دربارهی زندگی پیامبر اسلام (صلیاللهعلیهوآله) چه میدانیم؟ شاید بسیاری از مردم نتوانند با کتابهای تاریخی ارتباط برقرار کنند و همین موجب شده که راجع به جزئیات زندگی پیامبر اطلاعات کمی داشته باشند. بسیاری از ما، تنها آن بخشهایی از حیات نورانی رسول اکرم را به یاد داریم که به صورت داستان به گوشمان رسیده است. حالا برای مأنوس شدن با حیات سرور کائنات، چه چیزی بهتر از اینکه زندگانی پرفرازونشیب و مملو از درسِ ایشان، در قالب یک رمان گرد آمده باشد.
–
البته نوشتن رمان دربارهی زندگانی معصومین (علیهمالسلام)، کاری است سخت و طاقتفرسا. از سویی بهدلیل حساس بودن روایتِ سیرهی معصومین، نیاز به اشراف روی منابع مختلف و تشخیص منابع قوی از ضعیف دارد، از سوی دیگر نویسنده باید بتواند در عین حفظ واقعیتهای تاریخی، جذابیت ماجراها و داستانها را حفظ کند تا وقتی خواننده آن را میخواند، احساس نکند که با یک متن خشک تاریخی روبهروست. محمدرضا سرشار بهخوبی از عهدهی این مهم برآمده است. کمتر کسی است که محمدرضا سرشار مشهور به رضا رهگذر را نشناسد. اگر از کتابها یا داستانهای او چیزی نخوانده باشید، به احتمال قوی قصههای ظهر جمعه را به گویندگی او شنیدهاید. کسی که از سال ۱۳۵۶ دغدغهی نوشتن برای کودکان و نوجوانان را داشته است، در سال ۱۳۵۸ خود را متأثر از رُمانی میبیند که دربارهی پیامبر اکرم خوانده و همین تلنگری میشود برای نوشتن دربارهی پیامبر. اولین حاصلِ این تلنگر، مجموعهی رادیویی «از سرزمین نور» میشود که البته بنای اصلیِ رمانِ «آنک آن یتیمِ نظرکرده» نیز میباشد.
–
موفقیت این برنامهی رادیویی و استقبال از آن تا آنجا بود که رهبر معظم انقلاب در دیدار دستاندرکاران آن فرمودند: «… هیچ پیغمبری زندگی روشن و مشخص و دقیق تاریخی ندارد. از زندگی شخصیتهای دیگر تاریخی هم، کمتر به این دقت خبر داریم. بنابراین، میدان فعالیت باز است و انشاءالله حتماً باید ادامهی این برنامه را بسازید. فصل بعد از بعثت، طولانیتر خواهد شد. شاید مثلاً بالغ بر صدها بخش شود. که اشکال هم ندارد. این را یک پروژهی بیستساله در نظر بگیرید؛ و بنا بگذارید که در بیستسال این کار را به بهترین وجه تمام کنید. یعنی اگر آقای رهگذر، در ظرف بیست-سی سال، غیر از این کار هیچ کار دیگری انجام ندهد، باز هم کار بزرگی انجام داده است.» از همین روست که سرشار نیز مهمترین عامل به ثمر رسیدن این رمان را تشویقهای رهبر انقلاب میداند.
–
نویسندهی این رمان، با زیرکی ضمن بهرهگیری از زاویهی دید تلفیقی توانسته هم رعایت امانت تاریخ را بکند و هم با تمسک به قوهی خیال صحنههای زیبا و شورانگیزی را بیافریند. هرجا که نقلقول مستقیم از پیامبر یا دیگر راویان است خودشان سخن میگویند و در غیرِ آن، نویسنده بهمثابه دانای کل به میدان میآید و بر جذابیت اثر میافزاید. تا جایی که وقتی رمان را میخوانید، گویی که در حال مشاهدهی فیلمی جذاب هستید و نمیتوانید به جز فیلم به چیز دیگری توجه کنید. با صحنههای مختلف آن و با اتفاقاتی که برای نبیاکرم به وقوع میپیوندد گاه بغض میکنید، گاه اشکتان جاری میشود و گاه از ته دل شادمان میشوید و ناخودآگاه افتخار میکنید. حتی خواندن بسیاری از ماجراهایی که شاید برای ما تکرار باشد با توصیفات و صحنهآراییهای این نویسنده، مزهی دیگری دارد. فرازی از این رمان را با هم میخوانیم:
–
عصرگاه بود، و تا خورشید در چاه باختر فرو شود، چندِ بلندای نیزهای مانده بود. در این مجال، و تا فراخواندهشدگان از قوم سر رسند، علی و جعفر و عقیل و طالب و خواهران ایشان، هند و ریحانه، سخت گرم کار پاکیزه و مهیاسازی میهمانسرا و حیاط کوچک سرا بودند. به مطبخ اندر نیز، مادرشان فاطمه، در کار ساختن شربت و پختن حلوا و چیدن خرما در مجمعه مسین دایرهای شکل بود.
–
بوطالب اما، خود نشسته بر پلکان گلین بام، غرقهی اندیشههای تلخِ دور و دراز خویش بود. نیز، از این رو که، از پس هفتاد و هشت سال زندگانی، که افزون بر چهار دهه آن به درویشی و دشواری سپری گشته بود، اکنون، دیگر آن نا و توان را نداشت تا در این گونه کارها به فرزندان و همسر خویش یاری رساند.
–
«چه مایه خودخواه و ناداناند این قوم! از من خواستار آناند که برادرزادهی خویش به ایشان واگذارم تا خون او را بریزند و در ازای آن، جوان ایشان را نزد خویش آورم و بپرورم!»
«- ای بوطالب؛ تو خود نیک آگاهی که در این ساعت، در جمله قریش، جوانی زیباتر و نیکخوتر و نیرومندتر از عُماره، پسر ولید مغیره، نیست. نیز، در میان قوم، کسی، ناموری پدر وی را ندارد. اینک که بر آن خواستهای پیشین ما گردن ننهادی، این خواست ما را بپذیر: مردی در برابر مردی! ما عماره را به تو میدهیم، تا به جای محمد و خونبهای تو از آنِ تو باشد. تو نیز محمد را به ما واگذار، تا خون او بریزیم. چه، در برابر آنچه برادرزادهی تو بر کیش ما روا میدارد، ما بیش از این تاب شکیبایی نداریم.»
–
ممکن است با مطالعهی جملههای بالا بپرسید که چه لزومی داشت نگارنده با این ادبیات، رمانش را بنویسد. پاسخ این است که انتقال حال و هوای یک ماجرای تاریخی چنین ادبیاتی را میطلبیده است. اگر خودتان نیز این کتاب را مطالعه کنید، در پایان تصدیق خواهید کرد که چنین قلم و زبانی برای یک ماجرای تاریخی ضروری مینماید. از همین روست که این کتاب همان ویژگی خاص مجموعهی «از سرزمین نور» را دارد؛ یعنی با خواندنش گویی خودت نیز در بطن ماجرا حضور داری و شخصیتها را میبینی و حسشان میکنی. از همین روست که شاعر گرانمایه جناب حسن حسینی در وصف این کتاب چنین گفته: «گاه کلمهها کلمه نیستند؛ مخمل هستند. جملهها به نرمای نسیم در مقابل دیدگانت میوزند و غبار از روحت پاک میکنند. گاه توصیف ماجراها آن چنان دقیق میشود که گویی نویسنده سالها خود آنها را تجربه کرده است.»
–
شاید شما هم شنیدهاید که مطالعهی رمان را «تجربهی حیاتی دیگر» میخوانند. مدتی را با یک ماجرا و شخصیتهای آن مأنوس میشوید و آنها با شما سخن میگویند و تأثیراتی بر شما میگذارند که شاید هرگز متوجه نشوید. با «آنک آن یتیم نظرکرده» نیز میتوانید مدتی را با حضرت محمد(ص) و زندگانی ایشان مأنوس باشید.
–
به بهانهی ایام بعثت حضرت ختمیمرتبت توصیف این رمان از ماجرای بعثت را میخوانیم:
–
محمد به هر گوشه آسمان که نگریست، او را دید.
پس، صدایی به لطافت باران و خوشنوایی آوای جویباران، از او برخاست:
– ای محمـ…..د!
محمد، با لرزهای آشکار در صدا، پاسخ گفت: ب….بله؟
– بخ….وان!
– من…؟! چ … چه بخوانم؟!
– نامِ خدایت را!
– چ…چگونه بخوانم؟
– بخوان به نام پروردگارت که بیافریند.
محمد، همنوا با آن موجود آسمانی، خواندن آغازید:
– … آدمی را از لختهای خون آفرید.
بخوان؛ و پروردگار تو، ارجمندترین است.
همو که به وسیلهی قلم آموزش داد.
و آدمی را، آنچه که نمیدانست، آموخت…
–
خواندن پایان گرفته بود. صدای آسمانی، فرو خفت. آنگاه، دیگربار، گوینده آن به هیأت نخستین درآمد؛ و آن توده نور آسمانی، به یکباره کمرنگ و سپس ناپدید گشت.
–
احساس خستگیای ژرف، محمد را در بر گرفته بود. خویش را سخت کوفته مییافت. گویی تن او را با جمله استخوانهایش، در هاونی کوفته بودند. گرمایی تند در پیکر و سر خویش مییافت. انگار که در درونش کورهای افروخته بودند. با این رو اما، شانههایش، در لرزشی تند، از هیجان بود.
–
بُهتناک، خواست تا از جای برخیزد. لیک، در زانوانش نایی نمانده بود. پس، پاها در زیر سنگینی تن، دو تا شدند؛ و او، بر زمین پهن شد. در همان حال، پیشانی بر زمین نهاد، و صدایش به گریه، فراز شد….
–
این رمان خواندنی تاکنون قریب به ۱۵۰۰۰ نسخه، چاپ داشته و به زبانهای ترکی و انگلیسی نیز ترجمه شده است. شما نیز اگر مایل هستید که جای خالی این کتاب را در کتابخانهتان پر کنید کافیست عدد ۲۴۴ را به ۱۰۰۰۶۸۷۱ پیامک کنید تا این کتاب ۲۸۰۰۰ تومانی را با ارسال رایگان در سراسر کشور دریافت نمایید.
–
منبع : رجانیوز