توجیه دست دادن با اوباما در حاشیه اجلاس سازمان ملل با تحریف تاریخ و نسبت دادن مطالب نابجا به حضرت سید الشهداء(ع)، یکی از محورهای سخنرانی برخی محافل در ایام عزای امام حسین(ع) بود. افراط در به کار بردن این نسبتهای ناروا اعتراض علما و اساتید تاریخ اسلام را به دنبال داشته، به نحوی که این اعتراضات در منبرهای دهه محرم نمود پیدا کرد.
حجت الاسلام دکتر جواد سلیمانی امیری، محقق و پژوهشگر تاریخ اسلام و استاد حوزه و دانشگاه است. وی در این گفتگو به بررسی برخی ادعاهای مطرح شده درباره مذاکره امام حسین(ع) با عمرسعد و حواشی آن پاسخ داده است.
*به دنبال مذاکرات هستهای، برخی کوشیدهاند تا برخی ابعاد آن و حتی حواشی غیرمرتبط را با رخدادهای صدر اسلام تطبیق دهند. برای نمونه در یکی از آخرین موارد، تلاش شده تا برای دستدادن وزیر محترم خارجه ایران با رئیس جمهور آمریکا، نمونه تاریخی ذکر کنند و در این باره ادعا شده که امام حسین(ع) هم با عمرسعد دست دادهاند؛ پس این دست دادن با رئیس جمهور آمریکا بدون اشکال است. نظر شما به عنوان پژوهشگر تاریخ اسلام، درباره چنین ادعاهایی چیست؟
درباره ماجرای مذاکره امام حسین با عمرسعد گزارشهایی داده شده که معتبرترین گزارش، گزارش ابومخنف است. گزارش ابومخنف در سه منبع آمده است:
الف) تاریخ طبری جلد ۵ صفحه ۴۱۳ چاپ دارالمعارف قاهره و تحقیق ابوالفضل ابراهیم
ب) تذکره الخواص سبط بن جوزی صفحه ۲۴۸ چاپ نجف مطبعه الحیدریه
ج) مقاتل الطالبیین ابوالفرج اصفهانی صفحه ۷۵ چاپ موسسه دارالکتاب
این سه منبع این گزارش را نقل کرده اند. ابی مخنف از راویان بنام کوفه در نیمه اول قرن دوم هجری است. وی گرایش به شیعه داشت. شیخ طوسی می گوید ایشان از اصحاب ائمه(ع) بود و نجاشی می گوید منقولات وی اطمینان بخش است و شیخ محدثین در کوفه است. اجداد و خاندانش از محبین و یاران اهل بیت(ع) بوده اند و پدرش از یاران علی(ع) بود. بهترین آثارش مقتل الحسین است که علامه توستری آن را صحیح ترین مقتل می داند.
وی این کتاب را تقریباً ۷۰ سال پس از واقعه عاشورا نوشت. وی با مردم کوفه که خودشان روز عاشورا حضور داشتهاند یا از کسانی که به یک واسطه با نهضت عاشورا ارتباط مستقیم داشته اند، مصاحبه و تحقیق میکرد و حاصل این گفتگوها در برخی منابع تاریخی از جمله سه منبع فوق آمده است.
ارشاد شیخ مفید نیز گزارش های ابومخنف را آورده ولی گزارش ملاقات عمرسعد با امام حسین(ع) را ذکر نکرده است.
داستان از اینجا شروع شد که امام حسین(ع) عمرو بن قرظه را خواست و به ایشان فرمود نزد عمر سعد برو و بگو امشب بیاید تا بین دو لشکر ملاقات کنیم. عمرسعد با ۲۰ اسب سوار آمد و امام حسین(ع) هم تعدادی همراه داشت. وقتی این دو به هم رسیدند، حضرت به اصحاب دستور داد از آنها دور شوند؛ عمرسعد هم به همراهانش دستور داد از آن جا دور شوند. فقط امام حسین(ع) ماند و عمرسعد. این دو مدت زیادی باهم صحبت کردند به طوری که پاسی از شب گذشت. بنابراین کسی از محتوای این مجلس خبر نداشت.
*پس وقتی که حتی از محتوای مذاکرات هم خبری وجود ندارد، به طریق اولی ادعای دست دادن هم نمیتواند مستند و دقیق باشد؟
بله. این ادعای دست دادن کاملاً غیرمستند است. البته توجه داشته باشید که بعداً بین مردم شایع شد که حسین بن علی(ع) به عمرسعد فرموده بیا هر دو لشکر علیه یزید متحد شویم. ولی عمرسعد گفت اگر این کار را بکنم، خانهام را بنیامیه ویران میکنند، حضرت فرمود من آن را برایت میسازم؛ عمر گفت زمینهای زراعی ام را میگیرند، حضرت فرمود من از اموال خودم در حجاز به تو میدهم. این حرفها بین مردم شایع بود. شایعه دیگر این بود که امام حسین(ع) سه پیشنهاد به عمرسعد داد:
الف) یا به همان مکانی که از آنجا آمدهام، برگردانند. یعنی همان مدینه.
ب) یا دستم را در دست یزید بن معاویه قرار بدهم تا ببیند نظرش درباره مشکل بین من و او چه میشود.
ج) مرا به هریک از مرزهای مسلمین که خواستید، بفرستید تا فردی از اهالی آنها گردیده و در نفع و ضررشان شریک باشم.
ولی عقبه بن سِمعان میگوید من از مدینه به مکه و از مکه به عراق همراه امام حسین(ع) بودم؛ تا زمان کشتهشدنش هم از حضرت جدا نشدم. نه در مکه نه در مدینه نه در راه و نه در عراق و نه در لشکرش تا روز قتلش هیچ کلمهای به مردم نگفت که من نشنیده باشم. اما والله علیرغم آنچه مردم گمان می کنند و می گویند که پیشنهاد کرده تا دستش را در دست یزید بن معاویه بگذارد یا او را به مرز بفرستند، چنین پیشنهادی را مطرح نکرده ولی فرمود مرا رهاکنید بروم در این سرزمین پهناور تا ببینم کار مردم به کجا میکشد.
در گزارش سبط بن جوزی در تذکره الخواص، این گزارش که پیشنهاد شده دست در دست یزید بگذارم، نیامده است.
احتمالاً برخی از این شایعات توسط دستگاه اموی و خود عمرسعد در جامعه منتشر شده بود، تا قداست نهضت سید الشهداء(ع) را از بین ببرند.
این صدر و ذیل معتبرترین گزارشی است که درباره ملاقات عمرسعد با امام حسین(ع) آمده است. در این گزارش، نه دست دادن معلوم است نه حتی متن گفتگو بین امام(ع) و عمرسعد. پس هرکسی بیاید درباره محتوای این مذاکره حواشی اضافه کند، در واقع از خودش به تاریخ اضافه میکند! پس درباره اصل ملاقات سند وجود دارد؛ اما درباره محتوا و نحوه آن، سندی موجود نیست.
*اصولا چرا امام(ع) عمر سعد را دعوت کرد و به گفتگو با وی پرداخت؛ در حالی که امام(ع) با والی مدینه و مکه و کوفه و سران اموی این گونه ارتباط برقرار نکرده است؟!
علت این بود که عمرسعد تمایل قلبی به جنگ با حضرت نداشت. عمرسعد، ذاتاً یک شخصیت اموی نیست. او ابتدا نمی خواست با حضرت بجنگد؛ البته یک شخصیت مثبت شیعه اهل بیتی هم نیست؛ بلکه شخصی است از یک خاندان معروف از اصحاب نامدار رسول خدا(ص) به نام سعد بن ابی وقاص که در شهر کوفه دارای آبروست. ابن زیاد می خواست از موقعیت خانوادگی اش استفاده کند؛ از این رو او را به فرماندهی لشگرش گماشت تا از آبرو و اعتبار خاندان وی علیه اهل بیت(ع) و سیدالشهدا(ع) استفاده کند.
ابن زیاد برای وادارکردنش به جنگ با امام ابتدا از حب مقام او استفاده کرد و به او حکمی داد تا والی ری بشود. وقتی ابن زیاد والی شد، او را خواست و گفت اجازه میدهم به مأموریت ری بروی منوط به این که این جنگ را علیه حسین بن علی(ع) انجام دهی. شاهد بر تزلزل عمرسعد این است که گفت فرصت بده تا بروم و فکر کنم. بعد رفت و با خواهرزادهاش پسر مغیره بن شعبه مشورت کرد. خواهرزادهاش گفت اگر مال و دنیایت را یکسره از دستت بگیرند و حتی اگر حکومت روی زمین از آن تو باشد و از کفت خارج شود بهتر از این است که در حالی که خون حسین را برگردن داری در پیشگاه خدا حاضر شوی! و عمر سعد هم متزلزل شد و بناشد دست از این کار بردارد.
معلوم میشود عمرسعد از لحاظ روحی زمینه پذیرش چنین حرفهایی را داشت و در تصمیمش متزلزل بود؛ اما طمع برای ولایت ری، سرانجام او را به این عرصه کشاند. حتی بعد از ورود به کربلا با واسطه با امام(ع) مذکراتی کرد و تلاش کرد بین امام(ع) و لشکرش جنگ درنگیرد. طی نامهای به ابن زیاد نوشت: وقتی به حسین(ع) رسیدم، پیکم را نزد او فرستادم و پرسیدم چه چیزی موجب می شود تا وی دست به این کار بزند و چه میخواهد؟ وی گفت اهالی این شهرها برایم نامه نوشتند و فرستادههایشان نزدم آمده اند و از من خواستند تا بیایم؛ من هم آمدم. حال اگر من را نخواسته و نظرشان غیر از آن چیزی است که فرستادههایشان گفته بودند، من از نزدشان برمی گردم.
وقتی نامه برای ابن زیاد خوانده شد، در جواب عمر سعد نوشت: … به حسین پیشنهاد کن او و همه اصحابش با یزید بیعت کنند. اگر بیعت میکند فکری میکنیم تا ببینیم نظرمان درباره اش چه خواهد شد. والسلام. وقتی این نامه به عمرسعد رسید،گفت گمان می کردم که ابن زیاد پیشنهاد مرا رد می کند.
پس معلوم شد این آقا باز هم می خواهد تلاش کند، تا این جنگ درنگیرد. اما تا آخرین لحظه نتوانست از ولایت ری دل بکند. امام حسین(ع) که این تزلزل روحی را در عمرسعد مشاهده فرمود، تلاش کرد تا با ملاقات و نصیحت در وی تأثیر بگذارد و او را از این فرماندهی منصرف کند؛ لذا عمرسعد نامه دیگری به ابن زیاد نوشت و گفت خداوند شعله آتش را خاموش کرده و وحدت کلمه برقرار نموده و امور امت اسلامی را اصلاح فرموده؛ حسین به من پیشنهاد داده که به جای اولش بازگردد یا او را به هر یک از مرزهای مسلمین که خواستیم بفرستیم… بالطبع با این پیشنهاد، هم رضایت شما و هم مصلحت امت اسلامی تأمین خواهد شد. ولی ابن زیاد، عمر سعد را تهدید کرد که اگر جنگ نمی کند لشکر را به شمر بسپارد، و عمر سعد ملعون کشتن امام(ع) را بر از دست دادن ملک ری ترجیح داد.
بنابراین مذاکره امام حسین(ع) با عمرسعد این نبود که امتیازی بدهد و امتیازی بگیرد؛ بلکه امام(ع) چون دید عمر سعد در تزلزل روحی به سر می برد، درصدد برآمد تا او را از آن لشکر جدا کند. بنابراین ماجرا اصلاً ماجرای مذاکره با بنی امیه نیست. نباید عمرسعد را مثل یزید و ابن زیاد و … فرض کنیم. او شخصیت متزلزلی بود که از وی به عنوان محلّل و کاتالیزور استفاده کردند. آن روز شیطان بزرگ، بنی امیه بود. شیطان بزرگ زمان ما آمریکاست.
در تاریخ صدر اسلام چند مورد مذاکره با بنی امیه صورت گرفت که این مذاکره مصداق آن نیست. این مذاکره مصداق نصیحت و تأثیرگذاری بر عمرسعد است تا دشمن از شخصیت او از لحاظ تبلیغاتی و فرهنگی علیه سیدالشهدا(ع) سوءاستفاده نکند.
*گفتید که گفتگوی امام حسین(ع) با عمرسعد را نباید مذاکره با بنی امیه قلمداد کرد. حال این سؤال مطرح می شود که آیا اساساً اهل بیت(ع) با بنی امیه مذاکرهای داشتهاند یا خیر؟
پیشوایان معصوم(ع) در سه فراز برجسته تاریخ با بنی امیه(شیطان بزرگ آن زمان) مذاکره کردند:
الف) صلح حدیبیه
ب) ماجرای حکمیت بعد از جنگ صفین
ج) صلح امام حسن(ع)
مذاکره اول را شخص پیامبر(ص) انجام داد و تحمیلی نبود؛ اما مذاکره امام علی(ع) و امام حسن(ع) تحمیلی بود. در حدیبیه، رسول خدا در سال ششم هجری آمده بود تا وارد مکه شود؛ اما مشرکان مانع میشدند. حضرت دید اگر با اینها بجنگد، نفعی که به اسلام میرسد، به مراتب کمتر از نفع حاصل از یک صلح هوشمندانه خواهد بود. در اینجا صلحنامه را امضا کرد و در آن این ماده را گنجاند که از این به بعد هرکس خواست مسلمان شود، قریش حق آزار رساندن به او را ندارد. قریش آن زمان ابرقدرت جزیرهالعرب بود. وقتی این تهدید قریش از بین رفت، تعداد مسلمانان پس از صلح حدیبیه به طور تصاعدی افزایش یافت. لذا رسول خدا(ص) دو سال پس از این صلح حدیبیه، بدون جنگ مکه را فتح کرد! و آیه نازل شد که «انا فتحنا لک فتحا مبینا».
به واقع، حضرت با مذاکره هوشمندانه امتیازی از دشمن گرفت که با جنگ نمی توانست بگیرد اما مذاکره حکمیت، تحمیلی بود. چون مسلمانان در جنگ صفین تحت شانتاژ تبلیغاتی معاویه و بالابردن قرآن بالای نی فریب خوردند و حضرت را تهدید کردند. آن زمان معاویه فهمید اگر بخواهد با علی(ع) بجنگد، به مرور شکست میخورد. چون لشکر علی(ع) در آستانه پیروزی بود. بنابراین توطئه کرد و گفت اگر لشکر علی(ع) صلح کنند و بروند، دیگر حال برگشتن و جنگیدن مجدد ندارند.
آن زمان یک جریان اعتدال قلابی شکل گرفت که طی آن، ابوموسی و عمروعاص گفتند هم علی و هم معاویه را عزل و حکومت را شورایی میکنیم؛ ابتدا ابوموسی علی(ع) را عزل کرد ولی عمروعاص خلف وعده کرد و ابوموسی را فریب داد. بعد هم که متوجه فریب عمروعاص شدند، دیگر لشکریان حوصله جنگ نداشتند. از آن طرف هم لشکر معاویه تجدید قوا کردند و به قلمرو حضرت یورش بردند.
در زمان کنونی هم آمریکا میبیند اگر بتواند گفتمان مقاومت ملت ایران را به گفتمان معامله و مذاکره تغییر بدهد، در سایه عدم مقاومت ایران می تواند بهتر نفوذ کند و قدرت نظام را تضعیف نماید و اهداف خود در جهان اسلام را محقق کند. حتی بعضی سیاستمداران آمریکا گفته اند با این برجام، حمله به ایران در آينده آسان تر خواهد بود. البته به فضل الهی و با تحقق شروط اعلام شده رهبری در برجام، این آرزوی آن ها هرگز محقق نخواهد شد.
پس مذاکره و حکمیت مربوط به جنگ صفین مورد خواست قلبی حضرت نبود؛ اما وقتی حضرت علیرغم میل باطنی پذیرفت مسلمانان موظف به اطاعت بودند. البته بعد که حضرت اعلام کرد شروط مذاکره درست رعایت نشده است، اصحاب باوفای حضرت(ع) از جمله مالک اشتر و عمار و … علیه دشمنان شمشیر کشیدند.
اما درباره صلح امام حسن(ع)، حضرت میگفت باید راه پدرم را ادامه بدهیم و با معاویه بجنگیم. این دفعه دشمن بعضی فرماندهان سپاه امام حسن(ع) را خرید، خوارج را به جان ایشان انداختند و به حضرت حمله کردند؛ بخشی از لشکری که حضرت برای جنگ با معاویه فرستاده بود، به همراه فرماندهشان به معاویه پیوستند! امام(ع) دید ادامه جنگ در این شرایط برابر است با از بین رفتن همه شیعه. درنتیجه امام(ع) صلحنامه را امضا کرد تا هم ماهیت واقعی معاویه و بنی امیه آرام آرام روشن شود و همگان دریابند که این ها با اصل اسلام مخالف هستند؛ و هم اصل شیعه باقی بماند. این کار زمینه ای بود برای قیام امام حسین(ع).
ماهیت مذاکره و معامله با مستکبر بزرگ آن زمان و این زمان، ملاک دارد. به عنوان نمونه ملاکش این است که:
الف) در سایه مذاکره امتیازاتی نصیب اسلام و امت اسلامی شود که در سایه جنگ به دست نیاید؛
ب) گاهی به عنوان ثانوی این معامله و مذاکره واجب می شود تا امت بیدار شوند و ماهیت دشمن با درک کنند.
و این دو ملاک هیچ کدام در ماجرای عمرسعد وجود نداشت.
نکته دیگر این که صبح عاشورا امام حسین(ع) به کسی که به حضرت پیشنهاد صلح با دشمن داده و به اصطلاح گفته بود با آن ها دست بدهید و کنار بیایید، فرمودند: والله لا اعطیهم بیدی اعطاء الذلیل؛ قسم به خدا من دست ذلیلانه به سمت آن ها دراز نخواهم کرد. (مقتل ابومخنف، ص ۲۰۹/ در ارشاد شیخ مفید جلد ۲ صفحه ۹۸ هم آمده است)
گفتگو از: مرتضی رضائیان
منبع : خبرگزاری مهر