خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده حیدر فتاحی است:
بعد از انجام کارهای شخصی، سربازان عراقی سوت صبحانه را می زدند. مسئولین غذای روزانه، ظرف غذا را برمی داشتند باز درصف می ایستادند. حدود دویست و چهل نفر مسئول غذا وجود داشت. بعد از صرف صبحانه، به محوطه ی اردوگاه جهت قدم زدن یا انجام کارهای شخصی خود می رفتند، مانند هنر سنگ سابی یا حکاکی روی سنگ به وسیله ی یک سوزن که داخل محفظه ی جلد خودکار حرارت می دادند و محکم می شد و با آن روی سنگ مطالب یا تصویری حکاکی می کردند.
عده ای هم به نرمش و ورزش و جمعی هم به باغبانی مشغول می شدند. تعدادی از دوستان هم در داخل حمام ها به حرکات رزمی مشغول می شدند. این کار دور از دید عراقی ها انجام می شد. چون که عراقی ها نرمش یا تمرین حرکات رزمی را ممنوع اعلام کرده بودند و اگر کسی را در این وضع می دیدند، او را به اطاق شکنجه می بردند و او را فلک می کردند. خیلی از دوستان هم به حفظ کلمات قرآن و قرائت قرآن مشغول می شدند. اگر سربازان عراقی کسی را می دیدند که در حال قرائت قرآن است، او را تنبیه می کردند. این کار هم ممنوع بود.
عراقی ها تحت هیچ شرایطی اجازه برای برپایی نمازجماعت نمی دادند. از برگزاری نماز جماعت بسیار وحشت می کردند. حتی از دعای کمیل و یا نماز شب به سختی جلوگیری می کردند. به خاطر عشق و علاقه و هوش و ذکاوت زیاد بچه ها خیلی هایشان حافظ قرآن شدند و بسیاری از برادران قرآن را بسیار زیبا قرائت می کردند.
آن همه سختگیری عراقی ها، نتوانست مانع از عشق و علاقه ی بچه ها نسبت به انجام تکالیف مذهبی بشود. صدام حسین مدام در رادیو تلویزیون و جراید اعلام می کرد که ما مسلمان هستیم و با اسرای ایرانی با مسالمت رفتار می کنیم؛ در صورتی که این یک دروغ محض بود. بارها اسرا را به خاطر برگزاری نماز جماعت و دعای کمیل و حتی خواندن نماز شب دسته جمعی شکنجه دادند.
این رفتار مسالمت آمیز صدام بود که با اسرا داشتند اما آنها غافل از این بودند که عظمت و بزرگی خداوند به حدی است که از صدای راه رفتن پای مورچه با اطلاع است. اعمال هیچ انسانی در مقابل خداوند پوشیده نخواهد بود. اکنون صدام به سزای اعمالش رسیده است. به عظمت و بزرگی خداوند!
منبع : بسیج پرس