*******
شما در سالهای دوم خرداد به عنوان وزیر در دولت حضور داشتید و طبیعتاً در متن بسیاری از حوادث بودید. در رابطه با حوادث ۱۸ تیر ۷۸ و اتفاقاتی که در آن روزها افتاد، توضیح دهید.
شب ۱۸ تیر که آن حادثه رخ داد، من بسیار نگران بودم. به همین دلیل همراه محافظانم در شهر گشتی زدم. متأسفانه دیدم که آشوبگران مشغول تخریب اموال عمومی هستند و شعارهای ضدانقلابی سر میدهند درحالیکه عکس آقای خاتمی را هم در دست دارند. این وضع برایم بسیار ناراحت کننده بود. آن شب تقریباً تا صبح خوابم نبرد. صبح همان روز جلسه هیأت دولت داشتیم، بحث تدوین برنامه توسعه بود. وقتی وارد جلسه شدم، دیدم بعد از قرائت قرآن گفتند خب بررسی برنامه توسعه را شروع میکنیم.
خیلی متعجب شدم. دلیلش هم این بود که شهر تا صبح درگیر آشوب بود و صبح هم رادیو گفته بود آشوبگران به مراکز انتظامی در خیابان انقلاب حمله کرده اند و مشغول حرکت به سمت جنوب شهر هستند. آن وقت در چنین شرایطی ما از وضعیت کشور صحبت نکنیم و وارد تدوین برنامه توسعه شویم. همانجا از آقای خاتمی به عنوان رئیس جلسه وقت گرفتم. گفتم: آقای خاتمی الان در مملکت مسئله مهمتری نداریم که در جلسه به آن بپردازیم؟ گفت: چه مسئله ای؟ گفتم: مگر نمی بینید کشور شرایط بحرانی دارد؟ آیا دولت قصد ندارد موضع گیری کند؟ گفت: می گویید چه کار کنیم؟ گفتم: آقای خاتمی من دیشب تا صبح در خیابانها بودم. اینها مشغول آشوب هستند، تخریب می کنند و عکس شما را هم در دست دارند و شما را حامی خود می دانند. گفت: خب به ما چه ربطی دارد؟ ما که موافق آنها نیستیم. گفتم: خب اگر شما موافق آنها نیستید، موضع گیری کنید. اینها به بهانه دفاع از شما تخریب می کنند. گفت: نه ما که موافق نیستیم. در ضمن کمیته ای هم تشکیل شده که مسئله را بررسی کند. گفتم: کمیته چیه؟ الان یکسری چماق به دست مراکز را اشغال می کنند و به اموال عمومی آسیب می رسانند. شما باید موضع گیری کنید. آقای خاتمی توجهی نکرد و گفت: درباره این موضوع بعداً صحبت می کنیم!
گفتم: نه، شما همین الان باید در تلویزیون موضع گیری کنید و بگویید اینها از ما نیستند. مردم متدین و حزب اللهی همینطور متحیر مانده اند و تکلیف خود را نمی دانند. نمی دانند اینها از شمایند یا علیه شما هستند؟ شما باید برای مردم صحبت و روشنگری کنید. وقتی آقای خاتمی مقاومت مرا دید، سعی کرد با گفتن چند جمله بحث را تمام کند. اما من آنجا جمله ای گفتم که جمله تندی بود. گفتم: آقای خاتمی شما اگر موضع گیری نکنید و تکلیف خودتان را روشن نکنید، نظام بی عرضه نیست که دست روی دست بگذارد. مطمئن باشید کشور را از لوث وجود این چماقداران پاک میکند؛ اما این ننگ بر پیشانی دولت شما باقی خواهد ماند که در حساسترین مسئله کشور اظهارنظر نکردید. این حرف باعث شد آقای خاتمی تعجب کند. گفت: خب پس رأی گیری کنید. در این میان متأسفانه بعضی از آقایان وزرا حرفهای خوبی نزدند. من حتی با بعضی از آنها درگیر شدم. گفتم: کسی که تا پیروزی انقلاب در کشور نبوده و در دوران مبارزات مشغول درس و بحث در آمریکا بوده و حتی یک سیلی برای انقلاب نخورده و حالا هم به پست و مقامی رسیده، باید هم این طور اظهارنظر کند. خلاصه بحث بالا گرفت. آقای خاتمی گفت رأی گیری می کنیم. اما متأسفانه خودش به بهانه ای قبل از رأی گیری جلسه را ترک کرد. آقای حبیبی جلسه را اداره کرد. او هم نمی دانست باید رأی گیری کند یا نه. بالاخره من با التماس، آقای حبیبی را وادار کردم رأی گیری کند. متأسفانه بعضی از اعضای دولت به بهانه های مختلف از جمله وضو گرفتن، جلسه را ترک کردند و جلسه از اکثریت افتاد. اما به هر ترتیبی بود، بعضی از دوستان را برگرداندیم و رأیگیری انجام شد. نصف به علاوه یک رأی دادند که آقای خاتمی در تلویزیون صحبت کند.
آقای خاتمی هم همان شب ساعت ۲۳ در تلویزیون صحبت کردند که به آرامش فضا خیلی کمک کرد. البته مردم خودشان فضا را درک کردند و تکلیفشان را فهمیدند. بعد از آن هم مسئله دعوت سازمان تبلیغات برای تجمع ۲۳ تیر بود که در جلسه بعدی هیأت دولت هم مجدداً مطرح کردم و باز متأسفانه با همان چالش روبه رو شدیم. من گفتم دولت برای تجمع باید بیانیه بدهد. آقای خاتمی دوباره گفت ببینیم چه می شود و باز به رأی عمومی گذاشت. بعضی از وزرا مطرح کردند که تجمع را شورای تبلیغات اعلام کرده و شورای تبلیغات هم یعنی آقای جنتی، ایشان هم پایگاهی بین عموم مردم ندارد و مردم اصلاً نمی آیند. بنابراین دولت نباید خودش را وارد این مسئله کند. به آقای خاتمی گفتم: اگر این کار را انجام ندهید، اشتباه دوم دولت شما در این قضیه خواهد بود. چون مردم ما نشان داده اند که در صحنه های حساس دفاع از انقلاب، در صحنه حاضر می شوند. خوشبختانه این مسئله رأی آورد و دولت بیانیه صادر کرد. همانجا در جلسه هیأت دولت آقای لاریجانی ـ رئیس وقت سازمان صدا و سیما ـ گفت: اگر شما لازم می بینید و صلاح می دانید، مصاحبه ای در صدا و سیما برای ترغیب مردم به ویژه معلمان برای حضور در راهپیمایی داشته باشید. من هم پذیرفتم و مصاحبه کردم. به مردم گفتم: امروز ضروریترین وظیفه شما معلمان و دانش آموزان، دفاع از ارزشهای انقلاب و امام و رهبری است و… . خب الحمدا… جمعیت در راهپیمایی شرکت کرد و با حضور خود فتنه ۱۸ تیر را خنثی نمود.
واکنش دولت به جنابعالی چه طور بود؟ در واقع آیا این موضعگیری شما تأثیری در عدم ادامه همکاری شما با دولت آقای خاتمی داشت؟
در همان روزها یکی از روزنامه ها بامن تماس گرفت و گفت: شما حاضرید درباره موضوع ۱۸ تیر مصاحبه کنید؟ من هم پذیرفتم و در مصاحبه مفصلی، به زمینههای شکل گیری حوادث کوی اشاره کردم. موضع گیریهای نامطلوبی را بیان کردم که باعث این غائله شده بود. بعد هم گفتم: تلقی غلط آقایان از آزادی و توسعه سیاسی، این بساط را در جامعه ایجاد کرد. آقایان فکر کردند وقتی در نظام اسلامی صحبت از آزادی میشود، منظور آزادی بیقید و شرط است. درحالیکه آزادی در چارچوب ارزشها و میثاق ملی معنا و مفهوم پیدا می کند. توسعه سیاسی هم به معنای تخریب، شیشه شکستن و آشوب نیست. این صحبتها در روزنامههای ارزشی، خیلی بازتاب داشت و همین باعث شد هجمه سنگین در دولت علیه من شروع شود. حدوداً ۲۰ روز بعد، در جلسه هیأت دولت، بازتاب این فشار را دیدم. من در جلسه احساس کردم که قرار است اتفاقی بیفتد. یکی از وزرا در قالب سؤال از رئیسجمهور، مطرح کرد که آقای خاتمی ما بالاخره یک دولت هستیم و یک مجموعه منسجمی را تشکیل میدهیم و باید هماهنگی داشته باشیم. این نمیشود که یکی از وزرا بیاید به شکلی صحبت کند و خود را از دولت کنار بکشد و احساسات عمومی را علیه دولت بسیج کند. بعد یکباره اسم مرا برد و گفت این مصاحبه آقای مظفر کار غلطی بوده. من دیدم فضا علیه من سنگین شده است. وقت گرفتم توضیح بدهم. گفتم من اتفاقاً به نفع دولت صحبت کردم و در دفاع از دولت وارد شدم. چون دولت به مسائل ضدارزشی و همراهی با فتنه و آشوب متهم شده بود. من به نمایندگی از دولت گفتم: ما با این چیزها مخالفیم و فتنه گران را محکوم می کنیم. خلاصه فکر کردم این جمله ها باعث آرامش می شود که یک دفعه دیدم آقای خاتمی عصبانی شد و متأسفانه شروع کرد به فحاشی کردن به بنده. جمله های خیلی بدی گفت. گفت: تو غلط کردی، تو بیجا کردی این حرفها را زدی. اصلاً باورم نمی شد آقای خاتمی اینطور صحبت کند. البته من هم انتظار برخورد خوب نداشتم و از روی اعتقادم این حرف ها را زده بودم. به او گفتم: آقای خاتمی کجای حرف من ایراد داشت. دفاع از امام؟ دفاع از رهبری؟ یا مقابله با آشوبگران؟ خواهش من این است که شما یک جمله اشتباه من را بگویید تا اصلاح کنم. من وظیفه ام بود که شما و دولتتان را پاک کنم. به مردم بگویم دولت لائیک نیست و به ارزشها پایبند است. دوباره گفت: البته بعضی حرفهایت خوب بود ولی بعضیهایش مزخرف بود! من دیدم توضیح فایده ندارد. گفتم: آقای خاتمی من برده شما که نیستم. من عضو هیأت دولت شما هستم. شما من را معرفی کرده اید و مجلس به بنده رأی داده است. بنده در قبال مجلس، مردم، ارزشها و خون شهدا احساس مسئولیت می کنم. یقین دارم اگر آقای خاتمی احساس خطر بیشتر نمی کرد، بنده را از جلسه اخراج می کرد. این برخورد من باعث شد از همان زمان زمزمه استیضاح بنده را مطرح کند و اگر حجتی بر استیضاح داشت، حتماً این کار را انجام میداد. طرح استیضاح، دست آنها را در سیاسی بودن این امر رو می کرد. خلاصه بعد از مدتی که به پایان دولت اول آقای خاتمی نزدیک شدیم، دیدم گروهی تصمیم گرفتهاند بیایند با من مصاحبه کنند؛ پیرامون عملکرد وزارتخانه و دوران وزارت اینجانب.
از کجا آمده بودند؟
از طرف مجلس و بیشترشان عضو حزب مشارکت بودند. خانم حقیقت جو و آقای خویینی ها هم در میان آنان بودند. ابتدا تصورم این بود که مأموریت اینها برای ارزیابی عملکرد من است و با باقی وزرا هم دیدار می کنند. آمدند و گفتند: درباره عملکردت توضیح بده. من هم شروع کردم به توضیح دادن، ۵ دقیقه ای که گذشت، فهمیدم اینها برای این موضوع نیامده اند. گفتم: شما برای ارزیابی عملکرد من نیامدهاید. خانم حقیقت جو لبخندی زد و گفت: آقای مظفر ما آمدیم بگوییم شما در دولت آقای خاتمی به وظیفه های خود عمل نکردید. آقای خاتمی انتظار داشت عرصه آموزش و پرورش در زمینه توسعه سیاسی همراه با افکار اصلاح طلبانه باشد. اما شما نه تنها این مأموریت را انجام ندادید، بلکه با مصاحبه های خود، خلاف جریان اصلاحات حرکت کردیم. ما انتظار داشتیم شما مثل مهاجرانی عمل می کردید. بعد گفتند: خب حالا می خواهید چه کار کنید؟ در حقیقت دنبال این بودند که قولی از من بگیرند یا من تعهدی به آنان بدهم. گفتم: من در زمینه مسائلی که درباره روش و منش من مطرح کردید، همان مظفر دوره قبلم. این جوهره وجودی من است که در دفاع از امام و رهبری و ارزشها سکوت نکنم. در پایان گفتند: خدا را شکر که صادقانه اظهار نظر کردید و تکلیف ما را روشن کردید. من هم دیگر میدانستم که وزیر نیستم. چند وقت بعد آقای خاتمی مرا به حضور خواست. دیدم بیشتر از روزهای دیگر احوالپرسی می کند و خیلی گرم برخورد می کند. گفتم آقای خاتمی قرار است من نباشم. ابتدا گفت: نه، ولی بعد از چند دقیقه که از صحبتمان گذشت، گفت: شما جز وزرای خوب من هستی؛ ولی من می ترسم مجلس به شما رأی ندهد. به همین دلیل شما را برای جای دیگری در نظر گرفته ام. گفتم: شما معرفی کن، من خودم از مجلس رأی اعتماد می گیرم. به شرطی که حمایت رئیس دولت پشت من باشد. گفت: نه چون شما مورد اعتماد من و رهبری هستید، اگر رأی نیاورید، جلوه خوبی ندارد. شما را برای بنیاد شهید در نظر گرفته ام. من گفتم: عدم رأی اعتماد مجلس دلیل قانع کنندهای نیست. من آمادگی هیچ گونه همکاری با شما را ندارم. مگر اینکه ابتدا شما شفاف بگویید چرا من را از وزارت برداشتید و بعد درباره پذیرش مسئولیت ها صحبت می کنیم.
از اتاق بیرون آمدم و به آقای ابطحی گفتم: به آقای خاتمی بگویید من هیچ مسئولیت بعدی از شما قبول نمی کنم. شما دو هدف را دنبال می کنید؛ یکی اینکه توجیه بیرون کردن من از وزارت را در جامعه فراهم کنید و دیگری اینکه با این عمل، آقای رحیمیان که انسانی شایسته و مورد اعتماد رهبری است را کنار بگذارید. از آن به بعد ما دیگر با او کاری نداشتیم. نه جلسه ای من را دعوت کردند و نه من مایل بودم که در جلسه های آقایان شرکت کنم.
آقای دکتر شما در مصاحبه ای گفته بودید ۱۸ تیر ۷۸ درواقع پایه اصلی فتنه ۸۸ بود. چه نقاطی را میتوان فصل مشترک هر دو حادثه دانست؟
ببینید، انقلاب اسلامی به لحاظ اعتقادها و آرمانهایش که ناخودآگاه با منافع استکبار جهانی در تعارض است. طبیعی است که آنها در چنین شرایطی، هرگز از توطئه چینی دست برنمیدارند. بنابراین از ابتدای انقلاب برنامه های خود را شروع کردند. از ترور مسئولان نظام و مردم عادی گرفته تا جنگ هشت سالهای که به ما تحمیل شد و تحریم های فراوانی که تا امروز هم ادامه دارد. ولی بعد از ارتحال حضرت امام، به طور خاص برنامه ریزی مفصلی کردند تا انقلاب را به شکست برسانند. یعنی در حقیقت هر چند سال یکبار فتنه ای را پدید آوردند. حادثه کوی دانشگاه در سال ۷۸ فتنه بزرگی بودکه به بهانه دفاع از حقوق دانشجو بود ولی در حقیقت عدهای چماق به دست و خرابکار وارد میدان شدند و فضای عمومی را به تنش کشیدند. در فتنه ۸۸ هم بهانهای لازم بود تا توطئه خود را عملی کنند. بهانه، تقلب در انتخابات بود که البته باطل بودن این حرف از مسلمات بود. منتها در سال ۸۸، پیچیدگی ها بیشتر بود. اصولاً فتنه دارای فضای غبارآلود و آمیخته شدن حق و باطل به هم است. اشتراک دیگر این ۲ فتنه، حمایت عناصر بیگانه و نظام استکباری از عوامل و صحنه گردانان آن بود. اشتراک سوم هم حضور مردم بودکه در هر فتنه در صحنه حاضر میشوند و از انقلاب و رهبری دفاع کردند.
به صحنه گردانان اشاره کردید؛ در ۱۸ تیر ۷۸ و حوادث سال ۸۸، افراد مشابهی دخیل بودندکه سابقه مدیریتی و اجرایی هم در انقلاب دارند. چه طور میشود که این افراد، این چنین وارد صحنه میشوند؟
اگر ما دقیقتر شخصیت هایی را که در این دو حادثه و فتنه نقش داشتند، مورد واکاوی قرار دهیم، به این نتیجه می رسیم که در فتنه سال ۷۸ و ۸۸، عناصر مشترکی وجود داشتند که به نوعی افراد خاص و صاحب نفوذ در سطح جامعه بودند و همین مسئله یکی از عواملی بود که مردم را در شناخت فتنه با کمی مشکل مواجه کرد. افرادی که زمانی با حضرت امام بودند و داعیه دفاع از رهبری نظام و ولایت فقیه را اشتند، چگونه ممکن است درباره اصل ولایت فقیه مسائلی را مطرح کنند و از اهداف و شعارها و آرمانهای حضرت امام پشیمان شوند؟ من معتقدم بعد از رحلت امام، این مسائل ظهور و بروز بیشتری پیدا کرد. زمان حضرت امام بعضی از مسائل درونی و نفسانی افراد، ظهور و بروز پیدا نکرده بود. اما بعد از ارتحال امام این اتفاق میافتد و عده ای ماهیت خود را نشان می دهند. بخشی از افراد در سال ۷۸ و بخش بیشتر در سال ۸۸، ظهور پیدا کردند.
من به بعضی از این آقایان می گفتم این ولایت فقیه که زیر سؤال می برید، همان ولایت فقیهی است که حضرت امام مطرح کرد. مگر آن زمان که بازرگان بحث تشکیک در ولایت فقیه و معطل ماندن آن بعد از حضرت امام را مطرح کرد، شما با وی مخالفت نکردید و نگفتید ولایت فقیه امری قدسی است و وجود جانشین خدا در عرصه حیات سیاسی ـ اجتماعی قطعی است. حالا چه اتفاقی افتاده؟ به نظر من این تغییر منش در اصلاحطلبان، مقداری به مسائل درونی افراد برمی گشت و مقداری هم به اصطلاح به این دلیل بودکه اصلاح طلبان داعیه قدرت داشتند.
در این رابطه رفتار آقای موسوی خوئینی ها را چطور ارزیابی میکنید؟
آقای خوئینی ها هم جزو همنی مجموعه بود. ایشان به عنوان یار امام، پیش از همه از اندیشه های آن بزرگوار مطلع بود. منتها بعد از فوت امام وقتی سکوت ایشان را در مراحل آغازین رهبری حضرت آیت الله خامنه ای دیدیم و بعد هم شاهد حمایت از عناصر و عوامل فتنه گر در دو مقطع ۷۸ و ۸۸ بودیم، به این نتیجه رسیدم که این افراد مسائلی را در همان زمان حیات امام در درون خود داشتند که بروز نمی دادند.
آقای دکتر، تحلیل جنابعالی از آقای مهاجرانی به عنوان کسی که زمانی در دولت از نزدیک با ایشان در ارتباط بودید، چیست؟ در واقع آیا چنین سرنوشتی را برای وی پیش بینی می کردید؟
تحلیل وضعیت مهاجرانی و امثال او بسیار سخت است. آقای مهاجرانی زمانی در دولت در همسایگی من بود، کتابهایی درباره انقلاب، امام حسین(ع) و ارزشهای نظام نوشته بود. نمازش را می خواند و روزه هایش را می گرفت. اما در کار اجرایی و بحث فرهنگی، دیدگاهش از ابتدا لیبرالی بود. یعنی در عین حال که مقید به ظواهر بود، نگاهش به فرهنگ یک نگاه لیبرالی و به اصطلاح بسیار باز بود. اعتقاد داشت دولت اصلاً نباید در فرهنگ دخالت کند. هرگونه حرکتی برای کنترل و ساماندهی فرهنگ را رد میکرد. میگفت اصلاً ارشاد معنا ندارد؛ همان وزارت فرهنگ کافیست. چنین فردی در دوران اصلاحات، سکاندار اصلی فرهنگ کشور شد. اولین فرد ژرفندیش و تیزبینی که این خطر را حس کرد، خود مقام معظم رهبری بودند. خاطرم هست اولین جلسه ای که در دولت در همان شهریور ۷۶ خدمت مقام معظم رهبری رسیدیم، بعداز این که آقا صحبت های عمومی را بیان کردند، یک دفعه فرمودند: دوربینها را خاموش کنید تا مقداری با اعضای دولت خصوصی صحبت کنم.
همه اعضای دولت به گوش شدند که آقا چه نکته ای را می خواهند مطرح کنند. ایشان فرمودند: «صحبت من با آقای مهاجرانی است. آقای مهاجرانی من شما را می شناسم، اعتقادات شما را هم می دانم. وقتی آقای خاتمی شما را به عنوان وزیر معرفی کرد، من نخواستم با ایشان مخالفت کنم. چون ایشان رئیس جمهور است و حق تصمیم گیری دارد. اما الان به شما هشدار می دهم که عملکردت به شکلی نباشد که دشمنان انقلاب را خوشحال کند.» من خودم بارها به او تذکر می دادم که وضعیت فرهنگ این چنین شده است و شما مسئولی. می گفت: برو از من شکایت کن. به آقای خاتمی هم که انتقال می دادم، گاهی تذکر میداد و گاهی از کنارش رد می شد. ولی در مجموع تحت تأثیر مهاجرانی بود. البته اینکه مهاجرانی به این وضع گرفتار و با دشمنان این ملت هم نوا و هم صدا شود را پیش بینی نمی کردم و فکر نمی کردم روزی پادوی تبلیغاتی ـ فرهنگی رسانه های صهیونیستی شود.
در ارتباط با جریان اصلاحات، با توجه به اینکه جنابعالی زمانی درون این جریان بودید، چه آفتی گریبان این جریان را گرفت؟
اصلاحات یک جبهه است. جبهه عرصه وسیعی را برای تفکرهای مختلف باز می کند و این غیر از حزب و انجمن است. بنابراین وقتی از جبهه اصلاحات سخن گفته میشود؛ انتظار نیست که همه گروه های جبهه هدف مشترک و آرمان یکسان داشته باشند. این نکتهای بود که وضعیت اصلاحات را به جایی رساند که نتوانست خودش را مدیریت کند و در اثر این آفت مشکلاتی برای خود و کشور به وجود آورد. نکته دیگر تعریف نادرستی بود که بعضی از نخبگان و سیاستورزان این جبهه، از بعضی از مفاهیم مانند انقلاب، اصلاحات، اپوزوسیون و… داشتند. در حقیقت اصلاح را با انقلاب که به معنای تحول و براندازی وضع موجود است، اشتباه گرفتند. متأسفانه این دو مفهوم در زمان اصلاحات خلط شد، یعنی بعضی دانسته یا ندانسته، شعار اصلاحات را گرفتند ولی در عمل حرکت های براندازانه انجام دادند. طبیعی است که یک نظام سیاسی تا زمانی مدارا میکند که اقدام ها، اصلاح گرایانه باشد و به محض اینکه ببیند با اصول، مبانی و ارزش های مردم مغایرت دارد، تحمل نخواهد کرد. این واکنش نه تنها دیکتاتور منشانه نیست، بلکه حرکتی است با هدف استیفای حق مردم. وقتی در یک نظام سیاسی ۹۸ درصد به نوع حکومت و بیش از ۹۵ درصد به قانون اساسی آن رأی می دهند و در بیش از ۳۰ انتخابات حضور پیدا کرده اند، این حضور و مشارکت نشان از دفاع مردم از نظام سیاسی است و حکومت موظف است به عنوان برآیند قدرت مردم، از آرمان و اعتقادهای آنها دفاع کند.
وقتی شعارهایی مثل «حاکمیت دوگانه» و «نافرمانی مدنی» مطرح می شود، وقتی مسئولان نظام را وادار به استعفا می کنند، وقتی متوجه می شویم روزنامه ها و مطبوعات به پایگاه حمله به مبانی و ارزش های مردم مبدل شده، طبیعی است که مردم تحمل نمی کنند و حتی نام اصلاحات برای این جریان را نوعی نفاق تلقی می کنند. بنابراین متهم اصلی، خود اصلاحات است که نتوانست بین ضد انقلاب و عناصر دلسوز نظام مرزبندی کند. در حقیقت این جریان، هدایت کننده نداشت و معلوم نبود چه کسی خط دهنده آن است.
مگر بار اصلی اصلاحات بر روی دوش آقای خاتمی نبود؟
آقای خاتمی کسی بودکه زمینه و بستر رشد این جریان را فراهم کرد. ولی به دلیل روحیه خاصی که داشت، خیلی سریع همه شایعات را میپذیرفت. بیشتر به رفاقت و دوستی با افراد متکی بود تا مبانی و اصول. افرادی که قرابت فکری بیشتری با وی داشتند، بیشتر مورد توجه او بودند.
مثلاً اگر کسی با او اختلافنظر داشت و مطالب حقی را مطرح میکرد، از او نمی پذیرفت؛ در عوض همان مطلب را از دوستان و همفکران خود قبول می کرد. این روحیه برای یک رئیس جمهور، بسیار آفت زاست و مشکلات فراوانی را ایجاد می کند.
به عنوان آخرین سؤال؛ آینده جریان اصلاحات را چه طور ارزیابی می کنید؟
آینده اصلاحات در گرو عملکرد و موضع گیری سیاسی آنها در آینده است. درحقیقت باید قبل از اینکه دنبال باج گیری و دریافت امتیاز از نظام باشند، رفتار و گفتار خودشان را اصلاح کنند. باید صادقانه با مردم صحبت کنند.
مردم دورویی و نفاق را از هیچ گروهی نمیپذیرند. اینها میتوانستند به سادگی از مهلکه بیرون بیایند. آنجا که عده ای مشغول ضربه زدن به نظام هستند و بیگانگان هم از آنان حمایت می کنند، باید موضع گیری و محکوم می کردند تا مردم هم حساب آنان را جدا کنند. بنابراین عذرخواهی از مردم بابت گذشته و عمل صادقانه برای آینده، تنها مسیری است که حیات مجدد به اصلاحات می دهد.
منبع : تاریخ انقلاب