در پاسگاه چند سيلي محکم بر صورتم خورد؛ سرم سوت کشید. خاطرم آمد که حسين روز عاشورا نوحهای سرود و به من داد، گفت:
-«برادر! اين نوحه رو بخوان تا مردم روستا سينه بزنند.»
مضمون نوحه این بود: (آن شهيدان که اندر خاک مأوا کردهاند؛ گلشن دين را از خون خويش احياء کردهاند.) بلندگو به دست گرفتم و شروع به خواندن کردم، اما اهالی ترسيدند و سينه نزدند! در همين حال پدرم رو به جمعیت گفت:
-«آقايان! این نوحه رو پسرم حسین سروده و پسر ديگرم حسن ميخواند. اگر به گوش پاسگاه برسد، کسی با شماها کاری ندارد، آخرش پسران من رو ميگيرند.»
با این حرف پدر، مردم کمی آرام شدند و شروع به سینه زدن کردند. مراسم نوحهخوانی که تمام شد، دو سرباز از طرف پاسگاه آمدند و من و حسين را گرفتند. آن وقت دنبال پدرمان فرستادند و تعهد گرفتند تا ديگر از اين کارها نکنيم.
***
سختگیریهای طاغوتیان موثر نبود، چون صبح روز بعد حسين از بلندگو اعلام کرد:
-«نيروي هوايي به مردم پيوست.»
بعد هم اين شعار را فریاد زد:
-«ارتش به ما پيوسته، شاه کمرش شکسته.»
چند دقيقه گذشت؛ عده بسیاری از اهالی روستاي درخش به طرف روستاي آسيابان سرازير شدند. در روستاي آسيابان افراد بسیاري به ما ملحق شدند درحالیکه با بلندگو تکرار میکردند:
-«ارتش به ما پيوسته، شاه کمرش شکسته.»
***
خاطرهای از شهید حسین قاینی
راوی: حسن قاینی، برادر شهید