داشتیم از فاو برمیگشتیم سمت خودمان، که قایق خراب شد.
قایق دوم ایستاد که ما قایقمان را به آن ببندیم.
یکدفعه هواپیماهای عراقی آمدند.
همه شروع کردند به داد زدن و یا مهدی و یا حسین گفتن.
چند نفر هم پریدند توی آب، یک نفر ولی میخندید.
سرش داد زدم که الان چه وقت خندیدن است. گفت:
خوب اگر قرار است شهید بشوم چرا با عز و جز و ناراحتی؟!
شانزده سالش بیشتر نبود.
منبع : شهید نیوز