به نام خدا
ملاصدرا مطلب عالى و برجستهاى را بيان مىكند كه قوام صحبت الهى و «ولايت» او است و نبوّت از شئون ولايت است. و اين معناى فقره ديگر حديث شريف است كه مىفرمايد: «فهى مع الخلق»، حجّت همراه مردم است تا با نور او نوع بشرى به استكمال برسد و سبيل قدسى فعلّيت يافتن خود را طى نمايد.
عالمان، مرزبانان كيان عقيدتى امّت و حافظان گوهر انسانی در برابر شبهات و شهواتاند و راز و رمز عظمت آنان از منظر دين و در نگاه مردم، در همين نكته نهفته است.
تكريم «عالم» ارج نهادن به انسانيت و احترام به حقيقت است و ارج و اوج هر فرهنگ و مكتبى، وامدار عظمت و عمق فكرى و صميميت و صداقت عالمان آن است. تلاش همه فرهيختگان در اعتلاى فرهنگ بشرى، ممدوح و مقبول است.
در اين ميان مكتب اسلام و تاريخ مسلمین، با برخوردارى و حفظ گوهر دين و مصون ماندن از تحريف، به مدد الهى و به جدّ و جهد امامان و عالمان دينى، و نيز دعوت قرآن به تفكّر و خردورزى، شاهد نشو رشد متفكرّان سترگى بوده است. آنان با همّت دانش و بينش خود، معارف دينى را تحقيق و حقانيت آن را ثبات نمودهاند.
نام ملاصدراى شيرازى در صدر اين عالمان بزرگ قرار دارد كه دين را عاقلانه و عارفانه شناخته و ترويج نمو و مبانى و مبادى آن را با برهان و بدون تكيه بر خيال و خرافه، استحكام بخشيد. وى فيلسوف ديندارى است كه دين را با خردورزى توأم نمود؛ نه اين كه متفكّر نماى بدون تعلّق دينى و يا ديندارى جاهلا باشد كه دين را مجموعهى خرافى – احساسى عوامفريب بداند. حكمت متعاليه در كنار برهان، از اشراق و عرفان هم سود برد و تعلّق را با تعقّل در آميخت و تكيه محض و اعتماد بىچون و چرا بر پاى چوبين استدلال نداشت بودن معارف حقه دينى را با خرد سقاى و عرشى، هماهنگ و همزيست كردن، هم خدمت به ساحت تفكّر بشرى و هم خدمت به حوزهى تدين و جامعه دينباوران است. بر اين اسا تجليل از حكيم مقالّه مرحوم ملاصدرا، در هر دو حوزه و به هر دو انگيزه لازم است.
يكى از مسائل عقيدتى كه در منظومه فكرى شيعه، چون خورشيد تابناك مىدرخشد و بالندگى، پايندگى، زندگى و طراوت شيعه مرهون آن است؛ اعتقاد به نظام «امام و مهدوّيت» است. عالمان بزرگى در تحقيق و تحكيم اين مهم، تلاش نمودهاند كه از جمله آنان صدرالمتالهين شيرازى است. در اين نوشتار آراء و نظرات اين حكيم الهى در باب امامت به ويژه مهدوت بررسى شده و از انديشهى و تلاش فكرى استفاده گشته است.
حكيم نامور شيعه در كتابهاى گوناگون خود، مباحث »امامت و مهدويت« را طرح كرده كه با يك نظام خاص و داراى چينش منطقى، در اين نوشتار طرح و بررسى مىشود.
1. اضطرار به وجود حجّت
تفسير و تحليل واقعى »حجت« و به عبارت ديگر تصوّر صحيح آن، زيربناى تصديق ضرورت آن در نظام آفرينش است، بدون فهم صحيح حجّت و درك معناى »حجيت امام و نبى«، نمىتوان به ضرورت يا عدم ضرورت آن حكم كرد.
يك، معناى حجيّت امام
ملاصدرا (ره) در بيان اين نكته نويسد:
انسان در آغاز تولد خود، حيوانى بسان حيوانات ديگر است كه جز خوردن و آشاميدن نمىداند؛ سپس با رشد جسم باقى صفات نفس از شهوت و غضب برايش حاصل مىشود. تا اين جا انسان، حيوان راست قامت است و با بقيه حيوانات تمايزى ندارد.
«لومات على هذه الحاله لم يك له فى الاخرة حيوة ستقّره ولاحسب ولاكتاب ولاثواب ولاعقاب ايضاً از العذاب والشقاوة فرع الشعور بالسعادة التى فى مقابلها».(1)
بدين جهت، اين انسان نه مستحق ثواب است و نه مستحقق عتاب؛ چرا كه شقاوت عدم ملكه است و تا سعادت تصور نشود و امكان نيابد، آن هم معنا نمىيابد.
حيوان متنوى القامه، به واسطه حجت به حيات انسانى قدم مىگذارد و در مسير ثواب و عقاب قرار مىگيرد، نقش و معناى حجّت در زندگى اين است كه انسان را وارد زندگى و حياتى فراتر از حيات حيوانى مىكند.
«از اتبيّن هذا فنقول: معنى كون البنى او الامام حجة اللّه على العباد، ان كاعته يوجب استحقاق الرحمه و الجنه و النعيم وان عصيانه يوجب استحقاق الغضب والعذاب و عندالرفع لايستحقون ثواباً ولا عقاباً».(2)
حجت بودن امام، به معناى اين است كه بدون او، ثواب و عقاب منتفى است و ثواب و عقاب؛ يعنى، فعليّيت يافتن قوهاى انسانى، بر اين اساس امام ملاك و عامل فعلّيت يافتن انسان است و بدون آن، حيات انسانى قابل تصور نيست.
دو. ضرورت حجّت
با چه دلايلى اثبات مىشود كه وجود حجت در حيات بشر، امرى ضرورى است؟ ملاصدرا(ره) براى اثابت اين نكته ادّله و شواهد عقلى و نقلى متعددى بيان مىكند كه در دو حوزه جداگانه بررسى مىشود:
الف. ادّله عقلى
1. علّت غايى بيان آن «العلّة الغائية التى لاجلها الشىء»(3)؛ يعنى، علّت غايى گرچه در وجود مؤخّر باشد امّا فاعلّيت فاعل به آن بستگى دارد:
نظام هستى براى انسان كامل خلق شده است و اين سخن حكيمانه شيخ الرئيس، از منبع وحى برخاسته كه: «الحمدللّه الذى خلق الانسان وخلق من فضالة طينته سايرالاكران.»(4)
چرا كه تمام هستى، ظل وجودى انسان محسوب مىشود: «لان البنات ظل نباتيتّه والسباع و البهائم اظلال غضبه وشهوته والشيطان ظل نكراه ومكيد ته.»(5)
بر اين اساس اگر علّت غايى نباشد، فاعل، فاعليّت نمىيابد و فعل نيز بدون علّت غايى، وجود و بقايى ندارد. ملاصدرا(ره) ضمن تأكيد بر اين مهمّ، ضرورت وجود امام را بدين جهت موّجه مىداند و تأمل است كه اين ضرورت را در وراى احتياج مردم به راهنمايى امام، بايد در نيازمندى تمام هستى به وجود امام جست.
«ان وجود النبى(صلىاللّهُعليهوآلهوسلّم) و الامام ليس بمجرّد ان الخلق محتاجون اليه فى اصلاح دينهم وديناهم وان كان ذلك مترتباً على وجوده ضرورةً، بل انّما قامت بوجوده الارض ومن فيها لكون وجوده الكونى علةً غائيه لوجودها، فلا تقوم الارض و من فيها لحظةً الابوجود الانسان الكامل.»(6)
قوام زمين و آسمان و كلى هستى، به جهت وجود عنصرى امام است و وجود امام، علّت غايى وجود هستى است. بر اين اساس حتّى يك لحظه، هستى بدون امام و انسان كامل باقى نمىماند و اين نكته مفاد حديث شريف ذيل است. كه امام باقر فرمود: »لو ان الامام رفع من الارض ساعة لماجت باهلها.»(7)
ملاصدرا در شرح آن مىگويد: «وان هذا الحديث على حقيقه مامّر ذكره منا»(8)؛ يعنى، اين حديث حقيقى را كه ذكر كرديم، بيان مىفرمايد.
2. برهان امكان اشرف
بيان آن «ان الممكن الاشرف يجب ان يكون اقدم من الممكن الاخس و انّه اذا وجد اللمكن الاخس فلابّد ان يكون الممكن الاشرف منه قد وجد قبله.»(9)
مفاد برهان امكان اشرف اين است كه وجد يافتن موجودات اخس و فيضگيرى آنها از منبع فيض على الاطلاق، به جهت و از طريق موجود اشرف است.
مقصود در اين سخن، تقرير برهان امكان اشرف نيست؛ بلكه نكته قابل توّجه تطبيق آن بر امامان معصوم(عليهمالسّلام) و استفاده ضرورت حجّت از آن مىباشد. طبق اين بيان، آنان موجودات اشرف هستى و علّت و مجراى فيض دهى به تمام كائناتاند، اين موجودات حاكى از موجود اشرف و ضرورت آن در هستىاند. بنابراين بايد گفت وجود انسان كامل و حجت و امام ضرورت هستى است.
اشكالى كه مهم به نظر مىرسد، در تطبيق اين قاعده بر امامان معصوم(عليهمالسّلام) است؛ چرا كه ما در اين استدلال، وجود آنان را اشرف از ساير وجود – ولو بقيّه انسانها – دانستهايم و روش است منظور اشرف در بردن، اشرف فلسفى و وجودى است؛ يعنى، موجود اشرف با موجود اخس، بايد فرق كند و مىدانيم افراد نوع واحد، مماشاند و تقدّمى بر يكديگر ندارند. از اين رو تقدّم و اشرف بودن ائمه(عليهمالسّلام) بر ساير انسانها، اشكالى است كه در تطبيق اين قاعده به نظر مىرسد اگر وجود نبات را اخس از وجود حيوان مىدانيم، صحيح است، امّا چطور مىتوان فردى از حيوان را اخس از فرد ديگر دانست و وجود ديگرى را شديدتر و اشرف تلقّى كرد.
حلّ اين نكته بسيار كارگشا است و تطبيق امكان اشرف را خالى از اشكال مىكند. ملاصدرا(ره) اين مهمّ را بيان كرده و اين استفاده را از اشكال، عارى نموده است.
وى متذكر اين نكته مهم مىشود كه مما ثلت امامان و بقيّه انسان، صرفاً در جسم و وجود عنصرى آنان است و بر حسب نشأه، روحانى، آنان از شجره و مقوله ديگرىاند. نوع آنان با نوع بقيه انسانها متفاوت است و قليلى از انسانها، به نطق مىرسند و تمايز وجودى پيدا مىكنند.
بر اين اساس، نوع ائمه هدى و ساير انسان، متفاوت است و اشكال ياد شده بر تطبيق برهان امكان اشرف وارد نيست.
ملاصدرا نويسد:
«اگر كسى بگويد امام و ساير مدرم از نوع واحدند و افراد نوع واحدند و افراد نوع واحد، متماشلاند و بر اين اساس تقدمى بر يكديگر ندارند و برهان امكان اشرف تطبيق نمىكند؛ در پاسخ مىگوييم: «هيهات انما المماثله بين افراد البشر بحسب المادة البدنيه»؛ يعنى، مماثلت بين افراد بشر بر حسب مادهى بدنى و نشأه طبيعى است؛ قبل از آنكه نفوس ساده از قوّه به فعليّت برسند اما بر حسب نشأه روحانى، اين گونه نيست و مماثلتى در كار نمىباشد.»
«اما بحسب النشأة الروحانيه فهى واقعه تحت انواع كثيره لاتحصى وقوله تعال انما انا بشر مثلكم انّما هو بالاعتبار الاوّل دون الثانى فنوع النبى(صلىاللّهُعليهوآلهوسلّم) والامام نوع عال شريف اشرف من ساير الانواع فنسبة نوع الحجه الى ساير البشر فى رتبه الوجود كنسبة الانسان الى ساير الحيوان.»(10)
بر حسب نشأه روحانى. انسان جنس و داراى انواع كثيرهاى است و اين كه قرآن به پيامبر اكرم(صلىاللّهُعليهوآلهوسلّم) فرمايد: بگو من بشرى مثل شما هست، به اعتبار نشأه طبيع و مادّه بدنى است؛ ولى به اعتبار وجود نورانى و روحانى نوع امام و نبى ممتاز از ساير انواع انسانى و اشرف از آنها است؛ چنان كه نوع انسان از ساير حيوانات اشرف است. بر اين اساس و با اين توضيح ايشان، مىتوان گفت امامان(عليهالسّلام) ممكنات اشرفىاند كه واسطه در خلقت هستى مىباشند.(11)
اين گونه است كه «بكم فتح الله» و «السابقون دهراً» فهميده مىشود پس اينكه معصومين(عليهمالسّلام) فرمودهاند. «نحن السابقون اللاحقون»؛ يعنى، به روحانيت كليّهشان، وسايط فيض هستىاند(12) و هستى محتاج هستى آنان است و ضرورت «حجّت» فهم مىشود.
نكته: تاكنون «ضرورت امام»، از منظر دو دليل عقلى «برهان غايت» و «بردن امكان اشرف» بررسى شد. ملاصدرا اين نكتهها را نيز از روايات استفاده مىكند.
اينكه فرمودهاند «حجت» قبل از خلق است، اشاره به اين دارد كه وجود ائمه(عليهمالسّلام) اشرف و واسطه در ايجاد خلق و فيضرسانى به هستى است: «متى قبل الخلق من حيث كونها واسطه فى ايجاد الخلق.»(13) و اينكه فرمودهاند: حجت بعد از خلق است، منظور اين است كه حجت غايتى است كه تمام جسمانيات به او منتهى مىشود: «وبعد الخلق من حيث كونها من الغايات التى ينتهى اليها الجسمانيات.»(14)
3. ضرورت هدايت و استكمال نوع انسان
از جمله ادّلهاى كه مىتوان بر ضرورت حجّت اقامه نمود، طرح مسأله نظام احسن خلقت و تعلّق گرفتن عنايت بارى تعالى به ممكنات است كه زمينه تحصيل فعلّيت و به غايت رسيدن انان را فراهم مىكند. نيز روشن شد كه انسان، فقط در سايه حجّت به فعلّيت مىرسد و در صورت بهبود حجّت، گويا عنايت بارى تعالى شامل اين نوع شريف نبوده و به نوعى محدوديت – كه باذات و ناسازگار ات – دچار شده است.
ملاصدرا انسان را مدنى بالطبع مىداند و زندگى مدنى، عوارض طبيعى چون مشاجره و تخاصم دارد. اين تنازعات را اگر خوش بينانه بنگريم، برخاسته از تنوع طبايع و ذاتيات و اختلاف فهم افراد انسانى است، براى فعلّيت يافتن و بقا و استمرا حيات مدتى قانونى آسمانى لازم است؛ چرا كه انسان – كه خود مشار و منشأ اختلاف است – نمىتواند آن را برطرف كند از طرفى تكّثر فهم اى بشرى – كه ناشى از محدوديت آن است – نمىتواند با اعتماد كامل به خود و مصون ماندنش از خطا بدون يك فهم ممتاز و يك ملاك براى تشخيص صحت و سقم خود، هدايت جامعه را برعهده گيرد.
اين نكته از مناظره هشام استفاده مىشود كه خداى متعال در وجود انسان حواسى و فهمهاى مختلف نهان؛ امّا براى جلوگيرى از خطاى حواس، «قلب» را خلق نموده كه كنترل كنندهى حواس و ميزان براى خطاسنجى آن باشد. امام نيز برا تصحيح افكار انسان او هدايتشان، در مواقعى كه خودشان از شناسايى مسير عاجزاند، ضرورت دارد. حيات جمعى بشر و فعليّت يافتن و كمال انسان – كه ضرورت هستى و مقتضاى عنايتبارى است – مقتضى وجود حجّت در عرضه حيات بشرى است.(15)
ب. ادّله نقلى
شرع مقدس نيز به گونههاى مختلفى، ضرورت حجت را در هستى و نظام آفرينش، بيان فرمودهاست و آيات در روايت متعددّى در اين باره وجود دارد كه ملاصدرا(ره) در تفسير گرانسنگ خويش بر قرآن مجيد شرح اصول كافى متعرض آن شده و ما نمونههاى را نقل مىكنيم.
1. ايشان در تفسير ايه شريفه «ثم قفّينا على آثارهم برسلنا وقفّينا بعيسى بن مريم وآتيناه الانجيل»(16) مىفرمايد:
«ان هذه الايه حجة على عدم خلّو الزمان عمن يقوم به حجة الله على خلقه اذ علم انه بهذا جرت سنهالله من لدن آدم ونوح وآل ابرايهيم الى وقت نبيّنا(صلىاللّهُعليهوآلهوسلّم) ولن تجدلسنه الل تبديلاً.»(17)
آيه شريفه سنتى از سنن الهى را بيان مىكند و بر نصّ قرآن، سنت الهى تحويل و تبديلناپذير است سنتى كه رسولان الهى، پيوسته در جامعه بشرى حضور داشتهاند (ثم ارسلنا رسلنا تترى) و اين سنت، مقتضى وجود حجت در هر عصر و زمانى است و در عصر ما هم حجت الهى، طبق سنت الهى وجود دارد.
نكتهاى كه ممكن است طرح شود اين است كه سنت الهى، در قالب فرستادن رسولان تحقق يافت و مىدانيم نبوّت با وجود حضرت ختمى به پايان رسيده است؛ پس استمرار آن چگونه است؟
ملاصدرا مطلب عالى و برجستهاى را بيان مىكند كه قوام صحبت الهى و «ولايت» او است و نبوّت از شئون ولايت است. و اين معناى فقره ديگر حديث شريف است كه مىفرمايد: «فهى مع الخلق»، حجّت همراه مردم است تا با نور او نوع بشرى به استكمال برسد و سبيل قدسى فعلّيت يافتن خود را طى نمايد.
«فهى مع الخلق لتكون حجه لهم ونوراً يهتدون به فى ظلمات احوالهم الى طريق الاخرة و سبيل القدس.»(18)
بر اين اساس سه فقره حديث اشاره به سه استدلال عقلى بر ضرورت «حجت» دارد.
«قبل الخلق»، اشاره به امكان اشرف و »بعد الخلق«، اشاره به برهان غايت و «مع الخلق» به استدلال سوّم مبنى بر لزوم استكمال نوع بشر و عنايت الهى اشاره دارد.
آنچه ضرورت هستى و مقتضاى سنّت اليه است، وجود «ولى الله» در هر زمانى است كه گاهى در كسوت «نبوت» و گاهى در كسوت «امامت» تحقق مىيابد. «رسالت» جنبه ملكى آنان است و نفاد و ختم مىپذيرد، امّا باطن «نبوت» كه «ولايت» است و مظهر و تجلّى اسم خدا مىباشد و تفاد و ختم ندارد.
«لكن النبوّه قد ضحّت برسولنا والولايه التى هى باطن النبوه باقيه الى يوم القيامه فلابّد فى كل زمان – بعد زمن الرسالة – من وجود ولى يعبد اله على الشهود الكشفى من غيرتعلّم… و كما ان النبوة و الشريعه قد ختمت برسولنا فالولايه التى هى باطنها تختم بافر اولاده المعصومين و هو الذى يواطى اسمه اسم رسول الله ومعناه معناه وبوجوده اقيمت البلاد ورزقت البلاد وبظهوره يملا الله الارض قسطاً وعدلاً بعد ما ملنت ظلماً وجوراً.»(19)
ايشان ضرورت تداوم حجت و وجود ولايت – كه باطن و گوهر نبوّت و مظهر اسم الهى است – از آيه ياد شده استنباط مىكند؛ چنان كه اين ضرورت و تداوم را از روايت كميل از امام على(عليهالسّلام) نيز، استفاده مىكند. وى روايت مشهور «العلماء باقون مابقى الدهر» را نقل نموده و مىنويسد:
«ان سلسله العرفان بالله والولايه المطلقه لاتنقطع ابداً.»(20)
روشن است كه اين امام و ولى خصايصى دراد و قابل تطبيق بر هر كسى نيست كه از جمله آن مىتوان به «علوم لدّنى» او اشاره داشت.
«ان من خواص اولياء الله وحججه ان يكون علومهم ومعارفهم حاصله بجدس تام و الهام من الله من غير تعملّ و كسب.»(21)
2. در بحث ادلّه نقلى «اضطرار به حجت»، ايشان بيانى تحت عنوان «ان الحجه لايقوم على خلقه الا بالامام» در شرح اصول كافى دارد.
از نظر ملاصدرا (ره)، انسان داراى دو حجّت است: حجت باطنى و حجت ظاهرى، حجت باطنى، نور الهى است كه در نهاد بشر، به وديعت نهاده شده است و راهنماى انسان در مسير طولانى حركتش از قوّهها به فعليّتها و به سوى كمال است. حجت خارجى و ظاهرى، رسولان و سفيران الهىاند.
«قد علمت ان الحجه حجتان حجه باطنه و حجه ظاهره اما الحجه البطانه نهى النور البارق الدقس و اما الحجه الخارجه فهى النبياء بمعجزاتهم الظاهره والائمه بكراماتهم الباهره.»(22)
سؤالى كه مطرح است، استغناى بشر از حجت خارجى است؛ اگر انسان داراى حجت باطنى است و در معناى حجت گفتيم كه قوّهها را به فعليّت مىرساند، ديگر چه نيازى به سلسله عريض و طويل حجتهاى خارجى است؟ روى ديگر اين سكّه به گونهاى شبهه معروف براهمه در باب لزوم بعثت انبيا است.
ملاصدرا(ره) دو دليل در بيان وجه عدم اكتفاد به حجت باطنى و اين كه چرا نمىتوان به حجت باطنى اكتفا كرد و مستقل از حجت و امام مسير را پيمود، اقامه مىكند:
1- كمى واجدين حجّت باطنى
2 – محدوديت حجيّت آن
سادهانگارى است كه هر حيوان مستوى القامه را انسانو واجد عقل و حجت باطنى بدانيم، حجت باطنى كه عقل فعلّيت يافته است – در اوحدى از مدرم وجود دارد و آستان رفيع حقيقت محض، بسيار بلندتر از آن است كه هر مدّعى بتواند بر ان پرواز نمايد.
«وانت تعلم ان الذى يرى فى باطنه وقلب نوراً من الله وحجه منه اليه، وجود مثله يقع فى قليل من الناس اقل من كبريت الحمر ونعم ما قيل: جل جنات الحق ان يكون شريعه لكل وارد او يطلع عليه الا واحداً بعد واحد.»(23)
غيرت حق مانع از آن است كه اغيار، از او مطلّع شوند و رودى براى هر وارد مىشود. حجت باطنى كه در روايات از آن به »ما عبد به الرحمن« تعبير شده، كمتر از «كبيرت احمر» است.
اگر عقل را به معناى قوّه درك كننده و عقل نظرى لحاظ بكنيم، روشن است كه دايره حجيت و اعتبارش محدود است و قدرت دخالت در بسيارى از قلمروها را ندارد(24) و تازه همان حجت باطنى نيز، حوزه فعاليّت محدود است و نمىتواند بدون استمداد از حجت ظاهرى. تمام مسير را بپيمايد. بر اين اساس انسان در عين برخوردارى از حجّت باطنى، نيازمند راهبرى و راهنمايى در حجت ظاهرى است و اين سخن متكلمان است كه مىگويند: تكاليف سمعيه، لطف براى تكاليف عقليه(25)، همچنين بايد گفت: توفيق حجت ظاهرى، مرهون فعّال و زنده بودن حجت باطنى است و شروع فعاليّت حجج ظاهرى، اشاره و برانگيختن حجت باطنى است: «ليثيروا لهم وفائن العقول.»(26)
در صورت اما ته يا اغفال حجت باطنى، حجت ظاهرى با توفيق رفيق نمىگردد: «انك لن تسمع الموتى.»
وأيت العقل عقلين مخطبوع ولكسوب ولاينفع مكسوب اذا لم يك مطبوع كمالا ينفع الشمس وضوء العين ممنوع(27)
«فالخلق كلّهم الا وحداً محتاجون الى حجه ظاهر، فثبت ان لايقوم الحجه لله بعد رسوله على خلقه الا بامام حتى يعرف الخلق بتعريف الامام.»(28)
بر اين اساس اضطرار مردم به حجت ثابت مىشود.
نكته ديگرى كه مطرح مىشود، اين است كه چه كسى گفته حجت ظارهى بايد امام باشد؟ مىپذيريم انسان نياز به حجت ظاهرى و خارجى دارد، امّا بگوييم آن حجت ظاهرى كتاب خدا است و با وجود كتاب، نيازى به امام معصوم نداريم. (حسبنا كتاب اللّه)
ملاصدرا(ره) مىگويد: كتاب صامت اوست بدون امام، حجيّت آن فعليّت نمىيابد؛ چرا كه قرآن “ذى وجوه” است. اگر فهم حجت معصوم و امام عدل و قرين آن نشود، ديگران به جهت جهل و…، قدرت استفاده از راهنمايىهاى آن را ندراند.
«انّ كتاب الله لاشتمال آياته على محكمات ومتشابهات وظواهر ومأولات و نواسخ و منسوخات، لايكفى بمجرده لان يكون حجةالله على عباده ولاايضاً الذين يعدّون انفسهم من العلما… الذين يعلمون ظاهراً من الحيوة الدنيا و هم عن الاخرة هم غافلون.
فالقرآن لايكون حجه من الله على الخلق الا مع امام من اهل بيت النبوة والحكمه وهم شقيق القرآن و شريك.»
كتاب بدون امام معصوم و اهل بيت نبوت نمىتواند حجت باشد، فلذا، مردم نياز و اضطرار به حجت ظاهرى دارند و حجت ظارهى هم بايد »امام معصو« باشد. كتاب الهى عمدهدار اين مهم نيست و معرفت حقيقى حضرت حق – جل و علا – براى مردم جز از طريق معرفت امام، حاصل نمىشود.(29)
«انه لايمكن للناس معرفه الله الا من طريق معرفتنا اى من عرفنا فقد عرف ربه(30) فبيان حاجه الناس الى الامام الحق من جهه ان طاعتهم لله لاتتّم ولاتصلح الا بالمعرفه والتصديق على وجه اليقين و ذلك لايمكن الا بالاخذ عن ولاة الامر وابواب العلم واهل بيت النبوه.»(31)
ديگر آنكه اهل سنت خود روايت نبوى مشهور را نقل كردهاند كه فرمود: »من مات ولم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليه.»(32)
در توجيه اين كلام گفتهاند: منظور از «امام زمانه» كتاب است: «اما رجوعهم الى ان المراد بالامام فى ذلك الحديث هو الكتاب.»
ملاصدرا به نقل از فرقه ناجيه، مىگويد كه اين حمل اشكالات متعادى دارد؛ از جمله:
1. امام به زمان شخص اضافه شده است و اين اضافه مىرساند كه ائمه(عليهمالسّلام) در زمانهاى مختلف تبدّل مىيابند.
2. اگر مراد از معرفت امام، شناخت كتاب باشد، معرفت كتاب به گونهاى كه بر معانى مشكل آن اطلاع حاصل شود، براى كثيرى از مردم حاصل گردد و طبق اين تفسير، لازم مىآيد مرگ اكثر مدرم، مرگ جالهى باشد.(33)
از اين رو “امام زمانه” دلالت بر امام معصوم در هر عصر و زمانى مىنمايد.
وممّا يدّل على وجودالامام المطاع فى الحكام فى جميع الازمنه مااتفّقت رواية بين الخاص والعام فى قوله(صلىاللّهُعليهوآلهوسلّم): من مات و لم يعرف امام زمانه مات ميته جاهليهو»(34)
3. پيوستگى و هميشگى حجت
در خلال مباحث پيشين، روشن شد كه «ضرورت حجت» با پيوستگى آن تلازم دارد و هميشگى ان را نيز ثابت مىكند، چه ادلّه عقلىاى كه ضرورت حجت را ثابت مىدانست و چه ادّلهى نقلىاى كه تداوم اين جريان زلال را متذكر باشد.
«اعنى من هذا الكلام انّه كما يجب فى الحكمه بعث الحجة، كذلك يجب فيها استدامه حقيقه الحجه وان النظر الدقيق يودّينا الى دوام الحجه فانه اصل كاصل وجود الحجه أكانت فى صورت النبوة ام كانت فى صورة الامامه المعصومه.»(35)
حكمت الهى چنانكه اصل حجت را لازم مىداند، استدامه و بقاى اين مهّم را نيز لازم و ضرورى مىداند و باطن نبوّت (ولايت) براى هميشه باقى است.
ملاصدرا از ابن عربى نقل مىكند:
«ان النبوة قد انقطعت كما قاله رسول الله(صلىاللّهُعليهوآلهوسلّم) و ماانقطعت الامن وجه خاص انقطع منها مسمى البنى و الرسول… امّا الاوليا فلهم فى فى هذه النبوة مشرب عظيم.»(36)
و طور نيز متذكر مىشود: «بل ما خد الارض عن النبوة الباطينه الا النبوة التشريع واطلاق الاسم وما انقطعت الرساله والروحى الا من وجه خاص.»(37)
بعد از دوران پيامبر ختمى مرتبت، وحى رسانى قطع و عنوان «نبىّ تشريعى» بر كسى اطلاق نمىگردد؛ چون كه خود حضرت رسول(صلىاللّهُعليهوآلهوسلّم) فرمود: «لا نبى بعدى»؛ اما نه تنها ولايت – كه باطن و گوهر نبوت است – قطع نشد. كه نسبت به ولايت گذشتگان، شديدتر و بيشتر گرديد.
ملاصدرا(ره) روايتى را نقل مىكند كه پيامبر(صلىاللّهُعليهوآلهوسلّم) فرمود: «ان لله عباداً ليسوا بانبياء يغبطهم النبوة»؛ «خدا بندگانى دارد كه نبوت به آنها غطبه مىخورد.»
به امام، اسم رسول و نبى اطلاق نمىگردد؛ براى اولياى خدا از مقام و مرتبه نوبت و رسالت و معني، مسلكى قديم و مشربى عظيم است.(38)
همچنين از سعدالدين حموى نقل مىكند: »ان الاستعدادات كانت من زمن ارم الى اخرالزمان فى التّرقى فيجب ان يكون امه نبيّنا خيراً الامم الماضيه كما دل عليه قوله كنتم خير امه اخرجت للناس.»(39)
بر اين اساس مىتوان گفت در دورهى آخرالزمان نيز نه تنها ولايت منقطع نيست كه به جهت رشد داريه ولايات و تجارب، ولايت ولى الله گستردهتر و عظيمتر است. اين پيوستگى را از آيهى »لكل قوم هاد« نيز مىتوان استفاده كرد.
«فلابد فى كل زمان من ولى قايم بحفظ القرآن عارف بر موزه و اسراره ولاشك ان الناس محتاجون من كل زمان الى مايستكمل به نفوسهم من الحكمه و المعرفه والحاجه الى كتاب الله وآياته مستمره الى يوم القيامه.»(40)
حاجت مردم به كتاب و منبع وحى الهى، مستمر و هميشگى است و لذا وجود امام نيز هميشگى و دائمى بايد باشد تا جواب گوى نيازهاى عصرى مردم باشد، پس به هر دوران ولى، قائم است.
تاكنون ادّله عقلى و نقلى اصل «ضرورت و تداوم حجت» بررسى شود. ملاصدرا(ره) عقيده اماميه منبى بر وجود امام مهدى(عجّلاللّهتعالىفرجهالشّريف) را حق و مطابق با اصول و موازين برهانى و روايى مىداند:
قد اتفقّت الاماميه على ان الامام فى زماننا هذا هو المهدى الموعود ظهوره فى اخرالزمان.»(41)
امام زمان و مهدى منتظر، طبق عقيده شيعه اما حضار و ناظر عصر ما است و ايمان به او ظر ايمان واقعى است و نمىتوان بين اولياى الهى، تفريق نمود و برخى ايمان آورد و به برخى ديگر كفر ورزيد همان گونه كه شعار يكتاپرستان اين است كه: «لانفّرق بين احدٍ من رسله» بر اين اساس ادعاى مدعيانى كه قايل به يازده اماماند و منكر وجود حضرت مهدىاند، بىاساس است و نشانگر اين نكته است كه آنان ايمان واقعى ندارند و صرف لقلقه زبان است.
«فمن امن ببعض دون ليس ايمانه الا مجرد الاقرار باللسان دون الضمير والافلا معنى للتفرقه، لانفّرق بين احد منهم فكذلكك يجب ان يكون الا مرضى باب الائمه والاوصياء(عليهمالسّلام) من وجوب طاعه كلّهم من غير فرق.»(42)
مهدى امام منتظر و وارث ولايت الهى است كه با ظهور خود، جهان را پر از عدل و داد مىكند و اين وعده حتمى است كه حتى اگر يك روز هم بيتر نماند، تحقق خواهد يافت.
4. شبهات
ملاصدرا(ره) بعد از تبيين اصل در «ضرورت و تداوم حجت» در زندگى بشرى و دفاع از مذهب بر حق اماميه، بضى از شبهاتى را كه ديگران بر اين فرقه ناجيه، وارد كردهاند، مطرح كرده و به آنها پاسخ مىدهد.
1. طول عمر حضرت
يكى از سبهاتى كه فى لفان و منكران وجود اقدسى حضرت مهدى(عجّلاللّهتعالىفرجهالشّريف) كراراً مطرح مىكنند، مسأله طول عمر حضرت است و گاه متفكّرانه مىگويند: با اصول علمى و طبى سازگار نيست كه انسانى، عمرى به اين درازى داشته باشد؟
ملاصدرا(ره)، با طرح اين شبهه، خود به پاسخ آن مىپردازد.
«واستبعاد اهل السنه من وجوده وبقاءه الى الان فى غاية السقوط.»
از نظر وى اولا، اين شبهه علمى نيست و صرف استبعاد است:
ثانياً، وجود معمّرين در دورهاى گذشته، بهترين دليل بر امكان طول عمر است: «اوّل دليل على امكان شىء وقوعه.»
ثالثاً: ادلّه طبى و نجومى موافق با طول عمر است.(43)
در اينجا ملاصدرا(ره) به اين نكته مىپردازد كه علّت مرگ چيست و چرا يك انسان مىميرد؟
وى مىنويسد: دو نوع مرگ قابل تصورات: موات اخترامى و مدت طبيعى. «موت اخترامى» محلّ بحث نيست، چون علّت خارجى مرگ را ايجاد كرده است. امّا علّت «موت طبيعى» چه مىتواند باشد؟ گروهى گفتهاند! اعتدال رطوبت نفس، علّت حيات است؛ چون تمدد اعضا در صورتى است كه اعضالين باشند. اما اگر اين رطوبت به جفاف تبديل شد، اعضا رشد و نمو ندارند
»فلا جرم سيتمر النمومن اول الولادة الى الى اخر الوقت الذى تصلّبت الاعضا وجفّت فحينئذ تقف الناميه.»(44)
و جفاف رطوبت بدن را علّت موت طبيعى گفتهاند.
ملاصدرا اين نظر را در باب علّت مدت طبيعى نمىپذيرد و آن را نقد مىكند. از نظر وى: هر قوّهاى از قواى بدنى غايتى دارند كه نهايت آن محسوب مىشود. همين طور نفس انسانى قوّهاى است كه به فعليّت در مىآيد وقتى نفس به كمال فلسفى خود رسيد – داعم از مشقاوت و سعادت است – و فعليّت يافت، از اين نشأه و حيات منتقل به حيات ديگرى مىشود و مدت طبيعى عارض گردد. بر اين اساس علّت موت طبيعى، استكمال نفس است.
»فالنفس الانسانيه اذا خرجت من القوة الى الفعل اما فى السعادة العقليه الملكيه او فى الشقاوة الشيطانيه او السبيعه او اليهييه انتقلت عن هذه النشأة الى اخرى بالطبع و اذا ارتحلت عن البدن عرض الموت و هذا هو الاجل الطبيعى المشار اليه فى الكتاب الالهى (كل نفس ذائقه الموت) و هو غير الاجال الاختر اميه التى تحصل بعروض الاسباب الاتفاقيه.»(45)
بر اين اساس مىتوان گفت درباره حضرت مهدى – كه محفوظ الهى و پرده نشين غيبت و از آفات و ليات مصون است – موت اخترامى صدق نمىكند .
استكمال دائمى او نيز تا زمان ظهر و حيات، مانع از موت طبيعىاش هست و طول عمر آن حضرت هيچ مشكلى ندارد. البته نمىتوان اين را با بقينه اولياء و انبياء مقايسه كرد؛ جرا كه آنها به موت اخترامى از دنيا رفتهاند و روايت مامنا امام الامسموم او مقتول شاهد آن است.
2. فايده امام غايب
نكته ديگرى كه برخى به عنوان شبهه مطرح مىكنند، اين است كه فايده امام غايب چيست؟ آيا غيبت مفربه منافع امام نيست؛ امام كه دست مردم از دامان او كوتاه است، چه فايدهاى دارد؟
ملاصدرا(ره) دو پاسخ دقيق به اين شبهه مىدهد.
يكم. غرض اصلى از خلقت امام، هدايت رهبرى مردم نيست كه اگر اين، محقق نشد امام فاقد فايدهى خود گردد؛ بلكه هدف از خلقت اين موجودات اشرف، اين است كه آنان واسطه در فيضاند. غايت حقيقتى خلقت آنان، اين است كه وسايط در فيضاند و بقلم و هدايت مردم و استكمال نوع بشر، هدف عارضىات كه از قرار گرفتن آن وجودات در بين مردم، حاصل مىشود.
بر اين اساس فرقى ندارد كه امام “ظاهر مشهور” باشد يا “خامل مستور”، شناخت و تبعيّت مردم، بر هدف حقيقى و واقعى امام اثرى ندارد. سايه بتوان گفت: يكى از وجده تشبيه امام غايب به خورشيد پشت ابر، همين نكتهات كه بهرهگير مردم از نور خورشند، هدف عرضىات و نقش اصلى خورشيد، ثبات و محور بودن كل منظومه شمسىات و ابر ضررى به اين نقش نمىزند.
«ومما يجب ان يعلم ان الغايه والغرض من وجود الامام ليس مجرد حصول الائتمام حتى لو فرض امام لميرجع اليه احدّ من الناس لَفات الغرض من وجوده وكذا الركان خاملاً مستوراً غير ظاهر فانا قد اشرنا الى ان السبب والعله فى كون الارض لا تخلو عن حجه ماذا؟ فبذلك يندفع طعن جماعه من المخالفين على الاماميه با نهم قائلون بوجود امام قايم حى مده مديده من غير ان يعرف شخصه و يهتدى بنور تعليم وارث ده فما الفائده فى وجوده؟ وهذا لطعن غير وارد إصلا فان الغايه الحقيقيه فى وجود شى افرا على وارفع من تعلم الناس منه و مع ذلك يلزم وجوده كونه بحيث يكون هدى للناس ان اهتدوا به وامام عدم اهتدائم بنوره فليس من جهته عليهالسلام.»(46)
لازم است دانسته شود كه غرض از وجود امام، صرف اطاعت و پذيرى مردم نيست كه اگر آنها به امامى مراجعه نكردند يا امامى مستور بود، غرض وجودى او فوت شود. ما اشاره كرديم كه چرا زمين نبايد از حجت خالى باشد و به همان ريس، اشكال و طعن لفان شيعه – مىگويند فايده امام غايب چيست – دفع مىشود، غايت حقيقى و اصلى امام، چيزى غير از اهتدا و تعلّم مردم است. البته در صورت فوات و اراده مردم، اهتدا حاصل مىشود؛ امّا هدايت مردم غرض عارض وجود امام است.
بر اين اساس هدف خلقت امام، هدايت خلق نيست؛ چرا كه «المال لايتفت الى السافل»(47) و «كون البنى والامام حجه لنحلق عارضه». اين نتيجهاى است كه ملاصدرا از حديث معروف كميل زياد، استنباط مىكند و مىگويد:
«ان هذا القائم بحجه الله لايجب ان يكون ظاهراً مشهوراً كمولانا اميرالمؤمنين فى ايام تمكّنه من الخلافه الظاهرة بل ربما يكون خاملاً مستوراً كهو قبل ذلك الوقت و كاولاده المعصومن سيما القائم المنتظر(عج) امامت الهادى.»(48)
خلاصه آنكه هدف اصلى امام، چيزى فراتر از هدايت مردم است و آن حفظ نظام هستى به وجود شريف او است و اگر مردم به امام مراجعه نكردند، غرض و نائره عرضى امام، تحت الشعاع قرار مىگيرد روشن است كه حتى علّت اين محروميّت هم خود مردماند؛ نه امام: «امام عدم اهتدائهم بنوره فليس من جهته)عليهالسّلام.»(49)
فايده اصلى امام غايب با امام حاضر، فرقى نمىكند و اصولاً اين پرسش (فايده امام غايب چيست؟) حاكى از عدم درك صحيح، معناى حجت است.
دوّم. فوايد امام منحصر و محصور به ديدن او نسبت و فوايد زيادى، بدون رؤيت او مىتواند نصيب جامعه دينى گردد، معرفت امام و تصديق به وجودش و اعتراف به خلافت الهى او، فوايد كثيرى را متوجه مؤمنان مىكند و فايده منحصر در مشاهدهى او نيست. ما در تاريخ شاهديم كه كسانى در عهد رسولالله(صلىاللّهُ عليه وآله وسلّم) بودند، وجود آن حضرت را تصديق كردند، به او ايمان آوردند و به مشاهده و يارت آن حضرت نايل نشدند؛ امّا به درجات رفيعى از ايمان رسيدند، همچون اويس قرنى كه حضرت رسول را نديد؛ ولى با تصديق و اعتراف به رسالتش، به فوايد زيادى دست يافت. از اين رو فايده امام، منحصر در مشاهده او نيست و امام غايب فايده دارد.
«واسقط من ذلك تشفيعهم على الفرقه الاماميه بان اى ثمرة فى وجود امام لايمكن التوصل اليه واخذ المسايل الدينيه منه؟ فان مجرد المعرفه بامامته و رياسته و التصديق بوجوده و رسالته كان مؤمنا حقا وان لم يره مشاهدة كاويس القرنى، فهكذا هيهنا.»(50)
پينوشت:
1) ملاصدرا، شرح اصول كافى، ج 2، ص 506 (موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى.)
2) همان، ص 507.
3) ابنسينا، الاشارات و التنبيهات، ج 3، ص 15.
4) به نقل از: حواشى آيت الله حسنزاده آملى بر شرح منظومه سبزوارى، ج 2، ص 431.
5) همان، ص 431.
6) شرح اصول كافى، ج 2، ص 502.
7) شرح اصول كافى، ج 1، ص 253.
8) همان.
9) ملاصدرا، الاسفار، ج 7، ص 244.
10) شرح اصول كفاى، ج 2، ص 504.
11) به نظر مىرسد ممكن اشرف كه واسطه براى ايجاد اخس مىشود بايد حدوثاً هم اشرف باشد، در حالى كه نظر ملاصدرا اين است كه همه انسانها حدوثاً مماشاند؛ اما در بقا و استمرار به انواع مختلف تقسيم مىگردند و نوع ائمه و انبيا و استمرار و بقا از بقيه انواع ممتاز مىگردد لذا باز هم به نظر مىرسد اشكل فوق وارد باشد. امّا طبق نظر فخر رازى – كه قايل به تعدد و تنوّع انواع انسانى حدوثاً مىباشد و اصولاً انسان را حدوثاً و بقاء جنس مىداند نو نوع – مىتوان اين مشكل را حل نمود. (فخررازى المطالب العايه، ج 8.)
12) حاشيه بر شرح منظومه سبزوارى، ج 2، ص 730.
13) شرح اصول كافى، ج 2، ص 468.
14) همان.
15) همان، ص 390.
16) حديد، آية 127.
17) ملاصدرا، تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص 298.
18) شرح اصول كافى، ج 2، ص 465.
19) تفسير القرآن الكريم، ح 6، ص 298.
20) همان، ص 300.
21) همان.
22) شرح اصول كافى، ج 2، ص 463.
23) شرح اصول كافى، ج 2، ص 463.
24) على عابدى شاهرودى، مقدّمه بر شرح اصول كافى ملاصدرا.
25) كشف المراد.
26) نهج البلاغه.
27) شرح اصول كافى، ج 2، ص 424.
28) همان، ص 464.
29) همان، ص 516.
30) همان، ص 543.
31) همان، ص 523.
32) اصول كافى، ج
33) تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص 302.
34) همان، ص 301.
35) مقدمه بر شرح اصول كافى ملاصدرا، ص 23.
36) شرح اصول كافى، ج 2، ص 45.
37) همان.
38) ملاصدرا، الشواهد الربوبيه؛ مشهد پنجم؛ اشراق نهم.
39) شرح اصول كافى، ج 2، ص 424.
40) همان، ص 612.
41) همان، ص 301.
42) همان، ص 529.
43) تفسير القرآن الكريم، ج 6، ص 301.
44) الاسفار، ج 8، ص 97.
45) الاسفار، ج 8، ص 107.
46) شرح اصول كافى، ج 2، ص 507.
47) شرح اصول كافى، ج 2،ؤ ص 464.
48) تفسير القرآن الكريم؛ ج 6، ص 300.
49) شرح اصول كافى، ج 2، ص 507.
50) تغيير القرآن الكريم، ج 6، ص 301.
برگرفته از سايت :المهدويه