شهید «احمد جعفرنژاد» در عملیات «طریق القدس» در «فتح بستان» که امام آن را فتح الفتوح نامیدند درسال60 به درجه رفیع شهادت نائل شد.
احمد جعفرنژاد فرزند حسین اهل لشت نشاء در ششم آذرماه سال 38 در روستای فخر آباد استان گیلان در خانوادهای مومن و مانوس با قرآن به دنیا آمد پدرش کشاورزی ساده وبا ایمان بود، احمد آخرین فرزند خانواده بود. تولد احمد شور و حال خاصی به زندگی آنها بخشیده بود درآن زمان که او هنوز کودکی خردسال بود با کارهای خود جای خاصی درخانواده بخصوص نزد پدر باز کرده بود بطوری که شادی پدرشادی احمد بود.هنوز 9 سال بیشتر نداشت که پدرش را از دست داد و سه سال بعد هم مادرش فوت کرد.
تقدیر الهی بر آن بود که شهید احمد جعفرنژاد از همان دوران کودکی یتیم و از محبت پدر و مادر محروم شود. اما همانطور که خدا میخواست او از تربیت اسلامی برخوردار شود سرپرستی او را برادر بزرگش محمد به دست میگیرد و او را به تهران نزد خانواده خود میآورد، به این شکل احمد زندگی جدیدی را در تهران آغاز کرد.
بعد از گذراندن دوران ابتدایی و راهنمایی، وارد دبیرستان فلسفی تهران شد و در آنجا بود که احمد سراپاشور و شوق بود برای کسب تعالیم اسلامی. در سالهای 56-57 که مدارس به حالت نیمه تعطیل درآمده بود. احمد با روحیه انقلابی در صف اول تظاهرات و فعالیتهای انقلاب پیشتاز بود، در قیام روز تاسوعا و عاشورای57 وی با دردست داشتن پرچمی پیشاپیش بچههای محله حرکت میکرد تا جایی که نیروهای شاهنشاهی به آنها حمله ور شده و آنها هم در حیاط خانهای سنگر می گیرند.
عاقبت انقلاب به پیروزی رسید و او پس از گذراندن تحصیل و اخذ مدرک دیپلم در رشته ریاضی فیزیک، مشغول به کارومطالعه بود. همواره تاکید بر این داشت که باید امام و یارانش را پشتیبانی کنیم، پشتیبانی از امام را یاری امام زمان(عج) میدانست درست روزی که امام فرمان دادند که مردم جبههها را پر کنند او مشتاقانه خود را برای خدمت معرفی کرد. وی میگفت ما سرباز امام زمانیم زیرا مملکت ما مملکت اسلامی است رهبرما اسلامی است، قانون ما قانون خداست زمانی که به او پیشنهاد میشد میخواهی تو را در تهران نگه داریم او قبول نکرد. سپس وارد نیروی زمینی ارتش شد و دوران آموزش نظامی را سپری کرد.
بعد از گذراندن دوره، او در دفتر خاطراتش مینویسد: «آری لحظه موعود فرا رسید؛ رئیس سیاسی ایدئولوژیک لشکر16 زرهی قزوین رفت پشت تریبون و گفت ما 11نفر داوطلب میخواهیم برای گروه جانبازان که در پادگان معروف است به «گروهان الله». این گروهان آموزشهای کماندویی میبیند برای جنگهای نامنظم و همراه سپاه پاسداران به ماموریت میرود، تا حرفش تمام شد من و مرتضی و علیرضا زود رفتیم جلو.
رضا رضایی همرزم او میگوید: با شهید جعفرنژاد نشسته بودیم کنار هم صحبت میکردیم راجع به سپاه، گفتیم که گفته امام این است که اگر سپاه نبود کشور هم نبود، احمد عاشق کار با آنها بود. گروهانی را انتخاب کرد که معروف به گروهان جانبازان اسلام بود که تمام ماموریتهای آنها با برادران پاسدار انجام میگرفت. آنجا هم احمد به خودسازی پرداخت با این که میتوانست به خط مقدم نرود اما او و دوستانش داوطلبانه راهی را انتخاب کردند که مدتها آرزویش را داشتند.
در مرخصی که به تهران آمده بود میگفت یکی از بزرگترین مزیتهای جنگ این بود که برادران پاسدار و ارتش با هم متحد شدند و همکاری خوبی ایجاد شده، برادران پاسدار از برادران ارتش تاکتیکهای جنگی می آموزند و برادران ارتش، ایمان و عشق شهادت را.
با عزل بنیصدر از فرماندهی کل قوا و انتصاب سرهنگ صیاد شیرازی ( امیر سپهبد علی صیاد شیرازی ) به فرماندهی نیروی زمینی ارتش، هماهنگی سپاه و ارتش بیشتر و ارتباط فرماندهان این دو قوا تنگتر و محکمتر شد و زمینه هایی تبیین استراتژی جدید در جنگ با هدف آزادسازی مناطق تحت اشغال دشمن فراهم آورد. از میان طرحهایی که در شورای عالی دفاع مطرح بود، طرح قطع ارتباط دشمن از شمال به جنوب با آزادسازی تنگه چزابه و آزاد سازی شهر بستان برای رسیدن به نوار مرز بین المللی نیز وجود داشت.
شهید احمد جعفرنژاد در گروهان 16 زرهی قزوین نیروی زمینی ارتش درتاریخ 22 تیرماه وارد شهر حمیدیه اهواز و خط مقدم جبهه میشود و با چند تن از دوستان و فرماندهشان به نام شهید «علیرضا صادقی» وارد منطقه کرخه کور(کرخه نور) شدند و در آن زمان بود که نبرد مستقیم با مزدوران بعثی آغاز میشود به گفته همسنگران او احمد وهمرزمانش سریعا اقدام به ساخت حسینیهای در منطقه کرخه نور میکنند تا نمازهای جماعت و مراسمات دعای کمیل و توسل برای رزمندگان اسلام مهیاتر باشد.
شهید احمد جعفرنژاد «آرپیجیزن» بود خوب آموزش دیده بود و خوب دیدهبانی میکرد و در لشکر 16 زرهی قزوین نیروی زمینی ارتش بسیار خوب درخشید و در اولین عملیات که به نام «عملیات رمضان» بود در محور عملیاتی حمیدیه و کرخه کور(نور) در خط مقدم جبهه او و همرزمانش مقاومت جانانهای را انجام دادند که به گفته دوستانش ضربات مهلکی به صدامیان وارد شد.
بعد از عملیات رمضان احمد به همراه همرزمانش وارد منطقه کرانه جنوبی رودخانه کرخه برای انجام عملیات، طراح میشوند که در این زمان حملات رژیم بعثی و آتشبار آنان بسیار سنگین می شود که احمد و بچههای رزمنده مقاومت طاقت فرسایی را برای باز پسگیری محورهای اشغال شده داشتند. در این عملیات احمد و طلایی و صادقی کارهای ایذایی میکردند.
در این عملیات یکی از دوستان صمیمی احمد به نام «علیرضا ربانی» شهید شد که یکی از همسنگران آنها (رضا رضایی) میگوید با شهادت علیرضا ربانی من سست شده بودم و حالت یاس به من دست داده بود و احمد به من دلداری می داد و می گفت «مگر راه همه ما این نیست و آرزوی ما مگر این نیست که مثل علیرضا شهید بشویم حالا او هم به آروزش رسیده است». بعداز آن احمد با حضور در عملیات شهید مدنی نقش ارزندهای در رویارویی مستقیم با نیروهای بعثی داشت و کمکهای فراوانی در ساخت سنگر برای رزمندگان داشت.
«عملیات شهید مدنی» در بیست و هفتم شهریور ماه 1360 ، به منظو انهدام توان رزمی دشمن درمنطقه عمومی سوسنگرد، به صورت محدود صورت گرفت. بعد از این عملیات بود که دیگر حال و هوای احمد عوض شد و «مرتضی طلایی شهیری» یکی از همرزمان او بود میگوید: «وقتی با او صحبت میشد همیشه آرزوش این بود که خدا او را به فیض شهادت نائل کند حتی در آخرین مرخصی که به تهران آمده بود گویی به او الهام شده بود که دیگر بازگشتی ندارد و در خانه قدم می زد و به اهالی خانواده می گفت «این آخرین باری است که من در کنار شما هستم» و حتی خوابی که از شهادتش دیده بود را برای برادرزده اش تعریف کرده بود».
برای رفتن به جبهه آرام و قرار نداشت حتی هنوز مرخصیاش تمام نشده بود که زودتر از موعد دوباره به جبهه برگشت و میگفت من باید درکنار برادران رزمندهام باشم هر چه خانواده به او اصرار کردند که چند روز دیگر فرصت هست بمان، اما او دلبسته جبهه بود و میگفت «من باید به خط مقدم بروم» در آن روز شهید جعفرنژاد از یک فتح بزرگ نوید میداد به خانواده و دوستان میگفت یک پیروزی خیلی بزرگ در پیش است آرزویش این بود که حتما در آن عملیات شرکت داشته باشه و از خانواده خود جدا میشود. با اینکه تمام عشق و دلبستگی او همین خانواده بود و بارها تمام پیشرفت و تحصیلات خود را مدیون برادر و زن برادرش میدانست و سرانجام درتاریخ 9/9/60 در عملیات طریق القدس در فتح دلاورانه بستان در جنگ تن به تن با مزدوران بعثی بر اثر اصابت ترکش، سر از بدنش جدا و به درجه رفیع شهادت نائل شد.
پیکر مطهرش در منطقه درگیری میان رزمندگان اسلام و صدامیان حدود 25 روز میماند که پس از پیروزی کامل رزمندگان اسلام در جبهه بستان به عقب باز میگردد که در این فاصله خانواده خبر شهادت او را از دوستان مطلع میشوند و بعنوان مفقودالجسد برای او مراسم سوم و هفتم برگزار میشود و کم کم آماده مراسم چهلم شهید میشوند که از طرف نیروی زمینی با برادر او تماس میگیرند و خبر میدهند که پیکر مطهر شهید توسط رزمندگان اسلام به اهواز منتقل شده، سپس پیکرش به تهران آورده می شود و با تشییع با شکوهی در تاریخ 5 دی ماه شصت در قطعه 24 شهدای بهشت زهرای تهران به خاک سپرده می شود.
بخشی از وصیتنامه شهید احمد جعفرنژاد:
«در پایان از شماها می خواهم قدر این ابرمرد را بدانید و از بیانات گهربارش استفاده نمایید که به راستی خداوند محبت عظیمی به ما نموده و در این برهه از تاریخ چنین رهبری را بما اهداءکرده است از شماها تمنا دارم که ازاو و یارانش حمایت و اطاعت کنید». خدانگهدار. به امید پیروزی حق برباطل
منبع: تسنیم