در اردوگاه اسیری داشتیم افغانی به نام اسماعیل که ما او را صدا می زدیم اسماعیل افغانی. او به گفته ی خودش برای یافتن برادرش که در عراق بود، سال های اولیه ی جنگ به دست نیروهای عراقی بازداشت و به اردوگاه پناهنده ها منتقل شد، چون او را در منطقه ی شهری گرفته بودند نه در منطقه ی جنگی. بعد از مدتی توانست از آن اردوگاه فرار کند و تا نزدیکی های بصره نیز رفت و در آنجا از چند نفر مسیر کویت را پرسید و آنها اشتباهاً به او مسیر عراق را نشان دادند. نهایتاً اسیر شد و این بار به اردوگاه اسرای ایرانی (به عنوان اسیر جنگی) انتقال یافت. و اما اصل مطلب:
افسر اردوگاه که می بایست هنگام آمارگیری عصر به اردوگاه می آمد، تأخیر کرد. هوا تاریک شده بود و این برادر که از برادران اهل تسنن بود، مقید به اداء فریضه در سر وقت بود. وقتی که تحمل کرد و از افسر خبری نشد، به جای خودش رفت و شروع به نماز خواندن کرد.در همین زمان نیز افسر جهت آمار گرفتن وارد اتاق شد. همه در سر صف بودند به جز اسماعیل افغانی که مشغول نماز خواندن بود. افسر که فرمانده اردوگاه هم بود و «قحطان» نام داشت، به ارشد اعتراض کرد که چرا این اسیر، انفرادی نماز می خواند و در سر صف آمار حاضر نیست؟ ارشد نیز جواب داد که خودش چنین اصراری دارد.
در همین بین، نماز اسماعیل افغانی تمام شد. افسر او را صدا کرد و پرسید: تو چرا وقت آمار نماز می خوانی؟
اسماعیل جواب داد: سیدی، نمازم قضا می شود.افسر گفت: اگر بخواهی، نیم ساعت زودتر یا دیرتر آمار بگیریم تا تو به نمازت برسی.اسماعیل گفت: نه سیدی، من نمی خواهم با این کارم برای بچه ها دردسر درست کنم. تو را به جان مادرت بگذار من نمازم را سر وقت بخوانم.
افسر گفت: چرا به جان مادرم قسم خوردی؟
اسماعیل گفت: مادر برای همه عزیز است.افسر گفت: نه، برای من پدر عزیزتر است.
اسماعیل افغانی که تا حدی سر نخ دستش آمده بود، فهمید که افسر می خواهد اذیتش کند. گفت: خوب سیدی، تو را به جان پدرت ما را به حال خود بگذار.از آن روز به بعد اسماعیل افغانی مجاز به خواندن نماز سر وقت شد.
یک دیدگاه
شعبان علی بای
باسلام وادب واحترام ویژه به دست اندر کاران سایت بامعنویت عصرانتظار . خیلی آرزودارم این مطالب همراه باتصاویررزمندگان باشد و امید دارم درآینده لایه بازعکسهای رزمنده گان هم در سایت شمابه وفور جاباز کند متشکرم شعبانعلی بای از استان گلستان شهرستان رامیان