بیجهت او را «مسیح کردستان» ننامیدهاند. دلیل گرایش عجیب خیل مردم کُرد در اوج تبلیغات ضدانقلاب از چنگال کومله و دموکرات به دامان انقلاب اسلامی، چیزی نبود جز نفس مسیحایی و اخلاق عیسوی شهید محمد بروجردی و همرزمان مخلص و سراپا ایمانش. کاری که او کرد چیزی بود شبیه معجزه. هرچند اسلحه در دست داشت، اما با نیروی عشق حکومت مقتدری برپا کرده بود در دل مردم اهل سنت کُرد. حکومتی که آوازه اش و البته نوستالژیاش کماکان ذهنها را پر کرده است.
بررسی چراییِ موفقیت شهید بروجردی در ایجاد وحدت میان اهل سنت کُرد و انقلاب اسلامی، درسهای بسیاری برای امروز ما که وحدت اسلامی را اصلی اساسی میدانیم، دارد. برای یافتن جواب این سوال سراغ «محمد الله مرادی» از پیشمرگان مسلمان کُرد و فرمانده سابق سپاه سقز رفتیم. ایشان که اصرار داشت «نیروی» شهید بروجردی خوانده شود نه «همرزم» او، به سوالات ما در این زمینه پاسخ گفت:
ماجرای سربازی که به صورت شهید بروجردی سیلی زد و در رکابش به شهادت رسید
* آقای مرادی! قبل از آشنایی مستقیم با شهید بروجردی آیا شناختی درباره ایشان داشتید؟
منش ایشان طوری بود که در آن موقع بین گردانها و لشکرها به حسن خلق شهرت پیدا کرده بودند. قبل از آشنایی با ایشان ما این خاطره زیبا را دربارهشان شنیده بودیم که در سپاه هفتم در باختران (اوایل انقلاب ایشان در باختران بودند) یکی از سربازان متاهل به دفتر فرماندهای میرود تا از ایشان مرخصی بگیرد، زمانی که سرباز وارد دفتر میشود ایشان ایستاده و آماده رفتن به ماموریت بودند؛ سرباز رو به رئیس دفتر میگوید: «مرخصی میخواهم.» رئیس دفتر میگوید که نمیشود. سرباز میگوید: «بروجردی کجاست؟ من میخواهم با خود بروجردی صحبت کنم.» یعنی ایشان شهید بروجردی را که در آنجا کنار دستش ایستاده، نمیشناسد. شهید بروجردی میگوید: «فرض کن من بروجردیم، میگویم که نمیشود!» سرباز عصبانی میشود و شروع به داد و بیداد میکند. شهید بروجردی میگوید: «شما سرباز اسلامید و برای یک مرخصی که نباید عصبانی بشوید!» سرباز بیشتر عصبانی میشود و یک سیلی به شهید میزند و میگوید: «به شما ربطی ندارد، اصلا شما چه کارهاید؟» و کلی بد و بیراه نثار شهید بروجردی میکند.
شهید بروجردی بسیار خوش تیپ بود و قد بلندی داشت، به سرباز نزدیک میشود و او را محکم بغل میکند؛ سرباز قد نسبتا کوتاهی در مقابل شهید بروجردی داشته و فکر میکند که شهید بروجردی میخواهد او را بزند. شروع به مقاومت و مقابله میکند که شهید روی او را میبوسد و میگوید: «بیا برویم دفتر و آنجا صحبت کنیم.» سرباز میگوید: «تو چه کارهای که دخالت میکنی؟ من بروجردی را میخواهم!» شهید بروجردی میگوید : «بابا من بروجردیام!» سرباز که تازه به خودش آمده شروع میکند به گریه کردن و میگوید: «شما اگر میخواهی مرا بازداشت کن یا تبعید کن. هرکاری با من بکنید حقم است.» شهید بروجردی میگوید: «تو برو مرخصی وقتی برگشتی بیا داخل دفتر خودم تا انشاءالله این عصبانیتت را اصلاح کنیم.» خلاصه اینکه با سرباز رفیق میشود به حدی که این مرخصی آخرین مرخصی سرباز میشود و وقتی از مرخصی بازمیگردد خط مقدم جبهه میرود و آنقدر آنجا میماند که شهید میشود. بعدها وصیتنامه این شهید به دست من رسید و آنجا این مطلب را آورده بود و در پایان گفته بود که شهید بروجردی دید مرا نسبت به مسائل خیلی عوض کرد. قبل از اینکه مستقیم با شهید بروجردی آشنا بشوم از این موارد درباره ایشان زیاد شنیده بودم.
نحوه برخورد شهید بروجردی با مردم بومی کُرد/بروجردی همیشه میگفت: شما باید صف ضد انقلاب را از صف مردم کُرد و اهل سنت جدا کنید
*رابطه شما با شهید بروجردی چگونه بود؟از اولین برخورد خود با ایشان بگویید.
رابطه بنده با شهید بروجردی رابطه بین فرمانده و نیرو بود، یعنی ایشان فرمانده بنده بود. اینگونه نبود که ما همرزم باشیم. در آن زمان من فرمانده گردان امام حسین(ع) بودم و ایشان هم فرمانده قرارگاه حمزه بود. در عملیاتها و جلسات مختلف ما در خدمت ایشان بودیم. اولین باری که من ایشان را دیدم در یک عملیات پاکسازی در روستایی به نام «هرمیدول» از توابع سقز بود. عمده این عملیات به عهده گردانهای «پیشمرگان مسلمان کرد» و از بچههای اهل سنت بود و فرماندهای آن به عهده شهید بروجردی بود. گردانهای غیر بومی هم از عملیات پشتیبانی میکردند. بعد از اینکه روستا پاکسازی شد شهید بروجردی یک سخنرانی کرد. در بین صحبتهای ایشان یک آقایی بلند شد و شروع کرد به فحش دادن به شهید بروجردی و گفت: «من حرفهای شما را قبول ندارم، شما مزدورید!» بد و بیراه زیادی نثار شهید بروجردی کرد. در این حین بلند شدم و به طرف آن شخص حمله کردم. یک دفعه شهید بروجردی مرا گرفت و از زمین بلند کرد و به من اعتراض کرد که: «چه کار داری میکنی؟! این بنده خدا انتقاد دارد و حرف زده است. نباید که او را کشت!» گفتم: «نخیر! ایشان به اسلام و فرمانده ما توهین کرده است.» مرا کنار کشید و دستش را روی شانه طرف گذاشت و گفت: «اگر دوستمان تحمل کند من با ایشان صحبت خواهم کرد.» بعد از جلسه 10 یا 15 دقیقه با صمیمیت تمام با این آقا صحبت کرد ولی او در مقابل دائم فحش میداد. اما بعد از مدتی دیدم حالتش تغییر کرد. مدتی هم ارتباط بینشان ادامه داشت تا اینکه یک روز ما دیدیم وارد سپاه سقز شد و به عنوان پیشمرگ مسلمان ثبت نام کرد. بعد از مدتی هم شهید شد.
به این ترتیب در اولین برخورد مستقیم با شهید بروجردی دیدم که او زاویه دید متفاوتی دارد. یکی از نکاتی که دائم در سخنرانیها به نیروها تاکید داشتند این بود که «شما باید صف ضد انقلاب را از صف مردم کُرد جدا کنید؛ صف کسانی که به نام اهل سنت و کُرد آمدهاند و با ما و در کنار ما در مقابل کفر میجنگند را باید جدا از ضد انقلاب بدانید؛ باید بدانیم که اگر ما مسلمانیم آنها هم مسلمانند و هیچ فرقی با هم نداریم.» این جملهها را ایشان از ته دل میگفت و تاثیرگذاری این حرف و این تفکر ایشان تا سالها حتی تا امروز هم وجود داشته، اگر شما الان هم به پیشمرگان مراجعه کنید میبینید که بروجردی برایشان یک چیز دیگر است.
اقدامات شهید بروجردی برای ایجاد وحدت شیعه و سنی در کردستان/به اهل سنت اقتدا میکرد/محافظانش را از اهل سنت کُرد انتخاب کرد
* این تاکیدی که فرمودید شهید در سخنرانیها در مورد تفاوت اهل سنت و کُرد با ضد انقلاب داشت را در عمل چطور نشان میداد و چطور آن را عملیاتی میکرد؟
یکی از کارهای ایشان این بود که در امر ازدواج سعی میکرد این صفبندی بین شیعه و سنی را از میان بردارد. یعنی خیلی از دختران کُرد را به عقد بچههای شیعه و همچنین خیلی از دختران شیعه را به عقد بچههای اهل سنت درآورد. دیگر اینکه حقوقی که به بچههای پیشمرگ میداد با بچههای پاسدار مقداری تفاوت داشت که این را هم ایشان اصلاح کرد. موردی که خیلی آشکار و واضح بود، در مورد محافظانش بود. برای ایشان به عنوان فرمانده قرارگاه دو محافظ اختصاص داده بودند که ایشان آنها را با دو نفر از پیشمرگان عوض کرد. یعنی دو پیشمرگ را از بین بچههای اهل سنت کُرد به عنوان محافظ خود انتخاب کرد. خیلیها هم به این کار ایشان اعتراض کردند که آیا این صلاح است و از این نوع اعتراضها، اما ایشان در این مورد کار خودش را کرد. حرکتهای این چنینی انجام میداد که واقعا ماندگار بود و اگر شما به صف پیشمرگان مراجعه کنید همه اینها را یکی یکی برایتان میشمارند. یعنی تمام حرفهایش به منصه ظهور مینشست و آنها را عملی میکرد. هیچ وقت در اتاقش و یا یک جای جدا غذا نمیخورد. جدا نماز نمیخواند، پشت بچههای پیشمرگ نماز میخواند و حتی به آنها اقتدا میکرد. به شخصه موردی را ندیدم ایشان حرف بزند و عمل نکنند.
*وقتی خبر شهادت بروجردی به گردانهای پیشمرگان رسید، چه واکنشی نشان دادند؟
در منطقه ما یک رسمی رایج است که وقتی کسی عزیزی را از دست میدهد بر سر و دوشش گل میگیرد، من در بین گردان خودم که همگی از اهل سنت کُرد بودند، دیدم که دقیقا عزا به پا شد و همه گل بر سر گرفتند! در بین لشکرهای دیگر هم من دیدم که همه گل بر سر گرفتند و عزادار بودند. شاید خیلی از پیشمرگان ما اصلا سواد هم نداشتند اما چنان از کارهای فرهنگی شهید بروجردی و وحدتطلبی ایشان حرف میزدند که انگار یک سخنران قهار هستند و دارند در مورد شهید بروجردی کار فرهنگی انجام میدهند! دائم ایشان را معرفی میکردند که ایشان که بود چه کرد! شهادت ایشان چه بین گردانها و لشکرهای تابع ایشان و چه دیگر نیروها تبعات عجیبی داشت. مراسم ایشان یک عزای به تمام معنا بود.
مردم کردستان و پیشمرگان میگفتند که شهید بروجردی شبیه حضرت مسیح(ع) است
*شهید بروجردی به «مسیح کردستان» معروف است، این لقب از کجا آمد؟ آیا از طرف مردم کُرد و نیروهایشان بود که چنین عنوانی به بروجزدی نسبت داده شد یا بعد از شهادت، دیگران این اسم را به کار بردند؟
این اسم را در شهرهای دیگر به ایشان داده بودند. اما این اسم نسخهای بود که از بین صحبتهای مردم کردستان درباره ایشان برداشت شده بود. همانطور که چهره ایشان را برای شما ترسیم کردم، ایشان یک مرد قد بلندِ ریش طلایی و با چهرهای زیبا و نورانی بود. برای همین مردم کردستان و پیشمرگان میگفتند که ایشان حضرت مسیح(ع) است. در آن سخنرانی که اشاره کردم اولین ملاقات بنده با ایشان بود، در بین پیشمرگان من به شخصه سه یا چهار بار از بین مستمعین شنیدم که میگفتند: “چقدر شبیه حضرت مسیح است!” یعنی این خیلی بین مردم کُرد رایج بود که ایشان را شبیه حضرت مسیح(ع) میدانستند. حالا کسی که این نسبت را به ایشان داده در واقع از بین صحبتهای مردم کُرد الهام گرفته و نسخه پیچیده است. نه اینکه بخواهد از خودش چیزی درآورده باشد. و واقعا اسمی که انتخاب کرده بسیار زیبا و برازنده ایشان بود.
بنیان و پایه اصلی کارهای فرهنگی را سپاه و جهاد بنا نهادند اما دیگران نتوانستند آن را حفظ کنند
*آیا فعالیتهای فرهنگی که شهید بروجردی آن زمان در مورد مسآله وحدت انجام میدادند بعد از ایشان هم ادامه پیدا کرد؟
حقیقت امر این است که بزرگوارانی مثل شهید بروجردی، شهید نصرالهی، شهید کاظمیها و چند تن دیگر از شهدا استثنا بودند. بعد از ایشان هم حرکتهایی بود و سعی شد در ساختار سپاه این مساله حفظ شود. اما خب شما هم میدانید که سپاه به تنهایی نمیتواند این مورد با اهمیت را پیش ببرد؛ مثالی در این زمینه میزنم تا مطلب روشنتر شود. بعد از دوران جنگ، سپاه و جهاد(نه جهاد کشاورزی فعلی) در راستای بازسازی و کارهای عمرانی و اقتصادی در منطقه فعال بودند. زیر ساخت بسیاری از فعالیتهایی که امروزه دولتها به عنوان لولهکشی و … انجام میدهند، در آن موقع گروه مهندسی سپاه در مناطق صعب العبور انجام دادند و جاده کشیدند، بعد دولتها آمدند و فقط یک آسفالتی روی آن ریختند. در مورد مسائل فرهنگی هم همینطور است. بنیان و پایه اصلی کارهای فرهنگی را سپاه و جهاد بنا نهادند اما دیگران حتی نتوانستند آن را حفظ کنند.
به عقیده بنده که هم در دوران جنگ رزمنده بودم و هم بعد از آن فرمانده سپاه بودم، کل تشکیلات عریض و طویلی که امروز در منطقه و در کل کشور به عنوان متولی امر فرهنگی داریم به اندازه یک معاونت فرهنگی آن موقع که به آن «کمیته فرهنگی جهاد» میگفتند، نمیتوانند کار کنند و نکردند. به اندازه روابط عمومی سپاه آن موقع که به آن «روابط عمومی فرهنگی» میگفتند و در روستاها و شهرها کار فرهنگی میکرد، نمیتوانند کار کنند! تمام اینها با وجود بودجههای هنگفتی که هرساله برایشان تعریف میشود نه کار کرده و نه میتوانند کار کنند! پیامدهای کارهای آن موقع که بدون بودجه انجام میشد و کارهای امروز را میبینیم که اصلا قابل مقایسه نیستند. همین که شما میبینید از شهید بروجردی، شهید نصرالهی و شهید کاظمیها یک طور دیگری نام میبرند، این خودش پیامد فرهنگی است دیگر، چرا بعد از آنها از کسی اینگونه نام برده نشد! این اثر فرهنگی است که خود را نشان میدهد.
دولتها نتوانستند بعد از شهید بروجردی، فرهنگ تعامل با اهل سنت را خوب حفظ کنند
*آیا نسل جوان امروز کردستان هم از شهید بروجردی شناختی دارد؟
کم و بیش بله، اما همانطور که عرض کردم بعد از شهید بروجردی دیگران نتوانستند این فرهنگ تعامل با اهل سنت را خوب حفظ کنند و الان هم اگر کتابی نوشته میشود و یا خاطرهای درج میشود همان قدیمیها هستند که به فکرند که آن را انجام بدهند. چرا از نسل جدید کسی نمیآید این کار را انجام بدهد و کتابی از خاطرات جنگ بنویسد؟ از فیلمسازان که بسیار گلهمندم، اکثرا به فکر پول هستند و بعد هم که در قبال پولهای هنگفت، فیلمی که میسازند تحریفات زیادی در آن میآورند. مثلا در فیلمی که از کردستان میسازند حتی لباسی که تن یک کرد میکنند نیمه فارسی و نیمه بلوچی است. یا لهجه طرف یک چیز دیگر است که به عنوان لهجه کُردی معرفی میشود. کلا حرکات و سکناتش مال کردها نیست. این نشان میدهد یک انقطاعی بین آرمانها و تفکر آن روز با امروزیها ایجاد شده است. به نظر شما چه کسانی باید این فرهنگ را به نسل امروز کرد انتقال بدهد؟ امثال ما که در انزوای کامل هستیم؛ دولتها که میآیند مثلا باید تبلور نظام باشند در صورتی که در واقعیت هیچ اثری از نظام در پیشانی آنها نیست و هر گروهی که روی کار میآید جناح خودش را تقویت میکند و هیچگاه به دنبال این نیست که فلان رزمنده و فلان شهید چطور عمل کرد که این تبعات خوب را داشت و آن اثرات خوب را از خود به جا گذاشت! برعکس چه بسا به دنبال این بودند که این را خاموش کنند با این بهانه که امروز نسل جدید چیز دیگری میخواهد. پس در واقع انتقال این ارزشها و آن فرهنگ به نسل جدید نه تنها پرداخته نشده بلکه روز به روز هم رو به فراموشی است و مطمئن باشید که این به ضرر ماست.
صحبتهای رهبری در سفر به کردستان تصویر زیبایی را از کردها و اهل سنت ارائه کرد/ بسیاری از اهل سنت در رکاب امام حسین(ع) به شهادت رسیدند/خون شیعه و سنی باهم مخلوط شده است
*درباره این مواردی که عنوان کردید آیا راهکاری هم دارید؟
من همیشه این را گفتهام که در کشور ما تصویر بدی از مسائل کردستان ارائه شده است و همه در این مورد به انحراف میروند. اما وقتی رهبر انقلاب به کردستان سفر کردند تصویر زیبایی را از کردها و اهل سنت ساختند که اگر شما به آن صحبتها مراجعه کنید متوجه میشوید که ایشان واقعا این نگاه را تصحیح کردند. منتها دیگران در نهادهای فرهنگی مختلف این را نه میبینند و نه عملی میکنند. شما خوب میدانید که بر سر و سینه زنان حسینی خیلی زیادند، اما مهم این است که چه کسی واقعا حسینی است! در زمان جنگ افراد بسیاری داشتیم که دائما حسینیه میرفتند و برای امام حسین(ع) عزاداری میکردند اما به جنگ نمیآمدند و حتی در مقابل ضد انقلاب هم سکوت میکردند. ولی بسیاری از اهل سنت را که نه حسینیه میرفتند و نه با سر و سینه زدن اظهار ارادت میکردند، همینها آمدند و در رکاب امام حسین(ع) به شهادت رسیدند. الان مسئول فرهنگی ما باید این را زنده کند. مسئول فرهنگی ما باید این را زنده کند که شهید بهزاد همتی شیعه به عنوان بخشدار دیواندره و شهید حمید محمدی سنی که شهردار دیواندره بود و هر دوی آنها هم پیشمرگ بودند، زمانی که شهید شدند خونشان با هم آمیخته شد. یعنی ضد انقلاب هر دوی اینها را ربود و سرشان را برید. یک زمانی من بر سر مزار اینها سخنرانی کردم و گفتم که آقایانی که ادعا میکنند که شیعه و سنی جدا هستند بیایند و خونهای اینها را که به هم آمیخته جدا کنند. ببینید میتوانید؟! هرگز نمیتوانید چون خون شیعه و سنی باهم مخلوط شده است! وحدت عملی را امثال این شهدا که خونشان با هم در آمیخت به نمایش گذاشتند. آنهایی که در التزام و رکاب نظام اسلامی همراه امام و شهدا و رهبری پیش آمدند آنها را باید مسلمان درست و حسابی دانست مابقی همه شعار است و بس. شرایط امروز ما مصداق “ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج” است. مسئولین فرهنگی ما باید برگردند و به شهدا اقتدا کنند که آنها چطور میدیدند شیعه و سنی را، کرد و ترک را !
ای بسا هند و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان!
از زبان همدلی خود دیگر است همدلی از هم زبانی خوشتر است
بنابراین راهکارها را ما باید از امثال شهید بروجردی الگوبرداری کنیم که هم جنگ را اداره میکردند و هم در مسائل فرهنگی و اجتماعی موفق بودند؛ اما متاسفانه اینها کاملا منزوی هستند و این همه مشکلاتی که در جامعه میبینیم علتش عدم اخلاص است که این همه کار میشود اما نتیجه ندارد. آنچه در جبههها وجود داشت و امروز در جامعه جای آن خالی است ایمان و اخلاص است. ای کاش مسئولین ما میگشتند و از آن افکار استفاده میکردند.