به نام خدا
نويسنده: حجتالاسلام والمسلمين سيد منذر حكيم
تنظيم: سيد محمد حسن حكيم
عدل براي انسان، يك مسير و يك مقصد است
از سوي ديگر، عدل براي انسان، از دو جهت مورد اهتمام ميباشد: يكي از جهت راه بودن و طريقيت و ديگري هدف و مقصود بودن كه البته به تبيين نياز دارد.
اما طريقيت: از آنجا كه اوامر الهي براساس عدل است ، تبعيت از اوامر ونواهي الهي، مصداق عدل خواهد بود و آنكه براساس عدل امر ميكند، بر راه استوار و حقيقي است. خداوند متعال ميفرمايد:
«خداوند، دو نفر را مثال زده است كه يكي از آن دو، گنگ است و قادر بر كاري نيست و سربار صاحبش ميباشد و هر كجا او را بفرستد، كار را به نيكويي انجام نميدهد؛ آيا او با كسي كه به عدالت فرمان ميدهد و در راه راست قدم برميدارد، برابر است؟».[60]
برهمين مبنا است كه در اسلام، عادل از غير عادل براساس ميزان پايبندي به دستورات الهي و عمل به آنها شناسايي ميشود. امام صادق عليه السلام راه شناسايي عادل را براي قبول كردن شهادت وي، داشتن خصوصياتي ميداند كه ميتوان خلاصه آن را پايبندي به قوانين الهي دانست:
عبدالله بن ابي يعفور از امام صادق عليه السلام پرسيد: به چه چيزي عدالتمرد بين مسلمانها شناخته ميشود تا به له و عليه آنان شهادت او مورد پذيرش قرار گيرد؟
حضرتش عليه السلام فرمود: او را به پوشاندن (نقطه مقابل تظاهر به گناه) و عفّت و خودداري شكم و دامن و دست و زبان بشناسند و (نيز) به دوري جستن از گناهان كبيره كه خدا بر آن وعيد آتش را قرار داده است شناخته ميشود، مثل نوشيدن نوشيدنيهاي حرام و زنا و ربا و جفاي به پدر و مادر و فرار از ميدان جنگ و غير اينها، و نشانه بر هريك از اين (امور واجبالترك) اين است كه پوشانندة همة عيبهاي خود باشد تا بر مسلمين لغزش ها و عيب هاي ديگرش و جستجوي در اسرار پوشيدهاش حرام شود و اعلام پاكي و اظهار خوبي او در ميان مردم واجب (و ثابت) باشد، و (نيز) از علائم آن است اهميت دادن به نمازهاي پنجگانه هرگاه بر وقت اين نمازها با حضور در جماعت مسلمانان مواظبت بورزد (اين شخص عادل است) و اينكه از جماعت آنها در نمازخانههايشان مگر با عذر خودداري نكند. پس اگر چنين بود پيوسته هنگام نمازهاي پنجگانه در نمازخانهاش حاضر ميبود و وقتي از او در ميان قبيله و محلهاش سؤال مي شد مي گفتند جز خوبي از او نديده ايم؛ در حال مواظبت بر نمازها و اهميت به وقت آن در نمازخانهاش است. اين (مسلمان) شهادت و عدالتش در ميان مسلمانان مؤثّر است و (به خاطر) اينكه نماز پوشش و كفّارة گناهان است و نمي توان وقتي كسي به نمازخانهاش حاضر نمي شود و اهميت به جماعت مسلمانان از تاركالصلاة و وقتشناس نماز از ضايعكننده شناخته شود و اگر چنين نبود ممكن نبود كسي به شايستگي ديگري شهادت دهد، زيرا كسي كه نماز نميخواند صلاحيتي بين مسلمانان ندارد. همانا رسول خدا صلي الله عليه و آله تصميم به سوزاندن گروهي در خانهشان گرفت؛ به جهت رهاكردنشان حضور در جماعت مسلمانان را در حالي كه در بين آنها كساني بودند كه در خانه نماز ميخواندند و (پيامبر صلي الله عليه و آله ) آن را از اينان نميپذيرفت و چگونه شهادت يا عدالت كسي حكم (الهي) سوزاندنش در وسط خانهاش از سوي خداي عزوجل و پيامبرش صلي الله عليه و آله بر او صادر شده است و با تأكيد (پيامبر صلي الله عليه و آله ) ميفرمود: كسي كه در مسجد با مسلمانان نماز نميخواند مگر با عذر نمازش قبول نيست.[61]
از اينرو بزرگان از فقهاي شيعه چون علامه حلي، محقق اردبيلي و… نيز در باب عدالت شاهد، عدالت را اين گونه معنا كردهاند:
«عدالت هيئت يا حالت استواري است در نفس انسان كه وي در اثر آن ملازم و همراه تقوي ميگردد و اين حالت در دو صورت از بين ميرود يكي در اثر ارتكاب كبائري كه خداوند متعال وعده آتش براي آنها داده است – مانند قتل، زنا، لواط و غصب – وديگري در اثر اصرار يا غلبه عمل بر گناهان صغيره…».[62]
با توجه به اين مطالب، ميتوان خروج از اوامر الهي و تخطي از آنها را مصداق ظلم دانست كه قرآن ميفرمايد: «كساني كه از حدود خداوند تجاوز كنند، ستمگرند».[63]
بنابراين اگر راه شناخت عدالت يك فرد، به ميزان تقوا و پايبندي او به دستورات الهي است، ميتوان گفت عمل به اوامر الهي، نشانه و ملازم عدل است؛ لذا عدل و انضباط بر حق (تقوا) يك مسير طبيعي ومستقيم براي حركت تكاملي انسان به سوي خداوند متعال است.
از سوي ديگر، از آنجا كه عدل از صفات الهي است كه انسان از باب تخلق به اخلاق الله براي رسيدن به قرب او بايد آن را كسب كند و همچنين مطابق فراز ابتدايي سوره الرحمن هدف از خلقت انسان و نظام آفرينش، برقراري عدالت است و نهايت و قلّه عدالت، آن است كه «انسان در درون خود، به مقام عدل دست يابد»،[64] ميتوان نتيجه گرفت عدل براي انسان يك مقصد و هدف نيز ميباشد كه رسيدن به آن، نشانه كمال يافتن او است و تحقق اعتدال و تناسب در همة ابعاد وجودي او است.
عدل و حد و حق سه نمود يك واقعيتند
پيشتر ثابت شد كه اوامر الهي، برخاسته عدل است و خداوند متعال به عدل امر كرده است. و معيار سنجش عدل، حق است؛ چراكه (وممن خلقنا أمة يهدون بالحق و به يعدلون) و بدون در نظر گرفتن حق به عنوان معيار سنجش عدالت، مفهوم توسط بين افراط و تفريط ناقص ميباشد.
از سوي ديگر، اين اوامر حدودي را براي انسان ايجاد ميكند، كه براساس آيات الهي، تجاوز از اين حدود، ظلم دانسته شده است: «هر كس از حدود خداوند، تجاوز كند، ستمگر است».[65]
بر همگان روشن است مفهوم ظلم، مقابل عدل است؛ پس ميتوان نتيجه گرفت كه پايبندي به اين حدود، مصداق عدل خواهد بود. براين اساس، ميتوان گفت عدل، حق و حد[66] ( حدود الهي ) سه نمود يك واقعيت هستند.
ظهور وبروز عدالت در همة ابعاد رفتاري انسان، نيازمند يك برنامه متعادل است كه عدالت و اعتدال را در انسان به صورت يك ملكه و صفت پايدار در خواهد آورد.
عدل، در همة شؤون عالم جريان دارد كه: «زمين و آسمانها بر اساس عدل استوارند».[67]
انسان نيز كه در اين مجموعه، بر اساس عدل و با هدف رسيدن به عدل آفريده شده است، بايد بكوشد هرچه بيشتر خود را با اين نظام عدلمحور هماهنگ كند و در اثر كسب عدالت و رسيدن به اعتدال، مسير تكاملي خود را به سوي قرب الهي طي نمايد. دليل اين مطلب، آيات فراوان كتاب الهي است كه در شؤون مختلف زندگي انسان، او را امر به عدالت و اعتدال كرده و دارا بودن صفت عدل را مورد اهتمام قرار داده است؛ از جمله:
دربارة بيان هدف از ارسال رسل و بعثت انبيا آمده است:
(وَ أُمِرْتُ لِأَعْدِلَ بَيْنَكُمُ) ؛ «و مأمور شدم كه در ميانتان عدل بورزم».
در مقام قضاوت و حكم كردن ميان مردم نيز آمده است:
(وَ إِذا حَكَمْتُمْ بَيْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ)؛ «و هرگاه بين مردم حكم ميكنيد بايد كه به عدل حكم كنيد».
در مقام بيان راه رسيدن تقوا آمده است:
(اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوي)؛ «عدل بورزيد؛ آن براي تقواپيشگي نزديك (كننده) تر است».
در بيان تفاهم با ديگران و سخن گفتن آمده است:
(وَ إِذا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ كانَ ذا قُرْبي)؛ «و هرگاه سخن ميگوييد پس عدل بورزيد و هرچند او از نزديكان نباشد».
در مقام انتخاب و رفتار با همسران آمده است:
(فَإِنْ خِفْتُمْ أَلَّا تَعْدِلُوا فَواحِدَةً)؛ «پس اگر ترسيديد از اينكه عدل نورزيد پس (به) يكي (قناعت كنيد)».
براي تعامل و داد وستد و عقد بستن با ديگران، چنين آمده است:
(وَ لْيَكْتُبْ بَيْنَكُمْ كاتِبٌ بِالْعَدْلِ)؛ «و بايد نويسندهاي در ميان شما به عدل بنويسد».
در مقام شهادت دادن فرموده است:
(اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ)؛ «دو نفر صاحب (مقام و ملكه) عدل از شما».
و بالأخره در مقام اصلاح ميان گروهها چنين آمده است:
(فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُما بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا)؛ «پس در ميان آن دو به عدل اصلاح كنيد و قسط (و تقسيم حقوق را به درستي) انجام دهيد».
در نتيجه عدالت، مورد تأكيد الهي قرار گرفته است.
اين مطلب، بيانگر آن است كه اولاً انسان به عدل نياز دارد و بايد امور و شؤون زندگي خويش را بر اساس عدالت و با هدف رسيدن به اعتدال پيريزي كند و ثانياً اسلام، عهدهدار ارائه يك برنامه متعادل (عدلمحور و عدلگستر) براي زندگي انسان ميباشد، تا انسان بتواند در پرتو آن، مسير حقيقي كمال را به بهترين شكل بپيمايد.
بر همين اساس است كه در قرآن كريم، عبادت وعبوديت، هدف از خلق انسان عنوان شده است:
«من جنّ و انس را نيافريدم جز براي اينكه عبادتم كنند (و از اين راه تكامل يابند و به من نزديك شوند)». [68]
و راه مستقيم و استواري که انسان را به سوي قرب الي الله ميبرد، در آيات بسياري از قرآن کريم، عبادت معرفي شده است:
«و به راستي خداوند، پروردگار من و شماست پس او را بپرستيد كه اين راه راست است».[69]
«و مرا بپرستيد كه اين، راه مستقيم است».[70]
همچنين انسان را مورد خطاب قرار داده و اهميتِ بودن بر صراط مستقيم را گوشزد مينمايد و معتدل بودن اين صراط را مورد تأكيد قرار ميدهد و ميفرمايد:
«آيا كسي كه به رو افتاده حركت ميكند، به هدايت نزديكتر است يا كسي كه راستقامت بوده و در راه درست گام برميدارد؟»[71]
قرآن راههاي ديگر را گمراهي و انحراف ميداند كه انسان را از مسير تقرب اليالله دور ميكنند:
«و به راستي، اين راه مستقيم من است؛ پس، از آن پيروي كنيد و از راههاي پراكنده بپرهيزيد كه شما را از راه او دور ميسازد. اين، چيزي است كه (خداوند) شما را به آن سفارش ميكند؛ باشد كه پرهيزگاري پيشه كنيد».[72]
چرا كه عبادت، به معناي تسليم اوامر الهي بودن وتبعيت از فرامين الهي است. آنجا كه قرآن كريم نيز امر الهي و كلام خداوند متعال را عدل ميداند و ميفرمايد:
«خداوند به عدل و نيكي و اداي حق نزديكان فرمان ميدهد و از فحشا و منكر و ستمگري باز ميدارد و شما را پند ميدهد، تا متذكر شويد».[73]
و در جاي ديگر ميفرمايد:
«كلام خداي تو از روي راستي و عدالت بوده وبه فرجام رسيد كه هيچ بديل وجايگزيني براي آن نيست و او خداي شنوا و داناست».[74]
از سوي ديگر، آن را كه به عدل امر ميكند، بر راه استوار ميداند و ميفرمايد:
«آيا او (شخص ناتوان) با كسي كه به عدالت فرمان ميدهد و در راه راست قدم برميدارد، برابر است؟»[75]
مي توان نتيجه گرفت كه مسير حقيقي انسان براي رسيدن به كمال و اعتدال، از شاهراه عبادت خداوند متعال ميگذرد؛ پس انسان براي آن كه عدالت را در خود نهادينه كند، بايد خود را در اختيار برنامه الهي عدل محور و عدل پرور قرار داده و بر اساس سلوك راه عبوديت حق، خود را در مسير عدل كه مسير قرب الي الله است، قرار دهد.
نظريه عدالت مستلزم وجود نظامي عادلانه است تا عدل را در نظام زندگي تحقق بخشد.
عدل، امري است كه در تمام شؤون و ابعاد تكويني عالم جاري است و اساس اين نظام را تشكيل ميدهد.[76] در كليه تشريعات الهي – كه همان برنامه زندگي انسانها ست – نيز عدالت محور و پايه اين تشريعات است. «إن الله يأمر بالعدل» و «قل أمر ربي بالقسط وأقيموا وجوهكم عند كل مسجد وادعوه مخلصين له الدين كما بدأكم تعودون»[77] «وتمت كلمة ربك صدقا وعدلا لا مبدل لكلماته وهو السميع العليم».[78]
در نتيجه ميتوان گفت: انسان در يك جهان عدلمحور خلق شده و براساس عدلمحوري، موظف به اعمال قوانين عدلپرور شده است. اجراي عدالت، در همة ابعاد زندگي فردي واجتماعي، لوازمي دارد و يكي از لوازم بسيار مهم آن، وجود يك نظام عادلانه و عدلگستر خواهد بود كه اولاً عدالت را در جامعه انساني تحقق بخشد و ثانياً ناظر بر صحت اجراي آن، در مسير صحيح به سوي اهداف ( عدل محور ) الهي باشد.
براين اساس، خداوند متعال، يكي از اهداف مهم ارسال رسل و بلكه مهمترين هدف آن را قيام مردم به قسط برشمرده و ميفرمايد:
ما پيامرسانان خود را با دلايل روشن فرستاديم و همراه آنها كتاب و ميزان فرود آورديم، تا مردم به داد برخيزند. آهن را آفريديم كه در آن، نيروي سخت و منافعي براي مردم وجود دارد، تا خداوند معلوم كند چه كسي او و پيامبرانش را ياري ميكند. به درستي كه خدا، نيرومند شكستناپذير است.[79]
و از ميان مخلوقات عدهاي را مسؤول برقراري و اجراي عدالت بر ميشمارد و ميفرمايد:
«و از ميان كساني كه آفريديم، گروهي هستند كه به حق راهبري ميكنند و بر اساس آن، دادگري ميكنند».[80]
چنان كه از قوم موسي، عدهاي به آن مأمور بودهاند.
«و از قوم موسي، گروهي هستند كه به حق راهبري ميكنند، و بر (اساس) آن دادگري مينمايند».[81]
از سوي ديگر، مردم را نيز به برپايي قسط امر كرده و ميفرمايد:
اي كساني كه ايمان آوردهايد! پيوسته به عدل آشكار قيام كنيد و براي خدا گواهي دهيد؛ هر چند به زيان خودتان يا پدر و مادر و خويشاوندانتان باشد. اگر توانگر يا نيازمند باشد، خداوند به آن دو )از شما( سزاوارتر است؛ پس، از پي هوس نرويد كه )در نتيجه از حق( سرپيچي نماييد. و اگر به انحراف گراييد يا سرپيچي نماييد، قطعاً خدا به آنچه انجام ميدهيد، آگاه است.[82]
نيز ميفرمايد:
اي كساني كه ايمان آوردهايد! براي خدا به داد برخيزيد )و( به عدل آشكار شهادت دهيد. و البتّه نبايد دشمني گروهي، شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن، به تقوا نزديكتر است، و از خدا پروا داريد، كه خدا به آنچه انجام ميدهيد، آگاه است.[83]
نتيجه منطقي اين مباحث، آن است كه تحقق عدالت در انسان، بدون شكلگيري نظام عدلپرور و بدون تحقق عدالت اجتماعي امري غير ممكن بوده و براي آن كه انسان به اعتدال در ذات خويش برسد، مسير او از قيام به قسط و برقراري عدالت اجتماعي فراگير و همه جانبه ميگذرد.
نظام جامع و عادلانه اسلامي اساس، زيربنا و محتواي دولت عدل مهدوي جهان شمول
براساس مباحث گذشته جايگاه عدل، ضرورتِ تحقق و چگونگي شكلگيري آن، بررسي شد كه لازمه آن، تبيين جايگاه اجتماعي عدل و برقراري نظام عادلانه در اجتماع بود. آنچه اكنون در پايان اين بحث، مورد اهتمام ما است، تبيين نتايج طبيعي مباحث گذشته است كه موجب روشن شدن آينده انسان، جهان و نظام حاكم برآن بر اساس نظريه عدالت ميباشد.
آنچه مسلم است خداوند متعال كه خالق اين نظام احسن بر اساس عدل است «بالعدل قامت السماوات والأرض» و انسان را به پيمودن مسير اعتدال «إن الله يأمر بالعدل» و بر قراري عدل «يا أيها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط» امر كرده است، قطعاً جايگاه مناسبي را براي ظهور و بروز كامل آن و تحقق اين آرمان بزرگ و مهم قرار داده است. آنچه مؤيد اين حقيقت است و در آيات الهي مورد تأكيد قرار گرفته، همان است كه موسي عليه السلام خطاب به قوم خود فرمود:
از خدا ياري جوييد و پايداري ورزيد كه زمين، از آنِ خدا است وآن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، ميدهد و فرجام )نيك( از آن پرهيزگاران است.[84]
پرهيزگاران، همان كساني هستند كه عدل را در وجود خويش نهادينه كردهاند.
در ماجراي نوح نبي عليه السلام خداوند متعال، پس از نقل جريان به سلامت پهلو گرفتن كشتي نوح عليه السلام و پيروزي وي بر ستمگران كافر فرمود: «اي نوح! با درودي از ما و بركتهايي بر تو و بر گروههايي كه با تو هستند، فرود آي. گروههايي هستند كه به زودي برخوردارشان ميكنيم؛ سپس از جانب ما، عذابي دردناك به آنان ميرسد».[85] سپس خطاب به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله ميفرمايد:
«اين، از خبرهاي غيب است كه آن را به تو وحي ميكنيم. پيش از اين، نه تو آن را ميدانستي و نه قوم تو؛ پس شكيبا باش كه فرجام )نيك( از آنِ تقواپيشگان است».[86]
پس آنچه مسلم است اين است كه آينده از آن متقين خواهد بود و از آنجا كه رابطه ميان تقوا و عدل در مباحث گذشته روشن شد ميتوان نتيجه گرفت كه حكومت متقين، بر زمين شكل ميگيرد که تبلور عدالت اجتماعي حقيقي و گسترده در تمام شؤون زندگي بشريت خواهد بود.
در پرتو اين مباحث است كه ضرورت شكلگيري دولت عدل مهدوي عليه السلام بيش از پيش روشن ميشود و ضمناً روايات متواتر و مشهوري كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روايت شده است روشنتر خواهد شد:
به درستيكه جانشينان بعد از من دوازده نفرند. اول آنها برادرم و آخر آنها فرزندم است. سوال شد: يا رسولالله برادرت كيست؟ فرمود: علي ابن ابيطالب. پرسيده شد: فرزندت كيست؟ فرمود: مهدي، همان كسي كه زمين را از عدل و قسط پر ميكند بعد از اينكه از جور و ستم پر شده است. قسم به كسي كه مرا به حق نازل كرد اگر از دنيا فقط يك روز بيشتر نمانده باشد، خداوند آن روز را طولاني ميكند تا فرزندم مهدي ظهور كند.[87]
با توجه به اين روايت علت حتمي بودن تحقق دولت عدل مهدوي و تأكيد فراوان به شكلگيري آن، تبيين ميشود؛ چرا كه جداي از اخبار نبي صادق، تحقق اين امر، بر اساس وعده الهي و به خاطر تحقق آرمان والاي عدالت، امري ضروري و انكارناپذير ميباشد.
پي نوشت :
[1]. شيخ صدوق، الخصال، تصحيح و تعليق علياكبر غفاري، قم، منشورات جامعه مدرسين، 1362ش، ص113، ح90؛ ميرزاي نوري، مستدرك الوسائل، بيروت، آلالبيت، 1408ق، ج11، ص316، ح13139/1.
[2]. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، قم، صدرا، 1381ش، ج1، ص78.79.
[3]. (وَالسَّمَاء رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ)؛ الرحمن(55):7.
[4]. «بالعدل قامت السماوات والأرض»؛ فيض كاشاني، تفسير صافي، تهران، صدر، چ2، 1374ش، ج5، ص107؛ ابنابيجمهوري احسايي، عوالي اللئالي، قم، سيدالشهداء، 1403ق، ج4، ص103.
[5]. «عدل: العدالة والمعادلة لفظ يقتضي معني المساواة»؛ راغب اصفهاني، مفردات، قم، دفتر نشر كتاب، چ2، 1404ق، ص325.
[6]. «… العدل يضع الأمور مواضعها… »؛ شيخ محمد عبده، نهج البلاغه، ج4، قم، دارالذخاير، 1370ش، ص102، ح437؛ البته اصل روايت، اين گونه است: وسئل عليه السلام أيما أفضل العدل أو الجود؛ فقال عليه السلام: «العدل يضع الأمور مواضعها، والجود يخرجها من جهتها. والعدل سائس عام، والجود عارض خاص. فالعدل أشرفهما وأفضلهما». ظاهراً حضرت، در مقام معنا كردن عدل نبوده، بلكه وظايف يا مزاياي عدل مقابل جود را بررسي كرده است كه اگر درمقام معنا كردن عدل باشند، لازم مي آيد كه «العدل سائس عام» نيز تعريف و يا بخشي از تعريف عدل باشد كه صحيح نيست.
[7]. تعبير «الظلم وضع الشيء في غير موضعه» نيز بر همين اساس است. موليمحمدصالح مازندراني، شرح أصول الكافي، بيروت، داراحياء التراث، 1421ق، ج2، ص119.
[8]. مرتضي مطهري، پيشين، مجموعه آثار، ج1، ص80.
[9]. «والعدل: الحكم بالاستواء ويقال للشيء يساوي الشيء هو عدله»؛ احمدبن فارس زكريا، معجم مقاييس اللغة، بيروت، مكتبة الاعلام الاسلامي، 1404ق، ج4، ص246 ـ 247.
[10]. «الأولي: التسوية بين الخصمين، في السلام، والجلوس، والنظر، والكلام، والإنصات و…»؛ محقق حلي، شرائع الإسلام، تهران، استقلال، چ2، 1409ق، ج4، ص870؛ شهيد ثاني، مسالك الأفهام، قم، مؤسسه معارف اسلاميه، چ3، 1425ق، ج13، ص427.
[11]. «أنّ الأصل الواحد في المادّة: هو توسّط بين الإفراط و التفريط بحيث لا تكون فيه زيادة و لا نقيصة، و هو الاعتدال و التقسّط الحقيقي»؛ حسن مصطفوي، التحقيق في كلمات القرآن الكريم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1360ش، ج8، ص55.
[12]. (وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ)؛ اعراف(7): 159.
[13]. «وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ»؛ اعراف(7):181.
[14]. «إنّ العدل ميزان الله سبحانه الذي وضعه في الخلق ونسبه لإقامة الحق…»؛ مصطفي درايتي و حسين درايتي، تصنيف غرر الحكم و درر الكلم، قم، دفتر تبليغات اسلامي، حوزه علميه قم، چ2، 1378ش، ص99، ح1696؛ محمد محمدي ريشهري، ميزان الحكمة، قم، دارالحديث، 1375ش، ج3، ص1838.
[15]. «والعَدْلُ: الحُكْم بالحق»؛ ابن منظور، لسان العرب، بيروت، دارصادر، چ3، 1414ق، ج11، ص431.
[16]. (… وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ)؛ بقره(2): 229.
[17]. (وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَقَدْ ظَلَمَ نَفْسَهُ)؛ طلاق(65): 1.
[18]. (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)؛ نحل(16): 90.
[19]. (قُلْ أَمَرَ رَبِّي بِالْقِسْطِ وَأَقِيمُواْ وُجُوهَكُمْ عِندَ كُلِّ مَسْجِدٍ وَادْعُوهُ مُخْلِصِينَ لَهُ الدِّينَ كَمَا بَدَأَكُمْ تَعُودُونَ)؛ اعراف(7): 29.
[20]. «وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلاً لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ»؛ انعام(6): 115.
[21]. «ونعتقد أن من صفاته تعالي الثبوتية الكمالية أنه عادل غير ظالم، فلا يجور في قضائه ولا يحيف في حكمه، يثيب المطيعين، وله أن يجازي العاصين، ولا يكلف عباده ما لا يطيقون ولا يعاقبهم زيادة علي ما يستحقون»؛ محمدرضا مظفر، عقائد الإمامية، قم، انصاريان، ص40.
[22]. في معني العدل : ولا يخفي عليك أن العدل في الأمور ـ كما في المصباح المنير ـ هو القصد فيها وهو خلاف الجور، ويقرب منه معناه المعروف من أن العدل هو إعطاء كل ذي حق حقه، وظاهره هو اختصاصه بما إذا كان في البين حق، والا فلا مورد له؛ فإعطاء الفضل والنعم، مع تفضيل بعض علي بعض، لا ينافي العدالة ولا يكون ظلما، إذ الذين أنعم عليهم لا حق لهم في التسوية حتي يكون التبعيض بينهم منافيا للعدالة، نعم لا بد أن يكون التفضيل والتبعيض لحكمة ومصلحة، وهو أمر آخر، فإذا كان ذلك لمصلحة فلا ينافي الحكمة ايضا. محسن خرازي، بداية المعارف الإلهية، قم، جامعه مدرسين، چ5، 1418ق، ج1، ص99.
[23]. (أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّمَا خَلَقْنَاكُمْ عَبَثاً وَأَنَّكُمْ إِلَيْنَا لَا تُرْجَعُونَ فَتَعَالَي اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَرِيمِ)؛ مؤمنون(23):115.116.
[24]. (وَمَا خَلَقْنَا السَّمَاء وَالْأَرْضَ وَمَا بَيْنَهُمَا بَاطِلاً ذَلِكَ ظَنُّ الَّذِينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ لِّلَّذِينَ كَفَرُوا مِنَ النَّارِ)؛ ص(38): 27.
[25]. حجر(15): 85.
[26]. نحل(16): 3.
[27]. عنكبوت(29): 44.
[28]. روم(30): 8.
[29]. دخان(44): 39.
[30]. جاثية(45): 22.
[31]. احقاف(46): 3.
[32]. انعام(6): 73.
[33]. يونس(10): 5.
[34]. إبراهيم(14): 19.
[35]. تغابن(64): 3.
[36]. (الَّذِي خَلَقَكَ فَسَوَّاكَ فَعَدَلَكَ)؛ انفطار(82): 7.
[37]. مجموعه آثار، ج1، ص83.
[38]. «بالعدل قامت السماوات والأرض»؛ فيض كاشاني، پيشين، ج5، ص107؛ ابن ابيجمهور احسايي، پيشين، ج4، ص103.
[39]. «غاية العدل أن يعدل المرء في نفسه»؛ ميرزاي نوري، پيشين، ج11، ص318، عليبن محمد ليثي واسطي، عيون الحكم والمواعظ؛ قم، دارالحديث، 1376ش، ص349؛ شيخ هادي نجفي، موسوعة أحاديث أهل البيت عليه السلام؛ بيروت، داراحياء التراث، 1423ق، ج7، ص119، ح8200/43.
[40]. (وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ)؛ اعراف(7):159.
[41]. (وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ)؛ اعراف(7): 181.
[42]. (وَأَنَّ إِلَي رَبِّكَ الْمُنتَهَي)؛ نجم(53):42.
[43]. (إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ* فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُّقْتَدِرٍ)؛ قمر(54): 54.55.
[44]. «يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَي رَبِّكَ كَدْحاً فَمُلَاقِيهِ»؛ انشقاق(84): 6.
[45]. «… وليس التقرب إلي الله بالزمان ولا بالمكان بل بالتشبه في الكمال كما قيل: تخلقوا بأخلاق الله تعالي، وكلما حصل في الإنسان من صفاته تعالي كالعلم والحلم والرحمة والبر ما هو أكمل بالرياضة والزهد كان القرب أشد، وروي عن عيسي بن مريم عليه السلام خطابا للحواريين: كونوا كاملين كما أن الله ربكم في السماء كامل. وبالجملة مع حب الدنيا والاستغراق في شهواتها ومهالكها لا يمكن الالتفات إلي باطن النفس وتحصيل التشبه بالخالق والتقرب إليه وتحصيل علم الآخرة…»؛ مولي محمدصالح مازندراني، پيشين، ج9، پاورقي ص372.
[46]. (يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ شهََادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ)؛ مائده(5):106.
[47]. (وَلاَ تَقْرَبُواْ مَالَ الْيَتِيمِ إِلاَّ بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّي يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُواْ الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لاَ نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُواْ وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَي وَبِعَهْدِ اللّهِ أَوْفُواْ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)؛ انعام(6):152.
[48]. وإن خفتم ألا تقسطوا في اليتامي فانكحوا ما طاب لكم من النساء مثني وثلاث ورباع فإن خفتم ألا تعدلوا فواحدة أو ما ملكت أيمانكم ذلك أدني ألا تعولوا)؛ نساء(4): 3.
[49]. (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَي أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقَيرًا فَاللّهُ أَوْلَي بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَي أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا)؛ نساء(4): 135.
[50]. (الرَّحْمَنُ* عَلَّمَ الْقُرْآنَ* خَلَقَ الْإِنسَانَ* عَلَّمَهُ الْبَيَانَ* الشَّمْسُ وَالْقَمَرُ بِحُسْبَانٍ* وَالنَّجْمُ وَالشَّجَرُ يَسْجُدَانِ* وَالسَّمَاء رَفَعَهَا وَوَضَعَ الْمِيزَانَ* أَلَّا تَطْغَوْا فِي الْمِيزَانِ* وَأَقِيمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسْطِ وَلَا تُخْسِرُوا الْمِيزَانَ)؛ الرحمن(55): 1.9.
[51]. نحل(16):90.
[52]. اعراف(7):29.
[53]. «ليكن أحب الأمور إليك أعمها في العدل وأقسطها بالحق»؛ علي بن محمد ليثي واسطي، پيشين، ص406؛ شيخ هادي نجفي، پيشين، ج7، ص119، ح8201/44.
[54]. «وعنه عليه السلام: ليكن مركبك العدل…»؛ ميرزاي نوري، پيشين، ج11، ص320، علي بن محمد ليثي واسطي، پيشين، ص405، شيخ هادي نجفي، پيشين، ج7، ص119، ح8202/45.
[55]. «غاية العدل أن يعدل المرء في نفسه»؛ همان، ص318 و 349، ح8200/43.
[56]. «إن [ من ] أشد الناس حسرة يوم القيامة من وصف عدلا ثم عمل بغيره»؛ ثقةالاسلام كليني، كافي، تهران، دارالكتب الاسلامية، چ5، 1363ش، ج2، ص299، ح1؛ احمدبن محمدبن خالد برقي، محاسن، تهران، دارالكتب الاسلامية، 1330ش، ج1، ص120؛ شيخ حر عاملي، وسائلالشيعة، قم، مؤسسه آل البيت، 1414ق، ج15، ص295، ح20555/2.
[57]. «جعل الله سبحانه العدل قواما للأنام وتنزيها من المظالم والآثام وتسنية للإسلام»؛ ميرزاي نوري، پيشين، ج11، ص320؛ عليبن محمد ليثي واسطي، پيشين، ص223؛ شيخ هادي نجفي،پيشين، ج7، ص119، ح8198/41.
[58]. (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)؛ نحل(16):90.
[59]. (يَأَيهَُّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ شهََادَةُ بَيْنِكُمْ إِذا حَضَرَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ حِينَ الْوَصِيَّةِ اثْنانِ ذَوا عَدْلٍ مِنْكُمْ)؛ مائده(5):106.
[60]. (وضرب الله مثلا رجلين أحدهما أبكم لا يقدر علي شيء وهو كل علي مولاه أينما يوجهه لا يأت بخير هل يستوي هو ومن يأمر بالعدل وهو علي صراط مستقيم).
[61]. «عبد الله بن أبي يعفور قال: قلت لأبي عبد الله عليه السلام: ” بم تعرف عدالة الرجل بين المسلمين حتي تقبل شهادته لهم وعليهم ؟ فقال: أن تعرفوه بالستر والعفاف، وكف البطن والفرج واليد واللسان وتعرف باجتناب الكبائر التي أوعد الله عز وجل عليها النار من شرب الخمور، والزنا، والربا، وعقوق الوالدين، والفرار من الزحف وغير ذلك، والدلالة علي ذلك كله أن يكون ساترا لجميع عيوبه حتي يحرم علي المسلمين ما وراء ذلك من عثراته وعيوبه وتفتيش ما وراء ذلك، ويجب عليهم تزكيته وإظهار عدالته في الناس، ويكون معه التعاهد للصلوات الخمس إذا واظب عليهن، وحفظ مواقيتهن بحضور جماعة من المسلمين وأن لا يتخلف عن جماعتهم في مصلاهم إلا من علة فإذا كان كذلك لازما لمصلاه عند حضور الصلوات الخمس، فإذا سئل عنه في قبيلته ومحلته قالوا: ما رأينا منه إلا خيرا، مواظبا علي الصلوات، متعاهدا لأوقاتها في مصلاه، فإن ذلك يجيز شهادته وعدالته بين المسلمين، وذلك أن الصلاة ستر، وكفارة للذنوب وليس يمكن الشهادة علي الرجل بأنه يصلي إذا كان لا يحضر مصلاه ويتعاهد جماعة المسلمين، وإنما جعل الجماعة والاجتماع إلي الصلاة لكي يعرف من يصلي ممن لا يصلي، ومن يحفظ مواقيت الصلوات ممن يضيع، ولولا ذلك لم يمكن أحد أن يشهد علي آخر بصلاح لان من لا يصلي لا صلاح له بين المسلمين، فإن رسول الله صلي الله عليه وآله هم بأن يحرق قوما في منازلهم لتركهم الحضور لجماعة المسلمين، وقد كان منهم من يصلي في بيته فلم يقبل منه ذلك، وكيف تقبل شهادة أو عدالة بين المسلمين ممن جري الحكم من الله عز وجل ومن رسوله صلي الله عليه وآله فيه الحرق في جوف بيته بالنار، وقد كان يقول رسول الله صلي الله عليه وآله: لا صلاة لمن لا يصلي في المسجد مع المسلمين إلا من علة». شيخ صدوق، من لا يحضره الفقيه، قم، جامعه مدرسين، چ2، ج3، ص38. 39؛ شيخ طوسي، الاستبصار، تهران، تهران، دارالكتب الاسلاميه، چ4، 1363ش، ج3، ص12، ح33/1؛ شيخ حر عاملي، پيشين، ج27، ص391، ح34032/1.
[62]. «العدالة و هي هيئة راسخة في النفس تبعث علي ملازمة التقوي، وتزول بمواقعة الكبائر التي أوعد الله عليها النار – كالقتل، والزنا، واللواط، والغصب – وبالإصرار علي الصغائر أو في الأغلب، ولا تقدح الندرة، فإن الإنسان لا ينفك منها»؛ علامه حلي، إرشاد الأذهان، قم، جامعه مدرسين، 1410ق، ج2، ص156؛ محقق اردبيلي، مجمع الفائدة، قم، جامعه مدرسين، ج12، ص308. 320.
[63]. (… وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ)؛ بقره(2):229.
[64]. «غاية العدل أن يعدل المرء في نفسه»؛ مستدرك الوسائل، ج11، ص318، عيون الحكم والمواعظ، ص349، موسوعة أحاديث أهل البيت عليه السلام، ج7، ص119، ح8200/43.
[65]. (… وَمَن يَتَعَدَّ حُدُودَ اللّهِ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ)؛ بقره(2):229.
[66]. حد: مرز و اندازه يك شيء را بيان مي كند و اين مرز يك واقعيت ثابت و پايدار است كه بايد به آن پايبند شويم و پايبندي به آن تجسم و تجلي عدل مي باشد.
[67]. «بالعدل قامت السماوات والأرض»؛ فيض كاشاني، پيشين، ج5، ص107؛ ابن ابيجمهور احسايي، پيشين، ج4، ص103.
[68]. (وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبُدُونِ)؛ ذاريات(51): 56.
[69]. (إِنَّ اللّهَ رَبِّي وَرَبُّكُمْ فَاعْبُدُوهُ هَـذَا صِرَاطٌ مُّسْتَقِيمٌ)؛ آل عمران(3): 51.
[70]. (وأن اعبدوني هذا صراط مستقيم)؛ يس(19)61؛ مريم(): 36، زخرف(43):64.
[71]. (أَفَمَن يَمْشِي مُكِبّاً عَلَي وَجْهِهِ أَهْدَي أَمَّن يَمْشِي سَوِيّاً عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ)؛ ملك(67): 22.
[72]. (وَأَنَّ هَـذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُواْ السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ)؛ انعام(6):153.
[73]. (إِنَّ اللّهَ يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ وَإِيتَاء ذِي الْقُرْبَي وَيَنْهَي عَنِ الْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ وَالْبَغْيِ يَعِظُكُمْ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ)؛ نحل(16):90.
[74]. (وَتَمَّتْ كَلِمَتُ رَبِّكَ صِدْقًا وَعَدْلاً لاَّ مُبَدِّلِ لِكَلِمَاتِهِ وَهُوَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ)؛ انعام(6):115.
[75]. (وَضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً رَّجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبْكَمُ لاَ يَقْدِرُ عَلَي شَيْءٍ وَهُوَ كَلٌّ عَلَي مَوْلاهُ أَيْنَمَا يُوَجِّههُّ لاَ يَأْتِ بِخَيْرٍ هَلْ يَسْتَوِي هُوَ وَمَن يَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَي صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ)؛ نحل(16):76. [76]. «بالعدل قامت السماوات والأرض».
[77]. اعراف(7): 29.
[78]. انعام(6): 115.
[79]. (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ وَأَنزَلْنَا الْحَدِيدَ فِيهِ بَأْسٌ شَدِيدٌ وَمَنَافِعُ لِلنَّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ مَن يَنصُرُهُ وَرُسُلَهُ بِالْغَيْبِ إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيز)؛ حديد(57): 25.
[80]. (وَمِمَّنْ خَلَقْنَا أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ)؛ اعراف(7): 181.
[81]. (وَمِن قَوْمِ مُوسَي أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَبِهِ يَعْدِلُونَ)؛ اعراف(7): 159.
[82]. (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ بِالْقِسْطِ شُهَدَاء لِلّهِ وَلَوْ عَلَي أَنفُسِكُمْ أَوِ الْوَالِدَيْنِ وَالأَقْرَبِينَ إِن يَكُنْ غَنِيًّا أَوْ فَقَيرًا فَاللّهُ أَوْلَي بِهِمَا فَلاَ تَتَّبِعُواْ الْهَوَي أَن تَعْدِلُواْ وَإِن تَلْوُواْ أَوْ تُعْرِضُواْ فَإِنَّ اللّهَ كَانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرًا)؛ نساء(4): 135.
[83]. (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ كُونُواْ قَوَّامِينَ لِلّهِ شُهَدَاء بِالْقِسْطِ وَلاَ يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَي أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَي وَاتَّقُواْ اللّهَ إِنَّ اللّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ)؛ مائده(5): 8.
[84]. (قال موسي لقومه استعينوا بالله واصبروا إن الأرض لله يورثها من يشاء من عباده والعاقبة للمتقين)؛ اعراف(): 128.
[85]. (قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَركَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَي أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ)؛ هود(11): 48.
[86]. (تِلْكَ مِنْ أَنبَاء الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلاَ قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَـذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ)؛ هود(11): 49.
[87]. «إن خلفائي و أوصيائي، وحجج الله علي الخلق بعدي اثنا عشر: أولهم أخي وآخرهم ولدي، قيل: يا رسول الله ومن أخوك ؟ قال: علي بن أبي طالب، قيل: فمن ولدك ؟ قال: المهدي الذي يملأها قسطا وعدلا كما ملئت جورا وظلما، والذي بعثني بالحق نبيا لو لم يبق من الدنيا إلا يوم واحد لطول الله ذلك اليوم حتي يخرج فيه ولدي المهدي»؛ شيخ صدوق، كمال الدين وتمام النعمة؛ قم، جامعه مدرسين، 1363ش، ص280، ح27؛ قاضي نعماني مغربي، شرح الأخبار، قم، جامعه مدرسين، 1414ق، ج3، ص355، ح1212؛ علامه مجلسي، بحار الأنوار، بيروت، مؤسسة الوفاء، 1403ق، ج51، ص74، ح26.
منبع: مجله انتظار – ش 27
برگرفته از سايت :راسخون