به نام خدا
إِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا
شرح حال و ویژگیهای زنان رجعت کننده در حکومت امام زمان
مقدمه
gإِنَّ الْمُسْلِمِينَ وَالْمُسْلِمَاتِ وَالْمُؤْمِنِينَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَالْقَانِتِينَ وَالْقَانِتَاتِ وَالصَّادِقِينَ وَالصَّادِقَاتِ وَالصَّابِرِينَ وَالصَّابِرَاتِ وَالْخَاشِعِينَ وَالْخَاشِعَاتِ وَالْمُتَصَدِّقِينَ وَالْمُتَصَدِّقَاتِ وَالصَّائِمِينَ وَالصَّائِمَاتِ وَالْحَافِظِينَ فُرُوجَهُمْ وَالْحَافِظَاتِ وَالذَّاكِرِينَ اللَّهَ كَثِيرًا وَالذَّاكِرَاتِ أَعَدَّ اللَّهُ لَهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًاf[1]
از دیرباز، زنان مؤمن و فداکار، در کنار مردان الهی، به مبارزه و ایثار پرداختهاند و برای يكتاپرستي آماده جهاد و شهادت بودهاند. قرآن کریم از برخي زنان بزرگ نام برده است؛ مانند آسیه همسر فرعون که با تحمل سختترین شکنجهها از دین الهی حمایت کرد و یا حضرت مریم که برای تبلیغ دین زحمت فراوانی کشید.
در تاريخ اسلام، نام زنان فداکار و باایمان بسياري را مي بينيم كه براي دين خدا تلاش كردند. حضرت خدیجه3 تمام دارايی خود را صرف اسلام کرد و از امتیازها و موقعیتهای اجتماعی خود چشم پوشید. حضرت فاطمه3 در حمایت از ولایت، بسيار تلاش كرد و با شهادت مظلومانهاش، چهره نفاق را آشکار نمود. حضرت زینب3 با تحمل سختيهاي بیشمار، پیام برادرش را به جهانیان رساند و از مظلومان دفاع کرد. زنان بسیاری نیز چون ام ایمن و نسیبه، در جنگها همراه پیامبر بودند و مجروحان را درمان میكردند و در لحظات سخت جنگ، گرد پیامبر ميگشتند و از او نگهداري ميكردند.
نقش زنان در دولت مهدوی
با توجه به تاریخ زرین فعالیتهای بانوان در عرصههای گوناگون دینی، میتوان گفت در حکومت جهانی حضرت ولیعصر4، زنان مؤمن و متعهد، دارای جایگاه والایی هستند. در روایات آمده، شمار كساني که پيش از آغاز قیام، در کنار حضرت جمع میشوند و در بین رکن و مقام با ایشان بیعت میکنند، 313 نفر است. در روایتی، جابر بن یزید جعفی از امام باقر7 نقل میکند:
… و یجیئ و الله ثلاث مئة و بضعة عشر رجالاً فیهم خمسون امرئة یجتمعون بمکة علی غیر میعاد؛[2]
به خدا قسم 310 و اندی مرد میآیند که در بین آنها پنجاه زن وجود دارد و بدون وعده قبلی در مکه اجتماع میکنند.
در روایت دیگری که به نزول حضرت عیسی7 اشاره دارد، چنین آمده است:
ینزل عیسی بن مریم ثمان مئة رجل و أربع مئة امرئة اخیار من علی الارض و اصلحاء من مضی؛[3]
حضرت عیسی بن مریم، بر هشت صد مرد و چهارصد زن فرود میآید که بهترین مردم روی زمین و صالحترین مردم گذشتهاند.
این نشان دهنده نقش پیشرو زنان است که چگونه در صدر تمام رويدادها حضور دارند.
حمران بن اعین، از امام باقر7 نقل میکند:
و تؤتون الحکمة فی زمانه حتی ان المرئة لتقضی فی بیتها بکتاب الله تعالی و سنة رسولالله6؛[4]
در زمان حضرت، حکمت بر مردم ارزانی میشود، حتی بانوان در منزل با کتاب الهی و سنت نبوی قضاوت میکنند.
این روایت نیز پیشرفت بانوان و بهرهمندی آنها از علم و حکمت در حکومت مهدوی را نشان میدهد. البته اگر بانوان در جنگ رو در رو نیز شرکت نکنند، در سازندگی و گسترش فرهنگ اسلامی و آموزش معارف و تبیین آن نقش اساسی خواهند داشت.[5] توجه دختران و بانوان جامعه ما به حضور زنان در آغاز قیام و نقش پیشرو آنها، میتواند باعث بیداری و خودباوری آنها شود و موجب خودسازی و آمادگی آنان گردد.
رجعت اتفاقی مهم در زمان ظهور
پدیده مهمی که در دوران ظهور اتفاق خواهد افتاد، حضور یارانی است که از دنیا رفتهاند كه به این پدیده رجعت گویند. رجعت در لغت به معنای بازگشت است. شیخ مفید نیز اصطلاح رجعت را چنین بیان میدارد:
خداوند گروهی از مردگان را با همان شکل و بدن خود به دنیا بازمیگرداند.[6]
ايشان رجعت را به معناي بازگشت دولت و حکومت نمي داند.[7]
دلیل رجعت
رجعت، جزو باورهاي مذهب تشيع است. قرآن کریم مي فرمايد:
gوَيَوْمَ نَحْشُرُ مِن كُلِّ أُمَّةٍ فَوْجًا مِمَّن يُكَذِّبُ بِآيَاتِنَا فَهُمْ يُوزَعُونَf؛[8]
آن روز که از هر امتی، گروهی از کسانی را که آیات ما را تکذیب کردهاند، محشور میگردانیم، پس نگاه داشته میشوند تا همه به هم بپیوندند.
امام صادق7 این آیه را درباره رجعت میدانند و میفرماید:
این آیه مربوط به رجعت است (زیرا به بازگشت گروهی دلالت میکند) آیا خداوند در قیامت از هر امتی، گروهی را محشور میکند و بقیه را رها میسازد؟ آیهای که درباره قيامت است این آیه است که میفرماید: gوَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَداًf؛ و آنان را گرد آوردیم و هیچ یک را فروگذار نمیکنیم.[9]
این آیه به روشنی از وقوع چنین روزی ميگويد؛ روزی که گروهی از مردم زنده مي شوند و دوباره در دنیا حضور ميیابند. آیات دیگری نیز بر این حقیقت دلالت میکند، مانند آیه یازدهم سوره غافر، آیه21 سوره سجده، آیه95 سوره انبیا و… .
روایات رجعت نیز در بحارالانوار، جلد 53، صفحه 145 ـ 39 آمده است. در روایتی آمده، مأمون از امام رضا7 پرسيد:« نظر شما درباره رجعت چیست؟» امام پاسخ داد: «رجعت واقعیت دارد.»[10]
امام صادق7 میفرماید:« از ما نیست کسی که به رجعت باور نداشته باشد.»[11]
در اینجا درصدد اثبات رجعت نیستیم و تنها برای نمونه چند آیه و روایت را نقل کردیم.
دو ویژگی رجعت
الف) مراحل رجعت
رجعت از لحاظ زمانی به دو مرحله تقسیم میشود:
1. مرحله نخست رجعت، در اولین لحظات ظهور و شاید کمی قبل اتفاق میافتد که در این مرحله، تعدادی از 313 یار امام که از دنیا رفتهاند باز ميگردند؛
2. مرحله دوم رجعت، بعد از استقرار حکومت و گسترش عدالت است. در این مرحله، دو گروه رجعت میکنند.
گروه اول، صالحانیاند که برای دیدن حکومت صالحان و بهرهمندی از آن برمیگردند. گروه دوم، ستمکاراناند که برای چشیدن خواری دنیا قبل از خواری آخرت، به دنيا بازميگردند.
ب) گروه رجعتکنندگان
بر اساس روایات، رجعت امری عمومی نیست و در هر مرحله، تنها عده خاصی به دنیا برمیگردند.
امام صادق7 میفرماید:
رجعت عمومی نیست، مخصوص است و تنها مؤمنان و مشرکان خالص برمیگردند. [12]
هدف نوشته
با توجه به ویژگیهای رجعت، دانستن ویژگیهای مؤمناني که به این سعادت ره مییابند تا دولت مهدوی را یاری کنند، نیکو خواهد بود.
بنابراین، ابتدا در این نوشتار، ویژگیهای رجعتکنندگان را با استفاده از روایات بیان میکنیم و چون بناست درباره رجعت زنان سخن بگوييم، در ادامه نام بانوان رجعت کننده و سپس روش و منش آنها را ميگوييم تا به ویژگی آنان پيببريم.
امید است ما نیز رفتار آنها را الگو قرار داده و سعادت یاری دولت حق را بیابیم.
بخش اول: ویژگیهای رجعتکنندگان در روایات
فصل اول: روایات
1. امام صادق7 میفرمایند:
ان الرجعة لیست بعامة و هی خاصة لایرجع الا من محض الایمان محضاً او محض الشرک محضا؛[13]
رجعت یا بازگشت به دنیا عمومی نیست و ویژه افراد خاصی است و تنها کسانی بر ميگردند که مؤمن مخلص يا مشرك محض هستند.
2. عنه (ابوالفضل محمد بن عبدالله) قال حدثنی علی بن الحسن المنقری الکوفی قال حدثنی احمد بن زید الدهان عن مکحول بن ابراهیم عن رستم بن عبدالله بن خالد المخزومی عن سلیمان الأعمش عن محمد بن خلف الطاطری عن زاذان عن سلمان قال قال لی رسول الله انالله تعالی لم یبعث نبیا ولا رسولاً الا جعل له اثنی عشر نقیبا فقلت یا رسول الله لقد عرفت هذا من اهل الکتابین. فقال: هل علمت من نقبائی الاثنی عشر الذین اختارهم الله للامۀ من بعدی فقلت الله و رسوله اعلم فقال یا سلمان خلقنیالله من صفوۀ نوره و دعانی فأطعته و خلق من نوری علیا و دعاه فاطاعه و خلق من نور علی فاطمه و دعاها فاطاعته و خلق منی و من علیّ و فاطمه الحسن و دعاه فأطاعه و خلق منّی و من علّیّ و فاطمة الحسین و دعاه فاطاعه ثم سمّانا بخمسۀ اسماء من اسمائه فالله المحمود و انا محمد و الله العلی و هذا علی و الله الفاطر و هذه فاطمة و اللّه ذوالاحسان و هذا الحسن والله المحسن و هذا الحسین ثم خلق منّا و من نورالحسین تسعۀ ائمه و دعاهم فاطاعوه قبل ان یخلق سماء مبنیۀ و أرضا مدحیة و لاملکاً ولابشراً و کنا نوراً نسبح الله ثم نسمع له و نطیع. فقلت یا رسول الله بأبی انت و أمی فلمن (ما لمن) عرف هولاء؟ فقال من عرفهم حق معرفتهم و اقتدی بهم و والی ولیهم و عادی عدوهم فهو و الله منا یرد حیث نرد و یسکن حیث نسکن فقلت یا رسول الله و هل یکون ایمان بهم بغیر معرفۀ بأسمائهم وانسابهم فقال: لا فقلت: یا رسول الله فأنی لی بهم؟ و قد عرفت الی الحسین قال ثم سیدالعابدین علی بن الحسین ثم ابنه محمدالباقر علم الاولین والاخرین من النبیین والمرسلین ثم ابنه جعفر بن محمد لسان الله الصادق ثم ابنه موسی بن جعفر الکاظم الغیظ صبراً فی الله ثم ابنه علی بن موسی الرضا لامرالله ثم ابنه محمد بن علی المختار لامرالله ثم ابنه علی بن محمدالهادی الی الله ثم ابنه الحسن بن علی الصامت الأمین لسرالله (علی دین الله) ثم ابنه محمد بن الحسن المهدی القائم بامرالله ثم (قال سلمان فبکیت ثم قلت: یا رسول الله فانی لسلمان لإدراکهم؟) قال یا سلمان انک مدرکه (هم) و من کان مثلک و من (تولاه هذه المعرفۀ) تولاهم حقیقۀ المعرفۀ فشکرت الله و قلت و إنی مؤجل الی عهده (هم) فقرأ قوله تعالی gفَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجَاسُوا خِلَالَ الدِّيَارِ وَكَانَ وَعْدًا مَفْعُولًاgfثُمَّ رَدَدْنَا لَكُمْ الْكَرَّةَ عَلَيْهِمْ وَأَمْدَدْنَاكُمْ بِأَمْوَالٍ وَبَنِينَ وَجَعَلْنَاكُمْ أَكْثَرَ نَفِيرًاf قال سلمان فاشتد بکائی و شوقی و قلت یا رسول الله أبعهد منک فقال ای والله الذی ارسلنی بالحق منی و من علی و فاطمة و الحسن و الحسین و التسعة و کل من هو منا و معنا و مضام (مظلوم) فینا ای والله و لیحضرن ابلیس له و جنوده و کل من محض الایمان محضا و محض الکفر محضا حتی یؤخذ له بالقصاص والاوتاد (والثارات) و لا یظلم ربک احدا و ذلک تأویل هذه الایة gوَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمْ الْوَارِثِينَfgوَنُمَكِّنَ لَهُمْ فِي الْأَرْضِ وَنُرِي فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا مِنْهُمْ مَا كَانُوا يَحْذَرُونَf؛[14] قال فقمت من بین یدیه و ما أبالی لقیت الموت او لقینی؛[15]
سلمان میگوید که پیامبر به من فرمود: خدا پیامبری را مبعوث نکرد، مگر اینکه برای او دوازده وصی قرار داد. عرض کردم: ای رسول خدا، من این مطلب را از یهودیان و مسیحیان شنیدهام. فرمودند: آیا میدانی جانشینان دوازده گانه من که خداوند برای امت برگزیده، چه کسانی هستند؟ عرض کردم: خدا و پیامبرش بهتر میدانند. پیامبر فرمود: ای سلمان، خدا مرا از نور برگزیدهاش خلق کرد و مرا خواند و من پذيرفتم و از نور من علی را خلق کرد و او را خواند و او نیز اطاعت کرد و از نور علی، فاطمه را آفرید و او را خواند. فاطمه نیز اطاعت کرد و از من و از علی و فاطمه، حسن را خلق کرد و او را خواند. او نیز پذيرفت و از من و از علی و فاطمه، حسین را آفرید و او را خواند. حسین نیز اطاعت کرد. سپس به پنج نام از نامهای خویش، ما را نامید. پس خداوند محمود است و من محمد، و خداوند علی است و این هم علی، و خداوند فاطر است و این فاطمه، و خداوند دارای احسان است و این حسن، و خداوند محسن است و این حسین؛ سپس از ما و نور حسین، نُه امام را آفرید و آنها را خواند. پس همه اطاعت کردند، قبل از آنکه آسمان افراشته و زمین گسترده را بیافریند و آنگاه که نه ملکی بود و نه بشری، ما نوری بودیم که خدا را تسبیح میکردیم و از او فرمان ميبرديم.
عرض کردم: اي رسول خدا، پدر و مادرم فدایتان، چه پاداشی است برای کسی که آنها را بشناسد. پیامبر فرمود: کسی که آنها را، چنانکه حق معرفت آنهاست، بشناسد و از آنها پیروی كند و دوستان آنها را دوست بدارد و دشمنان آنان را دشمن بدارد؛ پس به خدا قسم او از ماست. هر جا ما وارد شویم، او نیز وارد میشود و هر جا ما اقامت کنیم، او هم اقامت میکند. عرض کردم: اي رسول خدا، آیا ایمان به آنها، بدون شناختن اسم و نسب آنها، امکان دارد. فرمود: خیر. عرض کردم: اي رسول خدا، من چگونه میتوانم آنها را بشناسم؟ فرمود: بعد از امام حسين7، امام سجاد است، بعد از او فرزندش محمد باقر، سپس جعفر صادق، بعد موسی کاظم، نفر بعدي، علی بن موسی الرضا، سپس فرزندش محمد، بعد از وي، علی هادی، بعدي حسن، نفر بعد، محمد مهدی که قائم به امر خداوند است. سپس فرمود: ای سلمان، تو او را درک میکنی و هر کس مثل تو باشد و هر کس با این شناخت ولایت او را بپذیرد. گفتم: خدا را شکر! آیا من تا زمان ایشان زنده میمانم؟ پیامبر این آیه را در پاسخ به من خواند: «پس زمانی که وعده اول از آن دو وعده فرا رسد، گروهی از بندگان پیکارجوی خود را بر ضد شما برمیانگیزیم (رجعت)؛ خانهها را جست و جو میکنند و این وعده حق، قطعی است. پس شما را بر آنها چیره میکنیم و شما را به وسیله دارايیها و فرزندانی کمک خواهیم کرد و نفرات شما را بیشتر (از دشمن) قرار میدهیم.»
در حالی که شوق و گریهام شدیدتر شده بود، عرض کردم: اي رسول خدا، آیا شما نیز در آن زمان حضور خواهید داشت. فرمود: بله، قسم به خدایی که مرا به حق فرستاده است، من و علی و فاطمه و حسن و حسین و نُه فرزند او و هر کس که از ماست و همراه ما و در راه ما به او ظلم شده، حضور خواهیم داشت. بله، قسم به خداوند، به راستی ابلیس و لشکریانش و هر کسی که ایمان خالص دارد یا کافر محض است، حاضر میشوند تا از آنها قصاص گرفته شود و خدا به احدی ظلم نمیکند و این است تأویل این آیه خداوند که میفرماید: «و ما میخواستیم بر مستضعفان زمین منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین قرار دهیم و حکومتشان را در زمین پابرجا سازیم و به فرعون و لشکریانشان آنچه را از آنها بیم داشتند، نشان دهیم.»
سلمان گوید از محضر پیامبر برخاستم، اما دیگر برایم مهم نبود مرگ را ملاقات کنم یا مرگ مرا دریابد.[16]
3. امام صادق7 میفرماید:
یا ابابصیر لو قد قام قائمنا بعث الله الیه قوماً من شیعتنا قباع سیوفهم علی عواتقهم؛[17]
ای ابوبصیر اگر قائم ما قیام کند، خداوند گروهی را زنده میگرداند که قبضههای شمشیرشان بر گردن آنهاست.
فصل دوم: ویژگیهای رجعت کنندگان
1. ایمان خالص
مهمترین ویژگی که در روایات برای رجعت کنندگان بیان شده، ایمان خالص است. در روایات بسياري اشاره شده که رجعت شامل همه مردم نمیشود و تنها کسانی به دنیا برمیگردند که مؤمن مخلص باشند. پس برای درک دوران ظهور، نخست باید مؤمن بود و ایمانی قوی داشت، سپس این ایمان باید خالص باشد. منظور از ایمان خالص، عقیدهای است که نيتهاي دنیوی و غیر الهی در آن دخالت نداشته باشد. انسان تنها به خاطر خدا و فرمان او ایمان آورد و مؤمن گردد. ایمان خالص آثاری دارد که مهمترین آنها پایداری است که از دو جهت قابل بررسی است:
الف) مقاومت در برابر دشمن؛ کسی که تنها خداوند را در نظر دارد، هرگز از ایمان خود دست برنمیدارد و تا آخرین لحظه مقاومت میکند، زیرا هدف که خداوند است، همیشه و با همان ویژگیها وجود دارد و تغییر و تحولی در او صورت نمیگیرد. اما کسی که اهدافی غیر الهی دارد و برای رسیدن به آنها اظهار ایمان میکند، وقتی آن اهداف را در خطر ببیند، به راحتی از ایمان خویش دست برمیدارد و تسلیم میشود. کسانی در دوران ظهور رجعت میکنند که به خاطر ایمان خالص، اهل پایداری و مقاومت هستند و تا آخرین حد ممکن پایداری میکنند و از حمایت دین و اولیاء دین دست برنمیدارند.
ب) استقامت در برابر محیط؛ مؤمنان خالص، حقمدارند؛ یعنی هر چه ایمان به ایشان حکم کند، به همان عمل میکنند و جوّ حاکم بر جامعه و محیط نمیتواند بر آنان اثر گذارد. با وجود آنکه در اقلیتاند، راه خود را با قدمهای استوار میپیمایند و در اکثریت حل نمیشوند و اراده خود را از دست نمیدهند. اگر اغلب مردم نیز دچار فساد و معصیت گردند، در عزم ایشان بر پاکی و بندگی خللی وارد نمیآید و دستورهای دین را به دقت انجام میدهند. زمانی که کسی جرئت دم زدن از حق و حقیقت را ندارد، اینان جان به کف نهاده و حقیقت را آشکارا بیان میدارند. یعنی در برابر فکر و فرهنگ غیر الهی حاکم بر جامعه استقامت میورزند و با روش معمول اما غیر الهی مردم نمیسازند.
2. ولایتپذیری آگاهانه
وقتی حضرت سلمان به محضر پیامبر6 میرسد و عرض مینماید یا رسولالله6 سلمان چگونه میتواند توفیق درک امام قائم4 را بیابد، پیامبر6 میفرمایند: ای سلمان تو و امثال تو (و من تولاه هذه المعرفة» یا «و من تولاهم حقیقة المعرفة») و هر که ولایت امام قائم یا ائمه: را به خاطر چنین شناختی (شناخت واقعی آنها) بپذیرد، زمان ظهور او را درک میکند. منظور از شناخت واقعی، علاوه بر دانستن نام و نسب امام که در وسط این روایت آمده، دانستن جایگاه امام در جهان آفرینش است. پیامبر6 مقداری از این مقام بلند را در اول همین روایت بیان میکند؛ ما همه یک نوریم و از نور خدا هستیم و قبل از ملائکه و انسانها و قبل از آسمان و زمین آفریده شدهایم و در همان عوالم، امر خداوند را اطاعت کردهایم. پس در این روایت پیامبر به دو قسمت اشاره میفرماید:
الف) شناخت صحیح و معرفت واقعی؛ انسان در علم و عقیده نسبت به مقام و جایگاه امام در جهان آفرینش معرفت حاصل کند، یعنی امامشناسی خود را هر روز قویتر و عمیقتر نماید؛ نقش اهلبیت: و امام در جامعه و عالم، برکات امام، نقش، و اهمیت و وظیفه امام غایب در زمان ما؟ و مقام و منزلت امام را در نزد خداوند بداند؟ و سعی نماید هر روز یقین خود را نسبت به معارف مربوط به امامت محکمتر و عمیقتر نماید تا با این کار بفهمد ولایت چیست.
ب) پذیرفتن ولایت در میدان عمل؛ انسان امامان را الگوی خویش قرار داده و در تمام اعمال و رفتار و گفتارش تابع فرمانهای اهلبیت: باشد و خود را به اطاعت از آنها ملزم بداند و سعی نماید در تمامی ابعاد زندگی به آنها اقتدا کند. علاوه بر تولّی و پذیرش دستورهای آنان، در برابر دشمنان اهلبیت نیز بیتفاوت نباشد و با دشمنان اهلبیت بنای دوستی یا بیتفاوتی نگذارد؛ دشمن اهلبیت، یعنی کسانی را که به هر صورت درصدد انکار یا تضعیف یا تحریف معارف اهلبیت هستند، دشمن بدارد و مجدانه با آنها به مبارزه بپردازد. با این کار تبرّای از دشمنان اهلبیت را نیز در خود تقویت نماید که بدون عمل، تنها علم دردی را دوا نمیکند و ایمان بدون عمل، دست انسان را نمیگیرد.
به عبارت ديگر، کسانی به دنیا بر میگردند که اهل تولی هستند، اما این تولی از سر احساسات یا تقلید نیست. نشان این تولی و دلدادگی به دین و امامان، حمایت و دفاع بیدریغ است. بنابراین، تا آخرین نفس و نهایت قدرت از او دفاع میکند و تمام هستی خود را برای حفظ آن فدا مینماید و از هیچ تهدید و خطری نميهراسد و استوار میایستد تا محبوبش راضی شود.
3. سنخیت با اهلبیت
در روایت یاد شده پیامبر به حضرت سلمان فرمود: «و کل من هو منا؛ و هر کس از ما باشد در آن زمان حضور مییابد.» یعنی کسانی که بتوانند سنخیت با امامان را در خود ایجاد کنند و مانند سلمان، به مقام «سلمان منا اهلالبیت»[18] برسند و جزو خانواده اهل بيت به شمار آيند، در دوران ظهور، حضور خواهند یافت.
راه ایجاد سنخیت و از خانواده اهل بیت بودن چیست؟ جالب است که در بخشی از همین روایت به این نکته مهم نیز اشاره شده است. پیامبر میفرماید:
یا سلمان من عرفهم و اقتدی بهم فوالی ولیهم و تبرأ من عدوهم فهم والله منا یرد حیث نرد و یسکن حیث نسکن؛
ای سلمان هر کس اهلبیت را بشناسد و به آنها اقتدا نماید و در نتیجه با دوستی آنها دوستی کند و از دشمنان آنها بیزاری جوید، به خدا سوگند او از ماست و هر کجا ما وارد شدیم او نیز وارد میشود و هر کجا مسکن ما باشد، محل سکونت او نیز خواهد بود.
این بخش از حدیث ایجاد سنخیت را با عوامل زیر ممکن میداند:
الف) معرفت و شناخت امامان؛
ب) پيروي از امامان؛
ج) ولایت و دوستی با دوستان آنان؛
د) برائت و بیزاری از دشمنان آنان.
4. رنج و مشقت در راه اهلبیت
کسانی که در دوران قبل از ظهور زندگی میکردند و به خاطر اعتقاد به امامان، آزارشان مي دادند. در دوران ظهور حضور مییابند. در همان حدیث پیامبر به حضرت سلمان میفرمایند:
و کل من هو منا و مظلوم فینا؛
تمام کسانی که در راه ما اهلبیت ظلم دیدهاند در دوران ظهور حضور خواهند یافت.
بر اساس روايت دیگری، افرادی برای گرفتن انتقام و قصاص کردن برمیگردند.[19]بنابراین، كساني که در راه اهل بیت جهاد و مقاومت كردند و مظلومانه به شهادت رسیدند یا جانباز شده یا دارایی خود را از دست دادند، برای قصاص دشمنان و دیدن دولت کریمه امامان به دنیا برمیگردند.
5. جهاد و مبارزه
چنانکه در فصل اول آوردیم، امام صادق7 فرمود:
ای ابوبصیر، اگر قائم ما قیام کند، خداوند گروهی را زنده میگرداند که قبضههای شمشیرشان بر گردن آنهاست.[20]
از این روایت معلوم میشود کسانی که برای سربلندي يكتاپرستي و تشیع و دفاع از حریم امامان، جان را در طبق اخلاص نهادند و در میدان رزم حاضر شدند و با تمام وجود، مبارزه و جهاد كردند تا مملکت اسلامی را حفظ نمایند، به دنیا برميگردند تا حکومتي را ببينند که برای آن جهاد میکردند.
کسانی که در دوران غیبت امام، برای زمینهسازی ظهور او مردانه ميجنگند و برای آماده شدن جامعه، از هیچ خطری نميهراسند و با دشمنان سعادت و رستگاری نبرد میکنند و در پایان به شهادت میرسند یا عمرشان در راه مبارزه میگذرد و رحلت میکنند، به دنیا بازمیگردند و تحقق یافتن هدف نهایی خود را مي بينند.
حال که با بعضی از اوصاف رجعتکنندگان آشنا شدیم، اوصاف و ویژگیهای زنان رجعتکننده را بررسی میکنیم تا ببینیم کدام یک از این اوصاف در آنها یافت میشود.
بخش دوم: زنان رجعتکننده
فصل اول: نام زنان رجعتکننده
نام زنانی که رجعت خواهند کرد، تنها در یک روایت یافته شد:
اخبرنی ابوعبدالله قال: حدثنا ابومحمد هارون بن موسی قال: حدثنا ابوعلی محمد بن همام قال حدثنا ابراهیم بن صالح النخعی، عن محمد بن عمران عن المفضل بن عمر، قال: سمعت اباعبدالله7 یقول یکر (یکن) مع القائم4 ثلاث عشرة امرئة. قلت و ما یصنع بهن؟ قال: یداوین الجرحی و یقمن علی المرضی، کما کان مع رسولالله6 قلت: فسمهن لی، فقال: القنواء بنت رشید، و امأیمن، و حبابة الوالبیة و سمیة ام عمار بن یاسر، و زبیدة (زبیره) و امخالد الأحمسیة و امسعید الحنفیه و صبانة (صیانة) الماشطة و امخالد الجهنیة؛[21]
امام صادق7 میفرمايد: همراه قائم، سیزده زن رجعت میکنند. راوی میگوید، عرض کردم: چه مسئولیتی به آنها واگذار میشود؟ فرمود: مجروحان را مداوا مینمایند و از بیماران مراقبت میکنند. همانگونه که همراه پیامبر این کار را میکردند. عرض کردم نام آنها را برایم بیان فرمایید، فرمود: قنواء دختر رشید و ام ایمن و حبابه والبیه و سمیه مادر عمار یاسر و زبیده و ام خالد احمسیه مادر عمار یاسر و امسعید حنفیه و صبانه آرایشگر و ام خالد جهنیه.
این روایت را ابوجعفر محمد بن جریربنرستم طبری، مؤلف کتاب دلائل الإمامه که امامی، ثقه و جلیلالقدر است، از ابوعبدالله نقل میکند که منظور احمد بن محمد بن خالد برقی است. او نیز امامی ثقه و جلیلالقدر به شمار میآید. ابومحمد هارون بن موسی و ابوعلی محمد بن همام نیز امامی ثقه و جلیلالقدر هستند. ابراهیم بن صالح نخعی، اگر ابراهیم نخعی باشد، واقفی ثقه است؛ البته واقفی بودن او قطعی نیست. محمد بن عمران نیز باید محمد بن حمران بن أعین باشد که امامی ثقه است. مفضل بن عمر نیز امامی ثقه و جلیلالقدر به شمار میآید.
با توجه به بزرگان واقع در سند این حدیث، حدیث صحیحه یا دستکم موثقه است که در هر دو صورت، روایت معتبری به شمار میآید.[22]
گفتنی است، این روایت را کتاب بیان الائمه با واسطه از دلائل الامامه نقل میکند، اما دو اسم در آن تصحیف (تحریف يا اشتباه) شده است: «زبیده» را «وتیره» و «الاحمسیه» را «الاحبشیه» نوشته است.[23]بنابراین، دو اسم یاد شده نام جدیدی نیستند.
با توجه به متن روایت، میتوان نتیجه گرفت این زنان در اوایل ظهور رجعت میکنند و در قیام و مبارزه امام برای استقرار حکومت شرکت میکنند.
از سوي ديگر، از روایاتي كه در بحارالانوار ثبت شده، چنين برميآيد كه شماري از یاران اولیه امام، از رجعتکنندگان به شمار میآیند.[24] در مقدمه اشاره کردیم، پنجاه زن در میان یاران اولیه وجود دارد كه احتمالا این سیزده بانو، جزو پنجاه بانویی هستند که در میان 313 یار اولیه امام حضور دارند. در این روایت تنها نام نه نفر از سیزده نفر، ذكر شده است.
در میان این نه نفر نيز، شش نفر شناخته شدهاند و حالات آنان در احادیث و تاریخ آمده است، ولي سه نفر ديگر، یعنی ام خالد احمسیه و ام خالد جهنیه و ام سعید حنفیه، با این لقبها شناخته شده نیستند. در روایات، از فردی به نام ام سعید احمسیه، ام خالد عبدیه و ام خالد المقطوعة الید نام برده شده است، ولي دلیلی بر تطبیق این افراد با اسامی نقل شده در روایت رجعت وجود ندارد؛ چون استاد محقق نجمالدین طبسی، در کتاب چشماندازی به حکومت امام مهدی4، از ام خالد نام برده ما نیز شايد ميگوييم ام خالد المقطوعه ، یکی از این دو امخالد باشد. علاوه بر این افراد، در کتاب ریاحین الشریعه، از خصایص فاطمی نقل میشود که فردی به نام نسیبه دختر کعب نیز جزو رجعتکنندگان است ـ کتاب خصایص فاطمی در دسترس نبود تا سند این گفته را ذکر کنیم.
سرگذشت بانوانی که در پی میآید، بر اساس ترتیب تاریخ حیاتشان است.
فصل دوم: شرح حال زنان رجعتکننده
1. صبانه آرایشگر (ماشطه)
نامش صبانه یا صیانه است، ولي در روایات و تاریخ، به شغل وي اشاره شده و از او به ماشطه آل فرعون یا ماشطه بنت فرعون، یاد میكنند.[25]
در روایت ابن عباس آمده است:
ماشطه دختر یکی از دوستان حضرت خضر است که در دوران بتپرستی، مردی خداشناس بود. ماشطه همسر حزبیل بود. حزبیل مؤمن آلفرعون است که در قرآن از او یاد شده است. او پسر عموی فرعون و برادر همسرش آسیه و ولیعهد فرعون بود. همو که ایمان خویش را پنهان میکرد و هنگام پیروزی حضرت موسی7 بر ساحران ایمان خود را آشكار کرد و با فرعون و فرعونیان به مجادله پرداخت و همراه ساحران به دار آویخته شد و به شهادت رسید. [26]
از او و خانوادهاش، اطلاع بیشتری نداريم، ولي میتوان فهمید او از خانوادهای موحد و مبارز بوده که در آن دوران سخت، ایمانشان را حفظ میکردند و در این راه به شهادت میرسیدند.
ماشطه روزی در حال آرایش و شانه کردن موی دختر فرعون بود که شانه از دستش افتاد. هنگام افتادن شانه، صیانه گفت:«سبحانالله!» دختر فرعون پرسید:« پدر مرا یاد کردی؟» گفت: « نه، پروردگار خود و پروردگار تو و پروردگار پدرت را یاد کردم.» دختر فرعون گفت:«به پدرم خبر بدهم چه میگویی؟» گفت:« خبر ده!» وقتی فرعون از جریان با خبر شد، او و فرزندانش را جمع کرد و پرسید:« پروردگار تو کیست؟» جواب داد:« الله پروردگار من و توست.» فرعون گفت:« از عقیده خود برگرد!» او قبول نکرد. فرعون دستور داد مس مذابي را آماده کنند. فرعون دوباره از او خواست كه دست از باور خود بردارد، ولي باز ماشطه قبول نکرد. یکی از فرزندان او را در مس مذاب جوشان انداختند و فرعون بار ديگر از او خواست كه از چنين عقیدهاي دوري كند كه اين بار هم ماشطه نپذيرفت. به این صورت، تک تک فرزندانش را مقابل چشمانش در مس مذاب انداختند تا اين كه نوبت به نوزادش رسید. چنین نمود که ماشطه به خاطر او ديگر مقاومت نکند. در این حال، نوزاد لب به سخن گشود و گفت: «مادر مرا بینداز و نیندیش که عذاب دنیا، در برابر عذاب آخرت آسان است.»
نوبت به خود ماشطه رسید. قبل از وارد شدن در مس مذاب به فرعون گفت:«من از تو مي خواهم، بعد از مرگم، ديگ مس جوشان را به خانهام ببری و خانهام را بر آن خراب کنید تا گور ما باشد.» فرعون گفت:«به خاطر حقی که بر گردن ما داری، میپذیرم و انجام میدهم.»
پیامبر در معراج بوی خوشی را احساس کرد، از جبرئیل پرسيد:« اين بوی خوش چیست؟» جبرئیل پاسخ داد: «این بوی خوش از مزار آرایشگر خانواده فرعون و اولاد اوست.»[27]
ماجراي زندگي ماشطه، در اكثر آثار اهل سنت آمده است و در منابع اولیه شیعه وجود ندارد.
آسیه، همسر فرعون، که از قوم بنی اسرائیل و مؤمنی خالص بود و مخفیانه عبادت میکرد، بعد از شهادت همسر حزبیل (ماشطه) دید که فرشتگان روح او را به دلیل خیراتی که خداوند برای او اراده فرموده است، به معراج میبرند. این نکته، باعث افزایش یقین و اخلاص او شد. در این حال فرعون نزد او آمد و از ماشطه گفت. آسیه گفت:«ای فرعون، چه باعث شده که چنین بر خداوند جرئت یافتهای؟»[28]
به این ترتیب، آسیه نیز ایمان خویش را آشکار ساخت و به شهادت رسید.
2. سُمَیه
سمیه به ضم اول و فتح دوم، مصغر سماء است.[29] سمیه دختر مسلم (سلم) بن لخم خیاط (خباط) [30] و کنیز ابی حذیفه بن مغیره، عموی ابوجهل بود و همسر یاسر و مادر عمار. او زني فاضل و نیکوکار و از بزرگ زنان صحابه بود[31] و هفتمین فردی است که در صدر اسلام به پیامبر ایمان آورد.[32] وي از جمله کسانی است که در مکه اسلام را آشكار ساخت و به نوشته منابع تاریخی و رجالی، اولین شهید اسلام است که در سال پنجم بعثت به شهادت رسید.[33] وقتی مسلمانان باورشان را آشكار كردند، مشرکان مکه آنان را سرکوب كردند. طبیعی بود که غلامان و کنیزان که مدافعی نداشتند، در شمار نخستين قربانیان باشند.
شهادت
روزي شماري از مسلمانان را دستگیر کردند و قرار شد آن قدر آنان را شکنجه دهند که دست از ایمان خود بردارند. خانواده یاسر نیز دستگیر شدند. آنها را مقابل آفتاب سوزان عربستان شکنجه دادند. عمار تقيه كرد و اظهار پشيماني نمود و آزاد شد و درباره او اين آیه نازل شد:
gإِلاَّ مَنْ أُكْرِهَ وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌّ بِالإِيمَانِf؛[34]
مگر کسی که تحت فشار است و قلبش آرام به ایمان است.
اما پدر و مادرش در روز شکنجه، به شهادت رسیدند.
بنابر گفتهای بر تن همه دستگیرشدگان، زرههای آهنی پوشاندند تا در برابر آفتاب، بدنشان بسوزد. عدهای از دستگيرشدگان، از عقیده خود برگشتند، ولي سمیه با آن كه مسن بود تا شب مقاومت کرد. شب ابوجهل آمد و بعد از ناسزا گفتن به او، با نیزه او را به شهادت رساند.[35] بنا به نقل دیگري، او را به دو شتر بستند و از دو طرف وي را کشيدند.[36]
در درالمنثور آمده، ابوجهل او را به چهار میخ کشید و با نیزهای او را به شهادت رساند.[37]بنا به گفتهاي[38]، اين آیه، درباره او و چند نفر ديگر نازل شده است:
gوَمِنَ النَّاسِ مَن يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغَاء مَرْضَاتِ اللّهِ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِf؛[39]
گروهی از مردم برای رضای خدا، جان خود را میفروشند و خداوند نسبت به بندگان مهربان است.
کلام پیامبر
وقتی پیامبر ديد آنها شکنجه ميشوند، فرمود:
صبراً یا آلیاسر فأن موعدکم الجنة اللهم اغفر لآلیاسر؛[40]
ای خانواده یاسر، صبر پیشه کنید که وعدهگاه شما بهشت است. خداوندا خاندان یاسر را بیامرز.
پیامبر به دليل مقام ويژه مادر عمار، او را به نام مادرش صدا مي كرد[41] و عثمان برای توهین به عمار مي گفت، «ابنالسوداء»؛ يعني پسر زن سیاه.[42]
ابن قتیبه در المعارف، دچار اشتباه شده و خیال كرده، سمیه مادر عمار، همان سمیه مادر زیاد بن ابیه است.[43] در حالی که مادر زیاد، کنیز حارث بن کلده ثقفی بوده که ازرق، غلام حارث با او ازدواج کرده بود و حاصل آن ازدواج، سلمه بود. سلمه برادر زیاد بود، نه برادر عمار.[44]
3. ام ایمن
وي دختر (محصن) ثعلبه بن عمرو بن حصن (حفص) بن مالک بود که «برکه» نام داشت.[45] امایمن، اهل حبشه و سیاه پوست بود و هنگام حمله ابرهه به کعبه، به مکه آورده میشد که بعد از شکست ابرهه اسیر شد. برکه کنیز مادر پیامبر بود. بعد از رحلت پدر پیامبر، آمنه، برای دیدار برادرانش راهی مدینه شد و در محلی به نام «أبواء» از دنیا رفت. پیامبر آن هنگام، شش سال داشت.
برکه، بعد از درگذشت آمنه، پرستار پیامبر شد و او را به مکه بازگرداند.[46]از آن روی که ام ایمن پرستار پیامبر بود، او را حاضنه رسول الله مي نامند.[47] پیامبر او را مادر خطاب میکرد و میفرمود:« ام ایمن، مادر من بعد از مادرم است.»[48] وقتی به او نگاه میکرد، میفرمود:« او باقیمانده خاندان من است.»[49]
پیامبر وقتی با حضرت خدیجه ازدواج کرد، ام ایمن را آزاد ساخت. ام ايمن با عبید بن زید، از قوم بنی الحارث بن خزرج ازدواج كرد و حاصل ازدواج آنها أیمن بود که از مهاجران و مجاهدان و شهیدان بود و توفیق هجرت یافت و در جنگ خیبر و حنین شرکت کرد و در جنگ حنین، شهید شد. بعد از رحلت عبید بن زید، پیامبر فرمود:« هر کس میخواهد با زنی از اهل بهشت ازدواج کند، با ام ایمن ازدواج نماید كه زید پذیرفت.»[50]
پیامبر ام ایمن را به همسری زید بن حارثه درآورد که او را نیز آزاد ساخته بود. زید بن حارثه را حضرت خدیجه3 بعد از ازدواج با پیامبر به ایشان هدیه کرده بود.[51] حاصل این ازدواج، اسامه بن زید بود.[52]
ام ایمن، چهارمین فردی است که به پیامبر ایمان آورد[53] و جزو راویان و محدثانی است که شیعه و سنی از او روایت نقل میکنند. روایت «طیر مشوی»، در اثبات ولایت و خلافت امیرالمؤمنین،[54] روایت حرکت دستاس و گهواره و تسبیح، در حالی که حضرت زهرا3 خواب بود،[55] روایت عقد حضرت فاطمه3 و امیرالمؤمنین كه جبرئیل و میکائیل در آسمان خواندند،[56]و روایت شهادت اهل بیت و ساخته شدن بارگاه برای امام حسین7 نيز از وي است.[57]
ام ایمن چون به پیامبر نزدیک بود، در تمام لحظات تلخ و شیرین، از اهل بیت: حمایت میکرد. وی، دختر پیامبر (زینب) را غسل داد.[58]
پیامبر یک ماهي بود که حضرت زهرا3 را به عقد امام علي7 درآورده بود، ولي هنوز حضرت علي7 حیا داشت که به منزل پیامبر برود. ام أیمن بعد از گفتوگو با حضرت علی7 نزد پیامبر رفت و عرض کرد: «اگر حضرت خدیجه3 زنده بود، از عروسی دخترتان خوشحال میشد.»
به این صورت، درخواست تشکیل خانواده برای حضرت زهرا3 را مطرح كرد.[59] پیامبر وي را مأمور كرد تا دنبال حضرت علی7 برود و او را با خود بیاورد.[60] برای تدارک عروسی نیز ام ایمن مسئول خرید جهیزیه شد[61] و در شب عروسی نیز دربان خانه صدیقه کبرا3 بود.[62]
امأیمن بسيار اهلبیت را بسیار دوست میداشت و احساس مادری نسبت به حضرت زهرا3 میکرد. روزی پیامبر دید امأیمن گریه میکند، فرمود:« چه شده است؟» عرض کرد:« شما براي عروسی حضرت زهرا3 مراسم نگرفتيد.» پیامبر فرمود: «گریه نکن. قسم به خدایی که مرا به پیامبري مبعوث کرد، در مراسم فاطمه، جبرئیل و میکائیل و اسرافیل همراه هزاران فرشته حضور داشتند و خداوند به درخت طوبی امر کرد که لباسهای حریر و مخمل و جواهرات و عطر نثار آنها کند، به قدری که نمیدانستند با آنها چه کنند و خداوند طوبی را مهر فاطمه قرار داد. از اين رو، این درخت در خانه امیرالمؤمنین7 است.[63] پیامبر هنگام هجرت به مدینه، امانتهای مردم را كه نزدش بود، به ام أیمن سپرد و امیرالمومنین را مأمور كرد تا امانتها را به صاحبانشان برگرداند.[64]ام أیمن جزو نخستين مهاجران بود.[65]
فرزندش أیمن، همراه امیرالمؤمنین از مکه هجرت کرد و در ضجنان منتظر شدند تا عدهای از جمله ام ایمن نیز به ایشان ملحق شوند.[66]
ام ایمن بعد از هجرت به مدینه نیز در کنار پیامبر بود و پیامبر او را همراه خود به جنگها میبرد. ام ایمن در جنگهای احد، خیبر و حنین شرکت داشت.[67] از جمله کسانی که در جنگ احد فرار کردند، عمر و عثمان بودند. ام ایمن آنها را دید و خاک بر صورتشان پاشید و گفت:«این دستگاه نخریسی را بگیرید و نخ بریسید و بیاورید.»[68]
در همین جنگ، تیری به ام ایمن خورد که مشغول سیراب کردن زخمیها بود.[69] ایمن نیز مانند مادرش شجاع بود. در جنگ حنین ابتدا همه فرار کردند و تنها ده نفر در کنار پیامبر ماندند که نه نفر آنها از بنیهاشم بود و نفر دهم ایمن بود كه در همان جنگ به شهادت رسید.[70]
ام ایمن خوابي دید. پیامبر خوابش را تعبير كرد و مژده پرستاری فرزند حضرت فاطمه3 را به او داد. از اين رو، وقتی امام حسین7 متولد شد، ام ایمن او را در لباس پیامبر پیچید و پيش پیامبر برد. پیامبر فرمود:« مرحبا به ام ایمن و حسین، ام ایمن این حقیقت خوابی است که دیدی.»[71]
ام ايمن، هنگام رحلت پیامبر گریه میکرد. وقتی علت گریه را پرسیدند، گفت:« میدانستم روزی پیامبر از دنیا میرود، ولي من براي آن میگریم كه وحی پايان گرفته است.»[72]
بعد از رحلت پیامبر، ام ایمن در کنار امیرالمؤمنین و اهلبیت پیامبر بود و بر خلاف اکثر مسلمانان که راه خود را از اهلبیت جدا کردند، او از اهلبیت دفاع كرد.
بنا به گفته عبدالله بن جعفر در مجلس معاویه، ام ایمن شاهد مجلسی بوده که پیامبر دوازده جانشين بعد از خود را شمرده است.[73] اولین دفاع ام ایمن از ولایت هنگامی بود که امیرالمؤمنین را به مسجد بردند تا با ابوبکر بيعت كند. سلیم بن قیس میگوید:« ام ایمن پرستار پیامبر، رو به ابوبکر کرد و گفت: «چه زود حسادت و نفاق خود را آشکار ساختید.» عمر تا اين را شنيد، دستور داد ام ایمن را از مسجد بيرون کنند و گفت: «ما را با زنان چه کار!»[74]
دفاع دیگر ام ایمن از اهلبیت: در ماجراي فدک بود. ابوبکر بعد از غصب خلافت، برای وارد کردن فشار اقتصادی به اهل بیت، فدک را از آنها گرفت. وقتی حضرت فاطمه3 نزد ابوبکر رفت، ابوبکر از آن حضرت دلیل و شاهد خواست. امیرالمؤمنین و ام ایمن آمدند و شهادت دادند. ام ایمن گفت: «پیامبر فرموده، فاطمه سرور زنان بهشتي است، آیا چنین کسی ادعای چیزی را میکند که مال او نیست؟»
عمر گفت:« این قصهها را رها کن!» سپس أمایمن جریان نزول جبرئیل و نوشته شدن سند فدک را يادآور شد.[75]
در نقل دیگري، ام ایمن گفت:« من شهادت نمیدهم، مگر احتجاج کنم به آنچه پیامبر فرموده است. تو را به خدا سوگند میدهم، آیا تو نمیدانی که پیامبر فرمود، ام ایمن زنی از اهل بهشت است؟» ابوبکر گفت:« بله.» ام ایمن گفت:« پس بدان خداوند به پیامبر وحی نمود که حق نزدیکان را بده و پیامبر فدک را به امر الهی به فاطمه داد.»[76]
وقتی حضرت زهرا3 به پایان عمر خویش پيبرد، كسي را دنبال ام أیمن فرستاد که مطمئنترین زن در نزد او بود و فرمود:« ای ام ایمن، ندای مرگ را میشنوم؛ به همین خاطر از تو میخواهم که امیرالمؤمنین را آگاه کنی.»[77]
زمانی که حضرت فاطمه3 میخواست وصیت بکند، ام ایمن را دعوت كرد و وصیتش را نزد او براي امیرالمؤمنین خواند.[78]
امام صادق7 میفرماید: «حضرت زهرا3 به امیرالمؤمنین7 عرض کرد: وقتی از دنیا رفتم، کسی را آگاه مکن، مگر چند نفر را.»[79] ام أیمن جزو آن چند نفر بود.
حضرت فاطمه3 هنگام رحلت، ام ایمن را خواست و فرمود:«ام ایمن، تابوتی برایم بساز که جسد من دیده نشود.» ام ایمن عرض کرد:«ای دختر پیامبر، آیا چیزی را به شما نشان دهم که در حبشه ساخته میشود؟» حضرت فرمود:«بله.» ام ایمن با شاخههای خشک خرما تابوتی ساخت و روی آن پارچهای انداخت که تابوت را بپوشاند. حضرت فاطمه3 فرمود:«مرا پوشاندی، خداوند تو را از آتش بپوشاند.» [80]
ام ایمن بسيار به فاطمه زهرا3 عشق میورزید. او بعد از شهادت ایشان قسم خورد، در مدینه نماند؛ زیرا طاقت دیدن جای خالی فاطمه3 را نداشت. از اين رو، به مکه رفت. در بین راه تشنه شد و دعا کرد:«خدایا، من خادم فاطمهام، مرا تشنه میکشی؟» خداوند دَلوی از آسمان فرستاد و بعد از نوشیدن آن تا هفت سال به آب و غذا محتاج نشد.[81]
اين واقعه در کتابهاي اهل سنت نیز نقل شده، ولي آنها هرگز به علت هجرت مجدد او به مکه اشاره نكردهاند و تنها نوشتهاند، بنا به ضرورت ام ایمن دوباره به مکه بازگشت![82]
ام ایمن، بعد از سالها خدمت و دفاع از اهلبیت، در آغاز خلافت عثمان درگذشت.[83]
4. نَسیبه[84]
نسیبه به فتح نون و کسر سین، معروف به ام عُماره، دختر کعب بن عمرو و از انصار است.[85] به او «أنسیه» و «لسیبه» نیز میگفتهاند.[86] پدر شیبه، کعب بن عمرو، از طايفه بنی مازن بن النجار است و مادرش، رباب دختر عبدالله نام دارد. کنیه نسیبه، امعُماره به ضم عین و تخفیف میم است.[87]
نسیبه با زید بن عاصم بن عمرو بن عوف بن مبذول بن غنم، ازدواج کرد و دو فرزند به نامهای عبدالله و حبیب به دنیا آورد که هر دو يار پیامبر بودند، سپس با غزّیة بن عمرو ازدواج کرد و تمیم و خوله، حاصل این ازدواج بودند.
اُمعماره در مدینه زندگی میکرد و در سال سیزدهم بعثت، همراه زني با هفتاد مرد در عقبه ثانی با همسرش غزیّه پيش پيامبر رفت و با ایشان بیعت کرد.[88] او در شمار راویان حدیث است.[89]
زرکلی درباره وی میگوید:
او صحابی پیامبر و در شجاعت مشهور بود. و از ابطال المعارک (شجاعان جنگ) شمرده میشد. در جنگهای احد و خیبر و حنین شرکت داشت و همچنین در حدیبیه و عمرةالقضیه نیز حضور داشت. [90]
نسیبه همراه همسر خود، غزیة بن عمرو و دو فرزندش در جنگ احد شرکت کرد. آغازِ روز برای سیراب کردن مجروحان، مشک کهنهای برداشت و به سوی احد حرکت کرد. آن روز جنگید و سیزده زخم نیزه و شمشیر برداشت. نسیبه ماجرا را برای امسعد اين گونه تعريف میکند:
آغازِ روز به احد رفتم و نگاه میکردم که مردم چه میکنند. همراهم مشک آبی بود. نزد پیامبر رسیدم در حالی که مسلمانان با قدرت میجنگیدند. وقتی مسلمانان شکست خوردند و فرار کردند، خود را به پیامبر رساندم و با شمشیر از پیامبر دفاع کردم و تیراندازی نمودم تا اين كه زخمها مرا زمینگیر کرد.
ام سعد میگوید:
زخم عمیقی بر گردن نسیبه دیدم که تو خالی بود. پرسیدم: چه کسی با تو چنين كرده؟ گفت: وقتی مردم فرار میکردند، ابن قمیئه پیشم آمد و فریادزنان دنبال پیامبر میگشت. مُصعَب بن عُمیر و گروهی در مقابل او ایستادند که من نیز در آن جمع بودم و ابن قمیئه مرا زخمي كرد. البته من چند ضربه به او زدم، ولي او دو زره از روی هم پوشیده بود. [91]
ضمرة بن سعید از جد خود، درباره نسیبه نقل میکند:
روز احد از پیامبر شنيدم: به راستی امروز مقام نسیبه بالاتر از مقام فلانی و فلانی است.[92]
و پیامبر میدید که نسیبه سخت مبارزه میکند. لباس خویش به کمر زده بود تا این که سیزده زخم برداشت. من خود نسیبه را غسل دادم و سیزده زخم او را شمردم و بزرگ ترین زخم روي گردنش بود که یک سال آن را مداوا کرد. وقتی پیامبر فرمان حرکت به سوی حمراء الاسد را داد، نسیبه پارچهای بر آن زخم بست و خواست حرکت کند، ولي از شدت خونریزی توان حرکت نداشت. ما تا صبح از او پرستاري کردیم. پیامبر وقتی از حمراءالاسد برگشت، پيش از رفتن به خانه، از برادر نسیبه خواست كه او را از حال نسيبه باخبر كند. وقتي او برگشت و خبر سلامت نسیبه را داد، پیامبر خوشحال شد. [93]
عُماره بن غزیّه، از ام عماره نقل میکند:
مردم اطراف پیامبر را خالی کردند و کمتر از ده نفر در کنار پیامبر مانده بودند. من و همسر و دو فرزندم از پیامبر دفاع کردیم. من سپری نداشتم. پیامبر مردی را دید که داشت فرار ميكرد و سپری با خود داشت. فرمود: سپرت را برای کسانی که مبارزه میکنند، بگذار. من سپر را برداشتم و از پیامبر دفاع کردم. [94]
فرزندش عبدالله بن زید میگوید:
بازوی چپ من زخمی شد و خونش بند نمیآمد. مادرم با بندهایی که قبلاً آماده کرده بود، زخمم را بست. پیامبر به ما نگاه میکرد. مادرم گفت: برخیز و مبارزه کن. پیامبر بارها فرمود: کیست که طاقت أمعماره را داشته باشد. کسی که مرا مجروح کرده بود، جلو آمد. پیامبر او را به مادرم نشان داد و مادرم با ضربهای پای او را قطع کرد. پیامبر تبسم كرد و فرمود: قصاص کردی ای أم عماره. پیامبر میفرمود: من متوجه راست و چپ نمیشدم، مگر اين كه نسیبه را میدیدم که مقابل من میجنگید.[95]
عبدالله بن زید میگوید:
وقتی پیامبر مقاومت من و مادرم را دید، فرمود: بارک الله بر شما اهلبیت. مقام مادرت بالاتر از فلانی و فلانی است و مقام همسر مادرت، بالاتر از مقام فلانی و فلانی است و مقام تو بالاتر از فلانی و فلانی است. رحمت خدا بر شما اهلبیت. نسیبه عرض کرد: از خدا بخواه در بهشت همراه شما باشیم. پیامبر دعا فرمود: خدایا آنها را رفیقان من در بهشت قرار بده. نسیبه میگوید: دیگر برایم مهم نبود در دنیا چه بر سرم میآید.[96]
در جنگ احد یکی از فرزندانش میخواست برگردد و فرار کند. نسیبه به او حمله كرد و گفت:
پسرم از خدا و پیامبرش به کجا فرار میکنی. او را که برگرداند، مردی به او حمله کرد و او را به شهادت رساند. نسیبه شمشیر فرزندش را برداشت و به آن مرد حمله كرد و او را کشت. نسیبه با سپر کردن سینه و دستهایش از پیامبر دفاع میکرد. [97]
نسیبه در جنگ حنین نیز شرکت داشت و وقتی مسلمانان فرار ميكردند، روی کسانی که فرار میکردند، خاک میپاشید و میگفت:« از خدا و رسولش به کجا میگریزید؟» عمر از کنارش گذشت و گفت: « وای بر تو، چرا چنین میکنی؟» نسیبه جواب داد:« این فرمان خداست.»[98]
واقدی گوید:
وقتی نسیبه خبر شهادت فرزندش حبیب را شنید، با خدا عهد کرد که یا مسیلمه را بکشد یا آنجا بمیرد، از اين رو، با خالد بن ولید در جنگ یمامه شرکت کرد و فرزندش عبدالله نیز همراه او بود. [99]
ام سعد میگوید:
از نسیبه پرسیدم: دستت چه شده است؟ گفت: در جنگ یمامه وقتی مردم میگریختند، من همراه انصار به حدیقةالموت[100] رسیدیم و آنجا مدتی جنگیدیم تا ابودجانه بر در باغ کشته شد. من داخل باغ رفتم و دنبال دشمن خدا، مسیلمه میگشتم. مردی به من حمله کرد و دستم را قطع كرد. به خدا سوگند چیزی جلودار من نبود تا به آن خبیث رسیدم. او کشته شده بود و پسرم عبدالله شمشیرش را از خون او پاک میکرد. همان جا من سجده کردم. [101]
نسیبه غیر از دستش یازده زخم دیگر در یمامه متحمل شد[102] و بنا به نقل قمی، یک فرزند نسیبه در جنگ احد به شهادت رسید.[103]فرزند دیگرش حبیب را پیامبر به سوی مسیلمه کذاب فرستاد که به دست مسیلمه قطعه قطعه شد و به شهادت رسید[104] و عبدالله، فرزند ديگرش، مسیلمه را كشت.[105]در سال 63 هجري قمری، در 73 سالگی، در جنگ با یزید بن معاویه شركت كرد که برای فتح مدینه آمده بودند و در این جنگ که به واقعه حره معروف شد، به شهادت رسید.[106]
گویند نسیبه روزی به محضر پیامبر رسید و عرض کرد:
تمام آیات قرآن برای مردان است و آیهای که درباره زنان نیست.
از اين رو خداوند آیه 35 سوره احزاب را نازل فرمود.[107]
نسیبه حدود سال سيزده هجری قمري از دنیا رفت.
او از راویان حدیث شیعه است و بزرگانی مانند ابوحمزه ثمالی[108] و عبدالکریم بن عمرو خثعمی[109]ـ[110] از او روایت کردهاند. دختر او فاطمه نیز از راویان حدیث است و از امام حسن و حسین8 روایت كرده است.[111]
5. حبابه والبیه
حبابه: با حاء مفتوحه است و اما تشدید باء اول از غلطهای مشهور است. قاموس صراحت به تخفیف باء دارد. [112]
والبیه: با کسره لام، مؤنث والبی است و کنیهاش امنداء است.[113]
حبابه دختر جعفر از قبیله اسد است. با اینکه نام ایشان در چهار کتاب از هشت کتاب رجالی شیعه آمده، ولي شرح حالی از او نقل نشده است.[114]
تنها میتوان از احادیث نقل شده بعضی از اطلاعات را به دست آورد، مانند اینکه ایشان در زمان امیرالمؤمنین7 میزیسته و زمان امام رضا7 را نیز درک کرده است. یک بار به اشاره امام سجاد7 و بار دیگر به عنایت امام رضا7 به دوره جوانی بازگشته است و نه ماه بعد از ديدار با امام رضا7 در دویست سالگی درگذشت[115] و امام رضا7 او را در پیراهن مبارک خودشان کفن كردند.[116]
حدیث اول
عبدالکریم از حبابه نقل میکند:
امیرالمؤمنین را در جمع فرماندهان سپاه دیدم که با تازیانه گروهی را تعزیر میکرد. چيزي از امیرالمؤمنین پرسيده شد و ایشان جواب دادند. بسیار زیبا سخن میگفتند و من دنبال ایشان رفتم تا وارد مسجد شده و نشستند. عرض کردم نشان امامت چیست؟ به سنگی کوچک (حصاة) اشاره كرده و فرمودند: آن را بیاور. به محضرشان بردم. با انگشتر خود بر سنگ مهر زدند. سپس فرمودند:
ای حبابه، هر وقت کسی ادعای امامت کرد و توانست چنان که دیدی روی سنگ مهر کند، بدان او امام است و اطاعت از او واجب. امام کسی است که هرچه میخواهد در دسترس او باشد. حبابه میگوید: پس از شهادت امیرالمؤمنین، خدمت امام حسن7 رسیدم که جای امیرالمؤمنین نشسته بود و مردم از ایشان سؤال میکردند. امام به من فرمود: حبابه آنچه نزد توست بیاور. سنگ را به ایشان دادم. مانند مهر امیرالمؤمنین، سنگ را مهر کردند. سپس نزد امام حسین7 رفتم که در مسجد رسول الله6 نشسته بود. مرا به نزد خویش خواند و جایی برایم باز کرد و فرمود: برای راهنمایی تو دلیلی نزد ما وجود دارد، آیا آن دلیل را میخواهی؟ عرض کردم: بله، سرورم. فرمود: آنچه را همراه داری بده. من سنگ را در اختیارشان نهادم و برایم مهر کرد. در زمان امام سجاد7 نزد ایشان رفتم. در حالی که پیر شده بودم و دست و پایم میلرزید. در آن زمان صد و سیزده سال داشتم. دیدم امام در حال عبادت است. از راهنمایی ایشان مأیوس شدم. با انگشت سبابه اشاره كرد و جوانی من برگشت. امام فرمود: آنچه همراه داری بیاور. من سنگ را به ایشان دادم و برایم مهر کرد. بعد در زمان امام باقر7 خدمت ایشان رسیدم و روي همان سنگ برایم مهر زد. سپس محضر امام صادق7 رسیدم. ايشان نيز بر آن سنگ مهر زدند و بعد امام کاظم و امام رضا7 هم بر آن سنگ مهر زدند.[117]
این جریان را سید هاشم بحرانی با تفصیل بیشتری از رشید هجری نقل میکند:
حبابه نزد امیرالمؤمنین7 آمد و سلام كرد و گریست و به امیرالمؤمنین7 عرض کرد: واحسرتا از غنیمتی که بدون شما از دست میرود. اي امیرالمؤمنین، از پيش شما نخواهم رفت، مگر اين كه بدانم بعد از شما چه کسی جانشين شماست. البته من بر استمرار امامت یقین دارم و حقیقت نزد من روشن است، ولي شما میدانید که خواستهام چیست. حضرت دست خویش را دراز کرد و سنگ کوچک سفید رنگی را که میدرخشید و بسیار صیقلی و صاف بود، از ایشان گرفت و انگشترش را درآورد و بر آن مهر زد و فرمود: خواست شما این بود؟ حبابه عرض کرد: بله. به خدا سوگند، اي امیرالمؤمنین همین را میخواستم؛ زیرا شنیدهام که بعد از شما در میان شیعیان اختلاف میافتد. از اين رو، این برهان را خواستم تا اگر بعد از شما زنده ماندم ـ و ای کاش زنده نمانم و من و خانوادهام فدای شما شویم ـ در صورتي كه شیعه به جانشین شما شك كرد، این شن را عرضه کنم و هر که توانست کار شما را انجام دهد، بدانم او جانشین شماست. البته امیدوارم اجل مهلت چنین کاری را به من ندهد. امیرالمؤمنین فرمودند: حبابه تو تا زمان امام رضا7 زنده اي و من بشارت میدهم که تو در شمار زناني هستي كه همراه مهدی4 خواهی بود. [118]
حدیث دوم
از امام صادق7 روایت شده که حبابه از کنار امیرالمؤمنین میگذشت. حضرت فرمودند:« چیست آنچه با خود میبری؟» عرض کرد: «برادرم بیمار است و گفتهاند مارماهی برایش مفید است.» امام فرمودند: «ای حبابه، خداوند شفا را در چیز حرام قرار نداده.» حبابه تا این سخن را شنید، آن را بر زمین انداخت و گفت:« به خاطر حمل آن از خدا طلب آمرزش مي كنم.» [119]
حدیث سوم
ابوبصیر از امام صادق7 نقل میکند:
وقتی مردم به دیدار معاویه میرفتند، حبابه به دیدار امام حسین7 میرفت. او زنی بسیار کوشا بود و بر اثر عبادت پوست شکمش خشک شده بود. روزی با عموزاده خود به محضر امام سجاد7 رسید و عرض کرد، آیا ایشان را از شیعیان خود و نجات یافتگان میبینید. حضرت فرمودند: بله. ایشان نزد ما هستند و نجات یافتهاند. [120]
حدیث چهارم
روزی حبابه به محضر امام حسین7 رسیدند. امام فرمودند: «ای حبابه، چه باعث شده که دیر به دیدار ما بیایی؟» حبابه عرض کرد: «چیزی جز بیماری باعث تاخیر نشده است.» امام دست روي محل بیماری نهاد و مدام دعا خواند. دست مبارکشان را كه برداشتند، خداوند بیماری را از بین برده بود. امام حسین7 فرمودند:« در این امت کسی از ملت ابراهیم نیست، مگر ما و شیعیان ما و ديگر مردم از امت ابراهیم به دوراند.» [121]
حدیث پنجم
ابوحمزه ثمالی نقل میکند:« حبابه نزد امام باقر7 رفت و عرض کرد: اي پسر رسول الله6 شما در «أظله»[122] چه بودید؟ امام فرمود: ما قبل از خلق مخلوقات نوری نزد خداوند بودیم، بعد خداوند مخلوقات را خلق کرد و ما تسبیح خداوند را گفتیم و آنها نیز تسبیح گفتند. ما «لااله الا الله» گفتیم و آنها نیز گفتند. ما تکبیر گفتیم، آنها نیز تکبیر گفتند و این معنای آیهای است که خداوند میفرماید:
gوَأَلوِ اسْتَقَامُوا عَلَى الطَّرِيقَةِ لَأَسْقَيْنَاهُم مَّاءً غَدَقًاf؛[123]
اگر مردم در راه درست پايداري ورزند، بي شك آب گوارايي به آنها نوشانيم.
راه حب حضرت علی7، راه درست (مورد اشاره قرآن) است و آب گوارا آب فرات که ولایت آلمحمد6 است. [124]
حدیث ششم
داود رقی میگوید:
محضر امام صادق7 بودم که حبابه وارد شد. او از امام درباره حلال و حرام پرسید. ما از زیبایی این پرسش شگفت زده شدیم. وقتی امام فرمودند: آیا پرسشهايي زیباتر از پرسشهاي حبابه شنيدهاید؟ عرض کردیم: ایشان را در چشم و قلب ما بسیار عزیز و بزرگ نمودید. در این حال اشک از چشمان حبابه جاری شد. امام فرمود: چرا گریه میکنی؟ عرض کرد: من بیمارم و نزدیکانم میگویند اگر امام شما همانگونه که میگوید واجب الاطاعةاست، دعا کند تا بیماری تو بهبود یابد. البته من خوشحالام و میدانم این بیماری برای امتحان و تصفیه من است و کفاره گناهان است. امام دعایی فرمود و بعد گفت: به نزد زنان برو و لباس خود را کنار بزن. ببین چیزی مانده است یا خیر و به آنها بگو این نشانه کسی است که به وسیله او میتوان به خدا نزدیک شد.[125]
6. قَنواء دختر رشید هجری
قنواء به فتح قاف و سکون نون و فتح واو. رشید به ضم راء [و فتح شین][126] مصغر است. هجری به فتح هاء و جیم و کسر راء منسوب به هَجَر آبادیای در یمن است. البته نام روستایی نزدیک مدینه منوره نیز میباشد و به تمام یمن نیز میگویند.[127]
قنواء با آن که از محدثان امامیه است و ابوحیان بجلی از او روایت میکند و نام او در کتابهای گوناگون آمده، ولي از خصوصیات زندگی وي چیزی نقل نشده است. همین مقدار معلوم است که او دختر رُشید هَجَری و یار و رازدار امیرالمؤمنین است. کسی که حضرت علي7 نحوه شهادتش را به او خبر داد.
در روایتی ابوحیان چنین نقل میکند:
قنواء را ملاقات کرده و به ایشان گفتم آنچه از پدرت شنیدهای، به من بگو. گفت: پدرم از امیرالمومنین7 شنيد چگونه صبور خواهی بود، وقتی نابکارزاده بنی امیه، كسي را دنبال تو بفرستد و دست و پا و زبان تو را قطع کند؟ عرض کردم یا امیرالمؤمنین، آیا آخر آن بهشت خواهد بود؟ فرمود: ای رشید، تو در دنیا و آخرت، همراه من خواهی بود. قنواء ادامه داد: به خدا سوگند، مدتی نگذشت كه [عبیدالله بن] زیاد او را دعوت به بیزاری از امیرالمومنین کرد، اما پدرم نپذيرفت. او گفت: سرورت مرگ تو را چگونه خبر داده است؟ پدرم گفت: دوستم به من خبر داد که تو مرا به برائت از او میخوانی و من قبول نمیکنم و تو دست و پا و زبان مرا قطع میکنی. گفت: اینک خبر او را درباره تو، به دروغ مبدل ميكنم. او دستور داد دستان و پاهای پدرم را قطع کنند و زبان او را رها نمودند. در حالی که پدرم لبخند میزد، من دست و پای او را جمع کرده و برداشتم و گفتم: پدر درد میکشی؟ گفت: نه دخترم، فقط به اندازهاي كه بين جمعيت انبوه باشم، درد مي كشم. وقتی پدرم را برداشته و از قصر بيرون رفتيم، مردم اطرافمان جمع شدند. پدرم گفت: قلم و کاغذی بیاورید تا آنچه را تا قیامت اتفاق خواهد افتاد و مولایم امیرالمؤمنین خبر داده، برایتان بگویم. قلم آوردند و پدرم مدام میگفت و اخبار آینده را مينوشتند. خبر به [ابن] زیاد رسید و او حجام را فرستاد تا زبان او را قطع کند و همان شب، پدرم به شهادت رسید.[128]
مرحوم علامه مامقانی میگوید:
من جلالت مقام قنوا و قدرت دیانت و غرق محبت الهی بودن او را که مانع از انجام گناه است، از کلام او به پدرش که پرسید: آیا احساس درد میکنی، استفاده میکنم؛ زیرا اگر او به درجه عالي ایمان و تقوا نرسیده بود، احتمال نمیداد که پدرش درد نکشد و این سؤال را از او بکند. پرسش او نشان میدهد، ایمانش مانند پدرش است و او میوه همان شجره طیبه است.[129]
در حدیثی ابوجارود نقل میکند:
قنواء میگفت پدرم از من خواسته بود، حدیث را کتمان کنم و قلبم را محل امانت قرار بدهم.[130]
این روایت نشان میدهد، دختر رشید نیز اسرار را میدانسته، ولي پدرش اجازه بیان آنها را به او نداده است.
در روایتی که علامه مجلسی هم در بحارالانوار، در باب فضل انتظار و مدح شیعه در زمان غیبت، آن را نوشته چنین آمده است:
قنواء میگوید: به پدرم عرض کردم، شما چقدر شدید تلاش میکنید؟ فرمود: دخترم قومی بعد از ما میآیند که در دینشان بصیرت دارند و تلاش و کوشش آنان برتر از گذشتگان خواهد بود.[131]
7. زبیده
اسمش، أمةالعزیز و لقبش زبیده است. او از بنی عباس[132] و دختر جعفر بن ابی جعفر منصور و همسر پسرعموی خود، هارونالرشید[133] و مادر محمد امین است. لقب زبیده را پدر بزرگش منصور، به دليل زیبایی اش به او داده است. در سال 165 هجري قمري، با هارون ازدواج کرد و در سال 216 از دنیا رفت.[134] قبر او در کرخ بغداد، در قبرستان قریش است.[135]
درباره شخصیت زبیده دو دیدگاه وجود دارد: بر اساس برخي گزارشها، او دنیاطلب و اسراف كار بوده است و بعید است، منظور حدیث او باشد و سعادت رجعت یافتن به دنیا و یاری امام را داشته باشد. براي مثال، درباره ایشان گفتهاند، در مورد کمربند و کفش جواهرنشان، اهل تفنن و تنوع بود و در خرید لباس و آرایش اسراف میکرد. لباسی تهیه کرده بود که پنجاه هزار دینار ارزش داشت[136]و مخارج شصت روز ایام حج او، بيش از 54 میلیون درهم شده بود.[137]
بر اساس ديگر گزارشها، او اهل خیر و مدافع اهلبیت بوده است. هرچند در کتابهای اهل سنت، چنین مواردي حذف شده اند، ولي میتوان اشاراتی را يافت.
با توجه به این گزارشها، میتوان گفت یا گزارشهاي اولیه معتبر نيست و برای تخریب او ساخته شده یا بنا به مصالحی، گریزی از چنین كارهايي نبوده است.
خطیب بغدادی میگوید:« او معروف به خیر و تفضل کردن به اهل علم و صلاح بود و به فقيران کمک میكرد. آثار زیادی در شهر مکه و مدینه و راه مکه، اعم از چاه آب و برکه ایجاد کرده است. کسی او را در خواب دید و پرسید: حالت چطور است؟ گفت: خداوند به خاطر اولین اثری که در راه مکه ساختم، مرا بخشید.»[138]
ذهبی از او با لقب السیدة المحجبه ياد كرده و میگوید:« صد کنیزي كه در قصر داشت، همگی حافظ قرآن بودند.»[139]
زرکلی میگوید: «چشمه زبیده که در مکه واقع است، منسوب به اوست و از دوردستترین مناطق نعمان، در شرق مکه با حفر قناتهای بسيار به مکه آورده شده است. او بزرگترین زن عصر خود در دینداری و اصالت و جمال و صیانت و خیر بود و آثاری در راه مکه ایجاد کرده که اگر آنها نبود، کسی این راه را طی نمیکرد.»[140]
ابن کثیر میگوید:« کسی او را در خواب دید که میگفت: چیزی برای من سود نداشت، مگر نمازهایی که در سحر میخواندم.»[141]
ابن کثیر درباره خيرخواهي او میگوید:« او راغبترین مردم به انجام كار خیر و پیشتاز به سوي هر خیري بود.»[142]
حموی میگوید:« برکة امجعفر یا زبیدیه[143]در بین مغیثه و عذیب[144] و نیز چاه حسنی[145] و نهر میمون[146] را زبیده ساخته است.»
او اهل عبادت بود و به قرآن توجه داشت. از نظر اجتماعی، نيكوكار بود و براي بزرگداشت عالمان و صالحان تلاش ميكرد. او با هارون الرشيد درگير شده و اين حكايت از شيعه بودن وي دارد.
علامه مامقانی میگوید:« شیخ صدوق در کتاب مجالس خود گفته: زبیده شیعه بود و هارون وقتی این را فهمید قسم خورد که او را طلاق دهد.»[147]
شیخ منتجبالدین چنين بيان كرده است:« زبیده خاتون، شیعه فطریه فدائیه بود، چنانکه شیخ اجل عبدالجلیل رازی در کتاب نقض آورده که چون هارون الرشيد غلو زبیده را در تشیع اهلبیت تحقیق نمود، سوگند خورد که او را طلاق دهد… . زبیده اظهار كرد: پشیمان نيستم.»[148]
شیخ عباسی قمی میگوید: «دلیل شیعه بودن زبیده آن است که در فتنه سال 443 هجري قمري که در بغداد اتفاق افتاد، قبر زبیده و آل بویه همراه ضريح امام کاظم7 به آتش کشیده شد.»[149]
در منابع شیعی، به روشنی دلیل اختلاف او با هارون الرشید بیان شده و اهل سنت كه از اين موضوع آگاه بودند، مزار وي را آتش زدند.
ابن عساکر میگوید:« بین هارونالرشید و دختر عمویش زبیده، بحث و نزاع درباره چیزی از چیزها واقع شد و هارون در میان کلماتش گفت، من تو را طلاق دادم، اگر از اهل بهشت نباشم.»[150]
ابنحجر میگوید:« وقتی سلم بن سالم بلخی زاهد، وارد بغداد شد، کلمات زشتی را نسبت به هارون الرشید گفت. هارون وي را زندانی کرد. وقتی هارون مرد، زبیده دستور آزادی او را صادر کرد.»[151]
ابنکثیر این جریان را کمی مفصلتر بیان میکند و میگوید:« سالم بن سالم ابوبحر بلخی، از سران امر به معروف و نهی از منکر بود. او وقتي وارد بغداد شد و علیه هارون سخن گفت و کارهای او را زشت شمرد، هارون او را زندانی کرد و دوازده بند بر او بستند.»[152]
این گزارشهاي کوتاه، نشان از شجاعت او دارد و به دليل نفوذ فراوان زبیده، هارون هم نمیتوانست کاری از پیش ببرد.
8. ام خالد
چنانکه پيشتر بيان شد، نام دو تن از زنان رجعت کننده، ام خالد احمسیه و ام خالد جهنیه بود، ولي در منابع، نامي از اين دو برده نشده است. در فصل اول گفتیم که احتمال دارد ام خالدی که از اصحاب امام صادق7 بوده، یکی از آن دو فرد باشد. بنابراین، آنچه را در مورد ام خالد آمده، يادآور ميشويم. البته نام و ديگر خصوصیات زندگی ایشان، معلوم نیست.
یوسف بن عمر، والی عراق، زید را به شهادت رساند و دست ام خالد را قطع کرد. او زنی صالح و شیعه بود و به زید تمایل داشت.[153]
ابوبصیر میگوید:
نزد امام صادق7 بودم که ام خالد وارد شد. همو که یوسف بن عمر دست او را قطع کرده بود… او شروع به سخن کرد. زنی بلیغ بود. در مورد خلیفه اول و دوم پرسيد. حضرت فرمود: ولایت آنها را بپذیر. عرض کرد: روزی که پروردگارم را ملاقات کنم، میگویم شما فرمان به قبول ولایت آن دو دادید. امام فرمود: باشد. ام خالد گفت: اگر کسی که کنار شماست، (ابوبصیر) مرا امر به برائت از آن دو کند و کثیرالنواء (نام فردی منحرف) امر به ولایت آن دو کند، کدام یک خیر و خوب است و شما آن را دوست دارید؟ امام فرمودند: به خدا سوگند این فرد برای من محبوبتر از کثیرالنواء و یاران اوست. این فرد بحث میکند و میگوید: کسی که به حکم خدا حکم نکند، کافر، ظالم و فاسق است.[154]
باز ابوبصیر نقل میکند:
نزد امام صادق7 بودم که ام خالد عبدیه وارد شد. حکم خوردن چیزی را پرسید. امام فرمود: چرا بدون پرسیدن نخوردی؟ عرض کرد: من در دینم مقلد شما هستم و زمانی که خداوند را ملاقات کنم، خواهم گفت جعفر بن محمد به من امر و نهی کرد.[155]
ام خالد زنی صالح و شیعی بود و براي عقیدهاش، دستش را بريدند. امام صادق7 او را با امر به ولایت خلفا، امتحان کرد، اما ایشان با فراست، به گونهاي دیگر ميپرسد و پاسخش را میگیرد که نشانگر قدرت علمی و آگاهی ایشان است. روایت سوم، بصیرت دینی و امام شناسی ایشان را نشان میدهد که خود را فردی مقلد و پيرو امام معرفی میكند.
بخش سوم
رهیافتها
دوران حکومت حضرت ولیعصر4، بیتردید دوران طلایی حکومت فضیلت و معنویت است، و فساد و تباهی، ستم و گناه، رخت برمیبندد و زمین محل بندگی و عبادت خداوند میشود. پاکی همه جا موج میزند و انس و الفت و انسانیت در جامعه، به اوج میرسد. دیگر نیازمندی یافت نمیشود تا مشکلاتش دل را بیازارد و فرد هنجارشکنی نیست که امنیت و آسایش را سلب کند. در یک کلام، هم آخرت مردم آباد میشود و هم دنیای آنها.
آرزوی هر كسي، حضور در چنين جامعهای است تا بتواند از نعمتهای معنوی و مادی آن بهرهمند شود. حال که با توجه به روایات، دريافتيم كه راه حضور باز است و هر کس مانند سلمان باشد، مي تواند زنده شود و آن دوران را درک کند. باید شتافت و تا فرصت باقی است، به این سعادت بزرگ دست یافت.
ایمان خالص داشتن اولین شرط رجعت و درک دولت مهدوی است، پس باید در کسب ایمان خالصانه تلاش كرد.
شناخت مقام اهل بیت و فهم عظمت شخصیت و نقش آنها، در جهان آفرینش اولین قدم در راه پذیرش ولایت آنها و سنخیت یافتن با آنهاست. باید هر روز برای شناخت امامان مشتاقتر شویم و با مطالعه کتابهای مفید و حضور در سخنرانیهای بزرگان بر آگاهی خود بيفزاييم.
پذیرش ولایت آنها، آن هم از سر شناخت و معرفت، نه احساسات و تقلید، قدم بعدی است. باید همراه شناخت روز افزون، ولایتپذیر باشيم و در تقويت اين خصلت بكوشيم. به عبارت دیگر، آنها را خلیفه خدا در روی زمین و واسطه بین خدا و مخلوقات بدانیم و بدانیم فيض الهی از مسير آنها به مخلوقات میرسد و آنها هدف از آفرینش و ادامه وجود تمام مخلوقات هستند. بیاعتقاد به آنها، نه بندگی ممکن است و نه مقبول. از اين رو فرمان آنها، اراده و دستور الهی است و اطاعت از آنها، پيروي از خداوند و کفر و نافرمانی نسبت به آنها، کفر و نافرمانی نسبت به خداوند است.
همرنگی و سنخیت با اهلبیت، موجب رجعت و درک دوران ظهور است. باید سعی کنیم رفتار و پنداري داشته باشيم كه اهلبیت مي پسندند. مي بايست مانند آنها بیندیشیم و عمل کنیم و عضو خانواده آنان گردیم. برای ایجاد سنخیت لازم است آنها را بشناسیم و از آنها پیروی كنيم و دوستانشان را دوست و دشمنانشان را دشمن بداریم.
کسانی که در راه اهلبیت رنج ميكشند، در دوران حکومت آنها زنده میشوند. پس نباید از مشکلات واهمه داشته باشند و مي بايست برای رشد فرهنگ آنان، با آغوش باز به استقبال سختیها بروند و در برابر حقکشی سكوت نکنند.
هر کس در راه اهلبیت تلاش و مبارزه کند، سعادت یاری امام قائم4 را نیز خواهد داشت. پس بايد در عرصههاي گوناگون، با تمام وجود حضور یافت. به ويژه، دلاوري در ميدانهاي جنگ و نترسیدن از رویارویی با دشمن. شهادتطلبی برای زمینهسازی ظهور، عاملی است که موجب زنده شدن مي گردد.
امید است با کسب دانش و همت در عمل، توفیق حضور در دولت کریمه و سعادت درک جامعه مهدوی را بیابیم.
والسلام علیکم و رحمة الله برکاته
[1] . سوره احزاب، آیه35.
[2] . تفسیر عیاشی، ج1، ص65.
[3] . کنزالعمال، ج14،ص338.
[4] . غیبت نعمانی، ص 239.
[5] . نک: عصر زندگی، ص 75.
[6] . اوائل المقالات، ص 77.
[7] . همان، ص 152.
[8] . سوره نمل، آیه 83
[9] . تفسیر قمی، ج1، ص24.
[10] . بحارالانوار، ج53، ص59.
[11] . مستدرک وسائل الشیعه، ج 14، ص 451.
[12] . بحارالانوار، ج53، ص39.
[13] . همان.
[14] . سوره قصص، آیه6ـ5.
[15] . همان.
[16] . دلائل الامامه، ص 238 و 237؛ بحارالانوار، ج 25، ص 6؛ همان، ج 53 ص 142. عبارتهای داخل پرانتز متن بحارالانوار است.
[17] . همان، ج 53، ص 92، ح102.
[18] . عیون اخبار الرضا، ج2، ص64.
[19] . بحارالانوار، ج 53، ص 42، ح 12؛ اوائل المقالات، ص77.
[20] . همان، ص 92، ح 102.
[21]. دلائل الامامه، ص 484.
[22] . این روایت علاوه بر کتاب دلائل الامامه که ما از آن نقل کردیم، در منابع زیر نیز آمده است: شیخ حر عاملی، اثبات الهدايه، ج 3، ص 575؛ سید هاشم بحرانی، مدینه المعاجز، ج 3، ص 195؛ همان، ج 7، ص 251؛ شیخ علی نمازی، مستدرک علم رجال الحدیث، ج 4، ص 90؛ معجم احادیث الامام المهدی، ج 4، ص 14.
[23] . بیان الائمه، ج 3، ص 338.
[24] . بحارالانوار، ج 53، ص 86 ؛ همان، ج 86 ؛ همان، ج 52، ص 346، ح 62.
[25] . کنزالعمال، ج 14، ص 19.
[26] . بحارالانوار، ج 13، ص 162.
[27] . همان، ص 163؛ قصص الانبیاء جزائری، ص 296؛ کنزالعمال، ج 14، ص 21؛ همان، ج 15، ص164؛ مسند ابی یعلی موصلی، ج4، ص394؛ صحیح ابنحبان، ج7، ص163؛ معجم الکبیر طبرانی، ج11، ص 356؛ مسند احمد، ج 1، ص 309؛ مستدرک علی الصحیحین، ج 2، ص 538؛ تاریخ دمشق، ج 16، ص 420؛ سیر اعلام النبلاء، ج 6، ص 113؛ البدایۀ و النهایه، ج 1، ص 385.
[28] . بحارالانوار، ج 13، ص 164.
[29] . معجم البلدان، ج3، ص259؛ مجمعالبحرین، ج1، ص223.
[30] . مستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 383؛ مجمع الزوائد، ج 9، ص 291.
[31] . سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 407.
[32] . الاصابه، ج 4، ص 335.
[33] . بحارالانوار، ج 18، ص 241.
[34] . سوره نحل، آیه106.
[35] . ابن ابی شیبه، المصنف، ج 4، ص 42 و 448.
[36] . بحارالانوار، ج 29، ص 405.
[37] . الدر المنثور، ج 4، ص 131؛ المیزان، ج 12، ص 358.
[38] . اسدالغابه، ج 3، ص 72.
[39] . سوره، بقره، آیه 207.
[40] . ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، ج 2، ص 36.
[41] . الصحیح من السیرۀ، ج 4، ص 219؛ العمدۀ، ص 322.
[42] . تفسیر قمی، ج 2، ص 322.
[43] . المعارف، ص256.
[44] . این اشتباه در کتاب های تهذیب الکمال، ج 21، ص 219؛ استیعاب، ج 4، ص 330؛ سیر اعلام النبلاء، ج 1، ص 407، موجود است و ابن حجر، در الاصابه، ج 1، ص 499 و ابن اثیر، در اسدالغابه، ج5،ص 481 اين اشتباه را يادآور شدند. شرح حال ایشان، در اسدالغابه، ج 5، ص 481 و الاصابه، ج ،8 ص 189 و الأعلام زرکلی، ج ،3 ص 140، آمده است.
[45] . تهذیب الاسماء، ج 2، ص 621.
[46] . عددالقویه، ص 125.
[47] . کتاب سلیم، ص 593.
[48] . الاصابه، ج 8، ص 169..
[49] . مستدرک علی الصحیحین، ج 4 ، ص 70.
[50] . طبقات ابن سعد، ج 8، ص 224.
[51] . الاصابه، ج 8، ص 170.
[52] . اعلام الوری، ص 146.
[53] . شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج 13، ص 272.
[54] . مناقب ابن شهرآشوب، ج 2، ص 282؛ مستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 142.
[55] . بحارالانوار، ج 37، ص 351.
[56]. مناقب، ج 3، ص 346؛ بحار از عبدالرزاق صنعانی.
[57] . کامل الزیارات، ص 57 و 58 و 260 و 265؛ امالی شیخ طوسی، ص 669. این حدیث معروف به حدیث امایمن است.
[58] . طبقات ابن سعد، ج 8، ص 34.
[59] . امالی شیخ طوسی، ص 40؛ مناقب، ج 3، ص 353.
[60] . همان و کشف الغمه، ج 1، ص 360.
[61] . امالی شیخ طوسی، ص 40؛ مناقب، ج 3، ص 353.
[62] . کشف الغمه، ج 1، ص 350 و 370.
[63] . تفسیر عیاشی، ج 2، ص 211؛ امالی صدوق، ص 287؛ روضۀ الواعظین، ج 1، ص 146.
[64] . عوالی اللآلی، ج 3، ص 250.
[65] . سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 224.
[66] . امالی شیخ طوسی، ص 471؛ بحارالانوار، ج 19، ص 66.
[67] . طبقات ابن سعد، ج8؛ ص255؛ الاصابه، ج 8، ص 172؛ تهذیب الاسماء، ج 2، ص 621.
[68] . ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 23.
[69] . همان، ج 14، ص 248.
[70] . ارشاد، ج 1، ص 140.
[71] . امالی صدوق، ص 82؛ مناقب، ج 4، ص 70.
[72] . سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 226؛ الاصابه، ج 8، ص 172.
[73] . عددالقویه، ص 46.
[74] . کتاب سلیم، ص 593 و 865.
[75] . اختصاص، ص 183.
[76] . تفسیر قمی، ج 2، ص 155.
[77] . عللالشرایع، ج 1، ص 187؛ روضهالواعظین، ج 1، ص 150.
[78] . مناقب، ج 3، ص 362.
[79] . دلائل الامامه، ص 43.
[80] . مستدرک وسائل الشیعه، ج 2، ص 359.
[81] . مناقب، ج 3 ، ص 338؛ الخرائج والجرائح، ج 2، ص 530.
[82] . مصنف عبدالرزاق، ج 4، ص 309؛ سیر اعلام النبلاء، ج 2، ص 224.
[83] . المستدرک علی الصحیحین، ج 4، ص 70.
[84] . نسیبه به ضم اول و فتح دوم، امعطیه انصاري است که فرد دیگری است.
[85] . نسیبه به ضم اول و فتح دوم، معروف به امعطیه انصاریه فرد دیگری است؛ اکمال الکمال، ج 7،ص 337.
[86] . الاصابه، ج 8، ص 45؛ همان، ج 8، ص 302.
[87] . تحفة الأحوذی، ج9، ص53.
[88] . مسند احمد، ج 3، ص 341؛ تاریخ طبری، ج 2، ص 92 و ج 3، ص 195؛ طبقات الکبری، ج8، ص 412 تا 416؛ سیره ابن هشام، ج 2، ص 302؛ بحارالانوار، ج 19، ص 24.
[89] . کنزالعمال، ج 8، ص 589.
[90] . أعلام، ج 8،ص 19.
[91] . مغازی واقدی، ج 1،ص 268 تا 273؛ طبقات الکبری، ج 8، ص 412 تا 416.
[92] . ابن ابیالحدید میگوید: «ای کاش راوی نام آن دو تن را میبرد تا اهل ظن و گمان آن را بر امور مشتبه حمل نمیکردند.» (شرح نهجالبلاغه، ج 14، ص 226) علامه مجلسی نيز مي گويد: «شاید راوی تقیه کرده و چگونه میتوانسته تصریح به نام دو بت قریش و دو شیخ مخالفان نماید که آن دو را بر امیرالمؤمنین مقدم داشتهاند.»(بحارالانوار، ج 20، ص 133)؛ ر.ک: الصحیح من السیرة، ج6، ص206.
[93]. مغازی واقدی، ج 1،ص 268 تا 273؛ طبقات الکبری، ج 8، ص 412 تا 416.
[94] . همان.
[95] . همان.
[96] . همان.
[97] . تفسیر قمی، ج 1،ص 116.
[98] . همان.
[99] . الاصابة، ج 8، ص 334.
[100] . معجم البلدان، ج 3، ص 237. حدیقه الموت بوستانی در یمامه بود.
[101] . مغازی، ج 1، ص 269.
[102] . طبقات الکبری، ج 8، ص 416.
[103] . تفسیر قمی، ج 1، ص 116.
[104] . اسدالغابه، ج 1، ص 370.
[105] . تهذیب التهذیب، ج 5، ص 223.
[106] . ثقات ابن حبان، ج 3، ص 223؛ مستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 520.
[107] . معجم کبیر، ج 25، ص 31.
[108] . من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 415، ح 5902.
[109] . کافی، ج1، ص346، ح3.
[110] . او با اینکه از اجلاء اصحاب امامیه بود، واقفی شد، اما ظاهراً اصحاب، روایات را قبل از وقف او نقل کردهاند.
[111] . معجم رجال الحدیث، ج 24، ص 226.
[112] . تنقیح المقال، ج3، کتاب نساء، ص74 و 75.
[113] . همان.
[114] . رجال طوسی، ص 94 و 96 و 151؛ رجال کشی، ج 2، ص 114؛ رجال برقي، ص 62؛ رجال ابن داود، ص 98.
[115] . شرح اصول کافی مازندرانی، ج6، ص287؛ تنقیح المقال، ج 3، ص 74، 75، باب نساء. البته سن ایشان را علامه مامقانی 236 یا 239 یا 242 سال میداند.
[116] . کتاب الغیبه، شیخ طوسی، ص 76.
[117] . کافی، ج 1، ص 346؛ کمالالدین، باب 49، با تلخیص و تصرف.
[118] .مدینه المعاجز، ج 3، ص 190 و 191.
[119] . الخرائج والجرائح، ج 1، ص 191.
[120] . بصائرالدرجات، ص 191.
[121] . رجال کشی، ج 2، ص 115.
[122] . منظور از أظله همان عالم ذر؛ یعنی دنياهاي قبل از دنیاست. ر.ک. المیزان، ج 8، ص 263.
[123] . سوره جن، آیه16.
[124] . بحارالانوار، ج 25، ص 24، ح 40.
[125] . طب الائمه، ص 104؛ شبیه این جریان از امام باقر7 در کتاب دلائل الامامة، ص214، نقل شده است.
[126] . رجال ابنداوود، ص153.
[127] . تنقیح المقال، ج3، ص82، باب نساء.
[128] . رجال کشی، ج 1، ص 290؛ امالی شیخ طوسی، ص 165؛ اختصاص منسوب به شیخ مفید، ص 77؛ الخرائج والجرائح، ج 1، ص 228. در بعضی از منابع روایی ما (امالی طوسی، رجال کشی، روضة الواعظین)، این جریان به «ابن زیاد» نسبت داده شده است اما در منابع دیگر (ارشاد شیخ مفید، ج1، ص325؛ بحارالانوار، ج34، ص303 و ج41، ص345) از «زیاد» نام برده شده است. منابع معتبر اهلسنت (میزان الاعتدال ذهبی، ج2، ص52؛ سیر اعلام النبلاء ذهبی، ج4، ص310؛ لسان المیزان ابنحجر، ج2، ص461؛ کتاب المجروحین ابنحبان، ج1، ص298؛ شرح ابنابیحدید، ج2، ص394) نیز همه «زیاد» را گفتهاند. از متن روایت نیز که امیرالمؤمنین7 میفرماید: دعی بنیامیه (زنازاده بنیامیه) او را فرا میخواند معلوم است که باید «زیاد» باشد، زیرا «زیاد» این لقب را دارد.
نیز علامه تستری بعد از چند صفحه بحث «زیاد» را معتبر میداند (قاموس الرجال، ج3، ص375ـ368). بنابراین شواهد و اقوال میتوان نتیجه گرفت، این جریان در زمان خلافت زیاد در کوفه اتفاق افتاده است و مربوط به دوران حکومت ابنزیاد نیست.
[129] . تنقیح المقال، ج 1، ص 431.
[130] . اختصاص، ص 78.
[131] . محاسن، ج 1، ص 251، باب یقین و صبر در دین؛ بحارالانوار، ج52، ص130، ح27.
[132] . سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 241.
[133] . تاریخ دمشق، ج 50، ص 329.
[134] . تنقیح المقال، ج3، ص 78، باب نساء.
[135] . حالات ایشان در کتاب های تاریخ بغداد، ج 14 ص 434؛ البدایة والنهایة، ج 10، ص 296؛ سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 241؛ أعلام زرکلی، ج 3، ص 42 و الکنی و الالقابع، ج 2، ص 289 آمده است.
[136] . کلینی و الکافی، ص 225.
[137] . تاریخ بغداد، ج 14، ص 434.
[138] . تاریخ بغداد، ج 14، ص 434
[139] . سیر اعلام النبلاء، ج 10، ص 241.
[140] . اعلام، ج 3، ص 42.
[141] . البدایة والنهایة، ج 10، ص 297.
[142] . همان، ص 235.
[143] . معجم البلدان، ج 3، ص 132.
[144] . همان، ج 1، ص 401.
[145] . همان، ج 2، ص 260.
[146] . همان، ج 5، ص 245.
[147] . تنقیح المقال، ج 3، باب نساء، ص 78.
[148] . فهرست، ص 282. با کمی تصرف.
[149] . الکنی والالقاب، ج 2، ص 289.
[150] . تاریخ دمشق، ج 50، ص 329.
[151] . لسان المیزان، ج 3، ص 63.
[152] . البدایه والنهایه، ج 10، ص 244.
[153] . رجال کشی، ص 242.
[154] . کافی، ج 8، ص 101 و 237؛ رجال کشی، ص 241.
[155] . کافی، ج 6، ص 413.
برگرفته از سايت :المهدويه