بعد از اين كه آرام شد، كنارم نشست و شروع كرد به دل جويي كردن.
-« راضيه! اگر سرت فرياد مي زنم يا حرفي مي گويم كه باعث ناراحتي ات مي شود؛ خواهش مي كنم مرا ببخش! باور كن اصلاً دست خودم نيست. حتي الان يادم نيست چي گفتم.»
نگاهش كردم و با ناراحتي گفتم:
-« خدا تو را ببخشد. من چه كاره ام! اما علي جان! چرا به خودت مسلط نيستي؟ چرا به خاطر يك موضوع كه اصلاً مهم نيست، اين همه عصباني مي شوي؟»
بعد از چند دقيقه، سكوتش را شكست و گفت:
-« كاش مي توانستم كار كنم. به خاطر درد اين كمر، تمام مسئوليت هاي زندگي روي دوش تو افتاده و از اين كه مي بينم براي تامين مخارج زندگي، اين همه زحمت مي كشي، ناراحت مي شوم.»
-« اصلاً دوست ندارم به اين چيزها فكر كني. اگر من سر زمين هاي مردم مي روم و كار مي كنم، فقط به خاطر علاقه اي است كه به تو و زندگي ام دارم؛ آن قدر دوستت دارم كه حتي يك بار هم از خانواده ام كمك نگرفته ام.»
علي كمردرد عجيبي داشت و كسي علتش را تشخيص نمي داد. احساس مي كردم كه اين درد باعث مي شود اعصابش بهم بريزد. بعد از چند بار كه از او خواستم به تهران برويم و كمرش را به يك دكتر خوب نشان بدهيم، قبول كرد و به كمك برادرم، دكتري را پيدا كرديم كه خيلي ها تعريفش را مي كردند. دكتر سيدمهدي حسيني، متخصص ارتوپد. جالب اينكه ايشان، برادر زاده ي رهبرمان، آقاي خامنه اي بود.
بعد از معاينه و عكس برداري از كمرش، دكتر نگاه خاصي به علي انداخت و گفت:
-« آقاي اخوت! شما جانباز اعصاب و روان هستيد؟»
علي سرش را پايين انداخت و آرام گفت:
-« بله! چطور؟»
خشكم زده بود.
-« جانباز؟!»
-« بله خانم! شما چطور اين موضوع را نمي دانيد؟ موج گرفتگي باعث شده، هم به اعصاب و روان ايشان، و هم به مهره هاي كمرش آسيب بزند. او با اين وضعيت، نه نمي تواند راه برود و نه فكر آرامي داشته باشد!»
راوي : راضيه نوروزي همسر شهيد عينعلي اخوت حميدی
منبع : رزمندگان شمال