بدون شک، ايده و تفکر مهدويت در نزد شيعه، يک مسئله واقعيِ خارجي است، نه يک فرضيه فلسفيِ عقلي يا توهم دروني. امام در اين ديدگاه، يک وجود انساني بالفعل است که همچون ساير اولياي منصوب از جانب خدا با آسمان در ارتباط است؛ او ويژگي هايي فراتر از خصوصيات جسمي و مادّي داشته، و داراي نشانه هاي معنوي و روحاني است؛ او امتداد شجره طيبّه است.
خداي تعالي فرمايد: ( قُلْ أَرَأَيتُمْ إِنْ أَصْبَحَ مَاؤُكُمْ غَوْرًا فَمَنْ يأْتِيكُمْ بِمَاءٍ مَعِينٍ؛ بگو: «به من خبر دهيد، اگر آب [اشاميدني] شما [به زمين] فرو رود، چه کسي آب روان برايتان خواهد آورد؟»). (1) شايد مراد از آب در اين آيه – ولو با مدد گرفتن از روايات – فقط معناي حقيق آب نبوده؛ بلکه معناي ديگري باشد. اين ويژگي ها است که شخصيت امام را براي ما ترسيم مي کند.
تفکر مهدويت -خصوصاً- از طريق رسيدن به ويژگي ها و صفات آن حضرت – چنان که در روايات وارد شده، بيشتر مورد تأکيد قرار مي گيرد- نه از راه استناد تاريخي که بازگشت به روش بشري است و تنها بر محسوسات و مشاهدات تکيه دارد. امام عليه السلام غايب و در پرده است و جز در يک محدوده زماني و مکانيِ به شدت کوتاه، ظهور و بروزي نداشته است؛ لذا بي معني است اگر براي شناخت صفات و ويژگي هاي او به اصحاب سيره و تاريخ مراجعه کنيم. اما در شيوه روايي چنين نيست؛ بلکه برعکس، اصلاً بر محسوسات و مشاهدات تکيه نشده و کاشف از غيب است.
نتيجه اين مي شود که شيوه هاي تاريخي و بلکه همه شيوه هاي توصيعي در چنين اموري ناکارآمد بوده و بلکه از جهتي، مانع از رسيدن به هدف نيز مي شوند. به خلاف شيوه روايي که انعکاس آن از واقعيت، انعکاسي گسترده و دقيق است.
ديگر اينکه با استناد به شيوه روايي مي توانيم چگونگي برقراري رابطه با آن حضرت و چگونگي ارتباط و نياز ما به او، همچنين افق تعامل و مسوؤليت هاي ما نسبت به ايشان و کشف برخي از فوايد وجود آن حضرت در زمان غيبت را دريافته و با برنامه جهاني اصلاحي و قائم به عدل – که زنده کننده ي ارزش هاي آسماني و رسيدن به آخرين فصل و قائم به عدل- که زنده کننده ي ارزش هاي آسماني و رسيدن به آخرين فصل کتاب الهي هستي است- آشنايي پيدا کنيم. و بر اساس همين پژوهش، از برخي روايات حراست کرده و آثار و اخبار [صحيح] را از روايات ضعيف و جعلي بپيراييم.
شيعه اماميه اثناعشريه چنين معتقد است که: جانشين خدا در زمين قطعاً بايد داراي همه کمالاتي باشد که براي او متصور است و در اين زمينه هيچ نقصي نبايد داشته باشد. در امام هيچ گونه جنبه ي عدمي و شرّ و حيثيت هاي نيازمند به غير نبايد باشد؛ بلکه امام سراسر خير و زيباييِ وجودي است؛ او در سخن و کردار و اخلاق و معارف، جود و نور محض است و بدين گونه است که جان هاي پاک شتايان به سوي او جذب شده و گرايش پيدا مي کنند.
بنابراين، انتخاب اولياي خدا بي حساب و کتاب نيست؛ آنها قبل از خلق جهان هستي، انوار الهي بوده اند، آنها مخلوق کامل خدا هستند که صفات خالق در آنها تجلّي يافته است. البته اين به معناي عينيت صفات در آنها نيست؛ زيرا ذات مقدّس خداوندي نامتناهي است، چه رسد به صفات و کمالات؛ و از آنجا که بين متناهي و نامتناهي فاصله بسيار زياد است، معناي اينکه ائمه عليهم السلام اسماء الله هستند، اين نيست که آنها عين ذات مقدس خداوندي باشند، لذا در توقيع شريف وارد شده است:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ادعُ فِي کلِ يَوم مِن اَيام رَجبٍ: اللّهُمَ إنِيِ إسألُکَ بِمَعانِي جَميعِ ما يَدعُوکَ بِهِ وُلاةُ أمرِکَ المَأمُونُونَ عَلي سِرِکَ المُستَبشِريِنَ بِأمرِکَ الواصِفُونَ لِقُدرَتکَ المُعلِنونَ لِعَظَمَتِکَ، أسألُکَ بِما نَطَقَ فِيهِم مِن مَشيِّتَکَ فَجَعَلتَهُم مَعادِنَ لِکلِماتِکَ و أرکاناً لتَوحيدِکَ و آياتِکَ وَ مَقامَاتِکَ الَتِي لا تَعطِيلَ لَها فِي کُل مَکانِ يَعرِفُکَ بِها مِن عَرَفَکَ، لا فَرقَ بَينَک َو بَينَها إِلّا أَنَهُم عِبادُکَ وَ خَلقُکَ، فَتقُها وَ رَتقُها بِيدِکَ بَدؤُها مِنکَ وَ عَودُها إِلَيکَ أَعضادٌ وَ اَشهادٌ وَ مُناةٌ وَ اَزدادٌ وَ حَفَظَةٌ وَ رُوّادٌ، فَبِهِم مَلَأتَ سَماءَکَ وَ أَرضَکَ حَتي ظَهَرَ أَن لا إِلَهَ إِلّا أَنتَ، فَبِذلِکَ أَسأَلُکَ وَ بِمَواقِعِ العِزِ مِن رَحمَتِکَ وَ بِمَقاماتِکَ وَ عَلاماتِکَ أَن تُصَلي عَلي مُحمَدٍ وَ آلِهِ، وَ أَن تَزيِدَني إِيماناً وَ تَثبيتاً. يا باطِناً فِي ظُهُورِه وَ يا ظاهِراً فِي بُطونِه وَ مَکنُونَه، يا مَفرَقاً بَينَ النُورِ وَ الدَّيجُور، يا مَوصُوفاً بِغَيرِ کُنهٍ وَ مَعرُوفاً بِغَيرِ شِبهٍ، حادَّ کُلِ مَحدُودِ وَ شاهِدَ کُلِ مَشهُودِ وَ مُوجِدَ کُلِ مَوجُودِ وَ مُحصِي کُلِ مَعدُودِ وَ فاقِدَ کُلِ مَفقُودِ، لَيسَ دُونَکَ مِن مَعبُودِ أَهلِ الکِبرياءِ وَ الجُودِ، با مَن لا يُکَيَّفُ بِکَيفٍ وَ لا يُؤمِنُ بِأَينٍ، يا مُحتَجباً عَن کُلِ عَينٍ، يا دَيمُومُ يا قَيوُمُ وَ عالِمَ کُلِ مَعلُومٍ…؛
به نام خداوند بخشنده ي مهربان، در هر روز از ماه رجب اين دعا را بخوان: خدايا، تو را به حق همه آن معاني که دارندگان ولايتت تو را به آن خوانده اند، مي خوانم؛ آنان که امين بر اسرار تو هستند و امر تو موجب بشارت و شاديشان بوده، قدرتت را شرح و توصيف و عظمتت را آشکار مي کنند. از تو درخواست مي کنم به حق مشيتت که بر آنان حکم رانده، ايشان را معدن اسرار، ارکان توحيد و آيات و مقاماتت ساخته اي که در هيچ کجا تعطيل نخواهد شد؛ هر که تو را شناسد به آنان شناسد و فرقي ميان تو و آنان نباشد مگر اينکه آنها بنده و آفريده تو هستند که رتق و فتق کارشان به دست تو و اغاز و انجامشان به سوي تو است؛ آنان پشتيبانان، گواهان، حاميان، مدافعان، نگهبانان، و مبلغانِ دين تواند که آسمان و زمينت را از آنان آکنده ساختي تا معلوم شد که معبودي جز تو نيست. پس به حق آنان از تو درخواست مي کنم و به جايگاه هاي عزيزِ رحمتت و به مقامات و نشانه هايت، که درود فرستي بر محمد و آلش، و بر ايمان و پايداري ام بيفزايي. اي که در عين آشکاري مستور و پنهاني و در عين پنهاني آشکار، اي آنکه نور را از تاريکي جدا مي کني، اي که هيچ وصف کننده اي به کنه و حقيقت نرسد و هر که تو را شناخت به چيزي تشبيهت نتواند، اي اندازه دهنده به هر محدود و اي گواهي دهنده هر گواهي شده. اي هستي بخشِ هر موجود، اي شمارنده هر شمارش شده و اي گم کننده ي هر گم شده. معبودي جز تو نيست. اي شايسته ي بزرگي و بخشش، اي که به توصيف درنيايي و در مکاني نگنجي، اي پوشيده از هر چشم، اي جاويدان، اي پايدار و اي داناي هر دانستني …».(2)
گرچه اصلاً مقايسه ميان متناهي و نامتناهي درست نيست؛ اما از باب مجاز و تسامح و تقريب به ذهن مي توان چنين مثال زد که: آنان نقطه اي در درياهاي فضل الهي هستند؛ همان درياهايي که خود فرموده: (قُلْ لَوْ كَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِكَلِمَاتِ رَبِّي لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ كَلِمَاتُ رَبِّي؛ بگو: «اگر دريا براي نوشتن کلمات پروردگارم مُرکّب شود، قطعاً پيش از آنکه کلمات پروردگارم پايان پذيرد دريا تمام خواهد شد). (3) ظهور آيه البته در اين است که مراد از کلمات پروردگار همان مخلوقات او است؛ زيرا آشکار است که پروردگار با لب و دهان سخن نمي گويد و کلمات خداوند کارهايي است که انجام مي دهد و فيض وجود است که به مخلوقات خود عطا مي کند.
بنابراين، اين آيه اوّلاً از اين سخن مي گويد که جهان هستي به همين مقدار که براي ما قابل مشاهده و دانستن است، محدود نبوده؛ بلکه وسعت و عظمت آن به اندازه اي است که اگر آب دريا مرکّب شده و صفات خداي تعالي با آن مرکّب نوشته شود، قبل از اينکه همه موجودات جهان هستي به نگارش درآيد، دريا خشک خواهد شد. اين بيان به عظمت صفات خالق اشاره دارد و اينکه اگر دريا مرکّب شود و خداوند درياهاي ديگري را هم به کمک آن بياورد، قادر به ضبط آن کلمات نيست.
ثانياً اينکه: کلمات خداوند هرچند بزرگ و با عظمت باشند، باز هم متناهي و قابل شمارش هستند؛ به علاوه کمالِ انوار خداوندي که همان خلفا و جانشينان خدا در زمين هستند، کمالِ فقري است که از بي نياز مطلق مدد مي گيرد و نهايت کمال هر مخلوق، شدّت احتياج و نياز او به غنيّ مطلق است، و اذعان و اعتراف به اين نکته، غائله اتهام غلوّ و شرک را دفع مي کند.
امّا از جنبه ديگر، امام آينه ي صفات حق است؛ جانشين روح خدا، بنده ي خدا، وجه خدا و راه رسيدن به خدا است؛ وي داراي مقامات وجودي است که نه قابل تعطيل است و نه قابل واگذاري به غير؛ بلکه امام خود به تنهاي متصدي آن مقامات است، چه غايب باشد چه حاضر. پس امام مانند ساير افراد بشر نيست و الّا چرا اين شخص به امامت برگزيده شده و ديگري به جاي او قرار نگرفته است؟ آيا معقول است که بگوييم: انتخاب جانشين خدا در زمين از راه قرعه کشي يا به صورت تصادفي و اتفاقي انجام شده است؟
پيامبر اکرم صلي الله و عليه و آله فرمود: «يا عَلِيُّ! لَولا نَحنُ ما خَلَقَ اللهُ آدَمَ عليه السلام وَ لا حَوّاءَ وَ لَا الجَنَّةَ وَ لَا النَّارَ وَ لَا السَّمآءَ وَ لَا الاَرضَ؛ فَکَيفَ لَا نَکُونُ أَفضَلَ مِنَ المَلائِکَةِ؟! وَ قَد سَبَقنَاهُم إِلَي مَعرِفَةِ رَبِّنا وَ تَسبِيِحِهِ وَ تَهلِيلِهِ وَ تَقدِيِسِهِ؛ لِأَنَّ أَوَّلَ مَا خَلَقَ اللهُ أَروَاحُنا فَأَنطَقَها بِتَوحيِدِهِ وَ تَمجِيدِهِ؛ اي علي، اگر ما نبوديم خداوند آدم عليه السلام و حوا، بهشت و جهنم و آسمان و زمين را نمي آفريد. پس چگونه ما از فرشتگان برتر نباشيم؟! در حالي که در شناخت خداوند و تسبيح و تهليل و تقديسش از آنها جلوتريم؛ زيرا اولين چيزي که خداوند آفريد، ارواح ما بود که به توحيد و تمجيد خود گويايشان کرد». (4)
لذا غيبت و استتار امام، به معناي تعطيل کارها و مسؤوليت ها و مقامات او نيست؛ چنان که خداي تعالي نيز به جهت پاکي و والايي که دارد، هيچ عاقلي نمي تواند تصور تعطيل در او بنمايد. البته عقل هاي مادي که افقي فراتر از محسوسات و ملموسات ندارند، شايد چنين تصوّري داشته باشند؛ لکن بعد از قيام دليل بر وجود امام، جهل ما به فايده او در زمان غيبت، دليل بر نبودن او نخواهد شد. و چگونه چنين شود در حالي که خداوندي توانا و حکيم او را چنين ساخته و پرداخته؛ بلکه همه جهان هستي را بر اساس و مبناي منظم و معيني بنا نهاده است، چنان که جهان مادّي بر مبناي محاسبات علمي دقيقي بنا نهاده شده؛ اما انسان ها هزاران سال هيچ اطلاعي از آن قوانين نداشته اند. به عنوان مثال: جايگاه خورشيد در منظومه شمسي چنان به دقّت مشخص شده که اندکي تغيير در آن، موجب نابودي کلّ نظام مي شود، اگر چه ما از اين محاسبه دقيق اطّلاعي نداشته باشيم. قانون جاذبه سرّ نظم هستي است، گرچه دانشمندان در قرن هاي متمادي آن را انکار مي کردند؛ اما دانش همچنان به پيش مي رود و ناشناخته هايي از اين جهان مادي را براي ما اشکار مي کند؛ چرا که اين جهان از اتم تا کهکشان، يک پارچه و تحت فرمانروايي و کنترلِ دقيق ترين سازمان دهي قرار دارند و عقل بشري به جهت محدوديت عرصه ي مُدرَکات خود، توانايي احاطه بر آثار و فوايد همه اشيا را به صورت همه جانبه ندارد، که خداي تعالي نيز فرمايد: ( وَمَا أُوتِيتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلَّا قَلِيلًا؛ و به شما از دانش جز اندکي داده نشده است). (5)
مهم اين است که: دليل وجود امام روشن شده و حاکم قرار داده شود. در اين راستا ناچاريم از ادلّه ي نقلي و ديگر وسايل براي اثبات اين امر کمک بگيريم و اگر سخن ديگري در اين مقام گفته شود، سخنان فرعي و توضيحات اضافي است.
دليل اين است که: امام راه رسيدن به خدا است و بازمانده خدا در زمين؛ او خورشيد تابان، ماه منير و کوکب درخشان است. او از پيشواياني است که مردم را به فرمان خدا هدايت مي کنند. (وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنَا؛ و آنان را پيشواياني قرار داديم که به فرمان ما هدايت مي کنند)(6) هدايت هم منحصر به هدايت زباني نبوده، چنان که در تفسير الميزان آمده: هدايت حقيقي به امر خدا است، نه هدايتي که از ديدن و عبرت گرفتن حاصل مي شود؛ چنان که قرآن کريم کلمه را براي امر خارجي به کار برده، نه براي سخن زباني: (وَ جَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيةً فِي عَقِبِهِ؛ و خداوند کلمه توحيد را کلمه پاينده اي در فرزندان و نسل هاي بعد از او قرار داد)(7) که مراد از قرار دادن و جعل در اين آيه، جعل تکويني است. هدايت نيز به معناي رساندن به مطلوب است که خود نوعي تصرّف تکويني در نفس و جان است تا آن را به سوي کمال سير دهد، نه به معناي امر تشريعيِ اعتباري، و اين گونه هدايت حتي براي امام غايب نيز ثابت است؛ (وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِينَ إِمَاماً؛ و ما را پيشواي پرهيزگاران گردان)(8) پس او آلِ ياسين است و دعوت کننده ي مردم به سوي خدا، مظهر آيات الهي، درگاهِ رسيدن به خدا، ياري کننده ي حقّ خدا و نشانه اراده اش؛ او تلاوت کننده و شرح دهنده کتاب خدا است، او پيمان و وعده ي خد ا است، پرچمِ برافراشته، دانش سرشار، فرياد رسِ خلق و رحمت بي کران حق، دوست و مولاي اهل ايمان است و نابود کننده کافران، روشني بخشِ ظلمت و گويا به حقايقِ حکمت.
او محو کننده ي آثار کجروي و هوا و هوس ها، پاره کننده ي دام هاي دروغ و بهتان، گرد آورنده ي مردم بر تقوي و درگاه الهي است که از آن به سوي خدا روند، او است آينه ي خدانما که اوليا به سوي او توجه کنند، سببي خدايي که رابط ميان زمين و آسمان است؛ او فرامانرواي روز فتح و پيروزي، برافرازنده ي پرچم هدايت و گرد آورنده ي شايستگي و خشنودي است؛ او کسي است که همه به انتظارش نشسته اند تا بيايد و اختلاف و کج رفتاري ها را اصلاح کند؛ آنکه همه اميدوارند تا بيابد و ستم و تجاوز را از بين ببرد؛ آنکه براي نو کردن فريضه ها و سنّت هاي دين ذخيره و براي برگرداندن کيش و آيين انتخاب گرديده است. او است آنکه [مؤمنان] براي زنده کردن قرآن و حدود آن آرزويش را مي کشند و زنده کننده ي دين و دينداران است، او است درهم کوبنده ي شوکت زورگويان، ويران کننده ي بناهاي شرک و دورويي، نابود کننده ي اهل فسق و گناه، قطع کننده ي شاخه هاي گمراهي و اختلاف؛(9) بلکه او است شريک و همتاي قرآن.
مرحوم محدّث نوري قدس سره مي نويسد:
«عنقاي قاف عدم، ايستاده بر نردبان همت، بزرگ ترين اسم اعظم و داراي دانش نامتناهي، محور آسياي وجود و مرکز دايره ي شهود، کمال نشأه هستي و منشأ هر کمال، زيبايي جمع و مجمع زيبايي، آراسته به انوار الهي و تربيت يافته تحت پوشش هاي ربوبي، مطلع انوار مصطفوي و منبع اسرار مرتضوي، بزرگ ترين ناموس الهي و مقصد و مقصود بشر تا روز قيامت؛ آنکه امين حق و امان خلق است، سازمان دهنده ي نظم ها، حضرت حجت قائم »(10)
در بحار، از مولاي ما حضرت مهدي عليه السلام وارد شده که فرمود: «… فَأَنَا بَقِيَّةٌ مِن آدَمَ، وَ [ذ] خَيرَةٌ مِن نُوحٍ وَ مُصطَفيً مِن اِبراهِيمَ وَ صَفوَةٌ مِن مُحَمَّدٍ صلي الله عليه و آله …؛ … پس منم بازمانده ي آدم، ذخيره از نوح، برگزيده از ابراهيم و عصاره ي محمد صلي الله عليه و آله…».(11)
و در حديث ديگري آمده: «وَ ليَعلَمُو أَنَّ الحَقَّ مَعَنا وَ فِيِنا لا يَقُولُ ذلِکَ سِوانا إِلّا کَذّابٌ مُفتَرٍ وَ لا يَدَّعيِهِ غَيرُنا إِلّا ضآلٌّ غَوِيٌّ فَليَقتَصِرُوا مِنّا عَلي هذِهِ الجُملَةِ دُونَ التَّفسِيرِ وَ يَقنَعُوا مِن ذلِکَ بِالتَّعرِيضِ دُونَ التَّصرِيحِ إِن شآءَ اللهُ؛ و تا بدانند که حق با ما و در ميان ما است و اين سخن را به جز ما کسي ديگر بر زبان نمي راند مگر اينکه دروغ گوي افترا زننده است. و جز ما کسي مدّعي اين مقام نمي شود مگر اينکه گمراه و گمراه کننده است؛ پس بايد به پذيرش اين جمله از ما بدون درخواست تفسير اکتفا کنند و به خواست خدا با کنايه و بدون تصريح قانع گردند». (12)
و در پاسخ سوالي اين فرمايش از ناحيه مقدسه صادر گرديد: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ عافانَا اللهُ وَ إِيّاکُم مِن الضَلالَةِ وَ الفِتَنِ، وَ وَهَبَ لَنا وَ لَکُم رُوحُ اليَقيِنِ، وَ أَجارَنا وَ إِياکُم مِن سُوءِ المُنقَلَبِ. إِنَهُ أنُهِيَ إِلَيَّ ارتِيابُ جَماعَةٍ مِنکُم فِي الدِّينِ، وَ ما دَخَلَهُم مِن الشَّکِّ وَ الحَيرَةِ فَي وُلاةِ اُمُورِهِم، فَغَمَّنا ذلِکَ لَکُم لا لَنا، وَ سَأَنَا فِيکُم لا فِينَا؛ لِأَنَّ اللهَ مَعَنا وَ لا فاقَهَ بِنا إِلي غَيرِهِ، وَ الحَقُّ مَعَنا فَلَن يُوحِشَنا مِن قَعَدَ عَنّا، وَ نَحنُ صَنائِعُ رَبِّنا وَ الخَلقُ بَعدَ صَنائِعُنا؛ به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند ما و شما را از گمراهي و فتنه نجات دهد و روح يقين به ما و شما عطا کند، و ما و شما را از بدعاقبتي نگاه دارد. همانا به من خبر رسيده که گروهي از شما در دين خود مبتلا به شک شده اند، و اينکه درباره متولّيان امر خود در شک و حيرت واقع گشته اند. اين مطلب ما را اندوهگين کرد؛ البته براي شما، نه براي خودمان، و براي شما نگران شديم نه براي خودمان؛ زيرا خدا با ما است و به غير او نيازمند نيستيم و چون حق با ما است از پراکنده شدن اطرافيان از گرد خود هراسان نمي شويم، و ما دست پروردگان و تربيت شدگان پروردگار خود هستيم و ساير مردم همه رهين منت و تربيت يافتگان ما هستند». (13)
در روايت ديگري نيز آمده است: «قُلُوبُنا إَوعِيَةٌ لِمَشِيَّةِ اللهِ فَإِذا شاءَ شِئنا؛ دل هاي ما ظرف مشيت پروردگار است، پس هر وقت خدا خواست ما هم مي خواهيم». (14)
آن حضرت عليه السلام همچنين فرموده است: « أَنَا المَهدِيُّ، أَنَا قآئِمُ الزَّمانِ، أَنَا الَذِّي أَملَؤُها عَدللاً کَما مُلِئَت ظُلماً وَ جَوراً؛ من مهدي هستم، منم قائم زمان، منم آن کسي که زمين را پر از عدل مي کنم، چنان که پر از جور و ستم شده باشد». 015)
هم چنين روايت شده که: آن جضرت عليه السلام از کنار کعبه خروج مي کند، در حالي که جبرئيل در سمت راست و ميکائيل در سمت چپ او است، با هيبت موسي و جلال عيسي و حُکم داود و صبر ايوب، و بر سر او طوق هايي از نور (16) است که شعاعي از پرتو قدس را منعکس مي کند.
«برتري آشکارش را کسي کتمان نکند که ابتدا و انتهايش خاتم است».
«و دلش آينه ي ذات باري است و در سينه اش لطيف ترين اسرار».
«» منطقش در جهان اسما و صفات خداوندي، منطقي آسماني است».
« منطق رسايش در بيان معارف معياري براي هر عارف و پوينده راه عرفان است».(17)
توصيف پيامبران در قرآن و ساير کتاب هاي آسماني
قرآن کريم به زيبايي تمام به توصيف پيامبران پرداخته و ايشان را بدانچه شايسته ي آنان است وصف نموده، هر ويژگي پسنديده اي را که با مقام پيامبري و پاکي جايگاه سفيران الهي تلازم داشته، به آنان نسبت داده است.
– پيامبران برگزيده هستند: (إنَّ اللهَ اصْطَفَى آدَمَ وَ نُوحًا وَ آلَ إِبْرَاهِيمَ وَ آلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ؛ به يقين، خداوند، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر مردم جهان برتري داده است) (18) البته بحث درباره ي شناخت آل ابراهيم و آل عمران در اين مختصر نمي گنجد و منظور از مردم جهان در اين آيه، مقدم جهان در همان عصر است.
– پيامبران داراي مقام يقين هستند: (وَ كَذَلِكَ نُرِي إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ؛ و اين گونه، ملکوت آسمان ها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين کنندگان باشد). (19)
– پيامبران هدايت شده هستند: ( وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يعْقُوبَ كُلًّا هَدَينَا وَ نُوحًا هَدَينَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيمَانَ وَ أَيوبَ وَ يوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ؛ و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم، و همه را به راه راست درآورديم، و نوح را از پيش هدايت نموديم، و از نسل او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون را [هدايت کرديم]) (20) و فرموده: ( أُولَئِكَ الَّذِينَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ ؛ اينان کساني هستند که خدا هدايتشان کرده است؛ پس به هدايت آنان اقتدا کن).(21)
– پيامبران داراي علم لدنّي هستند: (وَلَقَدْ آتَينَا دَاوُودَ وَ سُلَيمَانَ عِلْمًا وَ قَالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي فَضَّلَنَا عَلَى كَثِيرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِينَ؛ و به راستي به داوود و سليمان دانشي عطا کرديم، و آن دو گفتند: «ستايش خدايي را که ما را بر بسياري از بندگانِ با ايمانش برتري داده است). (22)
– پيامبران مشمول نعمت هاي الهي هستند: (أُولَئِكَ الَّذِينَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَيهِمْ مِنَ النَّبِيّينَ مِنْ ذُرِّيةِ آدَمَ وَ مِمَّنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ وَ مِنْ ذُرِّيةِ إِبْرَاهِيمَ وَ إِسْرَائِيلَ وَ مِمَّنْ هَدَينَا وَ اجْتَبَينَا إِذَا تُتْلَى عَلَيهِمْ آياتُ الرَّحْمَنِ خَرُّوا سُجَّدًا وَ بُكِيّاً؛ آنان کساني از پيامبران بودند که خداوند بر ايشان نعمت ارزاني داشت: از فرزندان آدم بودند و از کساني که همراه نوح [بر کشتي] سوار کرديم؛ و از فرزندان ابراهيم و اسرائيل و از کساني که [آنان را] هدايت نموديم و برگزيديم؛ [و] هر گاه آيات [خداي] رحمان بر ايشان خوانده مي شد، سجده کنان و گريان به خاک مي افتادند). (23)
– پيامبران نيکوکار هستند: (وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ يعْقُوبَ كُلًّا هَدَينَا وَ نُوحًا هَدَينَا مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ ذُرِّيتِهِ دَاوُودَ وَ سُلَيمَانَ وَ أَيوبَ وَ يوسُفَ وَ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ؛ و به او اسحاق و يعقوب را بخشيديم، و همه را به راه راست درآورديم، و نوح را از پيش هدايت نموديم، و از نسل او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسي و هارون را [هدايت کرديم] و اين گونه نيکوکاران را پاداش مي دهيم). (25)
– پيامبران صالح و شايسته هستند:(وَ زَكَرِيا وَ يَحْيى وَ عِيسَى وَ إِلْياسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ؛ و زکريا و يحيي و عيسي و الياس را که همه از شايستگان بودند). (26)
– پيامبران بر ساير خلايق برتري داده شده اند: (وَإ ِسْمَاعِيلَ وَ الْيسَعَ وَ يونُسَ وَ لُوطًا وَ كُلًّا فَضَّلْنَا عَلَى الْعَالَمِينَ؛ و اسماعيل و يسع و يونس و لوط، که جملگي را بر جهانيان برتري داديم). (27)
اين خلاصه اي بود که مذاق قرآن مجيد در برشمردن صفات و ويژگي هاي پيامبران و اعتقاد طايفه شيعه حقّه نيز همين است؛ اما آنچه در کتاب هاي آسماني تحريف شده در مقام بيان ويژگي هاي پيامبران آمده، به گونه اي که نه تنها با مقام و منزلت پيامبران تناسبي نداشته؛ بلکه با شأن و منزلت هيچ مؤمن عادلي متناسب نيست، چه رسد به کساني که با خداي تعالي در ارتباط هستند.
از آن جمله عباراتي است که در باب دوازدهم انجيل در سفر تکوين آمده است:
«همانا ابراهيم در برابر فرعون مدعي شد که ساره خواهر زيباي او است نه همسرش، و فرعون پس از اينکه با ساره ازدواج کرد ابراهيم را گرامي داشت و گوسفندان، گاوان، خران، بردگان و کنيزاني به او بخشيد، اما پس از اينکه دانست ساره همسر ابراهيم است ابراهيم را مورد بازخواست قرار داده و ساره را به او برگرداند». (28)
در باب نوزدهم از انجيل در سفر تکوين، در بيان داستان لوط با دو دخترش در منطقه جبل آورده:
«دختر بزرگ تر به دختر کوچک تر گفت: پدر ما پير شده و در زمين نيز مردي نيست که بر ما داخل شود. پس بايد به او شراب بخورانيم و با وي همخوابگي کنيم و نسل پدر را در زمين زنده نگه داريم. چنين شد که پدر را مست کردند و در شب اول خواهر بزرگ تر با او خوابيد و در شب دوم نيز او را مست کرده و اين بار خواهر کوچک تر با او هم خوابگي کرد و هر دو از او حامله شده و دو پسر به دنيا آوردند». (29)
در باب بيست و هفتم از سفر تکوين آمده است:
«اسحاق نبي قصد داشت پسرش عيسو را برکت بخشد، اما يعقوب او را فريب داده، خود را به جاي عيسو وانمود کرد و براي اسحاق غذايي تهيه کرد و اسحاق از آن غذا خورد و آشاميد و او را به اشتباه به جاي عيسو برکت داد و عيسو از برکت نبوت بي نصيب شد». (30)
در باب اول از انجيل متي، نسبت يسوع مسيح را به تفصيل بيان مي کند و مسيح و سليمان و پدرش داود را از نسل کسي معرفي کرده که زنازاده بوده است. (31)
در باب هاي يازده و دوازده از صموئيل دوم آمده است:
«داود پيامبر با همسر اوريا که مجاهدي مومن بود، زنا کرد و آن زن از او حامله شد و چون داود از آبروريزي ترسيد و خواست مسئله را از شوهر آن زن مخفي دارد، آن مرد را به جنگ فرستاد و او را در صف مقدم جنگ قرار داد تا کشته شد و از آن پس، آن زن را به خانه خود منتقل کرد و علناً با او ازدواج کرد». (32)
تعجب از امت هاي بافرهنگ و شخصيت هاي زمان و خبرگان علوم است که تورات رايج را مطالعه کرده و از خرافاتي که در آنها موجود است مطّلع اند، چگونه معتقد مي شوند که اين کلمات وحي الهي و کتاب آسماني است، گرچه تقليد از پدران به صورت غريزه و عادت ثانويه در مي آيد و دست برداشتن از آن و رفتن به دنبال حق و حقيقت سخت است؛ اما وقتي که حق به اين درجه از ظهور مي رسد، ديگر نمي توان از آن چشم پوشي کرد.
در قرآن کريم نيز مضموني هست که ممکن است موهم نقصي در جايگاه پيامبران باشد که برخي چنين توهم کرده و پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله را به اوصافي که در شأن ايشان نيست، توصيف نموده اند که از سوء برداشت آنها نسبت به آيه شريفه (عَبَسَ وَ تَوَلَّى)(33) ناشي مي شود؛ اما بايد توجه داشت که آيات قرآن مجيد يکديگر را تفسيرمي کنند و اين توهّم نابجا با ملاحظه آيات ديگرِ قرآن دفع مي شود؛ آياتي از قبيل: (وَإ ِنَّكَ لَعَلَى خُلُقٍ عَظِيمٍ؛ و تو اخلاق عظيم، برجسته و والايي داري)(34) و سخن خداي تعالي که: (إِنَّمَا يرِيدُ اللَّهُ لِيذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيتِ وَ يطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا؛ خدا فقط مي خواهد آلودگي را از شما خاندان [پيغمبر] بزدايد و شما را پاک و پاکيزه بنمايد).(35)
در هر حال، عقيده ما اين است که نمي توان مقامات انبيا و اوليا را درک کرد؛ بلکه فقط مي توان بخشي از آن مقامات را که از راه هاي صحيح به دست ما رسيده باشد، درک کرد. لذا در زيارت جامعه کبيره وارد شده است: «مَن اَرادَ اللهَ بَدَأَ بِکُم وَ مَن وَحَّدَهُ قَبِلَ عَنکُم وَ مَن قَصَدَهُ تَوَجَّهَ بِکُم. مَوالِيَّ لا أُحصِي ثَناءَکُم وَ لا أَبلُغُ مِنَ المَدحِ کُنهَکُم وَ مِنَ الوَصفِ قَدرَکُم وَ أَنتُم نُورُ الأَخيارِ وَ هُداةُ الأَبرارِ وَ حُجَجُ الجَبارِ، بِکُم فَتَحَ اللهُ وَ بِکُم يَختِمُ وَ بِکُم يَنزِلُ الغَيثِ وَ بِکُم يُمسِکُ السَماءَ أَن تَقَعَ عَلَي الاَرضِ إِلَا بِإِذنِهِ؛ هر کس اراده خداشناسي و اشتياق به خدا در دل يافت، به پيروي از شما يافت و هر کس خدا را به يگانگي پذيرفت، به تعليم شما پذيرفت، و هر که خدا جست، به شما توجّه کرد. اي پيشوايان من! صفات کماليه شما آن قدر است که ثناي شما را شمار نتوانم کرد و به کنه مدح و توصيف قدر و منزلت شما نتوانم رسيد؛ چرا که شما نور قلب خوبان، هدايت کنندگانِ نيکوکاران و حجّت هاي خدايِ مقتدر جبّار هستيد. خداوند به واسطه شما خلق عالم را افتتاح کرد و به واسطه شما نيز کتاب آفرينش را ختم خواهد نمود. به واسطه ي شما است که خدا باران رحمت را بر ما نازل کرد و به واسطه ي شما آسمان را به پا داشت تا بر زمين جز به امرش فرو نيايد». (36)
البته با داشتن و ملتزم بودن به چنين اعتقادي هرگز منحرف نشده و در دام غلو گرفتار نمي شويم؛ زيرا در کنار اين اعتقاد، به مضمون روايت وارده از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز معتقديم که فرمايد: «إِياکُم وَ الغُلُوَّ فِينا قوُلُوا إِنّا عَبِيِدٌ مَربُوبُونَ وَ قُولُوا فِي فَضلِنا ما شِئتُم؛ از غلو کردن درباره ما بپرهيزيد، معتقد باشيد که ما بندگاني هستيم تحت فرمان خداوند متعال، آن گاه درباره فضيلت ما هرچه خواستيد بگوييد». (37)
و در حديث ديگري از آن حضرت عليه السلام نقل شده است که فرمود: «هَلَکَ فِيَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غالٍ وَ مُبغِضٌ قالٍ؛ دو نفر در ارتباط با من هلاک شدند: دوستي که غلو کند و دشمني که دشنامم دهد». (38)
آنچه تاکنون بيان داشتيم، به لحاظ اخباري بود که در بيان ويژگي هاي ائمه عليهم السلام به صورت کلّي وارد شده است.
پي نوشت ها :
1- ملک: 30.
2- مصباح المتهجد: 803 و 804 ح 9/866.
3- کهف: 109.
4- عيون الخبار الرضا عليه السلام: 237/2.
5- اسراء: 85.
6- انبياء: 73.
7- زخرف: 28.
8- فرقان: 74.
9- برگرفته از دعاي ندبه.
10- جنه المأوي، چاپ شده در ذيل بحار الأنوار: 200/53.
11- اختصاص: 257؛ بحار الانوار: 238/52 ح 105.
12- کمال الدين: 511 باب 45 ح 105.
13- غيبت شيخ طوسي: 285 باب توقيعات صادره از آن حضرت ح 245.
14- غيبت شيخ طوسي: 247 ح 216.
15- کمال الدين: 445 باب 43 ح 18.
16- متن عربي اين فراز از روايت «جُيُوبٌ مِن نُور» است. جيوب جمع جيب به معناي گريبانِ پيراهن يا طوقي است که دور گردن بر گريبان پيراهن مي گذاشتند. براي تحقيق بيشتر ر.ک: بحار الانوار: 153/51 ذيل حديث 3. (مترجم).
17- الأنوار القدسيه: 119 (شعر از شيخ محمد حسين اصفهاني کمپاني).
18- آل عمران: 33.
19- انعام: 75.
20- انعام: 84.
21- انعام: 90.
22- نمل: 15.
23- مريم: 58.
24-. انعام: 84.
25- انعام: 85.
26- انعام: 86.
27- موسوعه کتاب مقدس/ سفر تکوين: 65/1 و نگ: تفسير الميزان: 223/7.
28- نگ: البيان في تفسير القرآن: 51.
29- البيان في تفسير القرآن: 51.
30- البيان في تفسير القرآن: 51.
31- همان.
32- عبس: 1.
33- قلم: 4.
34- احزاب: 33.
35. المزار، ابن المشهدي: 532 (قسمتي از زيارت جامعه کبيره).
36. خصال: 614.
37. نهج البلاغه: 28/4 حکمت 117.
منبع مقاله :
اشکوري، احمد؛ (1390)، مباني اعتقاد به مهدويت، کاظم حاتمي طبري، قم: مسجد مقدس جمکران، چاپ اول