شب های جبهه، شب های پرواز بود و رهایی، حسینی بودن و حسینی ماندن همیشه سرخ است بودن ما از چشمه های خون می جوشد و خوب بودنمان از چشمه های خون.
فرقی نمی کند اهل کجا باشی، دانش آموز باشی یا دانشجو،کارگر،کارمند،روستایی باشی یا بالاشهری، مهم این است که یک هدف داری آن هم راهی که تو را تا آخر خط می برد و جاودانه ات می کند، بهشت همین نزدیکی است کنار خیابان و کوچه های ما، دلیل می خواهی؟ بپرس از خود خیابان ها و کوچه هایی که نامشان تا ابد بر سر در تاریخ حک خواهند شد.در سال 1345 در خانواده ای متدین با وجود پدری مهربان و مادری عفیف خداوند فرزندی به خانواده عنایت کرد و بنا به گفته مادر بزگوارش هنگام تولد فرزند جهت نامگذاریف روحانی بزگوار، حاج سید اکبر هاشمی، را دعوت کردند و پس از اذان واقامه در گوش نوزاد وصرف شیرینیف نام هایی را در میان قرآن گذاشتند و اسم مسعود را برای او انتخاب کردند.
تحصیلاتش را از ابتدایی تا اخذ دیپلم در گچساران با موفقیت سپری کرد و در دانشگاه بیرجند در رشته مهندسی زراعی پذیرفته شد. ایشان از جمله اعضای فعال بسیجی دانشجویی بود و از طریق همان پایگاه به جبهه اعزام شد.قبل از قبولی در دانشگاه جهت خدمت سربازی، دوران آموزشی خویش را در سیرجان نیروی دریایی طی کرده بود اما پس از قبولی در دانشگاه از خدمت ترخیص شد. روح بی قرار و آتش عشقی که در سینه وی زبانه می کشید و سودایی که در سر داشت وی را به میعادگاهی کشاند که شب هایش مهتابی و روزهایش آفتابی و ورد زبان همه ذکر پروردگار بود.پدر از برکت ها و تنها یادگار خانه اش می گوید، مادران همیشه با اشک تمام حرفهایشان را می زنند اما یک پدر بغض می کندو این بغض را همیشه همراه خودش دارد کسی نمی تواند بداند یک پدر یعنی تمام دنیا.
این طور بیان می کند: صاحب سه دختر بودم و مثل هر پدر عشایری دوست داشتم که صاحب فرزند پسر شوم.پس از نذر و توسل به ائمه اطهار خداوند مسعود را به من عنایت کرد. از آن جایی که اولین پسرم بود نهایت تلاش را در تربیت ایشان انجام می دادم،حتی نام ایشان را به استخاره به قرآن انتخاب کردم.
هنگام تولد چون توسط مامای محلی به دنیا آمد، زنان چنین بیان می کردند: نقابی شفاف در صورت او بود این باعث شد که صدقه و نذر بدهم چون به آینده او امیدوار و در عین حال نگران هم بودم.
سبز علی صالحی ادامه می دهد: در کودکی به دلیل بیماری زات الریه خیلی نگران شدیم اما خواست خدا چیز دیگری بود همه فامیل او را دوست داشتند.آخرین بار در امیدیه در منزل خواهرش بود. یاد دارم هنگام رفتن که خداحافظی کرد چند قدمی رفت و دوباره به پشت سر نگاهی کرد و برگشت. مجدداً خداحافظی کرد؛ انگار می دانست که آخرین دیدار است و سرانجام به علت شیمیایی و موج انفجار از ناحیه سر در منطقه فاو مجروح و پس از چند روزی بستری و در تاریخ اول اردیبهشت 1367در بیمارستان مسلمین شیراز، به هدفش رسید.
خواب ها و رویاهای مادر از فرزندش:
مادر لحظه به لحظه فرزندش را به یاد دارد و می داند که او چطور غذا می خورد و می خوابید. حتی بعد از شهادتش با او بود. حتی به هنگام حضور در جبهه هم پدر و مادر برای دیدن او رفته بودند. در تمام نوشته هایش به وضوح می توان دید که چگونه برای پدر و مادر نامه می نوشت و حال و اوحوال همه را جویا می شد.
شهادت مسیری است که هر کس اراده کند نصیبش می شود یکی از شهدای دوران دفاع مقدس،در وصیت نامه اش می نویسد: شهادت نصیب کسانی می شود که صبر و شکیبایی داشته باشند و حق الناسی را بر گردن نداشته باشند.
اولین روز شهادت فرزندم بود و من هیچ آب و غذایی نخورده بودم و به خواب رفتم. در خواب شهید را دیدم که با لیوانی پر از آب سرد در کنارم نشسته و با دست دیگرش سرم را از روی زمین بلند کرد و گفت: مادر! برایتان آب آورده ام،بلند شو و آ�’ب بخور،تشنه ای؟بلند شدم و از آ�’بی که همراه داشت نوشیدم و سیراب شدم.
در حدود دو ماه از شهادت فرزندم می گذشت در خواب دیدم در بیابانی گذر می کنم.کاروانی از دور به ما نزدیک و نزدیکتر شد. پرسیدم : این کاروان کسیت و کجا می رود؟ گفتند: کاروان موسی بن جعفر ع است و شهید شما با کاروان است بیا و شهید را از نزدیک ببین! من شهید را دیدم و او برایم دست تکان داد.انگار خواب هایش تمامی ندارند اما پسرش با او زندگی می کند؛مرور برخی خاطرات برای آدمی او را رنج می دهد، اما مادران و پدران شهدا و جانبازان این گونه نیستند، خیلی از ماها به این فکر می کنیم که ای کاش زمان به عقب برمی گشت تا قدر چیزهایی را که از دست داده ایم بیشتر بدانیم. مادران فدارکار ترین انسان ها روی زمین اند.
می شود از نگاهش فهمید که وقتی از فرزندش حرف می زند، تمام خاطراتش را مرور می کند، می گوید: یک شب درخواب دیدم از کنار دیواری عبور کردم به چند خانم مشکی پوش رسیدم و به آن ها نزدیک شدم. دو نفر از خانم ها بلند شدند و هر کدام یکی از دستان مرا گرفت و به طرف دو بانوی دیگر رفتند و گفتند: این بانو؛ مادر حضرت علی اکبر ع است مرا بردند و در کنار آن ها نشاندند. آن ها مشغول عزاداری بودند من هم کنار آن ها آنقدر عزاداری کردم که در آن لحظه با صدای گریه خودم از خواب بیدار شدم.
علی محمد صالحی پسر عمو و دوست شهید از خاطرات خود در مورد شهید می گوید:
در سال 81 برادر شهید سر درد و چشم درد شدید در شیراز بستری و پس از مدت سه ماه که دکترها از معالجه او ناتوان شدند. وی را به تهران اعزام کرده و پدر و مادرش خیلی نگران بودند. یک شب شهید به خوابم آمد و گفت: چرا پدر و مادرم اینقدر ناراحت هستند؟ گفتم: برادرت به علت سردرد و مریضی شدید قرار است دو ماه دیگر عمل شود. وی در عالم خواب گفت: ما پیش خدا آبرو داریم از خدا می خواهیم تا پایان دو ماه مشکل او را حل کند و نیاز به عمل نداشته باشد،این را به مادرم بگو تا ناراحت نباشد. من خواب را تعریف کردم و حدوداً یک ماه بعد هم سردرد و چشمان برادر شهید خوب شد.
دانشجوی شهید مسعود صالحی به علت شیمیایی و موج انفجار از ناحیه سر در منطقه فاو مجروح و پس از چند روزی بستری و در تاریخ اول اردیبهشت 1367در بیمارستان مسلمین شیراز به درجه رفیع شهادت نائل آمد. مزار این شهید والامقام در گلزار شهدای گچساران واقع شده است.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
منبع : شهید نیوز