جعفر طهماسبی از پیشکسوتان تخریب «لشکر10 سیدالشهدا(ع)» با بیان مقدمهای درباره ویژگیهای رفتاری، ترکیب سنی رزمندگان تخریبچی در دوران دفاع مقدس و بخشهای از زندگینامه شهید اسماعیل گل محمدی میگوید: در میان رزمندگان تخریبچی به ندرت به افرادی با سن و سال بالا بر میخوردیم و جمع با صفای این حماسهسازان معمولا از قشر نوجوان وجوانها تشکیل شده بود. جوانهایی که سراسر شور و شوق بودند. بعضی از آنها به معنویتشان شهره و بعضی دیگر هم با رعایت شئونات دینی، کمپوت خنده و روحیه دیگر رزمندگان بودند. البته در این بین کسانی هم که در اوج معنویت قرار داشتند اما خودشان را به سادگی میزدند. یکی از این افراد، شهید اسماعیل گل محمدی بود. بچههای تخریبچی از روی صمیمیت او را «برادر گلی» صدا میکردند.
اسماعیل در سال 1342 به دنیا آمد. ابراهیم نام پدرش بود و در سازمان آب سد امیرکبیر کارگری میکرد. آنها در روستا زندگی میکردند و بین همه فرزندان خانواده آرامترین ومظلومترین فرزند او بود. او در پنج سالگی از پشت بام منزلشان به حیاط پرت شد اما مشیت الهی بر این بود که سالم بماند. یک سال بعد وقتی که همراه والدینش به دیدن یکی از اقوام میروند، در حالی که مشغول بازی بود ستون ایوان خانه که سالیان سال پا برجا بود یک مرتبه از جا کنده و روی صورت او خراب میشود، اما این بار هم عنایت الهی باعث شد که صدمه زیادی نبیند. البته این همه ماجرا نیست چرا که در دورانی که او دانشآموز بود پس از بازگشت به خانه، از سر غفلت سماور آبجوش بر رویش میریزد و باز خدا اسماعیل را حفظ میکند و آسیبی نمیبیند.
شهید اسماعیل گلمحمدی
البته چند ماه قبل از شهادت گلی یک روز مادرش متوجه میشود که از درد به خودش میپیچد اما حاضر نیست مسئله را به خانواده بگوید به هر حال بعد از یک شبانه روز ناراحتی مادر و پدرش او را به دکتر میرسانند و پزشک میگوید آپاندیس او ترکیده و معجزه است که تاکنون سالم مانده است. همچنین یک بار برای بچههای تخریبچی لشکر تعریف میکرد که در کرج با بلدوزر مشغول جاده سازی بوده است و بلدوزر روی او میغلطد ولی در کمال ناباوری سالم از مهلکه بیرون میآید.
اسماعیل بعد از عملیات «والفجر1» در خردادماه سال 1361 به گردان تخریب آمد و در عملیاتهای «والفجر2 و 4» و «خیبر» شرکت کرد و چندین بار مجروح شد. در گردان به دلاوری و شجاعت شناخته میشد. هرکس با او به عملیات میرفت از شوخ طبعی گلی در کارها میگفت. اسماعیل حتی در سختترین لحظات و زیر آتش نفس گیر دشمن خنده از لبش نمیافتاد. اسماعیل در آموزشها و مانورها هم دست از شادابی برنمیداشت. اردیبهشت ماه سال 63 بود که برای کارکردن بچههای گردان در میدان مین واقعی به اردوگاه شهدای تخریب در جاده آبادان رفتیم. میدان مین آموزشی وسیعی داشتند همه مینها هم واقعی بود. مثلا مین «والمرا» داری چاشنی اشتعالی بود و درصورت بیتوجهی، عمل میکرد. این میدان مین آموزشی چند کانال دو یا سه متری داشت که باید از آنها عبور میکردیم. در یکی از شبهای مانور، یک ستون 15 نفری بودیم که مشغول زدن معبر شدیم و بچهها به نوبت جایشان را با هم عوض میکردند تا همه معبر زدن در تاریکی شب را تمرین کنند.
آن شب به کانال اول رسیدیم باید یکی از بچهها که قدرت بدنی بالاتری داشت از کانال رد میشد و آنطرف کانال میایستاد و کمک میکرد که بقیه هم بالا بیایند. از کانال اول رد شدیم و در میدان مین دوم هم معبر زدیم و به کانال سوم رسیدیم. یکی از بچهها که قد بلندتری داشت از کانال عبور کرد، دست ما را گرفت تا بالا بیاییم. بعد از من یکی یکی بالا آمدند. هنوز10 نفری مانده بودند که از کانال رد بشوند که ما مشغول معبر زدن در میدان مین سوم شدیم و هرچه منتظر ماندیم بقیه نیامدند. برگشتیم سمت کانال و دیدیم صدای قهقهشان از داخل کانال به گوش میرسد. وقتی دلیلش را پرسیدیم یکی از بچهها گفت: «آمدم گلی را از کانال بالا بکشم که یک چیزی گفت وهر دوی ما خندهمان گرفت و درون کانال افتادیم.»
شهید اسماعیل گلمحمدی نفر دوم از راست
گلی همیشه آماده شهادت بود. عملیاتهای سختی را با رزمندگان تخریبچی رفته بود اما شهادت سراغش نیامده بود و خودش هم میگفت: «من در تخریب چیزیم نمیشه. باید جایی برم که کسی من رو نشناسه.» اسماعیل بعد از عملیات «کربلای1» از گردان تخریب تسویه گرفت و کرج رفت و باز به جبهه برگشت ولی اینبار دیگه به تخریب نیامد. یادم نیست کدام گردان و واحد لشکر 10 سیدالشهدا(ع) رفت. اما گلی برای شهادت نشون شده بود چون اسماعیل بعد از چهار سال حضور در جبهه در عملیات «کربلا5» در «شلمچه» به شهادت رسید.
منبع : ساجد