دكتر غلامحسين ديناني، حكيم و فيلسوف ايراني مقاله اي با عنوان «ابن تيميه و انكار وابستگي عقل و نقل» در سايت شخصي خود گذاشته است كه متن آن در پي ميآيد.
ابن تيميه معني كلي و مطلق را در عالم ذهن همانند لفظ كلي و مطلق در ظرف زبان به شمار ميآورد. يعني همانطور كه لفظ كلي و مطلق در ظرف زبان چيزي جز يك قرارداد نيست واقعيت مطلق و كلي طبيعي نيز امري موهوم و تهي بوده و در واقع و نفس الامر تنها كثرات و شتات تحقق دارد. ما در مورد اين مسأله كه واقعيت، در اصل و بالذات كثير است يا واحد سخن نميگوييم. اين مسأله را نيز مورد بحث قرار نميدهيم كه آيا كثير از واحد ناشي ميشود يا واحد از كثير. اما آنچه اكنون در اينجا مورد بحث واقع ميشود اين است كه اگر عقل، مانند هر موجود ديگري بالذات كثير و متفرّق بوده و نيز هر عقلي با عقل ديگر مباينت داشته باشد پس چگونه تفاهم و ارتباط واقعي در عالم امكان پذير خواهد بود و چگونه ميتوان از يك امر عقلي مباين به امر عقلي مباين ديگر راه يافت؟
ابن تيميه معتقد است معرفتهاي عقلي از حد حصر و شماره بيرون است ولي آن نوع معرفت عقلي كه صحت نقل را ميتوان با آن اثبات كرد نه تنها همه آن معارف عقلي نيست بلكه با هر يك از آنها مباينت دارد. به اين ترتيب وقتي برخي از آنها و يا حتي همه آنها باطل شود به هيچ عقلي كه اساس سمع است و نقل را با آن ميتوان اثبات كرد باطل نميگردد. او اين مساله را به اين جهت مطرح ميكند كه بگويد عقل، اصل و اساس ثبوت شرع نيست و نقل به هيچ وجه وابستگي به عقل ندارد. انگيزه ابن تيميه در اين سخن موضع گيري و مخالفت در برابر كساني است كه نقل را وابسته و متكي به عقل ميدانند اين اشخاص چنين استدلال ميكنند كه اگر نقل را مقدم بدانيم ناچار خود نقل را از اعتبار ساقط خواهيم كرد زيرا وقتي نقل بر عقل مقدم ميشود به اصل و اساس نقل، كه عبارت از عقل است لطمه وارد ميشود و هنگامي كه به اصل و اساس عقل، لطمه وارد شود ناچار به خود نقل نيز لطمه وارد خواهد شد.
ابن تيميه براي اينكه با اين استدلال مخالفت كند وابستگي نقل به عقل را به دو صورت تقسيم كرده است: قسم اول اينكه گفته شود: نقل در ثبوت نفس الامري خود به عقل وابستگي دارد. قسم دوم اينكه گفته شود: تنها علم ما به صحت نقل است كه به عقل وابستگي پيدا ميكند. او قسم اول را غير معقول دانسته و ميگويد چيزي كه در واقع و نفس الامر به طريق سمع ثابت شده هيچ گونه وابستگي به عقل نداشته و علي ما هو عليه ثابت است اعمّ از اينكه ما از طريق عقل به آن واقعيت نفس الامري دست پيدا يابيم يا نه زيرا علم نداشتن به چيزي غير از علم داشتن به عدم آن چيز است. به سخن ديگر عدم علم، علم به عدم نيست. اين مساله به صورت يك مثل رايج معروف شده و گفته اند: «عدم الوجدان لا تدلّ علي عدم الوجود» به اين ترتيب آنچه صادق مصدق به آن خبر داده در واقع و نفس الامر ثابت است، اعمّ از اينكه ما به صدق اين خبر آگاه باشيم يا نباشيم. به سخن ديگر كسي كه خداوند به رسالت به سوي خلق برگزيده، در واقع و نفس الامر رسول است. اعمّ از اينكه مردم به رسالت او آگاهي داشته باشند يا نداشته باشند. بنابراين ثبوت رسالت و ثبوت صدق رسول در واقع و نفس الامر حتي به وجود ما نيز وابسته نيست، چه رسد به اينكه به عقل ما وابسته باشد.
نتيجه اي كه از اين مقدمات بدست ميآيد اين است كه عقل، اصل و اساس نقل نيست و چيزي را نيز نميتواند به نقل اعطا كند كه خود نقل آن را نداشته باشد. ابن تيميه در اينجا به نكته اي اشاره كرده كه در خور تامل و بررسي است. او ميگويد: علم از آن جهت كه علم است بايد با معلوم مطابقت داشته باشد. بنابراين، علم در مطابقت خود با معلوم، نيازمند معلوم است ولي معلوم از آن جهت كه يك امر واقعي و نفس الامري است نيازمند علم نيست. به عبارت ديگر علم چون تابع معلوم است نميتواند در معلوم، موثر واقع شود ولي معلوم چون متبوع است، اساس نيازمندي علم به شمار ميآيد.
با توجه به آنچه ذكر شد، به آساني ميتوان ادعا كرد كه همه معقولات و معارف عقلي را نميتوان منشأ صحت نقل به شمار آورد. به همين جهت برخي از متكلمان مانند ابوالمعالي امام الحرمين جويني و بسياري از پيروانش گفته اند: مشاهده معجزات موجب ميشود كه انسان نسبت به صدق سخن پيامبر به طور ضروري آگاه گردد و بدست آوردن اين نوع از آگاهي عقلي، امري بسيار آسان و ساده است.
در اينجاست كه ابن تيميه براساس مسلك كثرت انگاري خود كوشيده تا تعارض ميان عقل و نقل را از ميان بردارد و اهل دين و ايمان را براي هميشه از غائله اين نوع مجادلات و گفتگوها خلاص كند. زيرا همانگونه كه ذكر شد، معقولاتي كه احياناً با شرع در تعارض قرار ميگيرد، غير از معقولاتي است كه به وسيله آنها صحت سخن پيغمبر را اثبات ميكنيم. به همين جهت ردّ و ابطال اينگونه معقولات به هيچ وجه رد و ابطال معقولاتي نيست كه به وسيله آنها صحت نقل را اثبات ميكنيم. در نتيجه ميتوان ادعا كرد كه ابطال برخي از امور معقول، ابطال همه معقولات نيست، همانسان كه ابطال برخي از امور نقلي ابطال همه آنچه منقول است به شمار نميآيد.
بر اهل بصيرت پوشيده نيست كه در اين سخن ابن تيميه خطايي بارز و مغالطه اي آشكار به چشم ميآيد و ترديدي نميتوان داشت كه آنچه مردم آن را عقليات مينامند ميتواند خطا و ناحق دربرداشته باشد چنانكه ميتواند شامل حقايق درست و صواب و بر حق نيز بوده باشد ولي اين سخن به معني اين نيست كه آنچه در واقع معقول است هم خطا دارد و هم صواب. به عبارت ديگر ميتوان گفت خطا و صواب داشتن آنچه مردم آن را عقليات مينامند، غير از آن است كه معقولات در واقع و نفس الامر داراي خطا و صواب بوده باشند. ابن تيميه در اينجا بين مقام ثبوت و اثبات خلط كرده و معقولات نفس الامري را با آنچه مردم آن را معقولات ميخوانند، يك چيز شمرده است.
در آغاز همين مبحث ديديم كه ابن تيميه در مسأله وابستگي نقل به عقل، بين مقام ثبوت و اثبات تفكيك كرده و ميگويد: «نقل» در واقع و نفس الامر خود كه مقام ثبوت نام دارد وابسته به عقل نيست بلكه در مقام اثبات، يعني علم ما به صحت نقل است كه وابسته به عقل ميباشد ولي همان شخصي كه اين سخن را ابراز داشت، در اينجا بين مقام ثبوت و اثبات تفكيك نكرده و معقولات نفس الامري را با آنچه مردم آن را معقولات مينامند يك چيز شمرده است. ابن تيميه براي نقل و صدق در سخن، مقام ثبوت و نفس الامر قائل است ولي در مورد عقل از مقام ثبوت و نفس الامر سخن به ميان نميآورد. به نظر او عقل چيزي است كه مردم آن را عقل مينامند. ولي اين سخن را در مورد نقل جايز نميداند. /۹۹۷/د۱۰۲/ب۶
منبع : عقیق