شهادت را می گویم،راه میان بری که قیمتش فنا فی الله است و سند آن عشق به ولایت و پایمردی و پایداری و ستیز با هر آن چه دشمن دیو صفت است.
چه زیباست که قره العین رسول ص تجسم سوره کوثر،انسیه حورا،فاطمه زهرا از محکمات آفرینش است.سلسه جلیله سادات مفتخرند که فرزند فاطمه اند.خوش به حال آن دسته از نوادگانی که در هستی یا حسینی اند که خلعت سرخ شهادت می پوشند و یا زینبی اند که رسالت بر دوش قیام آزادی خواهی و آزادگی حسین اند.در روستای کوشک سفلی از توابع شهرستان بویراحمد در سال 1348 در خانواده ای از سادات روستای ده برآفتاب و ارادتمند اهل بیت ع دیده به جهان گشود وجه تسمیه نام وی چه نیکو است نامش را رحمت الله نهادند وی رحمت را از باده محبت در حجله گاه شهادت نوشید و چه رحمتی بالاتر از شرب شهد شهادت.
در تاریخ و تولد شهید سید رحمت الله احمدی حکایتی شنیدنی است.سی ام شهریور 1348 متولد شد و سی ام شهریور سال 59 حادثه نبرد نابرابر شروع می شود و همین مقدمه ای برای میلاد دوم او می شود.ایشان بخشی از تحصیلات ابتدایی اش را دور از خانواده و خارج از زادگاهش سپری کرد،زیرا در آن زمان زادگاهش فاقد مدرسه بود سال های پایانی ابتدایی را در مدرسه ای که در روستایشان تأسیس شد به پایان رساند و برای گذراندن دوران راهنمایی راهی ده برآفتاب در دامنه دنا شد؛رفت تا صلابت،پایداری و سربلندی را از دنا و سفید رویی را از برف به ارث برد و در سایه سار بلوط کنهسال به ابدیت بیاندیشد و از شقایق زار حاشیه یاسوج روانه مدرسه شد و این روزگار هم زمان با شروع انقلاب اسلامی به رهبری حضرت امام ره بود.
در خاطراتش آورده اند که همراه شهید کاظمی در یک اقدام شجاعانه عکس شاه ملعون را پاره و شروع به ابراز انزجار کردند و این کار باعث شد ابتدا شهید کاظمی و سپس ایشان از مدرسه اخراج شوند.
وی در سال 1361 با دستکاری سن شناسنامه ای اش به عنوان بسیجی عازم جبهه شد. در تاریخ 16 /اردیبهشت/ 62 به عنوان پاسدار رسمی وارد سپاه و در لشکر 19 فجر گردان حضرت زینب س با فرماندهی شهید باقر سلیمانی سردار شهید باقر سلیمانی پس از بازگشت از جبهه با صدور حکم فرمانده سپاه پاسداران کازرون،مأمور تشکیل بسیج منطقه خشت و کمارج شد.با عضویت در گردان رزمی سپاه در شیراز و گذراندن دوره آمو زشی،در عملیات ثامن الاائمه جهت شکست حصر آبادان شرکت کرد و در این عملیات از ناحیه چشم و دست مجروح شد و پس از معالجه و بازگشت به جبهه به حضور در صحنه های مختلف نبرد و آموزش نیروها پرداخت که از آن جمله می توان شرکت در عملیات طریق القدس،فرماندهی سپاه پاسداران قائمیه،فرماندهی عملیات گردان در واحد طرح و عملیات تیپ فاطمه الزهرا س و سپس معاونت اطلاعات و عملیات آن،فرماندهی خط و مسئول محور در پاسگاه زید،شرکت در عملیات محرم،والفجر مقدماتی،والفجر یک،مربی آموزش فرماندهان طرح لبیک یا خمینی سپاه مشهد،فرماندهی گردان حضرت زینب کبری س در عملیات خیبر و مسئول حفاظت از جزیره مجنون را نام برد.
باقر در عملیات والفجر 8 با رمز یا فاطمه الزهرا س دو شبانه روز مردانه جنگید تا اینکه در طلوع یوم الله 22 بهمن سال 64 پس از شکافتن صفوف نیروهای بعثی در ساعت 8:30 هنگام تسخیر مقر فرماندهی دشمن از ناحیه سینه و پهلو هدف قرار گرفت و به آرزوی جاودانه اش یعنی شهادت رسید .مشغول به خدمت و پس از تشکیل تیپ 48 فتح استان کهگیلویه و بویراحمد و نیاز به ایشان وارد این تیپ شد.
پس از مدتی کوتاه با وجود سن و سال کم با قابلیت هایی که داشت و شایستگی هایی که از خود نشان داد،معاونت گردان یا زهرا س را بر عهده گرفت.
بانوی صبر و همراه نفس های عشق از روزهای خوش و دل تنگی اش با آقا سید می گوید،من نه جای دختر،نه جای همسر،خواهر و نه حتی مادر شهیدم.سخت است دیدن اشک ها و بغض های یک زن،یک زن که تمام هستی و امیدش را در وجودی مردی می بیند که پرواز و بال زدنش را نظاره گری.زنی که حالا باید آرزوهایش را در قاب تصویر ببیند. قد کشیدن و بزرگ شدن بچه ها بدون حضور پدر صبوری می خواهد.برای من که درکم از همه این ها عاجز است، سخت است پرسیدن از زنی که نگاهش اوج عشق به همسر است و از او بخواهم که خاطراتش را یاد آوری کند،اما تا کی باید دست دست کنم و چیزی نگویم.سیده مریم احمدی همسر شهید سید رحمت الله سال ها است با قاب عکسی سر می کند.رفتن دختر سر سفره عقد بدون حضور بابا،ازدواج پسر بدون حضور پدر،رفتن کودک به مدرسه و دانشگاه بدون حضور پدر همه این ها بغض هایی است که زن را سال ها قوی و قوی تر کرده است و خم به ابرو نیاورده است.
آقا سید از بستگان ما بود اما به دلیل سکونت ایشان در روستا،زیاد موفق به دیدار ایشان نمی شدم تا این که در سال 1362 به خواستگاری من آمد و از آن جا که جوانی مومن و با اخلاق بود خانواده ام بدون هیچ شک و تردیدی با این امر موافقت کردند. پس از موافقت خانواده،ایشان دوباره به جبهه برگشتند و سرانجام در مرداد سال 65 ما به عقد هم در آمدیم و زندگی ساده ای را در کنار هم شروع کردیم.
از نحوه مجروحیتش برایمان بگویید:
در تاریخ 5/دی ماه / 65 در بیمباران شیمیایی در عملیات کربلای 4 مجروح و به بیمارستان صحرایی و از آنجا به بیمارستان شهید لبافی نژاد منتقل می شود.در اثر این بمباران چهره ایشان به قدری تغییر کرده بود که حتی برادر ایشان او را نشناخت و تنها از طریق ساعتی که به او هدیه داده بود، توانست ایشان را شناسایی کند.پس از مدتی آقا سید را به یاسوج آوردند،او بسیار سرفه می کرد و به هنگام سرفه بسیار اذیت می شد.با سردی هوا،بر شدت سرفه هایش افزوده می شد و رنگش سیاه می شد و دانه های قرمزی بر پوست بدنش نمایان می شد،با این حالت مرتب به ما دلداری می داد و می گفت این هم یک یادگاری از جنگ است تا برای همیشه یادمان باشد که کی بودیم و چه کردیم؟ مجدداً در سال 66 به جبهه برگشت و این بار از ناحیه ساق پا، دچار آسیب دیدگی شدید شد.
بهترین همسر، بهترین فرزند
همسرم انسانی متواضع و صادق بوددر طول زندگی همیشه مورد احترام ایشان بودم و این برای من بسیار حائز اهمیت بود.به یاد ندارم زمانی را که وارد منزل شده باشم و آقا سید پیش پای من به احترام من بلند نشده باشد،و حتی زمانی که به عنوان مجروح در بیمارستان بستری بود و روی تخت خوابیده بود با آن همه درد و ناراحتی به محض دیدنم به حالت نیم خیز برای ادای احترام بلند می شد.من در زندگی با آقا سید رفتار علوی را به چشم دیدم و اکنون نیز با یاد آوری روزهای که در کنار همسرم داشتم احساس غرور می کنم. می توانم بگویم که ایشان مطیع ترین فرزند برای پدر و مادر و بهترین همسر برای من و بهترین پدر برای فرزندان خود بود.
از شهید احمدی دو پسر به نام های محمد امین و مصطفی و دختری به نام زینب به یادگار مانده است.
خاطره ای از ایشان برایمان تعریف کنید:
رضایت امام حسین ع در کمک به محرومان
شهید بسیار مشتاق بود کربلا را از نزدیک ببیند و به پابوس امام حسین ع برود اما از آن جا که خدمت به محرومین را با هدف رضای خداوند در راستای زیارت اهل قبور می دانست لذا،معتقد بود اگر مبلغی را که باید صرف زیارت کربلا شود،صرف امور خیریه و کمک به مستمندان شود که این کار مطمئناً مورد قبول آقا امام حسین ع نیز واقع می شود.
یادم می آید یک روز آقا سید به من گفت:دیشب خواب دیدم که به کربلا رفتم و هنگام برگشت به همه زائران مشتی خاک کربلا می دادند که با خود به ایران بیاورند،من هم مانند همه در نوبت بودم،زمانی که نوبت به من می رسد یک گونی خاک جلویم گذاشتند و به من گفتند آقا شما این را با خودت ببر.اتفاقاً وقت نماز بود و به من گفتند برو نماز بخوان.نماز را که خواندم و برگشتم دیدم یک گونی دیگر هم اضافه کردند و گفتند این را ببر و بین محرومان تقسیم کن.من با خوشحالی قبول کردم و برگشتم به ایران.آقا سید پس از تعریف خواب آن شب مرتب می گفت که می دانم آقا امام حسین ع از این کارم کمک به محرومان بسیار رضایت دارد.
خاطره ای از سردار شهابی فر در زمان همرزمی با شهید
دفاع از خاکریز با تمام قدرت
شهید در طول هشت سال دفاع مقدس،شهامت و شجاعت خاصی از خود نشان می داد. یادم می آید در سال 66 در ارتفاعاتی در منطقه عملیاتی واقع در خاک عراق، خاکریزی بود که گروهان جهت مقابله با تحریکات دشمن آن جا مستقر شده بود.یک روز ساعت تقریباً 12 ظهر بود که دشمن شروع به آتش بسیار سنگین بر روی نیروهای مستقر در خاک ریز کرد،تعداد زیادی از نیروها شهید و تعدادی هم به کوه های پناه بردند.
پس از این پاتک از طرف فرماندهی دستور رسید که نیروهای تازه نفس جایگزین شوند،وقتی به منطقه رسیدیم هنوز تعدادی از نیروها در حال مقاومت بودند و شهید احمدی نیز با شجاعت تمام و با قدرت هر چه تمام تر در پاسخ گویی به آتش عراقی ها بود و از دیدن ما بسیار خوشحال شد و به تیر اندازی ادامه داد و سرانجام در همان منطقه برای چندمین بار مجروح شد. سردار شهابی فر،مسئول طرح عملیات تیپ 48 فتح در دفاع مقدس و فرمانده سابق سپاه فتح استان کهگیلویه و بویراحمد .
خاطره ای از سید حسن غلامی خواهر زاده شهید و همرزم شهید از روزهای خوشش با سید می گوید:
بوسه بر پای بسیجی
در دوران دفاع مقدس به همراه شهید در پادگانی در شوشتر بودیم. قرار بود به خط مقدم اعزام شویم در آن گیر و دار ناگهان متوجه شدم که شهید در حال نزدیک شدن به یک رزمنده بسیجی است که قبلاً با وی مشکلی پیدا کرده بود. خیال می کردم می خواهد تلافی کند و او را از رفتن به خط محروم کند،اما خیلی زود به اشتباهم پی بردم، چرا که دیدم آقا سید پوتین های آن رزمنده را از پایش در آورد و پاهای او را بوسید وگفت:چون در حال اعزام به خط مقدم هستم، نمی خواهم که کدورتی بین ما باشد.آمدم تا از شما حلالیت بطلبم. همه تحت تأثیر این حرکت قرار گرفتند و من بر خود بالیدم که در کنار ایشان به میدان مبارزه می روم.
لبیک به مادرش فاطمه زهرا س
شیهد سید رحمت الله احمدی در سال 76 مسئول دفتر حوزه نماینده ولی فقیه در آماد و پشتیبانی نیروهای زمینی سپاه پاسداران منصوب شد اما آثار جراحات شیمیایی شدن این بسیجی مخلص،سید مهربان و پاسدار بی ریا که تمامی دار و ندارش را در طبق اخلاص نهاده بود تا از اسلام و اندیشه های حضرت امام ره و انقلاب دفاع کند در اوایل سال 79 به اوج خود رسید و در بیمارستان بقیه الله عج بستری و مورد عمل جراحی قرار گرفته و در اردیبهشت ماه همان سال تحت شیمی درمانی و پرتو درمانی قرار گرفت.
اثرات این سلاح کشنده سبب شد که از راه تغذیه مسدود و از خوردن و آشامیدن بازبماند.سرانجام در ایام فاطمیه در تاریخ 6 /شهریور 1380 دعوت مادرش، ام ابیها را لبیک گفت و رهسپار دیار باقی شد.
فرازی از وصیت نامه شهید
ای خدا ما را ببخش به خاطر شاکر نبودنمان و ما را ببخش به خاطر قدردانی نکردن از نعمت هایت و ما را ببخش به خاطر بی اعتنایی به احکام و دستوراتت و ببخش ما را به خاطر فراموش کردن خودمان که چه بودیم و چه شدیم و چه خواهیم شد.
آگاه باشید جایی که اخلاص نباشد اختلاف است و جایی که اختلاف باشد خودپرستی و هوا وهوس در همان جا شیطان ام الفساد وجود دارد. همیشه با وضو باشید و نماز را به وقت بخوانید هیچگاه دورغ نگویید ولو به شوخی،صادق باشید چرا که صدق مقدمه هدایت و تضمین کننده نجات و سعادت است. با خدا و خلقش متواضع باشید.
توصیه ای به پاسداران سپاه
از شما می خواهم اگر کسی باشم که بتوانم توصیه ای بکنم،علی زمان خودمان را نگذارید تنها شود،و هر چه بر علی بن ابی الطالب ع گذشت دوباره تاریخ تکرار شود و مظلومیتی دوباره در تاریخ ذکر شو،هر که با سید علی خامنه ای باشد سعادتمند است،خوشا به حال آن کس که توفیق شمشیر زدن در رکاب رهبری همچون سید علی را دارد.