ما بَقِيَ نُوحٌ فِي قَومِهِ لَم يَخرُج مِن الدُّنيا حَتّي يَظهَرَ فَيَملَأُ الأَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً کَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً؛ اين امر براي [مردي از] شمشمين نسل از فرزندان من و دوازدهمين امام از ائمّه هدي بعد از رسول خدا صلي الله عليه و آله است که اولينِ آنها حضرت امير المؤمنين عليه السلام و آخرينشان قائم به حق، بازمانده خدا در زمين، صاحب زمان و خليفه خداوند رحمان است. به خدا سوگند! اگر غيبت او به اندازه اي که نوح در ميان قوم خود زندگي کرد طولاني شود، از دنيا نخواهد رفت تا روزي که ظهور کند و زمين را همان گونه که پر از جور و ستم شده، پر از عدل و داد کند». (3)
4- غيبتي خواهد داشت که امّت ها در آن گمراه خواهند شد؛
از جابر بن عبدالله انصاري نقل شده: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «المَهدِيُّ مِن وُلدِي، اسمُهُ اسمِي، وَ کُنيَتُهُ کُنيَتِي، أَشبَهَ النّاسَ بِي خَلقاً وَ خُلقاً، يَکُونُ لَهُ غَيبَةٌ وَ حَيرَةٌ تَضِلُّ فِيهَا الأُمَمُ، ثُمَّ يُقبِلُ کَالشِّهابِ الثّاقِبِ يَملَؤُها عَدلاً وَ قِسطاً کَما مُلِئَت جَوراً وَ ظُلماً؛ مهدي از فرزندان من است، نام او نام من، کنيه او کنيه من و شبيه ترين مردم به من در اندام و اخلاق است، وي غيبتي خواهد داشت که امت ها در آن گمراه خواهند شد، سپس همچون شهاب به پيش خواهد آمد و زمين را به همان گونه که آکنده از جور و ستم شده، از عدل و داد پر خواهد کرد». (4)
به نظر مي رسد که مراد از هم اسم بودن تشابه در اسم لفظي نبوده، و اتحاد در مسمّاي اسم که حقيقت وجودي است مورد نظر باشد؛ زيرا بعيد است که فقط اتحاد در اسم و کنيه منظور باشد؛ چون صرف اين امر، فضيلت و منقبتي نبوده و ممکن است براي هر کسي اتفاق بيفتد. مگر اينکه گفته شود: اين نام، عنايتي آسماني است و همين قدر کافي است تا فضيلتي بوده و کسي در آن هم شأن او نباشد. البته، عطاياي آسماني نفس الامري است و کشف از جوهره ي ذاتي مي کند، نه يک گزافه اعتباري و بي حساب و کتاب.
5- روز ميلادش، روزي بزرگ و محترم است؛
از ابو بصير نقل است که گفت: از حضرت ابو جعفر محمد بن علي عليه السلام شنيدم که مي فرمود: «إِنَّ فِي اللَيلَةِ الَّتِي يُولَدُ فِيهَا الأِمامُ لا يُولَدُ فيِها مَولوُدٌ إِلا کانَ مُأَمِناً، وَ أِن وُلِدَ فِي أَرضِ الشِّرکِ نَقَلَهُ اللهُ إِلَي الإِيمانِ بِبَرَکَةِ الإِمامِ؛ در شبي که امام عليه السلام در آن به دنيا مي آيد، هيچ نوزادي متولد نمي شود مگر اينکه مومن خواهد بود و ااگر در سرزمين شرک به دنيا آمده باشد، خداوند متعال او را به برکت امام به ايمان هدايت خواهد کرد». (5)
و اين منقبت منحصر به حضرت مهدي عليه السلام است که روز ميلادش، روزي بزرگ و محترم است و صد البته اين کرامت به جهت تولد اين مولود به اين روز اختصاص يافته و عجيب هم نيست؛ چون زمان ها و مکان ها به واسطه شرافت صاحبانشان داراي شرافت مي شوند، مانند کربلا که به واسطه امام حسين عليه السلام شرافت يافته است.
6- براي صاحب اين امر، خانه اي است که آن را بيت الحمد مي نامند؛
از مفضَّل نقل شده است: از حضرت امام صادق عليه السلام شنيدم که مي فرمود: «إِنَّ لِصاحِبِ الأَمرِ بَيتاً يُقالُ لَهُ بَيتُ الحَمدِ، فِيهِ سِراجٌ يَزهَرُ مُنذُ يَومَ وُلِدَ إِلي يَومِ يَقُومُ بِالسَّيفِ، لا يُطفي؛ براي صاحب اين امر، خانه اي است که آن را بيت الحمد مي نامند و در آن خانه، چراغي است که از روز ولادتش تا روزي که به شمشير قيام کند، روشن است و خاموش نمي شود».(6) البته مراد از خانه، خانه مادّي نيست، چه اينکه چراغ هم چراغ مادّي نيست؛ بلکه شايد منظور از اين دو، مقام معنوي و کمالي آن حضرت عليه السلام باشد، چنان که بعد از قيام آن حضرت نيز اين مقامات و کمالات براي ايشان باقي است و عبارتِ (تا روزي که قيام کند) شامل بعد از آن نيز مي شود.
7- او بين رکن (حجر الاسود) و مقام (مقام ابراهيم) ظهور مي کند در حالي که پيراهن ابراهيم و جبّه اسماعيل را دربر و نعلين شيث را به پا دارد؛
از جابر بن عبدالله انصاري از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است که فرمود: « … المَهدِيُّ مِن ذَرِّيَّتِي، يَظهَرُ بَينَ الرُّکنِ وَ المَقامِ، وَ عَلَيهِ قَميِصُ اِبراهِيمَ، وَ حُلَّةُ اِسماعِيلَ، وَ فِي رِجلِهِ نَعلُ شَيثٍ؛… مهدي از نوادگان من است، او بين رکن (حجر الاسود) و مقام (مقام ابراهيم) ظهور مي کند در حالي که پيراهن ابراهيم و جبّه اسماعيل را دربر و نعلين شيث را به پا دارد»(7) که البته همه اينها کنايات و اشاراتي از مقامات آن بزرگوار است.
8- به سنّ و سال پيران، اما به سيماي جوانان است؛
ابوالصلت هروي گويد: به حضرت امام رضا عليه السلام عرض کردم: نشانه هاي قائم شما هنگامي که قيام مي کند چيست؟ فرمود: «عَلامَتُهُ إَن يَکُونَ شَيخَ السِّنِّ، شآبَّ المَنظَرِ، حَتّي إَنَّ النّاظِرَ إِلَيهِ لَيَحسَبُهُ ابنَ إَربَعيِنَ سَنَهً أَو دُونَها، وَ إِنَّ مِن عَلامَتِهِ أَن لا يَهرَمَ بِمُرُورِ الأَيّامِ وَ اللَّيالِي عَلَيهِ حَتَّي يَأتِيَهُ أَجَلُهُ؛ علامت او اين است که به سن و سال پيران اما به سيماي جوانان است بدان سان که هر کس او را ببيند او را چهل ساله يا کمتر از آن فرض مي کند و از نشانه هايش اين است که با گذشت روز و شب بر وي پير و شکسته نمي شود تا روزي که اجلش فرا رسد». (8)
9- حضرت مهدي عليه السلام کلمه اي از کلمات خدا(9) و نور خدا (10) در روي زمين است؛
چنان که در قرآن کريم درباره حضرت عيسي عليه السلام آمده که او کلمة الله است: ( إِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يا مَرْيمُ إِنَّ اللَّهَ يبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيمَ وَجِيهًا فِي الدُّنْيا وَالْآخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ؛ [ياد کن] هنگامي [را] که فرشتگان گفتند: «اي مريم، خداوند تو را به کلمه اي از جانب خود، که نامش مسيح، عيسي بن مريم است مژده مي دهد، در حالي که [او] در دنيا و آخرت آبرومند و از مقربان [درگاه خدا] است»)(11) امام نيز به همين صورت به عنوان يکي از کلمات الهي توصيف شده است.
در مورد نور نيز همين طور است، و در آيه شريفه آمده: (اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ فِيهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِي زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ كَأَنَّهَا كَوْكَبٌ دُرِّي يوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبَارَكَةٍ زَيتُونَةٍ لَا شَرْقِيةٍ وَلَا غَرْبِيةٍ يكَادُ زَيتُهَا يضِيءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ يهْدِي اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ يشَاءُ وَيضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِكُلِّ شَيءٍ عَلِيمٌ؛ خداوند نور آسمان ها و زمين است. مَثَل نور او چون چراغداني است که در آن چراغي، و آن چراغ در شيشه اي است. آن شيشه گويي اختري درخشان است که از درخت خجسته زيتوني که نه شرقي است و نه غربي، افروخته مي شود. نزديک است که روغنش – هر چند بدان آتشي نرسيده باشد – روشني بخشد. روشني بر روي روشني است. خداوند هر که را بخواهد با نور خويش هدايت مي کند، و اين مَثَل ها را خدا براي مردم مي زند و خدا به هر چيزي داناست). (12)
البته ساير ائمه عليهم السلام هم کلمات و انوار خدا هستند؛ اما اينکه اين دو صفت را از ويژگي هاي خاصّ حضرت مهدي عليه السلام بدانيم، به اين اعتبار است که روايت، به صراحت از حضرت مهدي عليه السلام نام برده است (13) حتي اگر تصريحِ روايت از جهت تطبيق(14) بوده يا بنابر نظريه “تشکيک در معناي وجودي” در اين تصريح ويژگي خاصي بوده باشد.(15)
10- آن حضرت سنگ موسي بن عمران(16) را حمل مي کند که سنگيني آن به اندازه يک بارِ شتر است، و در هيچ منزلي پياده نمي شود مگر اينکه چشمه اي از آن مي جوشد؛
و گفته شده: حمل اين بار سنگين کاري است که جز از برگزيدگان خدا بر نمي ايد؛ چه اينکه خداي تعالي نيز فرموده: (إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيكَ قَوْلًا ثَقِيلًا؛ در حقيقت ما به زودي بر تو گفتاري گران بار القا مي کنيم). (17)
و نيز فرموده: ( يا يحْيى خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّةٍ وَآتَينَاهُ الْحُكْمَ صَبِيّاً؛ اي يحيي! کتاب خدا را به جد و جهد بگير و در کودکي به او نبوت داديم)(18) اما تحمل يک مسؤوليت با قدرت، با حمل يک بار سنگين متفاوت است؛ چه اينکه ممکن است گفته شود: منظور از چشمه در روايت، کنايه از حکمت و خير، و منظور از منزل، کنايه از قلب مؤمن باشد؛ امّا ظاهر اين است که معناي مورد نظرِ روايت، همان اموري مادي است.
روايتي که در کتاب خرائج نقل شده، نيز همين را تأکيد مي کند. در خرائج از ابوسعيد خراساني از امام صادق از پدر بزرگوارش عليهماالسلام روايت کرده که فرمود: «إِنَ القآئِمَ عَلَيهِ السَّلامُ إذا قامَ بمَکَّةَ وَ أَرادَ أَن يَتَوجَّهَ إلَي الکُوفَةِ نادي مُنادِيهِ: أَلا لا يَحمِلُ أَحَدٌ مِنکُم طَعاماً وَ لا شَراباً. وَ يَحمِلُ حَجَرَ مُوسي بنِ عِمرانَ وَ هُوَ وِقرُ بَعيرٍ، فَلا ينزِلُ مَنزِلاً إلَّا انبَعَثَ عَينٌ مِنهُ، فَمَن کانَ جائِعاً شَبعَ وَ مَن کانَ ظامئاً رَوِيَ، فَهُوَ زادُهُم حَتّي يَنزِلَ النَّجَفَ مِن ظَهرِ الکُوفَةِ، فَإذا نَزَلُو ظاهِرَها انبَعَثَ مِنهُ المآءُ و اللَّبَنُ دائِماً؛ هنگامي که قائم در مکه قيام نموده و آهنگ حرکت به سوي کوفه مي کند، منادي آن حضرت ندا مي کند: کسي از شما با خود آب و غذايي برندارد و سنگ موسي را با خود حمل مي کند که به اندازه ي يک بارِ شتر است و در هيچ منزلي فرود نمي آيد مگر اينکه از آن سنگ چشمه اي مي جوشد و هر گرسنه اي را سير و هر تشنه اي را سيراب مي کند و اين توشه آنان در اين سفر است تا در نجف که پشت کوفه است فرود بيايند و چون در کوفه پياده شدند، چشمه اي از آب و چشمه اي از شير دائماً از آن خواهد جوشيد». (19) و اين گونه امور، چيزهايي است که حضرت مهدي عليه السلام آنها را از پيامبران به ارث برده است مانند پيراهن آدم و يوسف، انگشتر سليمان و … .
11- تابوت سکينه (20) به دست او آشکار مي شود؛
در اين رابطه از سليمان بن عيسي نقل شده است که گفت:
« به من خبر رسيده که تابوت سکينه به دست مهدي عليه السلام از درياچه طبريه(21) بيرون آورده شده و در بيت المقدس در برابر آن حضرت نهاده خواهد شد. وقتي که يهوديان آن را ببينند به جز تعداد اندکي مسلمان خواهند شد، سپس مهدي از دنيا خواهد رفت». (22)
عصاي موسي نيز اين چنين است؛ در اين رابطه از حضرت امام باقر عليه السلام نقل شده است که فرمود:«کانَت عَصا مُوسي عليه السلام لِآدَمَ فَصارَت إلي شُعَيبٍ، ثُمَّ صارَت إلي موسَي بنِ عِمرانَ، وَ إنَّها لَعِندَنا، و إنَّ عَهدِي بِها آنِفاً وَ هِيَ خَضراءُ کَهَيئَتِها حِينَ انتُزِعَت مِن شَجَرَتِها، وَ إِنَّها لَتَنطِقُ إِذَا استُنطِقَت، أُعِدَّت لِقائِمِنا عليه السلام يَصنعُ بِها ما کانَ يَصنَعُ مُوسي عليه السلام، وَ إِنَّها لَتَرُوعُ وَ تَلقَفُ ما يَأفِکُونَ وَ تَصنَعُ ما تُؤمَرُ بهِ، إنَّها حَيثُ أقبَلَت تَلقَفُ ما يأفِکُونَ تُفَتَّحُ لَها شُعبَتانِ: إِحداهُما فِي الأَرضِ وَ الأُخرَي فِي السَّقفِ وَ بَينَهُما أَربَعُونَ ذِراعاً تلقَفُ ما يَأفِکُونَ بِلِسانِها؛ عصاي موسي ابتدا از آنِ آدم عليه السلام بود و پس از آدم به شعيب رسيد و پس از او به موسي بن عمران. و آن عصا در نزد ما است و من چندي پيش آن را ديده ام که سبز و تازه بود – گويا تازه از درخت جدايش کرده باشند؛ اگر از آن چيزي بپرسند به سخن مي ايد و براي قائمِ ما آماده شده است و هر کاري که موسي با اين عصا مي کرد او نيز با آن انجام خواهد داد -اين عصا در زمان موسي، دشمنان را به وحشت انداخته و هر حيله و جادويي که مي ساختند، بلعيده و هر فرماني که به او داده مي شد، اطاعت مي کرد. و چون مي خواست ساخته هاي دروغين کافران را ببلعد، دهانش چنان باز مي شد که يک طرف در زمين و طرف ديگر آن به سقف مي رسيد که بيش از چهل ذراع ارتفاع داشت و با زبان خود آنها را در کام مي کشيد». (23)
در ميان بين اسرائيل نيز معروف است که: آوردن تابوت سکينه کاشف از صادق بودن ادّعاي کسي است که آن را بياورد.
اين روايت به اين نکته نيز اشاره دارد که آن حضرت عليه السلام در برابر هر قومي به همان ادلّه اي که مورد قبول آنها است احتجاج مي کند. و نيز به اين نکته اشاره دارد که نفس عصا به خودي خود داراي کمالي نيست؛ بلکه کمال آن در اين است که به حضرت موسي يا امام عليهماالسلام منتسب باشد.
12- حضرت مهدي عليه السلام در پرتوي از نور است؛(24)
از سلام نقل شده است: از ابوسلمي که چوپانِ پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بود، شنيدم که مي گفت: روايتي طولاني از رسول خدا صلي الله عليه و آله شنيدم، تا آنجا که از آن حضرت نقل مي کند:
«… قُلتُ: نَعَم يا ربِّ، فَقالَ لِي: التَفِت عَن يَمِينِ العَرشِ. فَالتَفَتُّ فَإذا بِعَلِيٍّ و فَاطِمَةَ و الحَسَنِ و الحُسَينِ و عَليِ بن الحُسَينِ و مَحَمَّدِ بن عَليٍّ و جَعفَر بن محمَّدٍ و مُوسي بن جَعفَر و عَلِيِّ بن موسي و مَحَمَّدِ بن عَليٍّ وَ عَلِيِّ بنِ مُحَمَّدٍ و الحَسَنِ بنِ عَلِيٍّ و المَهدِيِّ عليهم السلام فِي ضَحضاحٍ مِن نُورٍ قُيّامٌ يُصَلُّون؛… عرضه داشتم: بله اي پروردگار، فرمود: به سمت راستِ عرش نگاه کن. من به آن سمت نگريستم و ناگهان ديدم علي و فاطمه و حسن و حسين و علي و محمد و جعفر و موسي و علي و محمد و علي و حسن و مهدي عليهم السلام در پرتوي از نور به نماز ايستاده اند…».(24)
اين روايت به اين دليل از ويژگي هاي اختصاصي حضرت مهدي عليه السلام دانسته شده، که قيد در نور بودن در کنار نام آن حضرت آمده است؛ (25) گرچه ظهور عبارت اين است که: اين قيد به همه آن بزرگواران بازگشت مي کند و بر اين اساس، از ويژگي هاي مشترک در همه ائمه عليهم السلام خواهد بود.
13- حضرت عيسي (ع) پست سر آن حضرت نماز مي خواند؛
در اين رابطه از ابوسعيد خدري روايت شده است: رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: «مَهدِيُّ هذِهِ الأُمَّةِ الَّذِي يُصَلِّي عِيسي خَلفَهُ؛ مهدي اين امت کسي است که عيسي پشت سر او نماز مي خواند». (26)
14- فرشتگان بدر(27) حضرت مهدي عليه السلام را ياري مي کنند؛
از ابو حمزه ثمالي نقل شده است: حضرت امام باقر عليه السلام به من فرمود: «يا ثابتُ! کَأَنِّي بِقآئِمِ أَهلِ بَيتِي قَد أشرَفَ عَلي نَجَفِکُم هذا- وَ أومَأَ بِيَدهِ إِلي ناحِيةِ الکُوفةِ- فَإذا هُوَ أَشرَفَ عَلي نَجَفِکُم نَشَرَ رايَةَ رسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله فَإذا هُوَ نَشَرَها انحَطَت عَلَيه مَلائِکَةُ بَدر…؛ اي ثابت! گويا قائم از اهل بيت خود را مي بينم که بر اين نجف شما اشراف پيدا کرده است – و يا دست خود به ناحيه کوفه اشاره فرمود- پس چون او بر نجف اشراف پيدا کرد، پرچم رسول خدا صلي الله عليه و آله را برافراشته مي کند و چون چنين کند فرشتگان بدر بر او نازل مي شوند…». (28)
15- دولت او دولت خدا است؛
زراره از حضرت امام صادق عليه السلام روايت کرده است که در تفسير آيه 140 از سوره آل عمران (َتِلْكَ الْأَيّامُ نُدَاوِلُهَا بَينَ النَّاسِ؛ و ما اين روزهاي [شکست و پيروزي] را ميان مردم به نوبت مي گردانيم [تا مردم پند گيرند]) فرمود: «ما زالَ مُنذُ خَلَقَ اللهُ آدَمَ دَولةٌ لِلهِ و دَولةٌ لإبليسَ، فَأينَ دَولةُ اللهِ؟ أما هُوَ إِلَّا قائِمٌ واحِدٌ؛ از زماني که خداوند آدم را آفريد دولتي براي خدا و دولتي براي ابليس بوده است؛ اينک دولت خدا کجا است؟ بدان که برپايي دولت خدا جز به دست يک قائم انجام نخواهد شد(29)». (30)
16- حضرت مهدي عليه السلام امان اهل زمين و آسمان است؛
از اسحاق بن يعقوب نقل است: از محمد بن عثمان عمري رضي الله عنه خواستم نامه اي را که برخي از مسائل و مشکلات خود را در آن نوشته بودم به حضرت صاحب الزمان عليه السلام برساند،(31) پس از چندي نامه اي به خط مولاي ما صاحب الزمان عليه السلام صادر شد که در آن آمده بود: « … وَ إنِّي لَأمانٌ لِأَهلِ الأَرضِ کَما أَنَّ النُّجُومَ أمانٌ لِأهلِ السَّماءِ…؛ … و من مايه ي امنيت اهل زمينم چنان که ستارگان مايه ي امنيت اهل آسمانند…».
نتبجه بحث:
اينک از تمام آنچه گفته شد، نتايج زير به دست مي ايد:
1- صفات حضرت مهدي عليه السلام صفات انبيا و پيامبر اکرم و ائمه اطهار عليهم السلام است و مقام او مقام اصطفاي ربّاني؛ يعني برگزيدگي خدا است. ديدن ملکوت آسمان و زمين، يک شأن الهي است که فرمود: (وَ كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَلِيكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ و اين گونه ملکوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين کنندگان باشد)(32) و پيامبر خاتم و جانشين او، نه تنها مقامات ساير پيامبران که بيشتر از آن را دارند، و به همين جهت است که خاتم پيامبران شده و شريعتش پايان بخش همه شريعت ها است.
در همين راستا از مولاي ما حضرت مهدي عليه السلام نقل شده که فرمود: «يا أَيُّهَا النّاسُ! إنا نَستَنصِرُ اللهَ، فَمَن أَجابَنا مِنَ النّاسِ فَإنّا أهلُ بَيتِ نَبِيِّکُم مُحَمَّدٍ وَ نَحنُ أولَي النّاسِ باللهِ وَ بِمُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله، فَمَن حاجَّني في آدَمَ فَأنَا أولَي النّاسِ بِآدَمَ، و مَن حاجَّني في نوحٍ فَأنَا أولَي النّاسِ بِنوحِ، وَ مَن حاجَّني فِي ابراهيمَ فَأنَا أَولي النّاس بِإبراهِيمَ، و مَن حاجَّني فِي مَحمَّدٍ صلي الله عليه و آله فَأنَا أولَي الناسِ بِمُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله وَ مَن حاجَني فِي النَّبيِّينَ فَأنَا أولَي النّاسِ بِالنَّبيِّينَ، اَلَيسَ اللهُ يَقُولُ فِي مُحکَم کِتَابِهِ: (إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ؛ اي مردم من از خدا کمک مي خواهم، پس هر کس از مردم که به ما پاسخ مثبت دهد [بداند که] ما اهل بيت پيامبر شما محمد صلي الله عليه و آله هستيم و ماييم سزاوارترين کسان به خدا و محمد صلي الله عليه و آله پس هر کس با من درباره آدم به محاجّه برخيزد، من از همه مردم به آدم سزاوارترم. و هر کس با من درباره نوح به محّاجه برخيزد، من از همه مردم به نوح سزاوارترم. و هر کس با من درباره ابراهيم به محاجّه برخيزد، من از همه مردم به ابراهيم سزاوارترم. و هر کس با من درباره پيامبران به محاجّه برخيزد، من از همه مردم به پيامبران سزاوارترم. آيا خداي تعالي در کتاب محکم خود نفرمود: ( به يقين، خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برتري داده است* فرزنداني که بعضي از آنان از [نسل] بعضي ديگرند، و خداوند شنواي دانا است)(33)». (34)
دارا بودن مقام عصمت براي کساني که تصدّي چنين مقامات الهيه اي را بر عهده مي گيرند، امري لازم و واجب است. در قرآن و روايات، نمونه هايي هست که مي توان از آنها کشف کرد که انتخاب چنين کساني، يک انتخاب و برگزيدگي ربّاني است که بر اساس حکمت خالق هستي استوار است؛ مانند روايات نور و طينت و اينکه آنها اولين مخلوقات خدا هستند.
در اين رابطه از حضرت امام صادق عليه السلام نقل شده است که فرمود: «إِنَّ اللهَ خَلَقَنا مِن نُورِ عَظَمَتِهِ، ثُمَّ صَوَّرَ خَلقَنا مِن طِينَهٍ مَخزُونَةٍ مَکنُونَةٍ مِن تَحتِ العَرشِ، فَأَسکَنَ ذلِکَ النُّورَ فِيهِ، فَکُنّا نَحنُ خَلقاً وَ بَشَراَ نُورانِيِّينَ لَم يَجعَل لِأَحَدٍ فِي مِثلِ الَّذِي خَلَقَنا مِنهَ نَصِيباَ، وَ خَلَقَ أَروَاحَ شِيعَتِنا مِن طِينَتِنا وَ أَبدانَهُم مِن طِينَةٍ مَخزُونَةٍ مَکنُونَةٍ أَسفَلَ مِن ذلِکَ الطِّينَةِ وَ لَم يَجعَلِ اللهُ لِأَحَدٍ فِي مِثلِ الَّذِي خَلَقَهُم مِنهُ نَصِيباً إِلا لِلأَنبِياءِ، وَ لِذلِکَ صِرنا نَحنُ وَ هُمُ النّاسَ، وَ صارَ سائِرُ النّاسِ هَمَجٌ لِلنّارِ وَ إِلَي النّارِ؛ همانا خداوند متعال [حقيقت و نور] ما را از نور عظمت خود آفريد، سپس جسم ما را از خمير مايه اي نگهداري شده و پنهان در زير عرش نقش کرد، آن گاه آن نور را در آن جاي داد، بنابراين، ما بشرهايي نوراني بوديم و احدي را در آنچه ما از آن افريده شده ايم، نصيب و بهره اي نيست. آن گاه ارواح و ابدان شيعيان ما را از خمير مايه ي نگهداري شده و پنهان ديگري پايين تر از خمير مايه ي ما آفريد که براي احدي جز پيامبران در آنچه خداوند براي آنها قرار داده نصيب و بهره اي نيست. و به همين دليل است که تنها ما و آنها مردم شديم و ديگر مردمان چون مگسان براي آتش و به سوي آتشند»(35) البته اين به معناي اجبار و سلب اختيار در حرکت پيمبران نيست.
در هر صورت، برنامه امام عليه السلام تأسيس يک فرهنگ جديد نيست؛ بلکه امتداد برگزيدگي پيامبران است؛ لذا- بنابراين نظريّه که حرکت امتدادي پيامبران کشف از وحدت جوهري همه اديان مي کند- آن حضرت دين يا شريعت جديد يا مذهب خاصي نمي آورد. البته اينکه ما دين اسلام را در برابر دين يهود و مسيحيت قرار مي دهيم، از اين جهت است که اديان سابقه دستخوش انحراف شدند و الاّ دين خدا يکي است: ( مَا كَانَ إِبْرَاهِيمُ يهُودِيّاً وَ لَا نَصْرَانِيّاً؛ ابراهيم نه يهودي بود و نه نصراني)(36) و ( إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلَامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتَابَ؛ در حقيقت، دين نزد خدا همان اسلام است. و کساني که کتاب [آسماني] به آنان داده شده، با يکديگر به اختلاف نپرداختند). (37)
اعتقاد به مذهب هم همين طور است؛ مثلاً اعتقاد به مذهب شيعه، در برابر مذهب سني است که از راه درست خارج شده، و الاّ به اين لحاظ که حرکت علي عليه السلام در امتداد حرکت رسول خدا صلي الله عليه و آله است نبايد مذهب شيعه را مذهب ناميد؛ بلکه بايد نام دين اسلام را بر آن نهاد.
در هر حال، برنامه ي حضرت مهدي عليه السلام زنده کردن سنّت هاي فراموش شده است؛ از حضرت امام باقر عليه السلام نقل است که فرمود: «ثُمَ يَظهَرُ المَهدِيُ بِمَکةَ عِندَ العِشاءِ وَ مَعَهُ رَايَةُ رَسُولُ اللهِ وَ قَميِصُهُ وَ سَيفُهُ وَ عَلاماتٌ وَ نُورٌ وَ بَيانٌ؛ سپس مهدي در وقت عشاء در مکه ظهور مي کند و پرچم رسول خدا و پيراهن و شمشير و نشانه هاي آن حضرت را به همراه دارد»(38) و در روايتي نيز آمده که «آن حضرت بر تأويل قرآن جهاد مي کند».(39)
2- برنامه آن حضرت بر اساس مفاهيم فطري همچون عدالت و قسط بنا نهاده شده است. پيدا است که مفهوم عدالت، مساحت گسترده اي از عقل و جان مردم را در بر مي گيرد، خصوصاً پس از فقر مفرط اين مفهوم در ميان امت ها. پس حرکت آن حضرت حرکتي فطري بوده، و داراي جذّابيت ذاتي است که جان هاي پاک را به خود جلب مي کند؛ خصوصاً کساني که عمري با حسرت و آرزوي عدالت زندگي کرده اند؛ عدالت اجتماعي، عدالت اقتصادي، فکري و … . البته برنامه آن حضرت، هم به لحاظ قانون گذاري و هم به لحاظ اجرا، عادلانه است. لذا برنامه اي واقع گرايانه است نه يک کار تبليغاتي صرف، يا براي فراهم کردن برخي عدالت هاي فردي؛ بلکه عدالت و همه مفاهيم گوناگون آن، محور سنگ آسياي حکومت و مجموعه ي نهضت او است و به همين جهت، او را کسي معرفي کرده اند که جهان را پر از عدل و داد مي کند.
3- اجراي برنامه آن حضرت، تابع قوانين و سنّت هاي جهان هستي است نه فراتر از آن، و لذا آنچه در کيفيت اجراي منويات و رسيدن به اهداف توسط پيامبران گفته شده، درباره ي آن حضرت عليه السلام نيز گفته مي شود، و به همين دليل معتقديم: هر بلايي که بر سر ساير پيامبران و امت هاي آنان آمده بر سر ايشان و اصحاب و امت ايشان نيز خواهد آمد و حضرتش به هيچ روي، تنها با امدادهاي غيبي به خواسته هاي خود نمي رسد.
بشير نبّال گويد: «به حضرت امام باقر عليه السلام عرض کردم: بعضي مي گويند: وقتي مهدي قيام کند، حکومت به صورت مسالمت آميز به دست او خواهد افتاد و حتي به اندازه يک حجامت خوني ريخته نمي شود. آن حضرت در پاسخ فرمود: «کَلّا وَ الَّذِي نَفسِي بِيَدِهِ! لَوِ استَقامَت لِأَحَدٍ عَفواً لَاستَقامَت لِرَسُولِ اللهِ صلي الله عليه و آله حِينَ أُدمِيَت رَباعِيَتُهُ، و شُجَّ فِي وَجهِهِ، کَلّا وَ الَّذِي نَفسِي بَيَدِهِ! حَتّي نَمسَحَ نَحنُ وَ أَنتُمُ العَرَقَ و العَلَقَ؛ هرگز! قسم به آنکه جانم در دست او است. اگر بنا بود امر حکومت به صورت مسالمت آميز براي کسي استوار شود، قطعاً براي رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين مي شد، آن گاه که دندان مبارکش خون آلود شد و چهره مقدسش زخم برداشت. هرگز! قسم به آنکه جانم در دست او است، اين امر استوار نخواهد شد مگر زماني که ما و شما عرق را به همراه خون خشکيده از سر و روي خود پاک کنيم. آن گاه دست بر پيشاني کشيدند».(40)
بنابراين، سنت هاي خدا جبري و غير ارادي نيستند و منافاتي ندارد که خداوند از طرفي خبر حتمي پيروزي را از غيب به وليّ خود بدهد و از طرف ديگر، وظيفه تهيه مقدمات و اسباب را نيز واجب کند تا کار به صورت اختياري انجام بگيرد. به عنوان مثال: حضرت يوسف عليه السلام با خوابي که ديده بود، قطعاً مي دانست که آينده درخشاني در انتظار او است و عاقبت به چه مقامي مي رسد؛ اما اين باعث نشد که همه چيز را به همان خواب واگذار کند؛ بلکه خود را در چهارچوب سنّت هاي جهان هستي قرار داد و زندگي خود را بر اساس امتحان و آزمايش الهي برنامه ريزي کرد.
همچنين بين بشارت به خاتميت اسلام و آمدن پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله در کتاب هاي آسماني پيشين و بين لزوم فعاليت و تلاش پي گير آن حضرت در راه ترويج آيين خود منافاتي نيست و در نتيجه اين تلاش، همان اخبار غيبي به وقوع پيوسته و در دام جبر نيز گرفتار نمي آيد. بنابراين، اعتقاد ما بر اينکه حضرت مهدي عليه السلام جنگ هايي مي کند و براي رسيدن به حکوکت جهاني او تلاش و کوشش بسيار لازم است، با وعده الهي به پيروزي حق بر باطل و تشکيل حکومت جهاني منافاتي ندارد.
با همين بيان، روش مي شود که: اگر بعضي از روايات در بيان صفات آن حضرت، ايشان را خائف يعني ترسان توصيف کرده، چه معنا و مفهومي دارد؛ به همين ترتيب آنچه درباره ترسيدن پيامبران وارد شده(41) نيز همين طور است. بنابراين، سخناني که گاه و بي گاه از برخي مدعيان فرهنگ و دانش و معرفت مي شنويم که: « برخي از ويژگي هاي امام عليه السلام با عقل جور نمي آيد» خبر از عدم انس اين افراد با مفاهيم قرآني و عدم درک صحيح آنان از اين مفاهيم است.
4- نشانه هاي قيام آن حضرت عبارت است از: دانش، عقل، آباداني، آزادي، گرامي داشتنف دانشمندان و اينکه نظام او مبتني بر اساس تخصصي بودن علوم و تأکيد بر پديده تخصص و بازگذاشتن مجال براي متخصصان است تا در مرز شريعت و بدون فراتر رفتن از آن، به ابراز تخصص خود بپردازند. همچنين مبتني بر پذيرش و اعمال قانون اسباب و مسببات(42) و اعمال فقه تزاحم است؛ البته نه بر اساس کن فيکون و نه بر اساس تکيه بر علم غيب مطلق.(43) لذت عموم قرآنيِ: ( لَيسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى* وَأَنَّ سَعْيهُ سَوْفَ يرَى؛ براي انسان جز حاصل تلاش او نيست* و نتيجه ي کوشش او به زودي ديده خواهد شد)(44) محفوظ است.
البته، وقتي در جامعه اي نواميس اجتماعي و نواميس جهان هستي به عمل درآيد، قطعاً ياري الهي نيز به دنبال آن خواهد بود که فرمود: (يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ تَنْصُرُوا اللَّهَ ينْصُرْكُمْ وَيثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ؛ اي کساني که ايمان آورده ايد، اگر خدا را ياري کنيد، ياريتان مي کند و گام هايتان را استوار مي دارد).(45) و اين سخن که: (وَلَينْصُرَنَّ اللَّهُ مَنْ ينْصُرُهُ؛ و قطعاً خدا به کسي که [دين] او را ياري مي کند، ياري مي دهد). (46) روايات نيز از اين نکته سخن گفته اند که: در آن روزگار خجسته، تمام دانش ها به کمال خود مي رسد؛ مانند پزشکي، هندسه، اطلاع رساني و ارتباطات که دنيا را به دهکده ي کوچکي تبديل مي کند. علم شريعت، قضاوت و …، البته آنچه در بعضي کتاب ها آمده که آن حضرت عليه السلام با دانشمندان زمان خود به جنگ بر مي خيزد، صحّت نداشته و بي اساس است و مصداق اين ضرب المثل است که: «رُبَّ شُهرَةٍ لا أَصلَ لَها؛ چه بسا چيزي که مشهور شده اما ريشه اي ندارد». در روايات آمده: آن حضرت دانشمنداني را که در خدمت حاکمان ستمگر باشند، نابود مي کند.
اصولآً بايد دانست که منطق آن حضرت منطق زور و شمشير نبوده، منطق عقل و حکمت و استفاده از روش هاي مشروع امر به معروف و نهي از منکر، راهنمايي نادانان، برداشتن پرده ها و پيچيدگي ها، دفع شبهات و باز کردن گره ها و آوردن دلايل قانع کننده است؛ اموري مانند: آمدن حضرت مسيح عليه السلام، آوردن تابوت سکينه و برخي ديگر از ميراث هاي پيامبران و رساندن صداي زيبا و رساي خود با کمال رسايي و شفافيت به همه مردم جهان در سرتا سر کره ي زمين. در اين صورت است که دلايل قانع کننده به گوش همه رسيده، و احدي باقي نمي ماند مگر اينکه سخن حق از منبعي پاک و زلال و با امواجي صحيح به گوشش مي رسد و بدين ترتيب، همه راه هاي انحرافي بسته شده و دليل و حجتي براي کسي باقي نمي ماند. ( قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ؛ بگو: برهان رسا ويژه ي خداست).(47)
اينجاست که همه مردم دنيا به نداي حق پاسخ مثبت مي دهند، به جز اندکي از جان هاي بيمار و معاند و متعصب که پذيرش حق با منافعشان در تضاد است؛ خداي تعالي مي فرمايد: ( فِي قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللَّهُ مَرَضًا؛ در دلهايشان مرضي است؛ و خدا بر مرضشان افزود). (48)
5- در زمان آن حضرت، حق و باطل به هيچ وجه با يکديگر آميخته نشده و امت به دو اردوگاه تقسيم مي شوند: اردوگاهِ حقّ محض و اردوگاهِ باطلِ محض؛ بلکه قواي تاريکي با يکديگر هم داستان و هم پيمان شده و با هدف خاموش کردن نور و جلوه آن حضرت با وي وارد جنگ مي شوند.
ديگر اينکه: جنگ آن حضرت به لحاظ نظامي يک جنگ دفاعي است. در روايات آمده که دشمنان امام عليه السلام آغاز کننده ي جنگ هستند؛ مانند سفياني که هيچ انديشه و هدفي جز کشتار و نابودي آل محمد و شيعيانشان ندارد؛(49) اما به لحاظ فکري يک جنگ تهاجمي است؛ زيرا اين جنگ پس از اينکه همه راه هاي بحث و احتجاج علمي بسته شد، آغاز مي شود و هدف از اين جنگ، مقاصدي الهي و سعادت دنيا و آخرت است نه اينکه جنگ، به خودي خود هدف باشد يا اهدافي جناحي و قومي را دنبال کند. پس مجالي براي هواهاي نفساني، تلافي و انتقام جويي منفي و روح توسعه طلبي و ديکتاتوري باقي نمي ماند؛ بلکه با قيام انديشه اي برخاسته از سرچشمه ي ازلي که کاشف از فساد و ضعف ساير تئوري ها است، همه تئوري ها و ديدگاه هاي فکري و تحليل هاي قراردادي ذوب شده و از ميان خواهند رفت.
بنابراين، هرچه که دانش هاي حق بيشتر تکامل پيدا کنند و بيشتر در خدمت برنامه جهاني الهي قرار گيرند، به عصر ظهور نزديک تر مي شويم؛ پس عقل و علم زمينه ساز حرکت حضرت مهدي و فرايند آبادي دنيا همچون گذرگاهي براي تفکر مهدوي و ارتقاي مفاهيم والا است. پس برنامه ي آن حضرت بر پايه بي اعتنايي به آبادي دنيا و بي علاقه بودن به آن و ناديده گرفتن آن استوار نيست و آنچه برخي پنداشته اند که دين تنها به امور اخروي مي پردازد – و علت عقب ماندگي جوامع اسلامي را نيز به همين تصور باطل مستند مي کنند – به دور از حقيقت و واقعيت است؛ اين مطلب با مراجعه به روايات عامّي که دنيا را در نظر مؤمن باارزش تلقي کرده و محترم داشتن دنيا را امري لازم دانسته، به وضوح آشکار مي شود؛ کارهايي از قبيل آباد کردن قبرستان و راه و استحباب کاشت درخت به هر قيمت، و رواياتِ نکوهش دنيا پرستي و داشتنِ آرزوهاي دراز، با رواياتي که به عمران و آباداني دنيا و پيشرفت تمدن و فرهنگ فرمان مي دهد، منافاتي ندارد. البته قيام مقدس حضرت مهدي عليه السلام نيز حتماً مستلزم برخي کارها است که شايد برخي آنها را شر و بد به حساب بياورند؛ مانند کشتن کافران، ويراني برخي از اماکن و انداختن ترس به دل برخي از شبهه افکنان؛ اما اينها کارهايي هستند که براي برپايي يک حکومت عدالت محور ناچار به انجام برخي از آنها هستيم؛ مانند تصويب برخي از قوانين عام که عليرغم سود عمومي، جلوي منافع شخصي بعضي از افراد را مي گيرد و هر چند بعضي از آن ناراضي باشند، جايز و صحيح است.
بنابراين، در عين حال که مفهوم عدالت، دموکراسي، آزادي و پيشرفت در نهايت وضوح است، مصاديق اين مفاهيم در نهايت پوشيدگي است. از جابر بن عبدالله انصاري روايت است که گفت: پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله فرمود: « المَهدِيُ مِن وُلدِي، اسمُهُ اسمِي، وَ کُنيَتُهُ کُنيَتِي، أَشبَهَ النّاسَ بِي خَلقاً وَ خُلقاً، تَکُونُ بِهِ غَيبَةٌ وَ حَيرَةٌ تَضِلُ فِيهِ الأُمَمُ، ثُمَ يُقبِلُ کَالشِّهابِ الثّاقِبِ يَملَأُها عَدلاً و قِسطاً کَما مُلِئَت جَوراً وَ ظُلماً ؛ مهدي از فرزندان من است، نام او نام من، کنيه ي او کنيه ي من و در اخلاق و رفتار شبيه ترين مردم به من است؛ چنان غيبت و حيرتي خواهد داشت که امت هايي در غيبت او گمراه خواهند شد، آن گاه همچون شهابي درخشان خواهد آمد و زمين را از عدل و داد پر مي کند همان گونه که از ستم و بيداد پر شده است». (50)
نبايد گفت: اگر امام عليه السلام آراسته به چنين صفات و کمالاتي است، چرا بايد از کارهايي نظير خشونت و جنگ و کشتار- که به حکم عقل قبيح است – براي رسيدن به هدف خود استفاده کند؟! زيرا اگر کسي به اين نکته توجه داشته باشد که روش آن حضرت پيروي از حکم قرآنيِ (وَلَكُمْ فِي الْقِصَاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبَابِ؛ و اي خردمندان، شما را در قصاص زندگاني است)؛(51) يعني از ريشه درآوردنِ عضو فايد براي سلامتي ساير اعضا است، ديگر چنين خيالي نخواهد کرد. در اين صورت است که امت، از عدالت اجتماعي و اقتصادي بهره مند شده، به کمال مطلوب رسيده و کشتي بشريت به اخرين بندرگاه خود خواهد رسيد که: (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنْسَ إِلَّا لِيعْبُدُونِ؛ و جنّ و انس را نيافريدم جز براي آنکه مرا بپرستند). (52)
پي نوشت ها :
1- بحار الانوار: 222/36 و 223 ح21.
2- غيبت نعماني: 214 و 215 باب 13 ح2.
3- بحار الانوار: 145/51 باب 6 ح 12.
4- کمال الدين: 286 باب 25 ح1.
5- امالي طوسي: 412 ح (925/73). علامه مجلسي گويد: شيخ در دو کتاب مصباح خود (منظور مصباح کبير و مصباح صغير است) و سيد بن طاووسي در کتاب اقبال و ساير مؤلّفان کتاب هاي دعا، تاريخ ولادت آن حضرت عليه السلام را نيمه شعبان تعيين کرده اند. مؤلّف کتاب الفصول المهمّة نيز مي نويسد: آن حضرت عليه السلام در سامرا در شب نيمه ي شعبان سال 255 به دنيا آمده است. در دست نوشته ي شهيد به نقل از حضرت امام صادق عليه السلام نيز آمده که فرمود: «إِنَّ فِي اللَيلَةِ الَّتِي يُولَدُ فِيهَا القآئِمُ لا يُولَدُ فيِها مَولوُدٌ إِلا کانَ مُؤمِناً، وَ إِن وُلِدَ فِي أَرضِ الشِّرکِ نَقَلَهُ اللهُ إِلَي الإِيمانِ بِبَرَکَةِ الإِمامِ؛ در شبي که قائم عليه السلام در آن به دنيا مي آيد، هيچ نوزادي متولد نمي شود مگر اينکه مؤمن خواهد بود و اگر در سرزمين شرک به دنيا آمده باشد، خداوند متعال او را به برکت امام به ايمان هدايت خواهد کرد» (بحار الانوار: 28/51).
البته اگر بگوييم: اين ويژگي براي همه ائمه عليهم السلام است – که اطلاق سخن امام عليه السلام در روايت طوسي همين را مي رساند – ذکر نام امام مهدي عليه السلام در روايت شهيد از باب تطبيق است، ولو به واسطه شهيد باشد. اما اگر بگوييم: اين ويژگي منحصر به حضرت مهدي عليه السلام است، روايت اول يا مجمل است و يا مطلق بوده، و به روايت دوم تقييد مي شود.
6- غيبت نعماني: 245 ح 31.
7- معجم احاديث الامام المهدي عليه السلام: 121/3 به نقل از اثبات الهداة 587/3 باب 32 ح 804.
8- کمال الدين: 652 باب 57 ح 12.
9- از محمد بن مسلم روايت شده است که گفت: از حضرت امام باقر عليه السلام شنيدم که در تفسير آيه ( وَ يَمحُو الله الباطِل…) مي فرمود: (وَ يَمحُو الله الباطِل) يعني يُبطِلُهُ ( و يُحِقُّ الحَقَ بِکَلِماتِهِ) يعني بِالأَئِمَّةِ و القآئِمِ مِن آل مُحَمَّدٍ؛ (خداوند باطل را محو مي کند) يعني خدا باطل را از بين مي برد و (و حقيقت را با کلمات خويش پابرجا مي کند) يعني حق را به وسيله ائمه و قائم از آل محمد عليهم السلام پابرجا مي کند». (تفسير قمي: 2752).
10- از پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله نقل شده است که فرمود: « مَعاشِرَ النّاسِ! إنِّي نَبِيُّ وَ عَلِيٌّ وَصِيّي. أَلا إنَّ خاتَمَ الأئِمَّةِ مِنّا القآئِمُ المَهدِيُّ؛ اي مردم، به يقين من پيامبرم و علي وصيّ من است. آگاه باشيد که آخرين پيشوايان، مهدي قائم از ما است …» تا آنجا که فرمود: «أَلا إنَّهُ الباقِي حُجَّةً و لا حُجَّةَ بَعدَهُ وَ لا حَقَّ إِلا مَعَهُ وَ لا نُورَ إِلّا عِندَهُ؛ بدانيد که او حجت پايدار است و پس از او ديگر حجتي نخواهد و هيچ حقي نيست جز آنچه با او و هيچ نوري نيست مگر نوري که در نزد او است» (احتجاج: 80/1).
11- آل عمران: 45.
12- نور: 35.
13- ظاهراً مراد نويسنده اين است که: در دو روايتي که در پاورقي صفحه قبل آورده، در روايت اول علاوه بر اينکه کلمه ائمه آمده، دوباره فرموده: «و القائم من آل محمّد»؛ و در روايت دوم هم گفته: «قائم کسي است که نوري جز نور او نيست». (مترجم)
14- تطبيق دو معناي بيان مصداق است؛ يعني ولو اينکه تصريح به نام حضرت مهدي عليه السلام از اين باب باشد که او هم يکي از مصاديق اين حکم کلّي است. (مترجم)
15- تشکيک در معناي وجودي؛ يعني يک مفهوم بسيط در مصاديق مختلف خود داراي شدت و ضعف باشد – که البته اين مطلب در نزد صاحب نظران مورد قبول نيست – و بنابر قبول اين نظريه، تصريح به نام حضرت مهدي عليه السلام در اين دو روايت از اين باب است که کلمة الله بودن يا نور الله بودن ايشان نسبت به ساير ائمه عليهم السلام از شدت بيشتري برخوردار است. البته براي فهم مقوله تشکيک و فرق تشکيک در وجود و تشکيک در ماهيت و فرق معني وجودي با معني عدمي بايد به کتاب هاي تخصصي اين باب مانند اسفار اربعه مرحوم ملاصدرا مراجعه شود (مترجم).
16- ظاهراً اين همان سنگي است که در قرآن مجيد درباره آن آمده که حضرت موسي عليه السلام با عصايش بر آن زد و از آن دوازده چشمه به تعداد دوازده سبط بني اسرائيل جوشيد. (اعراف: 160). (مترجم)
17- مزمل: 5.
18- مريم: 12.
19- الخرائج و الجرائح: 690/2 ح1.
20- در روايتي از حضرت امام باقر عليه السلام آمده: اين همان صندوقي است که خداوند براي موسي نازل فرمود و مادر موسي وي را در آن نهاد و به آب انداخت، و اين صندوق در ميان بني اسرائيل موجب برکت بود. هنگامي که مرگ موسي فرا رسيد الواح و زره و ساير نشانه هاي نبوتش را در آن قرار داد و آن را در نزد وصي خود يوشع به امانت نهاد. تا وقتي که اين تابوت در ميان بني اسرائيل بود. آنها در عزت و شرف زندگي مي کردند و چون در دام گناهاني گرفتار آمدند، حرمت تابوت را نگه نداشته و کودکان در کوچه با آن بازي مي کردند. خدا آن تابوت را از آنها گرفت و چون براي جنگ با جالوت از پيامبر خود خواستند فرمانده اي برايشان انتخاب کند و خداوند طالوت را فرمانده آنان قرار داد، نشانه فرماندهي او اين بود که تابوت را به آنها بازگرداند که در آيه 248 سوره بقره نيز به آن اشاره شده است. (مستدرک سفينه البجار: 467/1 به نقل از تفسير علي بن ابراهيم). (مترجم)
21- درياچه اي در کشور اردن که رود اردن به آن مي ريزد و در وسط آن سنگي است که برخي گمان مي کنند قبر حضرت سليمان در آن است و تقريباً در نزديکي سرزمين فلسطين واقع شده است. ر.ک: ياقوت حموي، معجم البلدان: 251/1. (مترجم)
22- الملاجم و الفتن: 150.
23- کافي: 231/1 باب ما عند الأئمه من آيات الانبيا عليهم السلام ح1.
24- در متن روايت “ضحضاح من نور” آمده؛ ضحضاح در لغت به معناي آب کم عمق است و در اين روايت به صورت استعاره براي نور به کار رفته؛ يعني به همان صورت که کسي در آب غوطه ور مي شود، اين اشخاص در نور غوطه ور هستند. (مترجم)
25- غيبت شيخ طوسي: 148 ح109.
26- يعني بايد روايت را اين طور ترجمه کنيم: (… ديدم علي و فاطمه و … و مهدي که در پرتوي از نور بود به نماز ايستاده بودند) البته من در ترجمه فارسي روايت در متن، عبارت از مطابقِ ظهور لفظي که با قواعد دستور زبان عربي سازگارتر است، ترجمه کرده ام. (مترجم).
27- نگ: صراط المستقيم: 238/2.
28- منظور فرشتگاني است که در جنگ بدر به ياري پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و مسلمانان فرود آمدند و در آيات 123 تا 126 سوره مبارکه آل عمران به آن اشاره شده است. ر.ک: تفسير الميزان: 8/4. (مترجم)
29- غيبت نعماني: 321 باب 20 ح3.
30- متن اين روايت در تفسير عياشي که منبع نقل آن است، به همين صورت است که در بالا ملاحظه مي فرماييد؛ اما در بحار الانوار (54/51 ح 38) که اين روايت را از همين تفسير عياشي نقل کرده، جمله آخر را چنين نقل آورده: «أَما هُوَ قائِمٌ واحِدٌ» (بدون کلمه إِلّا) در تفسير کنز الدقائق (238/2) نيز همين روايت را از تفسير عياشي نقل کرده، اما جمله ي آخر را به اين صورت آورده: «ما هُوَ إلّا مَعَ قائِمٍ واحِدٍ» که چون از نظر قواعد عربي عبارت تفسير عياشي صحيح نيست و معناي درستي ندارد، من آن را در بالا طبق اين دو نقل ترجمه کردم و قضاوت را به اهل فن مي سپارم). (مترجم)
31- تفسير عياشي: 199/1 ح 145.
32- لازم به توضيح است که اين جريان در زمان غيبت صغري روي داده و محمد بن عثمان عمري هم يکي از چهار نايب خاص امام زمان -عجل الله فرجه- بوده است. (مترجم)
33- انعام: 75.
34- آل عمران: 33 و 34.
35- غيبت نعماني: 290 باب 14 ح67.
36- کافي: 389/1 باب خلق أبدان الائمّة و أرواحهم و قلوبهم عليهم السلام، ح2.
37- آل عمران: 67.
38- آل عمران: 19.
39- الملاحم و الفتن: 137 باب 130 ح 157.
40- از جابر بن عبدالله انصاري نقل است که گفت: «در خانه امّ سلمه نزد پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله بودم که خداي تعالي اين آيه را نازل فرمود: (إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَيطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛ خدا فقط مي خواهد آلودگي را زا شما خاندان [پيغمبر] بزدايد و شما را پاک و پاکيزه بنمايد) در اين هنگام آن حضرت حسن و حسين و فاطمه را فرا خواند و آنها را در برابر خود نشاند سپس علي را فرا خواند و او را پشت سر خود نشاند و فرمود: «اَللّهُمَّ هؤُلاءَ أَهلُ بَيتِي فَأَذهِب عَنهُمُ الرِّجسَ وَ طَهِّرهُم تَطهِيراً!؛ خداوندا! اينها خاندان من هستند پس آلودگي را زا ايشان بزدا و آنها را پاک و پاکيزه بنما» ام سلمة گفت: اي رسول خدا، ايا من نيز از آنان هستم؟ پيامبر فرمود: «إِنَّکَ إِلي خَيرٍ؛ البته تو در خير هستي (يعني از آنها نيستي)». من عرضه داشتم: اي رسول خدا. خداي تعالي اين خاندان را پاک و نسل مبارک را با برطرف کردن پليدي از آنان گرامي داشته است. فرمود: «يا جابِرُ! لِأَنَّهُم عِترَتِي مِن لَحمِي وَ دَمِي، فَأخِي سَيِّدُ الأَوصِيآءِ، وَ ابنَيَّ خَيرُ الأسباطِ، وَ ابنَتِي سَيِدةُ النِسوان، وَ مِنَّا المَهدِيُّ؛ اي جابر! اين بدان سبب است که آنها خاندان من و از گوشت و خون من هستند؛ لذا برادرم سرور اوصيا، دو پسرم بهترين دختر زادگان، دخترم سرور زنان است و مهدي از ما است». عرض کردم: اي رسول خدا، مهدي کيست؟ فرمود: «تِسعَةٌ مِن صُلبِ الحُسَينِ أَئِمَّةُ أَبرارٍ، وَ التّاسِعُ قآئِمُهُم يَملَأَ الأَرضَ قِسطاً وَ عَدلاً کَما مُلِئَت جَوراً، يُقاتِلُ عَلَي التَّأويلِ کَما قاَتَلتُ عَلَي التَّنزِيلِ؛ نه تن از فرزندان حسين هستند که همه پيشواياني نيکو کردارند و نهمين تن از آنان قائم آنان است که زمين را چنان که پر از جور و ستم شده آکنده از عدل و داد مي کند؛ او بر تأويل قرآن جهاد مي کند چنان که من بر تنزيل قرآن جنگيدم». (کفايه الاثر: 66).
41- غيبت نعماني: 294 و 295 باب 15 ح2.
42- مانند اين آيه کريمه: ( فَأَصْبَحَ فِي الْمَدِينَةِ خَائِفًا يتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِي اسْتَنْصَرَهُ بِالْأَمْسِ يسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَى إِنَّكَ لَغَوِيٌّ مُبِينٌ؛ صبحگاهان در شهر، بيمناک و در انتظار [حادثه اي] بود. ناگاه همان کسي که ديروز از وي ياري خواسته بود [باز] با فرياد از او ياري خواست. موسي به او گفت: «به راستي که تو آشکارا گمراهي») قصص: 18.
( فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا يتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ؛ موسي ترسان و نگران از آنجا بيرون رفت [در حالي که مي] گفت: «پروردگارا، مرا از گروه ستمکاران نجات بخش») قصص: 21.
(لَا تَخَافُ دَرَكًا وَلَا تَخْشَى؛ نه از فرا رسيدن [دشمن] و نه [از غرق شدن] بيمناک باشي) طه: 77.
43- يعني در زمان آن حضرت کاري با معجزه انجام نمي شود، بلکه رسيدن به هر هدفي از راه تهيه اسباب لازم براي آن است. (مترجم)
44- منظور از فقه تزاحم، همان قوانين و قواعد فقهي جاري در محاکم قضايي است؛ يعني دستگاه قضايي در حکومت آن حضرت بر اساس قوانين و قواعد جاري در فقه اسلامي اداره مي شود، نه بر اسسا اعمال ولايت تکويني (کن فيکون) مثل اينکه طفل خردسال، حيوانات، جامدات يا گياهان را به حرف بياورد تا حقيقت را معلوم کند و نه بر اساس (علم غيب مطلق) يعني امام عليه السلام شخصاً از راه علم غيب حاکم و محکوم را معلوم کند. (مترجم)
45- نجم: 39-40
46- محمد: 7.
47. حج: 40.
48- انعام: 149.
49- بقره: 10.
50- از جابر جعفي از حضرت امام باقر عليه السلام نقل است که فرمود: «الزَمِ الأرضَ لا تُحَرِّکنَّ يَدَکَ وَ لا رِجلَکَ أَبداً حَتّي تَري عَلاماتٍ أَذکُرُها لَکَ فِي سَنَةٍ؛ به زمين بچسب و به هيچ وجه دست و پاي خود را به حرکت در نياور (با قيامي همراه نشو) مگر اينکه در يک سال همه اين علامت هايي را که به تو مي گويم ببيني…» حديث ادامه دارد تا آنجا که مي فرمايد: «وَ يَظهَرُ السُّفيانيُّ وَ مَن مَعَهُ حَتّي لا يَکوُنَ لَهُ هِمَةٌ إلّا آل مُحَمدٍ عليهم السلام و شِيعَتَهُم فَيَبعَثُ بَعثاً إلَي الکُوفَةِ فَيُصابُ بِأناسٍ مِن شيعَتِةِ آل مُحَمَّدٍ بِالکوُفَةِ قَتلاً وَ صَلباً؛ و در آن سال، سفياني با لشکرش ظهور مي کند و هيچ همتي و هدفي جز نابودي آل محمد عليهم السلام و شيعيانش ندارد؛ وي سپاهي را به کوفه مي فرستد و مردماني از شيعيان آل محمد را مي کشد و به دار مي آويزد…» (نگ. تفسير عياشي: 64/1 ح17).
50- کمال الدين: 286 باب 25ح1.
51- بقره: 179.
52- ذاريات: 56.
منبع مقاله :
اشکوري، احمد؛ (1390)، مباني اعتقاد به مهدويت، کاظم حاتمي طبري، قم: مسجد مقدس جمکران، چاپ اول