حمید نظردنیوی از شاعران جوان، شعری را سروده است که در ادامه میخوانید:
می آمدی و از تو بجز استخوان نبود
جز یک طناب روی دو دستت نشان نبود
از این مصیبتی که به تابوتتان نشست
دوش تمام مردم ما را توان نبود
رفتی و باد بوی تو را سوی ما کشاند
از کاروان بجز جرس کاروان نبود
تا روز حشر العماره زچشمان من فتاد
این نقشه کاش روی زمین این زمان نبود
با گریه دستهای تو را باز میکنیم
ما را جز اشک هیچ به چشمانمان نبود
کاش آسمان زمرگ پرستو به سر زند
کاش این زمین ز داغ شما پیرهن درد
کاش استخوان آمده این نوحه بشنود
ماداغ دار روی شماییم الی الابد
منبع : تسنیم
یک دیدگاه
یزدان پناه
احسنت.زنده باد.درود