سید عبدالله بیژنی در سال ۱۳۴۱ در شهر اسیر از توابع شهرستان مهر استان فارس دیده به جهان گشود.
اوجگیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی مصادف با ایام جوانی او بود و سید عبدالله شور جوانی را با شعور انقلابی درهم آمیخت پس از پیروزی انقلاب به عضویت بسیج درآمد تا از نهال نورسته انقلاب به بهای جان حراست نماید و پس از شروع جنگ تحمیلی به منظور دفاع از مرزهای میهن راهی جبهههای نبرد شد پس از چندی به عضویت سپاه پاسداران درآمد و معاونت واحد تخریب تیپ المهدی (عج) را عهدهدار گردید.سرانجام سرباز ۲۵ ساله خمینی کبیر (ره) در تاریخ ۲۳/۷/۱۳۶۶ مصادف با بیستم و دوم ماه صفر منطقه شلمچه را با خون خویش آراست و بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.پیکر مطهر او را در زادگاهش به خاک سپردند
به نقل از مرحومه مادر شهید بیژنی
سید عبدالله بنده فرمانبردار بود و همین بندگی او رادر پیشگاه خداوند عزوجل صاحب آبرو کرده بود. در روستای ما خانمی بود که ۱۵ سال از نعمت داشتن فرزند محروم بود یکبار این خانم در حال زیارت قبور اموات به مزار سید عبدالله رسیده و در آنجا توقف کرد.ناگهان دلش گرفت و به شهید توسل کرد و از او خواست تا در درگاه خدا واسطه شود و برای او حاجت طلبد چندی گذشت که همه مردم روستا در شادی تولد فرزند آن خانم سهیم شدند.خبر توسل او به شهید بین اهالی پیچید چند وقت بعد کودک فلجی را از روستای همجوار به اسیر آوردند و بر سر مزار سید عبدالله بردند آن طفل هم شفا گرفت حالا مزار سید عبدالله چشم و چراغ مردم روستاست تا جائیکه حتی بچههای ده برای موفقیت در کارهایشان از او مدد میگیرند.
بنا به گفته حاج آقا فرزانه از قول مادر شهید:
آن شب درخواب دیدم که با تعدادی از خانواده معظم شهداء بطرف کوهی حرکت می کنیم قبل از رسیدن به کوه باغ سر سبز وخرمی را دیدم ولی این باغ دارای نگهبان بود خانواده شهداء با اجازه نگهبان وارد آن باغ شدند ولی به من اجازه ورود ندادند گفتم من با اینها دوست ورفیقم چرا به من اجازه نمی دهید؟ نگهبان گفت شما فعلا اجازه ورودندارید گفتم کی اجازه دارم؟ گفت هفت ماه ونیم دیگر، از خواب بیدار شدم دقیقا هفت ماه ونیم بعدشبی درخواب دیدم که حضرت امام خمینی(ره) وارد منزل ماشدند و کنار درب خانه ما علم سبزی بر زمین گذاشت ورفتند از خواب بیدار شدم به شوهرم گفتم سید عبدالله شهید شد ایشان به خواب من اهمیت ندادند فردا صبح از طرف بنیاد شهید وسپاه خبر شهادت حاج سید عبدالله را برای ما آوردند آری آن شب، بیست و هفتم ماه صفر بود گویی کسی به من گفت که عبدالله در چنین شبی به شهادت خواهد رسید. و سید عبدالله در شب ۲۷ ماه صفر آسمانی شد.
حاضرم همه هستی ام را بدهم ویکبار حضرت امام خمینی(ره)را ببینم
خدا توفیق داد مدتی درجبهه در کنار این شهید بزرگوار باشم ،بعداز عملیات کربلای ۵،شب چهارشنبه دعای توسل برگزار شد رزمندگان تخریب چی با توسلبه ائمه اطهار(ع) از خدا خواستند که سفر زیارت علی بن موسی الرضا(ع) نصیب شود فردای هما شب در اردوگاه قدم میزدم چشمم به شهید سید عبدالله افتاد پیش ایشان رفتم وسلام کردم وگفتم سید عبدالله من آرزویی دارم واز خدا درخواست کرده ام نمیدانم خدا وند صلاح بداند که برآورده شود یا نه؟گفتند چه آرزوی داری ؟ گفتم من حاضرم صد هزار تومان بدهم (در آن مقطع زمانی سال ۱۳۶۵این مبلغ ،مبلغ چشمگیری بود البته من این مبلغ هم نداشتم ولی میخواستم اهمیت موضوع را برسانم)ویکبار حضرت امام خمینی (ره) راببینم. ایشان در جواب من فرمودند : فلانی شما می گویید حاضرم صد هزار تومن بدهم ولی من حاضرم همه هستی ام را بدهم ویکبارحضرت امام خمینی(ره)را ببینم!!!! عصر همان روز سفر زیارتی مشهد فراهم شد وبعد از زیارت امام رضا (ع) در راه برگشت به تهران به دیدار حضرت امام(ره) رفتیم .
آری خدا به هردوی ما عنایت کرد من دردنیا امام را ملاقات کردم ولی ایشان همه هستی اش را داد وبرای همیشه به ملاقات حضرت امام خمینی(ره) وجد بزرگوارش رفت.
یک دیدگاه
ناصرکشاورزی
یادش بخیر یه بار حقیر را در فاو عراق دید و از سرشوق با همدیگر احوال پرسی کردیم. چهره مهربان و آرامش بخش و روحیه دهنده سید شهید را هرگز فراموش نمیکنم. روحش شاد و یادش گرامی باد و با اجداد طاهرینش (ع) محشورباد و مارا هم شفاعت کنند. همرزم شهید ناصرکشاورزی بوشهر