سردار شهید حسین همدانی از فرماندهان نظامی ایران بود که به عنوان مستشار و به دعوت دولت سوریه در آن کشور حضور یافته بود. وی پس از گذشت سه سال و 9 ماه از آغاز ماموریتش در نهایت در تاریخ 16 مهر ماه سال جاری در حومه حلب به شهادت رسید. وی در گفتاری به بیان ماموریت خود در سوریه و وقایع مهم آن کشور پرداخته است. این گفتار در کتاب پیغام ماهیها به قلم گلعلی بابایی منتشر شده است که بخش دوم آن را در ادامه میخوانید:
** سیاستهای کلان محور مقاومت زیر نظر سیدحسن نصرالله
… از آنجا که حضرت آقا فرموده بودند تا سیاستهای کلان محور مقاومت و سوریه زیر نظر سیدحسن نصرالله باشد. لذا ایشان طبق فرمایشات حضرت آقا کلیهی امور مربوط به سوریه را مدیریت میکرد. بر همین اساس حاج قاسم گفتند: این نقشهی راه را ببرید و به سیدحسن نشان بدهید و اگر موافق بودند، کار را شروع کنید. ما هم رفتیم و این سند راهبردی را به ایشان دادیم و قرار شد ایشان یک هفته مطالعه کند و بعد جواب را بدهد. بعد از یک هفته به ما پیغام دادند که بیاید. ما هم از دمشق به بیروت رفتیم. به حضور سیدحسن نصرالله رسیدیم. نماز مغرب و عشا را با ایشان خواندیم و بعد از نماز جلسه شروع شد. ایشان از بنده خواستند تا دربارهی طرح، توضیحاتی بدهم. من هم دربارهی این سند مدتی صحبت کردم. بعد از من، ایشان هم صحبتی کردند و دربارهی طرح سوالاتی پرسیدند. این جلسه که بعد از نماز مغرب و عشا شروع شده بود، تا نماز صبح به طول انجامید و به جز نیم ساعت که برای غذا خوردن متوقف شد، یکسره ادامه پیدا کرد و برای نماز صبح پایان یافت. در آن موقع بیش از 75 درصد کشور سوریه در اشغال مسلح بود و 25 درصد از آن دست حکومت مرکزی مانده بود. وضعیت بسیار خطرناک بود و اصلا کار سوریه تقریبا تمام شده بود.
سیدحسن گفت: مهمترین اقدام راهبردی بیرون کشیدن سوریه از باتلاق است
ایشان در پایان جلسه به ما گفتند: بسیار طرح خوبی است اما در حوزهی سیاسی، اقتصادی و فرهنگی نیازی به کار نیست و این طور برای ما مثال زدند: الان بشار و حاکمیت حزب بعث و دولتمردان نظام سوریه تا گردن در باتلاق غرق شدهاند و چیزی نمانده است تا اینها از بین بروند، حالا در این شرایط شما میخواهید بروید کار فرهنگی بکنید؟ برای اینها کلاس بگذارید؟ از معنویت بگویید؟ الان اصلا موقعیت برای کار فرهنگی مناسب نیست. اینها دارند غرق میشوند. از نظر اقتصادی شما میخواهید برای اینها کت و شلوار بدوزید؟ میخواهید غذا بدهید؟ اینها غذا نمیخواهند، دارند غرق میشوند و از بین میروند. از نظر سیاسی میخواهید بحث کنید که ساختار حکومت را درست کنند. همه چیز دارد از دست میرود. این 3 ماموریت در این 5 حوزه از سند راهبردی را کنار بگذارید. فقط بحث نظامی و امنیتی در اولویت است. ابتدا باید بشار و حاکمیت سوریه را از این باتلاق بیرون آوریم. بعد به نظافت آنان میپردازیم و کت و شلوار تنشان میکنیم. غذا بهشان میدهیم، درسشان را میخوانند و عبادت میکنند. الان بیرون کشیدنشان از این باتلاق اولین و مهمترین اقدام راهبردی شما است.
خب! خیلی حرف بجایی بود. بعد از آن به ما گفتند: بروید و این قمست را اصلاح کنید و بازگردید.
یک هفته به طول انجامید تا سند اصلاح شود. آن سه اقدام راهبردی مورد تذکر سیدحسن را کنار گذاشتیم و فقط در حوزهی امنیتی و نظامی برنامه را تهیه کردیم. دوباره طی جلسهای سند راهبردی اصلاح شده را خدمت ایشان بردیم. ایشان هم بعد از چندین ساعت بحث و بررسی موافقت خود را با این طرح اعلام کردند و گفتند: دولتمردان سوریه درک اهمیت این نقشهی راه را ندارند، الان هم که به شدت درگیر بحران شدهاند. اگر شما همهی سند با اقدامات موجود در آن را یکجا به آنها بدهید،آنها هم آن را بایگانی میکنند. بهتر است در چند مرحله و در هر مرحله بخشی از این اقدامها را در اختیارشان بگذارید. در سوریه، چون همهی ارتش از پادگانها بیرون آمده و در شهرها درگیر بودند، سربازان اهل تسنن مانده در پادگان هم، پادگان را رها کرده و رفته بودند. البته نه اینکه به مسلحین وصل شوند، رفته بودند در روستاها و شهرهای خودشان. چون احساس میکردند در این درگیریها بیخودی کشته میشوند. ارتش هم هرچه توان داشت وارد صحنه کرده بود و به نیروی کمکی نیاز داشت. مثل کشور ما هم نبود که پلیس و سپاه داشته باشد.
** سوریها در ابتدا با 3 دلیل با تشکیل بسیج مخالفت کردند
زمانی که این آشفتگی را در ارتش سوریه مشاهده کردیم، یکی از اقدامهای راهبردی ما مشارکت دادن مردم برای کمک به ارتش، جهت عبور از بحران بود. مسئولین سوری پرسیدند که معنی این اقدام چیست؟ گفتیم: یعنی تشکیل بسیج مردمی و برایشان توضیح دادیم. آن ها هم با سه دلیل با این اقدام مخالفت کردند.
اول، گفتند: ما ارتش خودمان را نمیتوانیم پشتیبانی کنیم، شما میخواهید یک ارتش دیگر برای ما درست کنید؟ نه، ما با این طرح مخالفیم.
دوم، شما میخواهید به جوانان اسلحه بدهید؟ این که برای ما خطر دارد! اینها میآیند با ما میجنگند. به مردم که نمیشود اعتماد کرد.
سوم، اینکه مردم غلط کردهاند میخواهند ارتش تشکیل بدهند. آنان باید جوانانشان را جهت سربازی در اختیار ما قرار دهند.
کلا با این اشکالهای اساسی که گرفتند، با طرح مخالفت کردند.
** هر هفته 600 جوان سوری جذب بسیج سوریه میشدند
با خود آقای بشار صحبت کردیم و قرار شد ما جوانان را آموزش بدهیم و هر موقع نیاز شد ارتش از اینها استفاده کند. ارتش سوریه نیز دیگر توان آموزش نداشت و درگیر جنگ شده بود. ما جوانان را جذب و آموزش دادیم. هر هفته حدود 600 نفر از این جوانان جذب میشدند. دورهی آموزشی آنان نیز 12 روزه بود.
** مسمویت با جیوه وزیر دفاع و اعضای شورای امنیت ملی توسط آشپز وزارتخانه
در آن وضعیت بحرانی، شورای امنیت سوریه مدام تشکیل جلسه میداد. یک فردی که حدود 20 سال آشپز وزارت دفاع بود و برای وزیر دفاع، اعضای شورای عالی امنیت و فرماندهان ستاد ارتش سوریه غذا میپخت، توسط مخالفین با دریافت مبلغ زیادی پول جذب میشود، آنها موادی به نام جیوه در اختیار او قرار میدهند تا در غذای این اشخاص بریزد. جیوه ضمن اینکه وارد خون میشود، داخل سلولهای بدن نیز نفوذ میکند. نهایتا برخی از اعضای این شورا با خوردن غذای آلوده، به شدت مسموم میشوند. آن آشپز هم به محض سرو این غذا به بهانهی کاری از ساختمان ستاد ارتش خارج شده و توسط مخالفین مسلح به کشور اردن برده و پناهنده شده. در این عملیات تروریستی وزیر دفاع، تعدادی از اعضای شورای عالی امنیت و وزیر کشور مسموم شدند. درمان اولیه روی آنها انجام شد اما جواب نداد. خونشان را هم عوض کردند اما باز بهبودی حاصل نشد. چون جیوه داخل سلولهای آنها رفته بود. نهایتا یک تیم پزشکی از بیمارستان بقیه الله اعظم(عج) ایران به سوریه آمدند و پزشکان بسیار مجرب ما توانستند این مسمومین را تحت درمان قرار بدهند و از مرگ حتمی نجات دهند.
** آخرین پیشنهادم به بشار که سوریه را از سقوط حتمی نجات داد
اسفند 91 تروریستها کاملا به نقطه پیروزی نزدیک شده بودند. آنها با حمایت همه جانبه عربستان، قطر، امارات و کشورهای غربی توانستند حلقه محاصره را تنگتر و به کاخ ریاست جمهوری سوریه در دمشق نزدیک شوند. طوری که عنقریب کاخ را به اشغال خود درآورند. آن شب وضعیت بسیار بغرنجی پیش آمده بود. البته خانوادهها را فرستاده بودیم به جاهای امن. بشار اسد هم کار را تمام شده میدانست و دنبال رفتن به یک کشور دیگر بود.
آخرین پیشنهاد آن شب به بشار اسد داده شد. گفتم: حالا که همه چیز تمام شده و کاخ ریاست جمهوری در آستانهی سقوط میباشد، شما باید این آخرین پیشنهاد ما را عملی کنید. چه کنیم؟ گفتم: در اسلحه خانهها را باز کنید و مردم را با اسلحههای موجود در آن مسلح کنید تا خود مردم جلوی این تروریستها را بگیرند.
با این پیشنهاد موافقت کردند و همان شب با این اقدام سوریه از سقوط حتمی نجات پیدا کرده بود و مردم تروریستهای تکفیری را از اطراف کاخ ریاست جمهوری و بعد هم شهرهای سوریه عقب راندند. همین نیروها، هسته اولیه تشکیلاتی به نام «دفاع وطنی» را شکل دادند که الان در سوریه با تکفیریها میجنگند.
4 دیدگاه
ناشناس
کاش از تمام این جریانات فیلم و سریال بسازن به مردم نشون بدن وضعیت چطور بوده…
چه تروریست هایی کنار گوششون داشته بزرگ میشده
عالی
شهدا زنده هستند شهادت سردار افتخار ماست .یادش همیشه زنده و جاوید است .باشد نظری به بسیجی ها کندروحش مارا کمک کند.
ناشناس
روحت شاد سردار
ان شا الله شافع ما باشي
ناشناس
امروز در همین سایت خبری به نقل ازیکی فرمانده های دفاع مقدس بحرین جزء ایران بوده و به ناحق از ایران گرفته شد به نظر غرور دستمون نداد سرنوشت صدام پیدا نکنیم