سخنران: آية الله جوادي آملي
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم* بسم الله الرحمن الرحيم
پنج جريان مهم
جريان مهدويت نظير پنج جرياني است که قرآن کريم مطرح کرده و از حکم عام آن پنج جريان جدا نيست. اين جريان خمسه عبارت است از: ربوبيت، نبوت، امامت، روحانيت وايمان.
وقتي هر کدام از اين پنج جريان در جامعه مطرح شد عده اي موضع گرفتند و آنها را انکار کردند. ابتدا اعراض، بعد اعتراض و سپس با آن معارضه کردند. وقتي با تلاش پيامبران اين جريان ها درجامعه، تثبيت شد اين نکول به قبول و آن انکار به اقرار تبديل شد. گفتند چنين چيزي حق است لکن مصداقش ماييم نه آن که شما مي گوييد.
در جريان اول، انبياء(عليهم السلام) مسئله ي ربوبيت خداي سبحان را مطرح کردند که جامعه بشري نيازمند پرورنده، سيد، مالک، مولا و رب است. کافران در برابر تفکر ربوبيت ايستادند وگفتند: (ما رب العالمين)؛ خدايي که شما- موسي وهارون- ما را به آن دعوت مي کنيد کيست؟ تعبير به «ما» کردند نگفتند: (من رب العالمين) گفتند: (ما رب العالمين) وقتي موسي کليم (عليه السلام) با برهان ثابت کرد (رَبُّنَا الَّذِي أَعْطَى کُلَّ شَيْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى). (1)
سپس برهان را با معجزه تثبيت کرد. دستگاه فراعنه مصر، ربوبيت را پذيرفتند، بدين معنا که جامعه بشري محتاج رب است ولي گفتند آن رب ماييم: (أَنَا رَبُّکُمُ الْأَعْلَى).(2) پس اول اعراض واعتراض و معارضه بود، بعد که اين تفکر جا افتاد، رب نما را به جاي «رب» گذاشتند.
جريان دوم، جريان نبوت و رسالت است. وقتي انسان هاي صالح سالک، مدعي نبوت و رسالت بودند، اينها مي گفتند مگر بشر مي تواند از طرف خدا پيام آور و رابط بين خلق و خدا باشد. اگر رسالتي هست براي فرسته ها است. بشر اين سمت را ندارد وقتي با برهان و معجره، مسئله نبوت تثبيت شد، به ناچار بدان اقرار کردند و پذيرفتند که بشر مي تواند پيامبر باشد وجامعه هم نيازمند پيامبر است. ولي پيامبر شما نيستيد بلکه فلاني است (مدعيان نبوت). آمار مدعيان دروغين نبوت – متنبّي- کمتر از آمار انبيا نيست. اگر 124 هزار يا کمتر يا بيشتر نبي از طرف ذات اقدس اله مأموريت پيدا کرده اند براي اصلاح فرد و جامعه به همان رقم و عدد متنّبي داريم. «لکل موسي فرعون» همين جاست.
جريان سوم، امامت و خلافت است. رسول خدا (صلي الله عليه و آله) پس از رحلت جانشين دارد. براي تعيين جانشين هم غدير وامثال آن تشکيل شده است. اما منکران، در درجه اول مسئله خلافت نصي و امثال آن را انکار کردند که چنين چيزي در کار نيست پيامبر کسي را به عنوان خليفه نصب نکرده است. همان مردم سالاري است، اما مردم سالاري ديني نداريم. هر کس را مردم انتخاب کردند، همان بايد ملاک باشد و نصّ ديني و ملاک هاي قرآني نبايد در کار باشد.
اهل سنت معتقدند که اجماع مردم، حجت است، مرحوم شيخ انصاري در رسائل مي فرمايد: «هو الاصل لهم و هم الاصل له» همين است، هر که را مردم انتخاب کردند او رهبر جامعه است وامامت به عصمت و نص، نيازي ندارد. اينها مسئله امامت را بسيار سبک کردند و عصمت را انکار نمودند تا خود بتوانند به جاي پيامبر بنشينند. سرانجام چنين نيز شد. بعد از اين که جامعه فهميد چگونه رسول اکرم (صلي الله عليه و آله) حتي براي امور جزئي خليفه و جانشين تعيين مي کردند يا در اختلافات کسي را تعيين مي کردند چگونه براي حکومت ديني و نظام اسلامي خليفه تعيين نکنند. از اين رو پذيرفتند که نصب، حق است ولي منصوص در باره ي حضرت علي (عليه السلام) نيست، بلکه براي ديگري است. استاد مرحوم علامه طباطبائي مي فرمودند: ما اخيراً به اين نتيجه رسيده ايم هر روايتي که در فضيلت وجود مبارک حضرت امير هست، مشابه آن درباره ي دو خليفه ي صدر اسلام هم جعل شده است. آنان منتظر بودند ببينند چه فضيلتي از طرف پيامبر ( صلي الله عليه و آله) درباره حضرت امير بيان شده فوراً مشابه آن را براي آنها جعل مي کردند.
جريان چهارم جريان روحانيت است. جريان روحانيت همين است که وجود مبارک پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) وديگر ائمه (عليه السلام) نيز فرمودند: «علما وارثان انبيا هستند»(3) حالا بحث لفظي نيست که دانشمندان، وارثند يا روحانيون، شما بگوييد دانشمندان.
آن که مي گويد اسلام منهاي روحانيت منظورش اين نيست که عالمان دين، حوزه ها، مراجع باشند ولي به نام دانشمندان باشند نه روحانيت. او با اصل جريان مخالف است نه اين که اصل جريان باشد منتها اسمش عوض شود. آنان مي گويند: مردم براي عبادت چه نيازي به واسطه دارند، خدا که واسطه نمي خواهد، بله خدا واسطه نمي خواهد، ولي معلم و مفسر مي خواهد. تا ممکن بود در جريان چهارم با مسئله ي روحانيت و عالمان دين و امثال آن مبارزه کردند بعد ديدند که نه مخصوصاً دستگاه هاي حکومت چگونه مکتب، مفسّر و مبلغ نمي خواهد. ديدند که اين نياز ضروري جامعه ديني و اسلامي است، لذا پذيرفتند که چنين چيزي بايد باشد. منتها در برابر آن، علماي دربار و وعاظ السلاطين را ساختند. درباريان معمولاً انسان هاي متکبّري بودند و کسي را به خود راه نمي دادند، اما براي منافع خود و بعد از اين که فهميدند مردم به عالمان و روحانيان نيازمند و با آنان مرتبطند گفتند اينها علماي راستين اند. از همين جا علمايِ سوء درباري و خود فروخته هاي درباري را در برابر عالمان دين قرار دادند. مسئله «بلعم باعورا» که قرآن کريم مطرح مي کند از همين قبيل است.
جريان پنجم جريان ايمان است. افرادي هستند در جامعه به خدا و قيامت و وحي و نبوت و کتاب و سنت مؤمنند. عده اي در برابر ايمان اعراض واعتراض و معارضه داشتند و گفتند ايمان چيست؟ بعد وقتي ايمان به انبيا در جامعه جا افتاد، گفتند مامؤمن هستيم نه شما. اين جا مسئله ي نفاق پديد آمد. نفاقي که قرآن مطرح مي کند اين طور نيست که مثلاً اول آنها واقعاً ايمان را قبول داشته اند وبگويند ايمان حق است بعد منافق شوند. بيان نوراني اميرالمؤمنين (عليه السلام) در جريان فتح مکه چنين است: «ما اسلموا بل استسلموا…»؛(4) اينها مسلمان نشدند بلکه به ظاهر تسليم شدند.
ابوسفيان و معاويه و امثال آنها زندگي شان به دو بخش تقسيم شد:
قبل از فتح مکه کافران مطلق بودند بعد از فتح مکه منافق مطلق شدند. لحظه اي اينها مسلمان نبودند… اينها تا ممکن بود در برابر ايمان و مؤمنان مبارزه کردند. بعد وقتي ديدند ايمان در جامعه حاکم شد گفتند ما مؤمنيم.
اين جريان خمسه اي که قرآن کريم ذکر مي کند شامل جريان مهدويت هم مي شود. در جريان مهدويت کم نبودند عده اي که مي گفتند چگونه مي شود کسي به نام امام زمان باشد و ظهور کند. بعد کم کم مهدويت، شخصي شد و مهدويت نوعي مدعيان فراواني پيدا کرد جريان بابيت و بهائيت و امثال آنها.
به شما برادران بزرگوار توصيه مي کنم که پژوهش گران و محققانتان بايد خيلي عميق و ژرف انديش باشند و مرزها و مفاهيم را از هم جدا کنند و مسائلي که درباره ي وجود مبارک حضرت (عج) است آنها را از هم تفکيک کنند؛ مثلاً يکي از موضوعات در خصوص حضرت ولي عصر(عج) مسئله «رؤيت» است. امروزه برخي ادعاي رؤيت حضرت را مي کنند و شما بايد با تحقيق و پژوهش کاري کنيد که اين مدعيان، بساطشان را جمع کنند چون افراد به شدت به حضرت علاقه مند و ارادتمندند. اگر کسي ادعاي رؤيت بکند ممکن است مقبول قرار گيرد و اين مشکلات فراواني دارد. در جريان رؤيت بايد اين کارها روشن شود.
خيلي از موارد است که اين گونه است؛ مثلاً انسان بيماري دارد شفا مي يابد گمشده اي دارد پيدا مي کند، اما آيا اينها به وسيله شخص حضرت است يا اولياي فراواني که زير نظر حضرتند و شاگردان زيادي که ايشان دارد. گاهي چيزي که شخص براي شفاي مرض يا هدايت گمشده يا حل مشکل ديگر در رؤيا يا بيداري ديده، معلوم نيست شخص حضرت باشد، بلکه شايد اولياي فراواني که در خدمت حضرت و در تحت تدبير ايشان هستند، به يکي از اينها دستور داده باشد و آن مشکل حل شود.
در بعضي موارد انسان تمثلات نفساني را مشاهده مي کند و خيال مي کند واقعيت است. اين بخش اول که مشهود است که تمثلات نفساني است از واقعيت بيني بايد جدا شود، بخش دوم که واقعيت است و شخص، حقيقتاً کسي را مي بيند و مشکل او حل مي شود يا شفاي مرض است يا گمشده اي را به مقصد مي رساند، هيچ برهاني ندارد که خود حضرت بوده، بلکه شاگردي از شاگردان حضرت بود. شاگردان فراواني هم دارد اين 313 نفري که هستند الآن ممکن است افراد فراواني باشند که تحت تدبير آن حضرت مأموريت هايي را انجام دهند. آنها هم اطاعت مي کنند و به اذن خدا قدرت هم دارند. پس اگر حادثه اي پيش آمد و انسان بزرگواري را ديد که مشکلش را حل کرد هيچ برهاني ندارد که خود حضرت است.
بخش سوم آن است که اوليايي نظير مرحوم بحرالعلوم خدمت خود حضرت مي رسند اين را هم بعضي منکر هستند. البته اين هيچ استبعادي ندارد بلکه امکان هم دارد. اما در اين بخش دو مسئله است: يکي اين که او حق ندارد بگويد من خدمت حضرت رسيده ام و دوم اين که ما حق نداريم قبول کنيم. به ما گفته اند که شما تکذيب کنيد؛ يعني نگوييد او دروغ مي گويد بلکه اثر عملي بر آن بار نکنيد. تکذيب به معناي تفسيق و به معناي اين که شما دروغ مي گوييد نيست، يا به اين معنا نيست که حضرت قابل ديدن نيست، بلکه به اين معناست که من موظفم اثر عملي بار نکنم و گر نه هر کس بيايد ادعا کند که من خدمت حضرت رسيده ام ديگر سنگ روي سنگ بند نمي شود. اگر کسي بگويد اين آيه قرآن، معنايش اين نيست، چون من خدمت حضرت رسيدم و ايشان اين طور فرمودند، اين ادعا و سخن، درست نيست. اما اگر حضرت بفرمايد معنايش اين است يا ظاهرش اين است و باطنش چيز ديگري است، حرف ديگري است، چون او خودش قرآن ناطق است.
اما اين که کسي بگويد من خدمت حضرت رسيده ام و ايشان فرمودند فلان چيز حلال است و فلان چيز حرام، ديگر از اسلام چيزي باقي نمي ماند. پس روايتي که مي فرمايد تکذيب کنيد نه به اين معناست که تو دروغ مي گويي بلکه منظور اين است که به آن ترتيب اثرِ عملي ندهيد.
چند وقت قبل چند نفر از بانوان از تهران به اين جا آمده بودند، خيلي ساده بودند. غالباً بانوان بيش از آقايان به مسئله رؤيت و خدمت حضرت رسيدن و اينها دل مي سپارند. آنها به قدري ساده بودند که خيال مي کردند خدمت حضرت رسيدن مثل خدمت يک مرجع رسيدن است. نامه اي آوردند و به من گفتند: «دوشنبه که خدمت حضرت مي رسي اين نامه را خدمت ايشان بده». بنده به شدت هشدار مي دهم که اين ادعاها و سخنان آفتي است که بر پيکره ي ديني وانديشه ي مهدويت، لطمه مي زند. اينها سطحي نگري و ساده انديشي و دوري از تعاليم ديني است. معنا ندارد که به همين سادگي و سطحي، مسئله رؤيت را با داستان هاي کذب، مطرح کنيم و نقل هر کوچه و بازار نماييم.
اعتقاد به مهدويت، انديشه ي ژرف و عميقي است و نبايد با اين گونه آفت ها از پويايي و تحرک بيفتند و به دست برخي جاهلان، سبک و سطحي جلوه داده شود. من همين جا عرض مي کنم در چنين زمينه هاي جاهلانه و ساده انگارانه اي است که کساني مثل «سيد علي محمد باب» رشد مي کنند و مريد و مراد بازي کاذب به وجود مي آيد و دست جاهلان و اهل هوا و هوس در عرصه ي دين باز مي شود.
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) و همه پيشوايان معصوم (صلي الله عليه و آله) با اين خرافه ها و جهل ها مبارزه مي کردند؛ مثلاً پيامبر (صلي الله عليه و آله) پسري داشت به نام «ابراهيم» که مُرد. در روز مرگ او خورشيد گرفت، عده اي گفتند: مرگ پسر پيامبر در آسمان هم اثر کرده است. پيامبر همه را در مسجد جمع کرد و در يک سخنراني فرمود: «إنَّ الشَّمسَ وَ القَمَرَ آيتانِ مِن آياتِ اللهِ… لا تَنکَسِفُ بِمَوتِ اَحَدٍ»؛(5) خورشيد و ماه دو نشانه از نشانه هاي خدا هستند و هيچ گاه با مردن کسي، در نظم شان خللي، نمي افتد.
سوء استفاده از ضعف فهم مردم، خطر فراواني به دنبال دارد چون در اين صحنه کسي که عوام تر و بازيگر تر است پيروز است. حمايت و برکت حضرت اين است که در سال هاي دفاع مقدس در وجب به وجب صحنه جنگ بسيجي هايي گفتند «يا ابا صالح المهدي» و کشور را حفظ کردند، نه مثل عوام که مي گويد: «روز دوشنبه که خدمت حضرت مي رسي نامه را به ايشان بده.»
اما درباره غيبت حضرت مهدي (عج) بايد بگوييم که در واقع ما از آن حضرت غائبيم، کور از بينا غائب است نه بصير از اعمي. اگر يک نابينايي دوست خودش را نمي بيند آن دوست، غائب نيست اين نابينا غائب است. پس اين چنين نيست که حضرت غائب باشد.
چهار اصل مهم
1- انتظار و اميد:
اصل اين که بشر اميداور است يک آينده خوبي باشد که جز عدل و احسان چيزي حکومت نکند اين در درون همه هست.يک مقدار محققانه تر و علمي تر در فطرت مسلمان ها هست و اما اينها به دنبال مهدي منتظر موعودند، نه مهدي موجود موعود.
2 و 3 – مراقبه و مرابطه:
غير از انتظار و اميد، مسئله ي مراقبه و مرابطه هم داريم. ديگران اميدوارند که در پايان زندگي و روزگار، عصري برسد که عدل و احسان حکومت کند. اين موضوع را خيلي ها در انتظارش به سر مي برند، يعني منتظر مهدي موعودند، ولي ما منتظر ظهور مهدي موجودِ موعوديم، لذا غير از انتظار و اميد، اصل مراقبه و مرابطه را هم داريم که آنها ندارند. اگر معتقديم امام زمان هست و وليِّ ماست بايد مراقب باشيم که خلاف نکنيم، چون هر کاري که مي کنيم خدا، پيامبر و ائمه، به ويژه وجود مبارک حضرت مي بينند. بايد مواظب گفتار، رفتار، سيره و صفتمان باشيم و از او کمک بخواهيم.
غير از مراقبه، مرابطه هم هست. مراقبت اين است که خلاف نکنيم مرابطه اين است که علاوه بر اين که خلاف نکنيم، بايد خودمان را نزديک کنيم، کمک و فيض بگيريم. نه اين که فقط مواظب باشيم که نلغزيم بلکه رابطه برقرار کنيم که دستمان را بگيرد. ذيل آيه (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صَابِرُوا وَ رَابِطُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ)(6) اين حديث شريف هست که «رابِطُوا مَعَ إمامِکُم المَهديَّ المُنتظَرِ….».(7) اين معناي مرابطه است.
4- مناسبه:
درست که کوچکيم ولي به همان مقدار ما را قبول کرده اند. اگر وجود مبارک پيغمبر (صلي الله عليه و آله) فرمود: «اَنا وَ عَلِيُّ اَبَوا هذِهِ الاُمَّةِ»(8) بدين معناست که هر کس بخواهد شناسامه اش به نام ما باشد تا «ابن رسول الله» گردد و ما او را قبول مي کنيم. اين مناسبت، مقام کمي نيست. آنها که ما را به عنوان فرزندي قبول کرده اند ما چرا دنبال اين و آن برويم. لازم نيست انسان حتماً سيّد باشد، غير سيد را هم به فرزندي مي پذيرند. درباره ي امثال شيخ انصاري هم مي توان گفت: «السلام عليک يا بن رسول الله» حال که چنين است دليلي ندارد که خودمان را ارزان بفروشيم. دنبال زيد و عمرو بودن غير از اتلاف عمر، چيز ديگري نيست. وجود مبارک حضرت حجت نيز همين حرف را دارد. اين که فرمود «اَنا و عَليُّ» نه فقط علي (عليه السلام) يعني همه ائمه (عليه السلام) هر کس در هر عصري با همه خصوصياتي که دارد به عنوان فرزند امام آن عصر است. پس بالاتر از مرابطه، مناسبه اي هست.
از آن چه گفتيم چهار اصل به دست آمد؛ يعني شيعه واقعي بايد اين چهار اصل را داشته باشد: اميد و انتظار، مراقبه، مرابطه و مناسبه.
هزار معارف علمي وعملي هست. ما تازه راه افتاده ايم. (کَادِحٌ إِلَى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاَقِيهِ )(9) چه بهتر که منتظر منجي خودش باشد و مراقبت کند که خلاف نکند، مرابطه داشته باشد و مناسبت داشته باشد.
شما که متوليان اين کار هستيد تصميم جدي بگيريد تا علاوه بر تحقيقات علمي، ثمرات عملي هم ببريد. مجددا مقدمتان را گرامي مي دارم اميدواريم آثار علمي و عملي موسسه شما نوري به مصداقِ (وَجَعَلنا لَهُم نُوراً….)(10) باشد و زمينه برکت را براي همگان فراهم کند.
خدا يا امر فرج وليّ ات را تسريع بفرما. نظام اسلامي، مقام معظم رهبري مراجع تقليد، حوزه ها و دانشگاه ها مراکز فکري و فرهنگي، دولت وملت همه را در سايه امام زمان (عج) حفظ بفرما.
پي نوشت ها :
1- طه (20) آيه ي 50.
2- نازعات (79)آيه ي 24.
3- کافي، ج1، ص 32 و 34.
4- نهج البلاغه، نامه ي شماره 16.
5- کافي، ج 3، ص208.
6- آل عمران (3) آيه ي 200.
7- بحار الانوار، ج 24، ص 217، حديث 11.
8- همان، ج16، ص 95، حديث 29.
9- انشقاق (84) آيه ي 6.
10- انعام (6) آيه ي 123.
منبع مقاله :
صافي گلپايگاني، جوادي آملي، فاضل هرندي؛ مقاله ها جواد منصوري- [و ديگران]؛ چکيده ها محمد تقي رکني لموکي… [و ديگران]؛ (1386)، گفتمان مهدويّت، قم: مؤسسه بوستان کتاب (مرکز چاپ و نشر دفتر تبليغات اسلامي حوزه ي علميّه ي قم)، چاپ دوم