از رویاهای رژیم عراق اضافه کردن بندر خرمشهر به خاک عراق بود که سرانجام برای تحقق این رویا در 31 شهریور 1359 ارتش صدام با استعداد 2 لشکر به شهر خرمشهر هجوم آورد و پس از 35 روز مقاومت بینظیر و فراموش نشدنی، در تاریخ 4/8/1359 خرمشهر را به تصرف ارتش خود در آورد. صدام پس از اشغال خرمشهر در پیامی چنین گفت: نیروهای مسلح ما هم اکنون محمره (خرمشهر) مروارید شط العرب را به تصرف خود در آوردند. شهری که امروز لباس عزا را از تن رها کرد و لباس عربی، یعنی پیروزی بر تن نمود.
با سقوط خرمشهر، فرماندهان ارتش عراق کمیتهای موسوم به کمیته تخلیه اموال تشکیل میدهند. اموال و اثاثیه 25 هزار واحد مسکونی شهر، به بندر بصره منتقل و پس از فروش در آنجا، مبلغ آن به حساب ارتش عراق واریز میشود. ارتش عراق پس از اشغال خرمشهر 700 هزار تن کالا به همراه 500 اتومبیل خارجی که در بندر عظیم خرمشهر تخلیه شده بود را به غارت برد.
از جمله یگانهایی که در وانفسای تنهایی و غربت به کمک مدافعین خرمشهر شتافت گردان 3 پادگان ولیعصر سپاه تهران به فرماندهی علیرضا موحدی دانش بود که بعدها فرماندهی گردان جبیببن مظاهر را به عهده میگیرد. ماجرای اعزام این گردان را یکی از همرزمان شهید موحدی دانش بازگو میکند. این ماجرا در کتاب «من و علی و جنگ» به قلم سهیلا علویزاده روایت شده است که به همت کنگره شهدای لشکر 10 سیدالشهدا(ع) تألیف شده است. ماجرای این اعزام به این شرح است:
10 روز قبل از آنکه خرمشهر سقوط کند، علی با گردانش در منطقه گلف بودند تمام تجهیزات گردان را یک آرپیجی و ژ3 هایی که در دست بچهها بود تشکیل میداد علی از تجربه سر پل ذهاب پند گرفته بود که قبل از انجام هر نوع اقدام نظامی نسبت به اوضاع و احوال منطقه مورد عمل شناخت پیدا کند. این بود که نیروها را در گلف نگه داشت.
ماشینی از سپاه اهواز گرفت و همراه یکی از بچههای گردان که آبادانی بود به سمت خرمشهر رفت آن موقع هنوز محاصره شهر کامل نشده بود و علی توانست از راه خاکی ماهشهر – جبده به خرمشهر برسد. در شهر گشتی زد و دید اوضاع بسیار خراب است خودش تعریف میکرد: «اینجا هم درست مثل غرب بود روی دوش همه مردم شهر اسلحهای بود صبح بلند میشدند و میرفتند و شب میآمدند. مثل اداره شده بود آنهایی که زنده مانده بودند برمیگشتند تا فردا صبح دوباره بلند شوند و بروند.
علی با محمد جهان آرا که فرمانده سپاه خرمشهر بود صحبت کرد، جهان آرا وقتی یک نیروی سازمان یافته حدود صد و نود نفر را دید که به کمک آنها آمدهاند و نیز تجربه جنگ شهری دارند، بسیار خوشحال شد نامهای نوشت مبنی بر یانکه به این نیرو به شدت نیاز دارند و آن را به علی داد. علی به اهواز برگشت و با مسئولین آنجا از نامه نماینده امام در شورای عالی دفاع صحبت کرد و توانست تعدادی خمپاره بگیرد و گردان را به طرف ماهشهر حرکت دهد.
وقتی به ماهشهر رسیدیم با وجود عجلهای که برای رسیدن به خرمشهر داشتیم چندین روز در آنجا معطل شدیم. علی برای بردن گردان به خرمشهر به وسیله نقلیه و هماهنگی احتیاج داشت. او از این ستاد به آن ستاد از پیش این سرگرد به پیش آن سرهنگ رفت اما نه تنها با او هیچگونه همکاری نشد. بلکه در آخر همچون علی خیلی پایپیچشان شده بود به او توهین کردند و داد و بیداد راه انداختند و گفتند این را بیندازید بیرون. به صراحت میگفتند نیرو باید به صورت نظامی برود و ما شما را به عنوان نیروی نظامی نمیشناسیم در همین کش و قوسها بود که خبر رسید خرمشهر سقوط کرد.
علی دیگر وقت را از دست نداد. دوبهای به صورت شخصی اجاره کرد بچهها سوار آن شدند و از راه آبی به سمت آبادان حرکت کردیم سرعت دبه بسیار کند بود طوری که بچهها به شوخی اسم آن را خر دریایی گذاشته بودند راهی را که میتوانستیم ظرف ده دقیقه طی کنیم با دبه حدود چهل و هشت ساعت طی کردیم آن هم در شرایطی که به آب و غذا و امکانات اولیه رفاهی کوچکترین دسترسی نداشتیم سرانجام به چوئیبده رسیدیم از آنجا تا آبادان که مسافتی نسبتا طولانی بود را پیاده رفتیم.
در آبادان هتلی است به نام هتل پرشین که محل استقرار باقیمانده سپاه خرمشهر بود بسیاری از آنها در حمله دشمن شهید شده بودند خودمان را به هتل پرشین رساندیم بسیاری از آنها در حمله دشمن شهید شده بودند خودمان را به هتل پرشین رساندیم. محمد جهان آرا وقتی علی را دید بسیار خوشحال شد اما از دیر آمدن او هم گله کرد از سپاه خرمشهر ده دوازده نفر بیشتر نمانده بودند آنها هم در منطقه کوتشیخ مستقر بودند. علی، بخشی از نیروهای گردان را در کوت شیخ و بقیه را در مناطق دیگر از جمله فیاضیه ایستگاه هفت آبادان شیر پاستوریزه و جزیره مینو پخش کرد و به این ترتیب دست راست محمد جهان آرا شد.
منبع : تسنیم