از همان لحظه اول ورود، یکی از اسرا دستش روی دندانش بود و می نالید. آن قدر آه و ناله کرد تا امدادگرمان با کوله باری از تجربه، مقابلش نشست. ابتدا به قصد کشیدن دندان، او را زیر باریکه نوری که از پنجره به داخل می تابید.اما وسیله مطمئنی پیدا نکرد و تصمیم گرفت پس از عصب کشی آن را پر کند.
پاهای اسیر را دراز کردیم و یک نفر روی آن ها نشست. دو نفر از پشت سر، محکم دست هایش را گرفتند. چند سوزن و یک جوالدوز ساخت خودمان، با تعدادی سر سرنگ های چند بار مصرف شده ،وسایل کار شدند. چراغ روغنی من هم، برای ضدعفونی کردن روشن شد و امدادگر کارش را آغاز کرد.
کسی به داد و فریادهای اسیر توجهی نداشت. تکه چوبی میان دندان هایش گذاشته بودیم تا دهانش را نبندد.اشک ریختن و ادای کلمات نامفهوم، تنها کاری بود که می توانست انجام دهد.
کار تخلیه ی دندان و عصب کشی که تمام شد، تکه های زرورق سیگار که قبلاً توسط بچه ها سوزانده شده بود، تکه تکه گرد شدند و درون حفره دندان قرار گرفتند. ته جوالدوز هم سمبه ای بود برای فرو کردن شان تا کم کم سطح دندان، یک نواخت و صاف شود.
کار که پایان یافت، اسیر نفس عمیقی کشید و روی زمین رها شد.
«تا آخر عمر برات کار می کنه.»
ما خندیدیم و او از فشار درد به خود پیچید.چهره یدوستانش که تا به آن روز چنین کاری را ندیده بودند، از ترس سفید شده بود و ما که عادت کرده بودیم، هنوز هم می خندیدیم.
راوی: آزاده سورن هاکوپیان /سایت جامع آزادگان
یک دیدگاه
مریم
بعضی ادما مهم نیست کجا باشن هر جایی باشن خوبن وشرایظ رو برای خودشون می سازند