به نام خدا
نويسنده:ابراهيم شفيعي سروستاني
از تولد تا غيبت امام زمان(علیه السلام)
دوازدهمين پيشواي شيعيان، بنابر مشهورترين اقوال، در شب جمعه نيمه شعبان سال 255 ق. در شهر سامرا ديده به جهان گشود. (1) بنا به گفته شيخ مفيد (م 413 ق.) پدرش امام حسن عسکري، عليه السلام، جز او فرزندي نه پنهان و نه آشکار به جا نگذاشت و او را نيز در پنهان و خفا نگهداري فرمود. (2).
مادر بزرگوار آن حضرت بانويي شايسته به نام «نرجس» (3) بود که به نامهاي ديگري چون «سوسن» (4)، «صيقل» (5) و «مليکه» (6) نيز ناميده شده است. (7) او دختر «يوشعا» پسرقيصر روم و از نوادگان «شمعون» يکي از حواريون مسيح، عليه السلام بود که به طريقي معجزه آسا از سوي خداوند براي همسري امام يازدهم برگزيده شد. (8).
خلاصه ماجرا از اين قرار است:
هنگامي که «نرجس» در روم بود خوابهاي شگفت انگيزي ديد، يک بار در خواب پيامبر عزيز اسلام، صلي الله عليه و آله، و عيساي مسيح، عليه السلام، را ديد که او را به عقد ازدواج امام حسن عسکري، عليه السلام، درآوردند، و در خواب ديگري، شگفتيهاي ديگري ديد و به دعوت حضرت فاطمه زهرا، عليهاالسلام، مسلمان شد، اما اسلام خود را از خانواده و اطرافيان خويش پنهان مي داشت. تا آن گاه که ميان مسلمانان و روميان جنگ درگرفت و قيصر خود به همراه لشکر روانه جبهه هاي جنگ شد. «نرجس» در خواب فرمان يافت که به طور ناشناس همراه کنيزان و خدمتکاران به دنبال سپاهي که به مرز مي روند برود، و او چنين کرد و در مرز برخي از جلوداران سپاه مسلمانان آنان را اسير ساختند و بي آن که بدانند او از خانواده قيصر است او را همراه ساير اسيران به بغداد بردند.
اين واقعه در اواخر دوران امامت امام دهم حضرت هادي، عليه السلام، روي داد، (9) و کارگزار امام هادي، عليه السلام، نامه اي را که امام به زبان رومي نوشته بود به فرمان آن گرامي در بغداد به نرجس رساند و او را از برده فروش خريداري کرد و به سامرا نزد امام هادي، عليه السلام، برد، امام آن چه را نرجس در خوابهاي خود ديده بود به او يادآوري کرد، و بشارت داد که او همسر امام يازدهم و مادر فرزندي است که بر سراسر جهان مستولي مي شود و زمين رااز عدل و داد پر سازد. آن گاه امام هادي، عليه السلام، نرجس را به خواهر خود «حکيمه» که از بانوان بزرگوار خاندان امامت بود سپرد تا آداب اسلامي و احکام را به او بياموزد و مدتي بعد نرجس به همسري امام حسن عسکري، عليه السلام، درآمد. (10).
نام، کنيه و القاب
نام و کنيه امام عصر، عليه السلام، همان نام و کنيه پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله، است. در برخي از روايات آمده است:
تا زماني که خداوند زمين را به ظهور او و استقرار دولتش زينت نبخشيده است، بر کسي روا نيست که نام وکنيه آن حضرت را بر زبان جاري سازد. (11).
بر همين اساس عده اي از فقها قائل به حرمت نام بردن از آن حضرت به نام واقعي اش شده و عده اي ديگر نيز اين امر را مکروه دانسته اند. اما بيشتر فقها نهي از نام بردن حضرت را اختصاص به زمان غيبت صغري و شرايطي که بيم خطر جاني براي آن حضرت وجود داشت، دانسته اند. (12) به دليل وجود روايات ياد شده، شيعيان آن حضرت را با القاب مختلفي چون، حجت، قائم، مهدي، خلف صالح، صاحب الزمان، صاحب الدار مي ناميدند و در دوران غيبت کوتاه آن امام، ارادتمندان و دوستداران حضرتش با تعابيري چون «ناحيه مقدسه» از ايشان ياد مي کردند. (13).
چگونگي ميلاد
دشمنان اهل بيت، عليهم السلام، و حاکمان ستم پيشه اموي و عباسي، بر اساس روايتهايي که از پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله، به آنها رسيده بود، از دير باز مي دانستند که شخصي به نام «مهدي» از خاندان پيامبر، صلي الله عليه و آله و دودمان امامان معصوم بر ميخيزد و کاخهاي ظلم و ستم را نابود مي سازد، از همين رو پيوسته در کمين بودند که چه موقع آخرين مولود از نسل امامان شيعه به دنيا خواهد آمد تا او را از بين ببرند.
از زمان امام محمد تقي، عليه السلام، رفته رفته فشارها و سختگيريها بر خاندان پيامبر فزوني گرفت تا در زمان امام حسن عسکري، عليه السلام، به اوج خود رسيد و آن حضرت در تمام دوران حيات خويش در شهر «سامرا» زير نظر بودند، و کوچکترين رفت و آمد به خانه آن امام از نظر دستگاه خلافت مخفي نبود.
در چنين شرايطي طبيعي است که ميلاد آخرين حجت حق نمي تواند آشکار باشد و به همين خاطر تا ساعاتي قبل از ميلاد آن حضرت نزديکترين خويشان امام حسن عسکري، عليه السلام، نيز از اينکه قراراست مولودي در خانه امام به دنيا بيايد خبر نداشتند و هيچ اثري از حاملگي در مادر آن بزرگوار مشاهده نمي شد.
روايتي که در اين زمينه از «حکيمه» دختر بزرگوار امام جواد، عليه السلام، و عمه امام حسن عسکري، عليه السلام، نقل شده، شنيدني است:
شيخ صدوق (م 381 ق.) در کتاب «کمال الدين» روايت کرده است که:
ابومحمدحسن بن علي، عليه السلام، به دنبال من فرستاد و فرمود: اي عمه!امشب روزه ات را با ما افطار کن زيرا امشب شب نيمه شعبان است و خداوند در اين شب آن حجتي را که حجت او در زمين است آشکار مي سازد. پرسيدم: مادر او کيست؟ فرمود: نرجس، عرض کردم: خدا مرا فداي شما گرداند، به خداقسم در او هيچ اثري از حاملگي نيست! فرمود: موضوع اين چنين است که مي گويم، حکيمه خاتون ادامه مي دهد: من (به خانه امام عسکري) درآمدم، پس از آن که سلام کردم و نشستم نرجس پيش من آمد و در حالي که کفشهاي مرا از پايم بيرون مي آورد گفت: اي بانوي من چگونه شب کردي؟گفتم: بلکه تو بانوي من و بانوي خاندان مني. سخن مرا انکار کرد و گفت: چه شده است عمه؟ به او گفتم: دختر جان خداوند تبارک و تعالي در همين شب به تو فرزند پسري عطا مي کند که سرور دنيا و آخرت خواهد بود. نرجس ازحيا در جاي خود نشست. وقتي از نماز عشاء فارغ شدم و افطار کردم، به بستر رفتم و خوابيدم، در نيمه هاي شب براي نماز برخاستم، نمازم را تمام کردم، در حالي که هنوز نرجس خوابيده بود و اثري از زايمان در او نبود. تعقيب نماز را به جاي آوردم و خوابيدم، اما لحظاتي بعد وحشت زده از خواب بيدار شدم. که در اين موقع نرجس هم برخاست و به نماز ايستاد.
حکيمه مي گويد: در همين حال شک و ترديد به سراغ من آمد، اما ناگهان ابومحمد (امام حسن عسکري)، عليه السلام، از همان جا که نشسته بود ندابرآورد: اي عمه! شتاب مکن که آن امر نزديک شده است. حکيمه ادامه مي دهد: در حال خواندن سوره هاي «سجده» و «يس» بودم که نرجس با اضطراب از خواب بيدار شد، من با شتاب پيش او رفتم و گفتم: نام خدا بر تو باد، آيا چيزي احساس کردي؟ گفت: بله، عمه جان. به او گفتم: نام خدا بر تو باد، آيا چيزي احساس کردي؟ گفت: بله، عمه جان. به او گفتم: بر خودت مسلط باش و آرامشت را حفظ کن، که اين همان است که به تو گفتم. حکيمه ادامه مي دهد: دقايقي کوتاه خواب به سراغ من آمد و در همين موقع بود که حالت زايمان به نرجس دست داد و من به سبب حرکت نوزاد بيدار شدم، جامه را از روي او کنار زدم و ديدم که او اعضاي سجده را به زمين گذاشته و در حال سجده است، او را در آغوش گرفتم و با تعجب ديدم که او کاملا پاکيزه است و از آثار ولادت چيزي بر او نمانده است. در اين هنگام ابومحمد (امام حسن عسکري)، عليه السلام، ندا برآورد که: اي عمه! پسرم را نزد من بياور. نوزاد را به سوي او بردم، آن حضرت دستانش را زير رانها و کمر او قرارداد و پاهاي او را بر سينه خود گذاشت. آن گاه زبانش را در دهان او کرد و دستانش را بر چشمها و گوشها و مفاصل او کشيد و بعد از آن گفت: پسرم!سخن بگو و آن نوزاد زبان گشود و گفت: شهادت مي دهم که خدايي جز خداي يکتا نيست و هيچ شريکي براي او وجود ندارد و شهادت مي دهم که محمد صلي الله عليه و آله، فرستاده خداست، آن گاه بر اميرمؤمنان، عليه السلام، و ساير امامان درود فرستاد تا به نام پدرش رسيد… (14).
بعد از تولد آن حضرت، امام حسن عسکري، عليه السلام، تعداد بسيار محدودي از ياران نزديک خود را در جريان ميلاد مهدي موعود قرار دادند و تعدادي ديگر از ياران آن حضرت نيز موفق به ديدار آن مولود خجسته شدند. (15).
صفات و خصائل
مرحوم شيخ عباس قمي در کتاب منتهي الامال در توصيف جمال دلاراي امام عصر، عليه السلام، چنين مي گويد:
همانا روايت شده که آن حضرت شبيه ترين مردم است به رسول خدا، صلي الله عليه و آله، در خلق و خلق، و شمايل او شمايل آن حضرت است. و آن چه جمع شده از روايات در شمايل آن حضرت، آن است که آن جناب ابيض (سفيد) است که سرخي به او آميخته و گندمگون است که عارض شود آن را زردي از بيداري شب و پيشاني نازنينش فراخ و سفيد و تابان است و ابروانش به هم پيوسته و بيني مبارکش باريک و دراز که در وسطش في الجمله انحدابي (برآمدگي) دارد و نيکورو است و نور رخسارش چنان درخشان است که مستولي شده بر سياهي محاسن شريف و سر مبارکش، گوشت روي نازنينش کم است. بر روي راستش خالي است که پنداري ستاره اي است درخشان، «و علي راسه فرق بين و فرتين کانه الف بين واوين» ميان دندانهايش گشاده است. چشمانش سياه و سرمه گون و در سرش علامتي است، ميان دو کتفش عريض است، ودر شکم و ساق مانند جدش اميرالمؤمنين، عليه السلام، است.
و وارد شده: «المهدي طاووس اهل الجنة وجهه کالقمر الدري عليه جلابيب النور»؛ يعني حضرت مهدي، عليه السلام، طاووس اهل بهشت است. چهره اش مانند ماه درخشنده است. بر بدن مبارکش جامه هايي است از نور. «عليه جيوب النور تتوقد بشعاع ضياء القدس»؛ بر آن جناب جامه هاي قدسيه و خلعتهاي نورانيه ربانيه است که متلالا است به شعاع انوار فيض و فضل حضرت احديت. و در لطافت و رنگ چون گل بابونه و ارغواني است که شبنم بر آن نشسته و شدت سرخي اش را هوا شکسته و قدش چون شاخه بان درخت بيدمشک يا ساقه ريحان (است)، «ليس بالطويل الشامخ و لا بالقصير اللازق»؛ نه دراز بي اندازه و نه کوتاه بر زمين چسبيده. «بل مربوع القامة مدور الهامة»؛ قامتش معتدل و سر مبارکش مدور (است)، «علي خده الايمن خال کانه فتاة مسک علي رضراضة عنبر»؛ بر روي راستش خالي است که پنداري ريزه مشکي است که بر زمين عنبرين ريخته (است). «له سمت مارات العيون اقصد منه»؛ هيات نيکي و خوشي دارد که هيچ چشمي هياتي به آن اعتدال و تناسب نديده (است) صلي الله عليه و علي آبائه الطاهرين. (16).
غيبت صغري
امام حسن عسکري، عليه السلام، در هشتم ربيع الاول سال 260 ق. يعني در زماني که حضرت مهدي، عليه السلام، پنج سال بيشتر نداشتند، به دست «معتمد»، خليفه عباسي به شهادت رسيد و امام عصر، عليه السلام، بر پيکر پدر بزرگوار خويش نماز گزارد. (17).
با شهادت امام حسن عسکري، عليه السلام، دوران امامت امام عصر، عليه السلام، آغاز شد و بنا به گفته بسياري از صاحبنظران دوران غيبت کوتاه مدت آن امام، که از آن تعبير به «غيبت صغري» مي شود نيز از همين زمان يعني سال 260 ق. آغاز گرديد. اما برخي از اهل تحقيق برآنند که آغاز غيبت صغري از همان زمان تولد حضرت، يعني سال 255 ق. بوده است. (18).
دوران غيبت صغري تا سال 329 ق. ادامه داشت که بدين ترتيب بنابر ديدگاه اول طول اين دوران 69 سال و بنابر ديدگاه دوم طول اين دوران 74 سال خواهد بود.
غيبت کبري
از سال 329 ق. به بعد دوران ديگري از حيات امام عصر، عليه السلام، آغاز مي شود که از آن تعبير به «غيبت کبري» مي کنيم، اين دوران همچنان ادامه دارد تا روزي که به خواست خدا ابرهاي غيبت به کناري رود و جهان از خورشيد فروزان ولايت بهره مند شود.
اما در مورد وجه تقسيم بندي اين دو دوران بايد گفت که دردوران غيبت صغري حضرت ولي عصر، عليه السلام، از طريق کساني که به آن ها «نواب خاص» اطلاق مي شود با مردم در ارتباط بودند و از طريق نامه هايي که به «توقيع» مشهور است پرسشهاي شيعيان را پاسخ مي گفتند، اما در دوران غيبت کبري اين نوع ارتباط قطع شده و مردم براي دريافت پاسخ پرسشهاي ديني خود تنها مي توانند به «نواب عام» امام عصر که همان فقهاي وارسته هستند، مراجعه کنند.
نواب خاص امام عصر
در طول دوران 69 ساله و يا 74 ساله غيبت صغري چهار تن از بزرگان شيعه عهده دار مقام نيابت و يا سفارت خاص امام عصر، عليه السلام، بودند که اسامي آنها بدين قرار است:
1 – ابوعمرو عثمان بن سعيد عمري؛
2 – ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد عمري؛
3 – ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي؛
4 – ابوالحسن علي بن محمد سمري.
با توجه به اهميتي که شناخت نواب اربعه در درک وضعيت دوران غيبت صغري دارد در اين جا با استفاده از کتاب سيره معصومان نوشته عالم گرانقدر شيعه مرحوم سيد محسن امين به شرح حال اين نواب مي پردازيم:
نخست؛ ابوعمرو عثمان بن سعيد بن عمرو عمري، وي از قبيله بني اسد بود و نسبش به جدش، پدر مادرش، جعفر عمري مي رسد. گويند: ابو محمد حسن عسکري، عليه السلام، به وي دستور داد که کنيه اش را به کسر بگويد (عمري). همچنين به وي عسکري نيز گفته مي شده است زيرا در منطقه نظامي سر من راي (سامرا) سکني داشته است. او را سمان (روغن فروش) نيز مي خوانده اند. چون وي براي سرپوش نهادن بر کار اصلي خود به خريد و فروش روغن مبادرت مي کرد و هنگامي که شيعيان، آن چه از مال و ثروت خويش بر ايشان واجب بود، براي امام حسن عسکري، عليه السلام، مي آوردند، ابوعمرو آنها را از روي تقيه و ترس در خيکهاي روغن مي گذاشت و نزد آن امام مي برد. امام علي هادي، عليه السلام، نيزوي را به عنوان وکيل خود منصوب کرده بود و پس از آن امام، حضرت عسکري، عليه السلام، نيز وي را به همين مقام گماشته بود و سپس به عنوان سفير حضرت مهدي، عليه السلام، انتخاب شد.
شيخ طوسي در کتاب الغيبة، درباره وي گفته است:
او استاد و مورد وثوق بود… و امام هادي، عليه السلام، در حق او فرموده بود: اين ابوعمرو، مورد اعتماد و امين است. آن چه به شما ميگويد از جانب من مي گويد و آن چه به شما مي دهد از جانب من مي دهد. همچنين يکي از اصحاب امام دهم، عليه السلام، از ايشان پرسيد: با چه کسي بايد معامله کنيم و از چه کسي بايد بگيريم؟ و سخن کدامين کس را بايد بپذيريم؟ امام، عليه السلام، فرمود: عمري مورد اعتماد من است. آن چه به تو دهد از جانب من است و آن چه به تو گويد ازسوي من است پس سخن او را بشنو و از وي پيروي نما که او مورد وثوق و امين است. (19).
امام حسن عسکري، عليه السلام، نيز پس از وفات پدرش، در حق او گويد:
اين ابوعمرو مورد وثوق و امين است. او محل اعتماد امام قبلي و مورد اعتماد من در زندگي و مرگ است. پس آن چه به شما گويد از سوي من مي گويد و آن چه به شما دهد از جانب من مي دهد. (20).
عثمان بن سعيد همان کسي بود که به هنگام غسل دادن پيکر پاک امام يازدهم، عليه السلام، بر جنازه آن حضرت، حضور داشت و ماموريت داشت که کار کفن و حنوط کردن و به خاکسپاري آن امام را انجام دهد.
شيخ طوسي در همان کتاب مي گويد:
توقيعات صاحب الامر، عليه السلام، به دست عثمان بن سعيد و پسرش محمد، به شيعيان و ياران خاص پدر آن حضرت مي رسيد. اين توقيعات حاوي امر و نهي و پاسخ به مسائل و به همان خطي بود که در زمان امام حسن عسکري، عليه السلام، نوشته مي شد. از اين رو شيعه همواره بر عدالت اين پدر وپسر تاکيد داشته است تا آن که عثمان بن سعيد دنيا را وداع گفت (21) و پسرش وي را غسل داد و در سمت غربي بغداد در خيابان ميدان، در قبله الذرب او را به خاک سپرد. (22).
دوم: ابوجعفر محمد بن عثمان سعيد غمري، شيخ طوسي در کتاب الغيبة از «هبة الله بن محمد» از استادانش روايت کرده است که گفتند:
شيعه همواره عدالت عثمان بن سعيد را قبول داشته و کار خود را پس از مرگ عثمان به پسرش ابوجعفر واگذارده اند. شيعه بر عدالت و اعتماد و امانت ابوجعفر به خاطر نصي که دال بر امانت و عدالت و فرمان به مراجعه به او در زمان حيات امام عسکري، عليه السلام، است، اجماع دارد. همچنين پس از آن که امام حسن عسکري، عليه السلام، در زمان حيات عثمان بن سعيد دنيا را بدرود گفت، باز هم در عدالت ابوجعفر اختلاف پديد نيامد و کسي در امانتداري وي به ترديد نيفتاد. همچنين توقيعاتي که در خصوص مسايل مهم شيعه بود به دست وي نوشته مي شد و به همان خطي بود که در زمان حيات پدرش، عثمان بن سعيد، نگاشته مي شد. (23).
شيخ طوسي همچنين گويد:
چون ابوعمرو عثمان بن سعيد درگذشت، فرزندش ابوجعفر محمد بن عثمان، به نص ابومحمد حسن عسکري، عليه السلام، به جاي پدر قرار گرفت. و پدرش عثمان طي فرماني وي را به سفارت امام قائم، عليه السلام، تعيين کرد. (24).
امام حسن عسکري، عليه السلام، فرمود: گواه باشيد بر من که عثمان بن سعيد عمري وکيل من و فرزندش محمد وکيل فرزند من، مهدي شماست. (25).
و نيز آن حضرت، عليه السلام، به يکي از اصحابش فرمود:
عمري و فرزندش مورد اعتمادند. پس هر چه به تو دادند از جانب من داده اند و آن چه به تو گفته اند از جانب من گفته اند. پس سخنان آن دو را بشنو و از آنان اطاعت کن که آن دو مورد اعتماد و امانتند. (26).
از محمد بن عثمان روايت شده است که گفت:
به خدا سوگند صاحب الامر هر سال درمواسم حج حاضر مي شود و مردم رامي بيند و مي شناسد. مردم نيز او را مي بينند اما نمي شناسند. و نيزدر روايت آمده است که از وي پرسيدند: آيا صاحب الامر، عليه السلام، را مي شناسي؟گفت: آري، آخرين باري که او را ديدم در کنار خانه خدا بود و مي فرمود: «خداوندا وعده ات را برايم محقق کن.» (27).
درگذشت وي در آخر جمادي الاولي سال 305 يا 304 ق. رخ داد و جمعا وي در حدود پنجاه سال سفارت امام زمان، عليه السلام را عهده دار بود. (28) وي را در کنار مادرش در خيابان باب الکوفه در بغداد به خاک سپردند. گويا مزار وي اينک در وسط صحراست.
سوم: ابوالقاسم حسين بن روح ابي بحر نوبختي، ابوجعفر محمد بن عثمان دو يا سه سال پيش از وفاتش وي را به جانشيني خود انتخاب و معرفي کرد. وي سران و بزرگان شيعه را جمع کرد و به آنان گفت: اگر مرگ من فرا رسد کار به دست ابوالقاسم حسين بن روح نوبختي خواهد بود. به من فرمان داده شده است که او را پس از خود به جاي خويش قرار دهم پس به او مراجعه و در کارهاي خود بر او تکيه کنيد.
در روايت ديگري آمده است که ازمحمد بن عثمان پرسيدند:
اگر براي تو مساله اي پيش آمد، چه کسي جانشين تو خواهد بود؟ پاسخ داد: اين ابوالقاسم حسين بن روح بن ابي بحر نوبختي جانشين من و سفير ميان شما و صاحب الامر، عليه السلام، است و وکيل او و مورد وثوق و امين است. پس در کارهاي خود به او رجوع کنيد و در مسايل مهم خويش به او تکيه کنيد. من به معرفي او مامور شده ام و اينک او را معرفي کردم. (29).
ابوالقاسم حسين بن روح در شعبان سال 326 ق. درگذشت و در «نوبختيه» در دروازه پل شوک به خاک سپرده شد. (30).
چهارم: ابوالحسن علي بن محمد سمري، حسين بن روح به وي وصيت کرد و او به کاري که بدان مامور شده بود پرداخت.
شيخ طوسي در کتاب الغيبة به سند خود از «احمد بن ابراهيم بن مخلد» نقل کرده است که گفت:
در بغداد، خدمت بزرگان شيعه رسيدم، پس شيخ ابوالحسن علي بن محمد سمري، قدس الله روحه، آغاز به سخن کرد و گفت: خداوند علي بن حسين بن بابويه قمي (پدر شيخ صدوق) را رحمت کند. بزرگان تاريخ اين روز را نگاشتند. پس خبر رسيد که علي بن حسين در اين روز وفات يافته است. (31).
علي بن محمد سمري از بزرگان شيعه درباره علي بن حسين بن بابويه پرسيد؛ آنان پاسخ دادند.
پس از ايشان پرسيد. آنان نيز همين جواب را به اوگفتند: آنگاه سمري گفت: خدا شما را در مورد او اجر دهد! و در همين ساعت وفات يافت. حاضران تاريخ را يادداشت کردند. پس از هفده يا هجده روز خبر آمد که علي بن حسين در همان ساعت دنيا را وداع گفته است. (32).
همچنين شيخ طوسي در همان کتاب به سند خود از سمري نقل کرده است که وي چند روز پيش از وفات خود توقيعي از سوي امام زمان، عليه السلام، براي مردم آورد که در آن چنين آمده بود:
بسم الله الرحمن الرحيم. اي علي بن محمد سمري؛ خداوند پاداش برادرانت را در مرگ تو بزرگ گرداند. تو تا شش روز ديگر مي ميري. پس کارت را سامان ده و به کسي به عنوان جانشين پس از خود، وصيت مکن که ديگر غيبت نامه واقع شده است. ديگر ظهوري نيست مگر به اذن خداوند و آن پس از مدتي دراز و بعد از آن که دلها سخت شد و زمين از ستم پر شد، به وقوع خواهد پيوست. به زودي از شيعيانم کساني خواهند آمد که ادعاي ديدار مرا مي کنند. آگاه باشيد هرکس پيش از خروج سفياني و صيحه آسماني ادعاي ديدار مرا کرد، دروغگو و مفتري است. و لا حول و لا قوة الا باللاه لعي العظيم.
راوي گويد: چون روز ششم فرا رسيد نزد علي بن محمد رفتيم ديديم نزديک است جان بدهد از او پرستش شد: چه کسي جانشين تو خواهد بود؟ گفت: خدا را امري است که خود رساننده آن است. (33).
وفات علي بن محمد سمري در نيمه شعبان سال 328 يا 329 ق. رخ داد و پيکر وي در خياباني معروف به شارع خلبخي در جنب باب المحول نزديک نهر آب ابوعتاب، به خاک سپرده شد. (34).
با وفات چهارمين نايب خاص امام عصر، دوران غيبت صغري به سر آمد و شيعيان بيش از پيش از فيض وجود امام خود محروم گفتند. باشد تا پرده هاي غيبت به کنار رود و جمال دل آراي حجت حق آشکار شود. (35).
چشمه سار جاري امامت
دوران 250 ساله امامت شيعي که با وفات پيامبر گرامي اسلام، صلي الله عليه و آله، درسال 11 ق. آغاز گرديد و با شروع غيبت صغري و قطع رابطه مستقيم امام معصوم، عليه السلام، با جامعه اسلامي در سال 260 ق. پايان پذيرفت، به مقاطع مختلف با ويژگيها و خصوصيات متفاوت قابل تقسيم است.
در اين ميان دوران چهل ساله امامت امام هادي و امام عسکري، عليهماالسلام، که از سال 220 ق. آغاز و تا سال 260 ق. امتداد مي يابد، به لحاظ واقع شدن درآستانه دوران غيبت صغري جايگاه خاصي داشته و از ويژگيهاي متفاوتي برخوردار است.
يکي از ويژگيهاي اين دوران شدت مراقبت و محدوديتهاي فراواني است که از سوي حکام جور نسبت به اين دو امام بزرگوار اعمال مي شد.
اگرچه حاکمان ستم پيشه اموي و عباسي همواره بيشترين سختگيريها را نسبت به امامان شيعه روا مي داشتند و آنها را از هر جهت در تنگنا قرار مي دادند، اما در دوران امامت حضرت هادي و حضرت عسکري، عليهماالسلام، اين سختگيريها شدت بيشتري گرفت و محدوديتهاي بيشتري براي اين دو امام ارجمند در نظر گرفته شد. تا آن جا که در سال 243 ق. به دستور متوکل عباسي حضرت هادي، عليه السلام، به اجبار از مدينه به «سامرا» (عسکر) که در آن زمان مرکز خلافت بود، آورده شدند و تا زمان شهادت، يعني سال 254 ق. در اين شهر تحت نظر قرار داشتند. (36).
حضرت امام حسن عسکري، عليه السلام، نيز بيش از نيمي از ايام عمر شريف خود را در سامرا گذراندند و از سال 243 ق. که در سن يازده سالگي به همراه پدر به اين شهر آمدند تا سال 260 ق. که چشم از جهان فرو بستند امکان خروج از اين شهر را نيافتند.
اما علت اين همه سختگيري نسبت به اين دو امام بزرگوار چه بود و چرا دشمنان اهل بيت تا به اين حد اين پدر و پسر را در تنگنا قرار داده بودند؟
حضرت امام حسن عسکري، عليه السلام، خود در تحليل علل و انگيزه هاي برخورد شديد حاکمان ستم پيشه با ائمه اهل بيت، عليهم السلام، مي فرمايد:
قد وضع بنو امية و بنوالعباس سيوفهم علينا لعلتين؛ احداهما انهم کانوا يعلمون انه ليس لهم في الخلافة حق فيخافون من ادعائنا اياها و تستقر في مرکزها. و ثانيهما انهم قد وقفوا من الاخبار المتواترة علي ان زوال ملک الجبابرة و الظلمة علي يد القائم منا وکانوا لايشکون انهم من الجبابرة و الظلمة، فسعوا في قتل اهل بيت رسول الله، صلي الله عليه و آله، و ابادة نسله، طمعا منهم في الوصول الي منع تولد القائم او قتله. فابي الله ان يکشف امره لواحد منهم، الا ان يتم نوره و لو کره الکافرون. (37).
بني اميه و بني عباس به دو دليل شمشيرهايشان را بر ضد ما افراشتند: نخست اين که، آن ها مي دانستند هيچ حقي در خلافت ندارند، و به همين دليل همواره در هراس بودند که مبادا ما در پي به دست آوردن خلافت و برگرداندن آن به جايگاه اصلي اش برآييم. و دوم اين که، آنها بر اساس روايات متواتر اين موضوع را مي دانستند که پادشاهي گردنکشان و ستم پيشگان به دست قائم ما از بين خواهد رفت؛ از همين رو هم نداشتند که آنها از جمله گردنکشان و ستم پيشگان هستند، از همين رو براي کشتن خاندان رسول خدا، صلي الله عليه و آله، و از بين بردن نسل او به تلاش وسيعي دست زدند، بدان اميد که با اين کارها بتوانند جلوي تولد قائم را بگيرند و يا او را به قتل برسانند. اما، خداوند از اينکه امر خود را بر يکي از آنها آشکار سازد پرهيز داشت و مي خواست نور خودش را بر خلاف ميل کافران به حد تمام برساند.
با توجه به شرايط و موقعيتي که حضرت امام حسن عسکري، عليه السلام، در آن قرار داشت، روشن است که موضوع تعيين و انتخاب جانشين آن حضرت، يعني آخرين امام از نسل پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله، که بر اساس روايات ترديدناپذير بنياد ظلم و بيداد را برخواهد کند، تا چه درجه از اهميت و حساسيت برخوردار است.
اگر دشمنان اهل بيت، عليهم السلام، کوچکترين رد پايي از فرزند امام حسن عسکري، عليه السلام، و جانشين ايشان به دست مي آوردند، قطعا در پي نابودي آن حضرت برمي آمدند و اجازه نمي دادند که سلسله امامت استمرار پيدا کند. بنابراين چاره اي جز مخفي نگهداشتن موضوع تولد آخرين حجت حق نبود، و اين پنهان کاري تا حدي بود که تا لحظه تولد ايشان نزديکترين خويشاوندان حضرت عسکري، عليه السلام، نيز هيچ اطلاعي از اين موضوع نداشتند. (38).
پنهان کاري شديدي که درموضوع تولد حضرت مهدي، عليه السلام، اعمال مي شد اگرچه براي حفظ جان آن حضرت لازم بود، اما از سويي ديگر ممکن بود که باعث سرگرداني و حيرت شيعيان پس از درگذشت حضرت عسکري، عليه السلام، بشود، لذا امام يازدهم از همان لحظه تولد، ياران خاص خود را در جريان قرارداده و به آنها اطمينان دادند که در موضوع جانشيني ايشان هيچ مشکلي بيش نخواهد آمد.
با اين تدبير حضرت عسکري، اگرچه تا مدت کوتاهي پس از وفات ايشان، شيعيان دچار حيرت شده و در ميان آنها اختلاف به وجود آمد، اما پس از آن همه کساني که در پيروي از اهل بيت، عليهم السلام، اخلاص داشته و در قلبشان مرض و نفاقي وجود نداشت آخرين، حجت حق را شناختند و از طريق نواب خاص با ايشان ارتباط برقرار کردند.
با همه تفاصيلي که گذشت عده اي از مخالفان شيعه در پي اين هستند که با طرح شبهاتي در اصل تولد امام عصر، عليه السلام، ايجاد ترديد کنند و چنين القا نمايند که از نظرتاريخي نمي توان تولد آن حضرت را اثبات کرد. در حالي که اگر اين به اصطلاح پژوهشگران تاريخي خالي از هرگونه غرض سياسي و تنها به انگيزه دستيابي به حقيقت به منابع و کتابهايي که دردوراني نزديک به دوران غيبت صغري تاليف شده اند. مراجعه مي کردند؛ درمي يافتند که هيچ جاي ترديدي در موضوع تولد امام يازدهم وجود ندارد.
چنان که شيخ مفيد (413 – 336 ق.) در اين باره مي گويد:
ثم قد جاءت روايات في النص علي ابن الحسن، عليه السلام، من طرق ينقطع بها الاعذار. (39).
رواياتي که در اثبات (امامت) فرزند حسن (عسکري)، عليه السلام، وارد شده اند به گونه اي هستند که با آنها راه هرگونه عذر و بهانه بسته مي شود.
در اينجا براي روشن شدن پاره اي اذهان مروري دوباره خواهيم داشت بر مجموعه رواياتي که در زمينه اثبات امامت آن حضرت وارد شده اند.
در اين بررسي ابتدا به چند نمونه از رواياتي که از سالها پيش از تولد امام مهدي، عليه السلام، از پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله، و امامان شيعه در زمينه امامت آن حضرت وارد شده اند، اشاره کرده و بعد از آن عبارات تني چند از کساني را که بر تولد فرزند امام حسن عسکري، عليه السلام، شهادت داده اند، مرور ميکنيم و در نهايت هم به معرفي برخي از کساني مي پردازيم که حضرت مهدي، عليه السلام، را در زمان تولد و پس از آن مشاهده کرده اند.
پيش بيني تولد امام مهدي
چنان که مي دانيم، از همان سالهاي آغازين ظهور اسلام موضوع امامان دوازده گانه از سوي پيامبرگرامي اسلام، صلي الله عليه و آله، مطرح گرديد و پس از ايشان نيز هر يک از ائمه، نام و مشخصات امامان، پس از خود را تا آخرين امام معرفي مي کردند تا جاي هيچ شبهه و ترديدي براي مردم باقي نماند.
در اين مجال فرصت بررسي تفصيلي همه روايتهايي که در اين زمينه وارد شده اند نيست و لذا تنها به ذکر برخي از آنها بسنده مي کنيم:
1. ثقة الاسلام کليني (م 329 ق.) و شيخ مفيد (413 – 336ق.) به اسناد خود از امام باقر، عليه السلام، چنين روايت مي کنند:
«قال رسول الله، صلي الله عليه و آله، لاصحابه: آمنوا بليلة القدر، فانه، ينزل فيها امر السنة و ان لذلک ولاة من بعدي علي بن ابي طالب و احد عشر من ولده». (40).
پيامبر خدا، صلي الله عليه و آله، به يارانش فرمود: به شب قدر ايمان بياوريد؛ همانا در اين شب امور يک سال (همه آن چه در يک سال واقع مي شود) نازل مي گردد، و براي اين موضوع پس از من حاکمان (و پيشواياني) وجود دارند که عبارتند از، علي بن ابي طالب و يازده تن ازنوادگان او.
2. اين دو عالم بزرگوار شيعي روايت ديگري را به همين مضمون از امام باقر، عليه السلام، نقل کرده اند، که در آن آمده است:
«قال اميرالمؤمنين، عليه السلام، لابن عباس، ان ليلة القدر في کل سنة و انه ينزل في تلک الليلة امرسنة و لذلک الامر ولاة من بعد رسول الله، صلي الله عليه و آله، فقال له ابن عباس: من هم؟ قال: انا و احد عشر من صلي ائمة محدثون». (41).
اميرمؤمنان، عليه السلام، به ابن عباس فرمود: همانا شب قدر در هر سال وجود دارد: و در آن شب امور يک سال نازل مي شود؛ و براي اين موضوع پس ازرسول خدا، صلي الله عليه و آله، حاکمان (و پيشواياني) قرار داده شده اند. ابن عباس پرسيد: آنها که هستند؟ فرمود: من و يازده تن از نسل من، که همه اماماني هستند که حديث مي شوند.
اين دو روايت بيان کننده اين حقيقت اند که «ملائک» و «روح» که به تعبير سوره قدر به «اذن» پروردگار خويش در شب قدر نازل مي شوند، «کل امر» و يا همه برنامه يک ساله جهان هستي را بر کسي که از سوي خداوند به ولايت برگزيده شده، عرضه مي دارند، يعني در زمان رسول خدا بر آن حضرت و پس از ايشان بر اماماني که يکي پس از ديگري سرپرستي امت اسلام را بر عهده مي گيرند، عرضه مي شود.
بنابراين، روايات ياد شده علاوه بر بيان مساله امامت و پيش بيني سلسله دوازده گانه جانشينان پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله، بيان کننده لزوم استمرار سلسله امامت و ضرورت وجود ولي حي خدا در هر زمان نيز هستند؛ زيرا تا جهان باقي است شب قدر تکرار مي شود و بي ترديد در هر شب قدر مي بايست امور يک ساله جهان بر ولي خدا عرضه گردد.
3. در روايت ديگري امام باقر، عليه السلام، از جابر بن عبدالله انصاري، صحابي بزرگوار پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله، چنين نقل ميکنند:
بر فاطمه، عليهاالسلام، وارد شدم ديدم که پيش روي او لوحي است که در آن نامهاي همه اوصيا ازنسل او نوشته شده است، آنها را برشمردم ديدم که دوازده نفرند و آخرين آنها قائم عليه السلام، است. سه تن از اوصيا نام «محمد» و سه تن از آنها نام «علي» داشتند.
«دخلت علي فاطمة، عليها السلام، و بين يديها لوح فيها اسماء الاوصياء من ولدها، فعددت اثني عشر آخرهم القائم، عليه السلام، ثلاثة منهم محمد و ثلاثة منهم علي». (42).
همچنين ابوبصير از امام باقر، عليه السلام، روايت مي کند که:
«يکون تسعة ائمة بعد الحسين بن علي تاسعهم قائمهم». (43).
بعد از حسين بن علي نه امام خواهند آمد که نهمين آنها قائم ايشان است.
چنين رواياتي ازساير امامان شيعه نيز نقل شده و آن چه ذکر شد تنها بخش کوچکي از روايات فراواني است که در آنها به نقل از پيامبر اکرم، صلي الله عليه و آله، و يا ائمه اهل بيت، عليهم السلام، اين موضوع که پس از نبي اکرم، صلي الله عليه و آله، دوازده امام سرپرستي امت اسلام را بر عهده مي گيرند پيش بيني شده و در آنها تصريح شده که آخرين اين پيشوايان مهدي امت و قائم آل محمد، عليهم السلام، است. (44).
بنابراين جاي هيچ ترديدي باقي نمي ماند که بر اساس پيش بيني پيامبر گرامي اسلام و ائمه معصومين، عليهم السلام، مي بايست يازده امام از نسل اميرالمؤمنين، عليه السلام، يکي پس از ديگري امامت مسلمانان را بر عهده گيرند. اما اينجا اين پرسش مطرح مي شود که شما به چه دليل معتقديد که اين پيش بيني به تمام و کمال محقق شده و آخرين امام از سلسله امامان دوازده گانه نيزبه دنيا آمده و به امامت رسيده است؟ چرا که بسياري از مردم نه تولد او را ديده اند و نه دوران رشد و بالندگي او را مشاهده کرده اند؟
در پاسخ اين پرسش بايد گفت که: اولا، ما روايات معتبري از عصر امام عسکري، عليه السلام، در دست داريم که در آنها افرادي جليل القدر به تولد امام دوازدهم شهادت داده و اظهار داشته اند که جانشين امام دوازدهم بر ما معلوم گشته است و ثانيا عده زيادي از بزرگان شيعه حضرت را در زمان تولد و در اوان کودکي ديده و بر اين موضوع گواهي داده اند و لذا شبهه در تولد حضرت مهدي، عليه السلام، به عنوان دوازدهمين امام، هيچ جاي نمي تواند داشته باشد.
در اين جا براي روشن شدن بيشتر موضوع به پاره اي از دلايلي که در بالااز آنها ياد شد اشاره مي کنيم:
کساني که بر تولد امام مهدي، گواهي داده اند
1. «محمد بن علي بن بلال» که از ياران امام حسن عسکري، عليه السلام، بوده و شيخ طوسي او را ثقه و مورد اعتماد دانسته است (45) نقل مي کند که:
خرج الي من ابي محمد قبل مضيه بسنتين يخبرني بالخلف من بعده، ثم خرج الي من قبل مضيه بثلاثة ايام يخبرني بالخلف من بعده. (46)؛
دو سال پس از وفات ابومحمد (امام حسن عسکري، عليه السلام) نامه اي از ايشان به دست من رسيد که در آن مرا از جانشين خود آگاه کرده بود. همچنين سه روز پيش ازوفات ابومحمد نامه ديگري از ايشان دريافت داشتم که در آن مشخص شده بود آن حضرت چه کسي را جانشين خود ساخته است.
2. از «احمد بن محمد بن عبدالله» يکي از ياران امام حسن عسکري، عليه السلام، چنين روايت شده است:
خرج عن ابي محمد، عليه السلام، حين قتل الزبيري، لعنه الله: «هذا جزاء من اجترا علي الله في اوليائه، يزعم انه يقتلني و ليس لي عقب، فکيف راي قدرة الله فيه. و ولد له ولد سماه »م ح م د« في سنة ست و خمسين. (47).
هنگامي که «زبيري» (48) که لعنت خدا براو باد، کشته شد نامه اي از ابومحمد (امام حسن عسکري، عليه السلام) به من رسيد، که در آن آمده بود: «اين جزاي کسي است که حريم خدا را نگه نداشته و در حق اولياي او گستاخي مي کند. او مي پنداشت که مرا به قتل مي رساند. در حالي که در پي من فرزندي وجود ندارد، اما (ديدي) خداوند قدرت خود را چگونه به او نشان داد؟» در پي اين ماجرا در سال 256 ق. فرزندي براي آن حضرت متولد شد که او را «م ح م د» ناميد.
3. «احمد بن اسحاق القمي» از جمله معدود افرادي است که حضرت امام حسن عسکري، عليه السلام، او را در جريان تولد فرزند خويش قرار داده است. پيش از آن که روايتي را که در اين زمينه از ايشان نقل شده مرور کنيم، بجاست که براي درک جايگاه و موقعيت نامبرده در جامعه شيعي عصر خود توصيفي را که شيخ طوسي از ايشان نموده، نقل کنيم.
شيخ طوسي در کتاب الفهرست در اين باره مي گويد:
احمد بن اسحاق بن عبدالله بن سعد… بزرگ مرتبه، از ياران خاص ابومحمد (امام حسن عسکري) عليه السلام، است. او صاحب الزمان، عليه السلام، را مشاهده کرد. او شيخ قميين و پيک و فرستاده آنها (در نزد امامان شيعه) بوده است. (49).
اما روايتي که مرحوم شيخ صدوق از «احمد بن اسحاق» نقل کرده و در آن نحوه آگاه شدن ايشان از تولد آخرين حجت حق بيان شده به قرار زير است:
ولدنا مولود فليکن عندک مستورا، و عن جميع الناس مکتوما، فانا لم تظهر عليه الا الاقرب لقرابته و الولي لولايته، احببنا اعلامک ليسرک الله به مثل ما سرنا به. والسلام. (50).
براي ما فرزندي متولد شد. لازم است خبر تولد او را پنهان بداري و به هيچ کس از مردم بازگو نکني؛ ما کسي را بر اين تولد آگاه نمي کنيم جز خويشاوند نزديک را به جهت خويشاوندي و دوست رابه جهت ولايتش دوست داشتيم خبر اين تولد را به تو اعلام کنيم تا خداوند به جهت آن تو را مسرور سازد، همچنانکه مرا مسرور ساخت. والسلام.
4. احمد بن اسحاق در روايت ديگري مي گويد:
سمعت ابا محمد الحسن بن علي العسکري، عليهماالسلام، يقول: الحمد الله الذي لم يخرجني من الدنيا حتي اراني الخلف من بعدي، اشبه الناس برسول الله، صلي الله عليه و آله، خلقا و خلقا…. (51).
ازابا محمد حسن بن علي عسکري، عليه السلام، شنيدم که فرمود: سپاس خداي را که مرا از دنيا نبرد تا جانشينم را به من نشان دهد. همو که آفرينش وخلق و خويش از همه مردم به رسول خدا، صلي الله عليه و آله، شبيه تر است…
5. ابوهاشم جعفري (داود بن قاسم) که محضر چهار تن از ائمه، يعني امام رضا، امام جواد، امام هادي و امام عصر، عليهم السلام، را درک کرده و به گفته نجاشي و شيخ طوسي در نزد ائمه «عظيم المنزله» و «جليل القدر» بوده است، (52) چنين نقل مي کند:
قلت لابي محمد، عليه السلام، جلالتک تمنعني من مسالتک، فتاذن لي ان اسائک؟ فقال: سل. قلت: يا سيدي! هل لک ولد؟ نعم، فقلت: فان حدث بک حدث فاين اسال عنه؟ قال: بالمدينه. (53).
به ابا محمد (امام حسن عسکري) عليه السلام، عرض کردم، جلالت شما مانع از اين مي شود که پرسشي را با شما در ميان بگذارم، آيا اجازه مي دهيد پرسشي از شما داشته باشم؟ فرمود: بپرس. گفتم: آقاي من! آيا شما فرزندي داريد؟ فرمود: آري. گفتم: اگر اتفاقي براي شما افتاد سراغ او را در کجا بگيريم؟ فرمود: در مدينه.
6. «حمدان بن احمد القلانسي» که از فقهاي کوفه بود و «کشي» او را توثيق نموده، (54) نقل مي کند که:
قلت للعمري: قد مضي ابومحمد؟ فقال لي: قد مضي و لکن قد خلف فيکم من رقبته مثل هذه؛ و اشار بيده. (55).
به عمري (عثمان بن سعيد) گفتم: آيا ابو محمد (امام حسن عسکري. عليه السلام) از دنيا رفت؟ گفت: آري او از دنيا رفت اما کسي را درميان شما جانشين خود قرار داد که گردن او اين چنين است؛ در اين حال با دستان خود (به گردنش) اشاره (56) مي کرد.
کساني که امام مهدي، را ديده اند
آن چه گذشت نمونه هايي از کلمات افراد معتمد و صاحب نام شيعه در زمان امام حسن عسکري، عليه السلام، بود که در آن ها به طرق مختلف بر تولد فرزند امام يازدهم و آخرين حجت حق گواهي داده شده بود. حال به بررسي کلمات کساني مي پردازيم که خود حضرت مهدي، عليه السلام، را به هنگام تولد و يا پس از آن مشاهده کرده اند:
1. اولين شاهد تولد امام عصر، عليه السلام، «حکيمه» دختر بزرگوار امام جواد، عليه السلام، و عمه امام حسن عسکري، عليه السلام، (57) است.
شيخ صدوق (م 381 ق.) در کتاب کمال الدين و تمام النعمة جريان تولد امام مهدي، عليه السلام، را به نقل از بانو حکيمه به تفصيل بيان کرده است. (58) اما ما در اين جا به روايتي که در الکافي در همين زمينه نقل شده بسنده مي کنيم.
«محمد بن القاسم بن حمزة بن موسي بن جعفر» يکي از نوادگان امام موسي کاظم، عليه السلام، که از اصحاب امام هادي، عليه السلام، به شمار مي آيد (59) چنين روايت کرده است:
حدثتني الحکيمة ابنة محمد بن علي – و هي عمة ابيه – انها راته ليلة مولده و بعد ذلک. (60).
حکيمه دختر محمد بن علي، که عمه پدر او (مهدي) نيز هست، براي من نقل کرد که: او (فرزند امام حسن عسکري، عليه السلام) را در شب تولد و بعد از آن ديده است.
2. محمد بن يعقوب کليني به سند خود از «محمد بن اسماعيل بن موسي بن جعفر» از نوادگان امام هفتم شيعيان که در زمان خود سالخورده ترين نواده رسول خدا، صلي الله عليه و آله، در عراق به شمار مي آمده، (61) چنين نقل مي کند:
رايته بين المسجدين و هو غلام، عليه السلام (62).
من (فرزند امام حسن عسکري، عليه السلام) در حالي که جوان نورسي بود در بين دو مسجد مشاهده کردم.
3. «عمرو الاهوازي» نيز از جمله کساني است که حضرت صاحب، عليه السلام، را در کودکي ديده است. روايتي که مرحوم کليني در اين زمينه از ايشان نقل کرده، به شرح زير است:
«ارانيه ابومحمد، عليه السلام، و قال: هذا صاحبکم». (63).
ابومحمد (امام حسن عسکري)، عليه السلام، او را به من نشان داد و گفت: اين صاحب شماست.
4. شيخ صدوق در کتاب کمال الدين و تمام النعمة از «احمد بن اسحاق» که پيش از اين ذکر او گذشت، چنين نقل مي کند:
دخلت علي ابي محمد بن الحسن بن علي، عليهما السلام، و انا اريد ان اساله عن الخلف (من) بعده، فقال لي مبتدئا: يا احمد بن اسحاق! ان الله تبارک و تعالي لم يخل الارض منذ خلق آدم، عليه السلام، و لا يخليها الي ان تقوم الساعة من حجة الله علي خلقه… قال: فقلت، له: يا ابن رسول الله فمن الامام و الخليفة بعدک؟ فنهض عليه السلام، مسرعا فدخل البيت، ثم خرج و علي عاتقه غلام کان وجهه القمر ليلة البدر من ابناء الثلاث سنين، فقال: يا احمد بن اسحاق لولا کرامتک علي الله عز و جل و علي حججه ما عرضت عليک ابني هذا، انه سمي رسول الله، صلي الله عليه و آله، و کنيته، الذي يملاء الارض قسطا و عدلا کما ملئت جورا و ظلما… (64).
خدمت ابا محمد حسن بن علي، عليه السلام، رسيدم و مي خواستم از ايشان در مورد جانشين پس از او پرسش کنم. آن حضرت پيش از آن که من سؤالي کنم، فرمود: اي احمد بن اسحاق! همانا خداوند تبارک وتعالي، از آن هنگام که آدم، عليه السلام، را آفريد زمين را از حجت خدا بر آفريدگانش خالي نگذاشته، و تا زماني هم که قيامت برپا شود خالي نخواهد گذاشت… گفتم: اي پسررسول خدا! پيشوا و جانشين پس از شما کيست؟ آن حضرت با شتاب به درون خانه رفت و در حاليکه پسر بچه سه ساله اي را که رويي همانند ماه تمام داشت، بر دوش خود حمل مي کرد، برگشت و گفت: اي احمد بن اسحاق!اگر درنزد خداوند، عز و جل، و حجتهاي او گرامي نبودي اين پسرم را به تو نشان نمي دادم. همانا او همنام رسول خدا، صلي الله عليه و آله، و هم کنيه اوست. او کسي است که زمين را از عدل و داد پر مي سازد همچنان که از ظلم و جور پر شده بود.
5. «جعفر بن محمد بن مالک الفراري» از گروهي از شيعيان که از آن جمله اند: علي بن بلال، محمد بن معاوية بن حکيم، حسن بن ايوب، نقل مي کند که:
ما به خدمت ابامحمد حسن بن علي، عليه السلام، رسيديم تااز آن حضرت در مورد حجت پس از ايشان پرسش کنيم. جمعيتي بالغ بر چهل نفر در خانه حضرت اجتماع کرده بودند. در اين ميان عثمان بن سعيد عمرو العمري به سوي آن حضرت رفت و گفت: اي پسررسول خدا مي خواهيم از چيزي سؤال کنيم که شما از من بدان آگاه تريد. حضرت فرمود: بنشين اي عثمان! و دلگير شد و خواست از مجلس خارج شود که حضرت فرمود: کسي از اين جا خارج نشود. کسي از ما خارج نشد. پس از ساعتي، حضرت، عليه السلام، عثمان را صدا زد و عثمان از جا برخاست. حضرت فرمود: آيا به شما بگويم براي چه به اينجا آمده ايد؟همه گفتند: آري، اي پسر رسول خدا. پس فرمود: آمده ايد که از من در مورد حجت بعد از من سؤال کنيد. گفتند: آري. در اين هنگام پسر بچه اي همچون پاره ماه که از همه مردم به ابا محمد، عليه السلام، شبيه تر بود به مجلس درآمد. حضرت فرمود: پس از من، اين امام شما و جانشين من بر شماست، از او پيروي کنيد و پس از من از يکديگر پراکنده نشويد که در دين خود دچار هلاکت و نابودي مي شويد. آگاه باشيد که از امروز به بعد هيچ يک از شما او را نخواهيد ديد تا عمري از او بگذرد. پس آن چه عثمان به شما مي گويد بپذيريد، به دستورات او سر نهيد، و سخن او را بپذيريد، که او نماينده امام شماست، و سررشته امور به او سپرده شده است. (65).
6. «ابراهيم بن ادريس» که بنا به گفته شيخ طوسي و برقي از اصحاب امام هادي؛ عليه السلام، بوده است، (66) جريان ملاقات خود با حضرت صاحب، عليه السلام، را چنين نقل مي کند:
پس از درگذشت ابومحمد (امام حسن عسکري، عليه السلام) ايشان (حضرت مهدي)، عليه السلام، را در حالي که جواني نورس بود ديدم و سر و دست ايشان را بوسيدم.
7. «ابوالاديان بصري»، که در مراسم تشييع و خاکسپاري امام يازدهم حضور داشته شاهد نماز خواندن امام مهدي، عليه السلام، بر پيکر پدر بزرگوار خويش بوده است. روايتي که در اين زمينه از او نقل شده به قرار زير است:
من در خدمت حسن بن علي بن محمد (امام يازدهم)، عليه السلام، کار مي کردم و نوشته هاي او را به شهرها مي بردم در مرض موتش شرفياب حضور او شدم و نامه هايي نوشت و فرمود: اينها را به مدائن برسان. چهارده روز سفرت طول مي کشد و روز پانزدهم وارد «سر من راي» (سامرا) مي شوي و واويلا از خانه من مي شنوي و مرا روي تخته غسل مي بيني. ابوالاديان گويد: عرض کردم: اي آقاي من! چون اين پيشامد واقع شود به جاي شما کيست؟ فرمود: هرکس جواب نامه هاي مرا از تو خواست او بعد من قائم (به امر امامت) است. عرض کردم: نشانه اي بيفزاييد. فرمود: هرکس بر من نماز خواند او است قائم بعد از من. عرض کردم: بيفزاييد. فرمود: هرکس به آن چه در هميان است خبر داد اوست قائم بعد از من، هيبت حضرت مانع شد که من بپرسم در هميان چيست. من نامه ها را به مدائن رسانيدم و جواب آن ها را گرفتم و چنان که فرموده بود روز پانزدهم به «سر من راي» برگشتم و در خانه اش واويلا بود و خودش روي تخته غسل بود. بناگاه ديدم «جعفر کذاب» پسر علي، برادرش بر در خانه است و شيعه گرد او جمعند و تسليت مي دهند و به امامت تهنيت مي گويند. با خود گفتم: اگر امام اين است که امامت باطل است؛ زيرا مي دانستم که جعفر شراب مي نوشد و در «جوسق» قمار مي کند و تنبور هم مي زند. من نزديک او رفتم و تسليت گفتم و تهنيت دادم و چيزي از من نپرسيد. سپس «عقيد» (خادم حضرت عسکري) بيرون آمد و گفت: اي آقاي من! برادرت کفن شده است برخيز و بر او نماز بگذار. جعفر بن علي با شيعيان او که اطرافش بودند وارد حياط شد و پيشاپيش شيعيان «سمان» (عثمان بن سعيد عمري) بود و «حسن بن علي» معروف به «سلمه». وقتي وارد صحن خانه شديم جنازه حسن بن علي بر روي تابوت کفن کرده بود. جعفر جلو ايستاد که بر برادرش نماز بخواند. چون خواست «الله اکبر» بگويد؛ کودکي با صورتي گندمگون، موهايي مجعد و دندانهايي که در بين آنها فاصله بود، از اتاق بيرون آمد و رداي جعفر را عقب کشيد و گفت: اي عمو! من سزاوارم که به جنازه پدرم نماز گزارم عقب بايست. جعفر با روي درهم و رنگ زرد عقب ايستاد و آن کودک جلو ايستاد و بر او نماز خواند و (آن گاه حضرت عسکري) در کنار قبر پدرش به خاک سپرده شد. سپس (آن) کودک گفت: اي بصري!جواب نامه ها را که با توست بياور. آنها را به وي دادم و با خود گفتم: اين دو نشانه؛ باقي مي ماند هميان. سپس نزد جعفر بن علي رفتم که داشت ناله و فرياد مي کرد و از دست آن کودک مي ناليد. «حاجز وشا» به او گفت: اي آقاي من! آن کودک کيست تا ما بر او اقاله دليل کنيم. گفت: به خدا من تاکنون نه او را ديده ام و نه مي شناسم. ما هنوز نشسته بوديم که چند نفر از قم آمدند و از حسن بن علي، عليه السلام، پرسش کردند و دانستند که فوت شده است. گفتند: به چه کسي بايد تسليت بگوييم؟
عده اي به جعفر بن علي اشاره کردند. آنها بر او سلام کردند و او را تسليت دادند و به امامت تهنيت گفتند و اظهار داشتند که نامه ها و اموالي که با ماست بگو نامه ها از کيست و اموال چقدر است؟ جعفر از جا پريد و جامه هاي خود را تکان داد و گفت: از ما علم غيب مي خواهيد؟! خادمي از ميان خانه بيرون شد و به آنها گفت: نامه هايي که با شماست از فلان و فلان است و در هميان هزار اشرفي است که ده تاي آنها قلب است. آنها نامه ها و اموال را به دست او سپردند و گفتند: آن که تو را به خاطر اينها فرستاده است او امام است… (67).
شايان ذکر است که در برخي از منابع تاريخي از «ابوعيسي متوکل» به عنوان کسي که بر پيکر امام حسن عسکري، عليه السلام، نماز گزارده ياد شده است؛ اما اين نقل تاريخي روايت شده را به اين صورت مي توان جمع کرد که: ابتدا در خانه حضرت عسکري، عليه السلام، و با تعداد محدودي از خواص اصحاب بر پيکرشان نماز خوانده شده و بعد از آن، حضرت را براي تشييع جنازه به بيرون از خانه انتقال داده اند و در آن جا فرد ديگري به طور رسمي بر پيکر آن جناب نمازگزارده است. (68).
پي نوشت ها:
(1). ر.ک: الکليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 514؛ المفيد، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج 2، ص 339؛ الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، اعلام الوري باعلام الهدي، ص 393؛ الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، کمال الدين و تمام النعمة، ج 2، ص 433 – 432.
(2). المفيد، محمد بن محمد بن نعمان، همان.
(3). »نرجس« نام گلي از دره تک لپه ايها، و سردسته گياهان تيره نرگسي است، که گلهايش منفرد و در انتهاي ساقه قرار دارد. )فرهنگ معين، ج 4، ص 4702(.
(4). »سوسن نام گلي فصلي و درشت به رنگهاي مختلف است. اصل اين گل از اروپا و ژاپن و آمريکاي شمالي و هيمالياست. )همان، ص 1954(.
(5). »صيقل« هر شي نوراني، صيقلي و جلا داده شده را مي گويند. بنا به گفته شيخ صدوق و شيخ طوسي، پس از آن که حضرت نرجس خاتون به ولي عصر، عليه السلام، حامله شد او را صيقل نام نهادند. )ر.ک: الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، همان، ص 432؛ طوسي، محمد بن الحسن، کتاب الغيبة، ص 241(.
(6). »مليکه« به معناي ملکه و شهبانوست.
(7). ر.ک: الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، همان، ص 432.
(8). ر.ک: الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، همان، ص 423 – 417؛ الطوسي، محمد بن الحسن، کتاب الغيبة، ص 128 – 124؛ المجلسي، محمد باقر، بحارالانوار، ج 51، ص 11 – 6.
(9). در کتاب تاريخ العرب و الروم آمده است در سال 247 ق. جنگهايي بين مسلمانان و روميان درگرفت و غنايم بسياري به چنگ مسلمانان افتاد. در سال 248 ق. نيز »بلکاجور« سردار مسلمانان با روميان جنگيد و طي آن بسياري از اشراف روم اسير شدند. )ر.ک: نازيليف، تاريخ العرب و الروم، ترجمه محمد عبدالهادي شعيره، ص 225(. ابن اثير نيز طي حوادث سال 249 ق. مي نويسد: جنگي ميان مسلمانان به سرکردگي »عمر بن عبدالله اقطع« و »جعفر بن علي صانقه« با قواي روم که شخص قيصر نيز در آن جنگ شرکت داشت روي داد. )به نقل از: هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق، پيشواي دوازدهم حضرت امام حجة بن الحسن المهدي، عليه السلام، ص 27 – 26(.
(10). هيئت تحريريه مؤسسه در راه حق، همان، ص 27 – 26.
(11). الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، همان، ص 418 – 417.
(12). ر.ک: امين، سيد محسن، سيره معصومان، ترجمه علي حجتي کرماني، ج 6، ص 263 – 261.
(13). ر.ک: الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الجسن، همان.
(14). الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، همان، ج 2، ص 424، ح 1؛ المجلسي، محمد باقر، همان، ج 51، ص 2.
(15). در ادامه همين کتاب در اين باره بيشتر سخن خواهيم گفت.
(16). قمي، شيخ عباس، منتهي الامال، ج 2، ص 762.
(17). ر.ک: امين، سيد محسن، همان، ص 259.
(18). همان، ص 272.
(19). الطوسي، ابوجعفر محمد بن الحسن، کتاب الغيبة، ص 215 – 214.
(20). همان، ص 215.
(21). مولف کتاب سيره معصومان اظهار مي دارد که: دستيابي به تاريخ وفات »عثمان بن سعيد« براي ما ميسر نشد.
(22). الطوسي، محمد بن الحسن، همان، ص 221.
(23). همان، ص 216.
(24). همان، ص 218.
(25). همان، ص 216.
(26). همان، ص 219.
(27). همان، ص 222 – 221.
(28). اين روايتي است که شيخ طوسي در کتاب الغيبة از ابونصر هبة الله بن محمد بن احمد کاتب نقل کرده است. پوشيده نيست که اين مدت از زمان ولادت امام زمان، عليه السلام، يعني سال 255 ق. تا هنگام وفات محمد بن عثمان در سال 305 ق. بوده است. علاوه بر اين بايد يادآور شد که محمد بن عثمان از هنگام ولادت امام زمان، عليه السلام، عهده دار سفارت آن حضرت نبوده است بلکه وي پس از مرگ پدرش عثمان، اين مسؤوليت را بر عهده گرفته است. و بايد از اين 50 سال که شيخ طوسي ذکر کرده پنج سال نخست زندگي امام قائم، عليه السلام، تا وفات امام عسکري، عليه السلام، و نيز مدت سفارت پدرش، عثمان، را تا هنگام مرگش کم کرد و مدت باقي مانده همان مدتي است که محمد بن عثمان سفارت آن حضرت را به عهده داشته است.
(29). همان، ص 227.
(30). ر.ک. همان، ص 238.
(31). همان، ص 242.
(32). همان، ص 243.
(33). همان، ص 243 – 242.
(34). همان، ص 243.
(35). براي مطالعه بيشتر در مورد زندگي نواب خواص ر.ک: امين، سيد محسن، همان، ص 272 – 227.
(36). ر.ک: الکليني، محمد بن يعقوب، الکافي، ج 1، ص 501، ح 7؛ المفيد، محمد بن محمد بن النعمان، الارشاد في معرفة حجج الله علي العباد، ج 2، ص 312 – 309. شايان ذکر است که برخي از اهل تحقيق سال 234 ق. را به عنوان سال ورود حضرت هادي، عليه السلام، به سامرا ذکر کرده اند. ر.ک: الصدور، محمد، تاريخ الغيبة الصغري، ص 108 – 107.
(37). الحر العاملي، محمد بن الحسن، اثبات الهداة، ج 3، ص 570، ح 685.
(38). ر.ک: المفيد، همان، ص 336.
(39). المفيد، همان، ص 343.
(40). الکليني، محمد بن يعقوب، همان، ص 533، ح 12؛ المفيد، همان، ص 346 – 345.
(41). الکليني، همان، ص 532، ح 11؛ المفيد، همان، ص 346؛ همچنين ر.ک: النعماني، محمد بن ابراهيم، کتاب الغيبة، تهران، مکتبة الصدوق، ص 60، ح 3؛ الطوسي، محمدبن الحسين، کتاب الغيبة، ص 141، ح 106.
(42). الکليني، همان، ص 532، ح 11؛ همچنين ر.ک: الصدوق، محمد بن علي بن الحسين، کمال الدين و تمام النعمة، ج 1، ص 269، ح 13؛ المفيد، همان؛ الطوسي، همان، ص 139، ح 103.
(43). الکليني، همان، ص 533، ح 15؛ همچنين ر.ک: الصدوق، همان، ج 2، ص 350، ح 45؛ المفيد، همان، ص 347؛ الطوسي، همان، ص 140، ح 104؛ النعماني، همان، ص 94، ح 25.
(44). براي مطالعه بيشتر در اين زمينه ر.ک: الکليني، همان، باب ماجاء في الانثي عشر و النص عليهم، ص 525 – 535؛ الطبرسي، ابوعلي الفضل بن الحسن، اعلام الوري باعلام الهدي، ج 2، ص 208 – 155.
(45). ر.ک: الخوئي، السيد ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج 16، ص 309.
(46). الکليني، همان، ص 328، ح 1؛ المفيد، همان، ص 348.
(47). الکليني، همان، ص 329، ح 5؛ المفيد، همان، ص 349.
(48). »زبيري« لقب يکي از گردنکشان و دشمنان اهل بيت از نسل »زبير« است که در زمان حضرت عسکري، عليه السلام، مي زيست و آن حضرت را تهديد به قتل کرده بود. اما خداوند به دست خليفه عباسي او را به سزاي اعمالش رساند.
(49). الطوسي، محمد بن الحسن، الفهرست، ص 70، ش 78؛ همچنين ر.ک: الخويي، السيد ابوالقاسم، همان، ج 2، ص 48 – 47.
(50). الصدوق، همان، ج 2، ص 434 – 433، ح 16.
(51). همان، ص 408 – 409، ح 7.
(52). ر.ک: الخوئي، السيد ابوالقاسم، همان، ج 7، ص 118 و ج 22. ص 75.
(53). الکليني، ص 328، ح 2؛ المفيد، همان، ص 348.
(54). ر.ک: الخوئي السيد ابوالقاسم، همان، ج 6، ص 247 و 254.
(55). الکليني، همان، ص 329،8 ح 4؛ المفيد، همان، ص 351 – 352.
(56). علامه مجلسي در کتاب مرآة العقول )ج 4، ص 2( در توضيح عبارت »و اشار بيده« که در روايت مزبور آمده است مي گويد: »يعني انگشتان ايهام و سبابه هر دو دست خود را از هم باز کرد و در همين حال دستان خود را از هم دور کرد. چنان که در بين اعراب و غير آنها براي اشاره به ستبري گردن رايج است. يعني آن حضرت جواني قدرتمند است که گردن او اين چنين است«.
(57). ر.ک: الخوئي، السيد ابوالقاسم، همان، ج 23، ص 187.
(58). ر.ک: الصدوق، همان، ج 2، ص 424 – 425.
(59). ر.ک: الخوئي: السيد ابوالقاسم، ج 17، ص 158.
(60). الکليني، همان، ص 330 – 331، ج 3؛ المفيد، همان، ص 351.
(61). ر.ک: الخوئي، السيد ابوالقاسم، همان، ج 15، ص 93 – 94 و 107.
(62). الکليني، همان، ص 330، ح 2؛ المفيد، همان، ص 351.
(63). الکليني، همان، ص 332، ح 12؛ المفيد، همان، ص 353 – 354.
(64). الصدوق، همان، ج 2، ص 384 – 385، ح 1.
(65). الطوسي، همان، ص 217، همچنين ر.ک: المفيد، همان، ج 2، ص 435، ج 2.
(66). ر.ک: الخوئي، السيد ابوالقاسم، همان، ج 1، ص 202.
(67). الصدوق، همان، ج 2، ص 475 – 476، ترجمه با استفاده از ترجمه فارسي کتاب به قلم آية الله کمره اي.
(68). ر.ک: الصدر سيد محمد، همان، ص 298.
منبع: شناخت زندگي بخش (گفتارهايي در شناخت آخرين حجت حق)
/خ
برگرفته از سايت :راسخون