حمید رحیمی، نوجوانی بود که در 18 سالگی شهد شهادت را نوشید و در همین مجال کوتاه یادگاریهایی ارزشمند از خود برجای گذاشت. چنانچه در خواب عمویش، آدرس پیکر سوخته خود در معراج شهدا را داد. برای آشنایی با زندگی این شهید مظلوم، پای صحبتهای برادر بزرگش محمدعلی رحیمی نشستهایم.
محمدعلی رحیمی در خصوص دوران کودکی برادر شهیدش میگوید: حمید سال 1344 در روستای سوخسور از توابع شهرستان بجنورد استان خراسان شمالی به دنیا آمد. ما خانواده پرجمعیتی داشتیم و با وجود فوت پدرمان در سال 46، حمید که آن موقع تنها دو سال داشت، با محرومیت و فقر بزرگ شد و از همان ابتدا با سختیهای متعددی روبهرو شد. من خودم که بزرگترین پسر خانواده بودم، قیمومت برادران و خواهران را بر عهده گرفتم و شکر خدا وقتی یکی از اعضای خانواده شهید شد، احساس میکنم توانستهام کار نگهداری بچهها را خوب انجام بدهم.
این برادر شهید ادامه میدهد: حمید دوران ابتدایی را در روستای خودمان و دوره راهنمایی و دبیرستان را در دهستان غلامان واقع در شمال شرقی خراسان شمالی که 20 کیلومتر با روستای سرخسور فاصله داشت طی کرد. همیشه آرزو داشت بزرگ شود و بتواند خدمت ایثارگرانه به همنوعانش داشته باشد. وقتی به سن 16 سالگی رسید، این فرصت نصیبش شد و با هجوم دشمن به کشورمان، برادرم که آن موقع تازه دوم دبیرستان را تمام کرده بود، رخت رزم پوشید و به جبهه رفت.
محمدعلی رحیمی از تفاوتهای روحی و اخلاقی حمید میگوید: ما 13 خواهر و برادر بودیم. حمید بچه یازدهم بود. ولی از همان دوران کودکی درس خداشناسی را آموخته بود و انجام عباداتی چون نماز و روزه را به دیگر برادرانش توصیه میکرد. در دوران دبیرستان مظلومیت و سادگی خاصی داشت و برای همه دلسوزی میکرد. مادرم این را فهمیده بود و میگفت حمید با بقیه فرزندانم فرق میکند.
انگشت شکسته
برادر شهید حمید رحیمی با بیان خاطرهای از شکستن انگشت شست شهید زیر سمهای یک اسب ادامه میدهد: این حادثه باعث شده بود انگشت حمید کج شود و همین انگشت شکسته باعث شناسایی جسدش بعد از شهادت شد.
رحیمی بیان میدارد: برادرم شور و شوق خاصی برای حضور در جبهه داشت. وقتی میرفت تا شش ماه در جبهه میماند. در سال 1361 هم به استخدام سپاه پاسداران درآمد. ولی باز هم دست از جبهه نکشید. پنج ماه از استخدامیاش در سپاه جوادالائمه نگذاشته بود که دوباره به جبهه رفت و این بار در پانزدهم مرداد سال 1362 در منطقه مهران و طی عملیات والفجر4 به شهادت رسید.
برادر شهید رحیمی به نقل از یکی از بازماندگان گروه 32 نفره که 31 نفر آنها با هم شهید میشوند در خصوص نحوه شهادت حمید به اتفاق همرزمانش میگوید: حمید هم با این گروه 32 نفره همراه بود. ساعت 2 بعد از ظهر بود و رزمندهها خسته از عملیات برگشته بودند و به دنبال پناهگاهی برای استراحت میگشتند، گرمای منطقه باغ دهستان مهران، همه را از پای در آورده بود. آنها تصمیم میگیرند زیر ماشین آیفا دراز بکشند. پنج دقیقه از استراحت آنها نگذشته بود که آیفا توسط دشمن مورد اصابت قرار میگیرد و 31 نفر از آن گروه 32 نفره به شهادت میرسند و پیکر مطهرشان کاملاً میسوزد.
وی ادامه میدهد: این حادثه در 15 مردادماه سال 1362 اتفاق افتاد و پسرعمویمان از طریق یکی از دوستانش به نام بهروز بهبودی که الان جانباز 70 درصد است، از ماجرای شهادت حمید مطلع میشود و به ما خبر میدهد. البته چون ما روستایی و کشاورز بودیم، ایشان در ماه شهریور یعنی حدود دو هفته بعد به ما اطلاع داد تا بلکه با شنیدن خبر شهادت حمید، محصولاتمان روی زمین نماند.
رؤیای صادقه
برادر بزرگ شهید با بیان اینکه برای شناسایی جسد حمید باید به تهران میرفتیم میگوید: حمید چون پلاک نداشت عمویم برای شناسایی جسد از روی قیافه به تهران میآید. هر چه از روی اجساد در سردخانه نگاه میکند نمیتواند حمید را شناسایی کند تا اینکه ناامید میشود و تصمیم میگیرد برگردد. اما همان شب در خواب حمید را میبیند که به او میگوید: «عمو جان چرا من را دیدی رویت را برگرداندی، من از سمت بالا چهار تا و از سمت پایین سومی هستم» این آدرس جنازه او در سردخانه بود. با دیدن این خواب عمویمان دوباره به سردخانه میرود و میبیند حمید درست راهنمایی کرده است و وقتی به انگشت شست شکسته و کج حمید نگاه میکند، با وجود سوختگی جسد او، شناساییاش میکند.
منبع : روزنامه جوان