نسلی شبیه امام
الناس بامرائهم اشبه من آبائهم: شباهت مردم به امیران و حاکمانشان بیشتر از شباهت آنها به پدرانشان است؛ تحقق این روایت زیبا را می توان در دأب، منش، سلوک و مرام نسل انقلاب به مشاهده نشست؛ علامه جوادی آملی چه دقیق می فرماید که ظاهر مردم، باطن مسئولین است و جالب آنکه منش و ممشای مردم ما در همه سالهای مبارزه و انقلابی گری تا امروز حکایت از باطن مصفّای رهبر کبیر انقلاب و جانشین او رهبر حکیم انقلاب دارد. اگر مردم ما در آزمون تنگه احد غنیمت و امتحان فریب نیزه صفین روسفیدند به خاطر آنست که از کوزه رفتار مدیریتی رأس نظام جز صدق، صفا، خلوص و فتوت بیرون نمی تراود و در همه این پیچ و خم ها، شادی و غم ها، فراز و فرودها و قیام و قعودهای قبل، حین و بعد از انقلاب چشم و دل مردم به چشم و دل رهبرشان گره خورده است. عشق به امام خمینی برای نسل انقلاب – چه نسل اول و دوم و چه نسل سومش – به مثابه هوا و به منزله اکسیژن بوده است. برای نفس کشیدن، زنده ماندن و زندگی کردن به این هوای پاک و اکسیژن با همه وجود نیازمندیم؛ استمرار زندگی مادی و معنوی همه این نسلها در گرو تنفس مستمر و دم و بازدم این عشق است. هوایی که اگر به قلبِ اندیشه، مغزِ فکر و ریه تئوریک ما نرسد لاجرم نمی مانیم.
تعهد به خط امام خمینی نیز به منزله آب گوارا و نوشیدنی دلچسبی است که مایه حیات فکری، فرهنگی و سیاسی همه این نسلهاست. و جعلنا من الماء کل شیء حیّ. فقط از کاه، کوه ساختن نشان هوچیگری نیست آن کس که از کوه، کاه می سازد نیز شیادی می کند. انکار رمز حیات و بقای این ملت انکار کوه و پناه آوردگانِ به کوه است. انکار علت مبقیه نظام اسلامی شیّادی است.
رزمایش سیاسی – فکری پیر انقلابی
«معمولا» انقلاب های دنیا را عده ای از رهبران رقم می زنند ، عده دیگر آن را تفسیر می کنند و دسته دیگر برای اهداف انقلاب، نهاد سازی می کنند. همانطور که انقلاب اسلامی بهمن ۵۷ ،با قاعده ای برخلافِ بسیاری از «معمولا» های تاریخی- سیاسی رقم خورد ، از این منظر هم یک «خرق عادت سیاسی» بود و «خلق کننده عرف انقلابی» مجزّایی شد. امام خمینی در انقلاب اسلامی هم در مقام بنیانگذار ظاهر شدند و هم جایگاه ایدئولوگ، مفسر و استراتژیست را بر عهده داشتند و هم با اقدامات یک سال آخر عمر شریفشان، معماری «نهاد» انقلاب را طراحی نمودند و این نهادسازی را متناسب آرمانها و اهداف انقلاب مقدمه تمدن سازی قرار دادند. تعبیه نمودن اهداف انقلابی در بطن ساختارهای نهادی ، از پیچیده ترین و ابهام زا ترین مراحل نظام اسلامی بود که حضرت امام(ره) برای فردای پس از خود ، پی ریزی نمودند. امام (ره) به مدد دید فقهی – فلسفی عمیق خود و با توجه به عنصر زمان و مکان و مقتضیات جامعه ، شاکله نظم و نظام پس از خود را تعیین نمودند . اقدامات شجاعانه حضرت امام(ره) از بهار ۶۷ تا بهار ۶۸ به مثابه یک گرد و خاک سیاسی – معرفتی بود که گستره نفوذ آن از کهکشان فکری کشور ایران تا عمق سپهر سیاسی دنیا را می پیمود. مسائلی چون نامه به گورباچف، فتوای قتل سلمان رشدی ملعون، موافقت با انشعابات سیاسی(جدایی مجمع روحانیون از مجمع روحانیت)، پذیرفتن قطع نامه ۵۹۸ ، عزل منتظری ، بازنگری قانون اساسی ، منشور روحانیت و گشودن باب ابداع و شجاعت دراجتهاد براساس مقتضیات زمان( نظیر فتوای شطرنج) از جمله مواردی بود که آرایش سیاسی- معرفتی جدیدی را در نظام اسلامی رقم زد. امام(ره) هشتاد و چند ساله به سان یک انقلابی جوان و پرتحرک به میدان آمده بود و پشتوانه تشخیص صائب دینی و تجربه طولانی سیاسی خود را با شجاعت خرج امور «دقیقه» حکومت داری فردای پس از خود می نمود. رزمایش سیاسی – فکری آن پیرانقلابی ، آرایش جدیدی برای نهاد حکومت رقم زد و نهاد حکومت را آماده ماموریت اصلی انقلاب یعنی تمدن سازی اسلامی ساخت. در واقع اوج نبوغ مدیریتی امام را در همین شیوه نهادسازی معطوف به تمدن سازی می توان یافت.
پیر ما با اطمینان به فردا می نگرد
امام خمینی پس از نود سال ناآرامی آمیخته با رنج، مبارزه، اندوه و بحران، سرانجام با «قلب شاد، دل آرام و ضمیر امیدوار» به سفر واپسین رفت. گویی که این «روح»، چنان که به هنگام زندگی، در هنگامه مرگش نیز جامع جمیع اضداد بود: او از یک سو برای فرهیختگان پیرامونش از غوامض فقه و اصول و حکمت و عرفان می گفت و از سوی دیگر غصّه عوام النّاس را می خورد که پیراهن تقوایشان چرک نشود؛ او همان گاه که به قاطعیت نص فقهی می نگریست، فلسفه ورزی نیز می کرد و یکدندگی بوعلی را به ضیافت رواداری محی الدین می برد. در شور و غوغای برآمده از حکومت و سیاست، از «تقوی اللّه» می گفت و به آرامش فرا می خواند، امّا در لحظه تصمیم نیز حتی با دوستان سابق خود بی تعارف بود.
مردم، که سال های سال فقط «رعیت» به حساب آمده بودند، حالا پیش روی خود کسی را می دیدند که در بالا نمی نشست و فقط دستور نمی داد و اطاعت نمی خواست، امّا آن قدر عزیز بود که بی گفت و گو، ملتی را برای شهادت بسیج کند. رهبران ملّت ساز، که به تحقق آرمان های انقلابی خود می اندیشیده اند، با احساس ها، عاطفه ها و وابستگی های نژادی مردم خود سخن می گفته اند، اما مردم ما به «جان» مجذوب امام می شدند؛ چرا که او با «روح» مردم سخن می گفت، با تمامت وجود آنها و با «خویشتن» آنها. او رهبر تاریخ ساز و تمدن ساز این ملت بود.
امام خمینی، همان «آقا»، «آیت الله العظمی»، «امام» ، «رهبر مذهبی ایران» و «فقیه و فیلسوف و عارف وشاعر» بود، و نه هیچ یک از این ها به تنهایی. سیاست ورزی او نیز آمیزه ای از همین کثرت هاست. اگرچه سیاست، حرفه ی امام نبود، اما او سیاستمداری توانا و حرفه ای بود مانند تمام سیاست پیشگان، با این فرق انکارنشدنی که «گفتمان سیاسی» او نه به حزب متبوعش وابستگی داشت که یکی از دو «اقتصاد» یا «سیاست» را سرلوحه کار قرار دهد. او جریان سیال انقلاب را نه به تالاب سیاست ورزی لیبرالیستی هدایت کرد و نه به مرداب اقتصادورزی سوسیالیستی. کشتی او در رودخانه اسلام ناب محمدی به اقیانوس تمدن مهدوی و عاشورایی می پیوست. او فقه و عرفان، سیاست ومذهب، مهربانی و صلابت، کوبندگی و نرمش، فرمان و تسامح را به سان منش، روش، هدف و وسیله ای برای «فراگفتمان» تجربه نشده خود به کار می گرفت. کدام اهل سیاست وقتی برای سیاست پیشه دیگر پیام می فرستد، برای او از ماوراء طبیعت می گوید؟ کدام اهل سیاست در نامه وداعش، از مردم به خاطر«قصور و تقصیر در انجام وظیفه» عذر می خواهد؟ در مرگ کدام اهل سیاست میلیون ها میلیون به تشییع تن او می آیند و صمیمانه می گریند؟ …. سیاستمدارانِ«سیاست پیشه» وقتی خود را در پایان را ه می بینند، اگرچه از دیروز خود احساس افتخار می کنند، اما از فردا بیمناکند و آن بحران ها و پریشانی ها را تا دم مرگ نیز با خود دارند، اما سیاستمدار ما با اطمینان به فردا می نگرد؛ با قلبی شاد، دلی آرام و ضمیری امیدوار.
از انقلاب به نهاد، از نهاد به تمدن
هنگامی که در نیمه شب سیزدهم خرداد، هق هق گریه سید احمد خمینی به تمام کسانی که از ورای مونیتورهای مداربسته ناظر آخرین لحظات زندگی بیمار مخصوص بیمارستان بقیه الله بودند فهماند که رهبر انقلابی آنان دیگر در میانشان نیست، بسیاری از مردمان هیچ تصوری از فردای بدون «امام» نداشتند.
فردا، بدون«امام» چگونه خواهد بود؟ این دغدغه ی عمومی البته پر بی راه نبود. امام خمینی بیش از یک دهه، رهبری فراکاریزماتیک کشور را بر عهده داشت و در بسیاری مواقع بن بست های سیاسی، نظامی و حتی اجتماعی مدیریت کشور را یک تنه پشت سرگذاشته بود. انقلابی گری، مشخص ترین ویژگی رهبری ده ساله امام بود و اگر فکری به حال سیستم آینده نمی شد، انقلابی گری در شخص محدود می ماند و امتداد نمی یافت. فقدان تجربه در تشکیل حکومت اسلامی و عدم تکوین روش های نهادینه اعم از فقهی و قانونی باعث می شد که امام(ره) با اتکا به روش های انقلابی گره های فروبسته نظام سیاسی را با دست خویش باز کند. اما گذشت یک دهه راه را برای ایجاد یک نظام نهادینه اسلامی باز می کرد.ابتدا به نظر می رسید که نظامی که یک دهه زیر سایه رهبری فرهمند اداره شده است راه رسیدن به رهبری نهادی را به سختی خواهد پیمود.
چنین تصویری، عمومی ترین تصور بود. هم آنانی که از وحشت فردای بدون «امام» برسر می کوبیدند و هم آنانی که فوت رهبر را مساوی با پایان نظام می دانستند در این داستان همداستان بودند.
اما نگاهی دقیق به حوادث سال ۶۷ گواه آن است که پیش از هرکس، رهبر خردمند و فرهمند، سرشت و سرنوشت نظام انقلابی را پیش بینی کرده بود. خوانش حوادث سال ۶۷ تا پایان بهار ۶۸ نشان می دهد که چگونه امام راه را برای نهادسازی گشوده است و چگونه مفاهیم متعالی دینی را درقالبهای مدیریتی نظام گنجانده است.
۱٫ مهم ترین نهادی که از قِبَل اقدامات یک ساله امام گسترش یافت نهاد ولایت فقیه بود؛ ولایت فقیه به مثابه مکان تجمیع دو نهاد دین و سیاست در هر دوسو گسترش یافت.
در تمام سال های بعد از انقلاب فقه به فلسفه عملی حکومت تبدیل شده و ولی فقیه در وارد کردن عنصر زمان و مکان در اجتهاد باب جدیدی را در حکومت فقهی گشوده بود اما در سال پایانی و صدور حکم اعدام سلمان رشدی و نامه به گورباچوف، امام نشان می دهد که دست ولی فقیه تا نهایت سیاست خارجی باز است. از این لحاظ صدور حکم سلمان رشدی نمونه ای یگانه است. نه تنها از موضعی کاملاً مذهبی در سیاست خارجی دخالت شد که از امکانات جاری حکومت و دولت در راه پیشبرد فتوای مذهبی استفاده گردید.
۲٫ بررسی وقایع بهار ۶۷ و بهار ۶۸ که منتهی به انتشار منشور روحانیت و عزل قائم مقام رهبری شد نشان می دهد که از نظر امام(ره) در راه نهادسازی و نهادمندی فردای ایران، روحانیت ناگزیر از نهادینه شدن در قالب های حکومتی و سیاسی است. منشور روحانیت مانیفست و راهنمای ورود نهادمند روحانیت به عرصه سیاسی است. عزل قائم مقام رهبری نشان داد که چنین وضعیتی مقتضیاتی دارد که هرکس که قادر به برآوردن آن نیست ناگزیر از برکناری و کناره جویی است.
۳٫ تلاش های امام در سال آخر تنها به نهادسازی ختم نمی شود. این گونه امام در پی آن است که فضای سیاسی پس از خود را سازمان دهی کند. نظام نهادی از لحاظ سیاسی مقتضیاتی دارد که تنها از دل نظام رقابتی وحضور گروه های مختلف برآورده می شود. اینجاست که امام با صدور اجازه تشکیل مجمع روحانیون مبارز سایه اقتدار ولایت فقیه را تا سپهر جامعه سیاسی گسترش می دهد و به تنهایی مسئولیت نهادمندی سامانه سیاسی را برعهده می گیرد.
اقدامات امام، همه تاریخ ماست
تاریخ انقلاب اسلامی ایران، شاید فشرده ترین و پرحادثه ترین روزگاران در همه ادوار این سرزمین بوده باشد. خاصه یک دهه نخست آن، از فرجام سلطنت تا سرانجام جنگ تحمیلی. آندره مالرو درباره اروپا در جنگ دوم جهانی می گوید:«تاریخ همچون تانکی از روی سر ما می گذشت.» این عبارت، بی هیچ کاست و فرودی درباره ایران دهه شصت نیز توصیفی روا و تطبیقی کامل است که ثقل خردکننده اوضاع را به خوبی نشان می دهد. در دهه ۱۳۶۰، همه سال ها عجیب و افسانه وار می گذشت، اما دو سال بسیار شگفت انگیز، با حوادثی فراتر از دهه ها وجود دارد، یکی سال ۱۳۶۰ و دوم سراسر ۱۳۶۷ تا پایان بهار واپسینش.
درباره سال ۶۰- آن سال عجیب که سرنوشت بسیاری از جریان های سیاسی درعرصه منازعات خونینی رقم زده شد و سرشت همگان همچون آیینه ای در برابر دیدگان مردم قرار گرفت-سخن بسیار رفته است، اما سال ۱۳۶۷، هنوز درحیطه شناخت و درک و داوری معاصران قرار نگرفته است . شاید تا این زمان، هنوز چنان از آن دور نشده ایم که بتوانیم در زمره «تاریخ» اش قلمداد کنیم. و باز هم شاید این نکته درست باشد که برای درک تاریخی از یک پدیده یا یک رخداد، می باید یک نسل-حداقل- شکیبایی ورزید. به عبارت دیگر، به امتداد یک نسل باید از آن فاصله گرفت تا در ترازوی قضاوت بتوان آن را در معرض سنجش نهاد.
اقتضائات رهبر دوم؛ ماجرای موسی و هارون
حضرت موسی به هنگام برگزیده شدن از جانب حق و در اولین مأموریت خود از خدای جل و علی درخواست نمود تا هارون برادرش را نیز همراه خود او به این مأموریت گسیل نماید تا بار سنگین مواجهه با طاغوت را باهم بر دوش بکشند. استدلال موسی آن بود که هارون فصیحتر از من است و میتواند به خوبی عهدهداری جانشینی مرا بکند.
هارون در تمام برهه ها همراه موسی بوده و او را یاری میکرد، از مقابله با فرعون گرفته تا کوچاندن قوم لجوج یهود و تا تشکیل حکومت جهانی موسوی. موسی به قوم خویش بارها وصیت کرده بود که هارون را به عنوان جانشین و وزیر و جایگزین خود در مواقع غیبت و یا پس از خود منصوب میکنم و پیروی از او همچون پیروی از من است. کلیم الله اما در برهه هایی از هر سال به شوق مناجات با رب العالمین قوم خود را که بسیار به آنان شفیق و مهربان بود تنها می گذاشت و به کوه طور عزیمت میکرد. قوم موسی اما با آنکه آن همه تعاریف هارون را شنیده بود، قدرت مدیریت او را از نزدیک لمس نموده و تأکیدات موسی نسبت به هارون را دیده بود اما با هارون رفتاری سوای رفتار با موسی داشت. قرآن در این باره میفرماید: «و لقد قال لهم هارون من قبل یا قوم انما فتنتم به و ان ربکم الرحمن فاتبعونی و اطیعوا امری» اما قوم او در پاسخ گفتند: «قالو لن نبرح علیه عاکفین حتی یرجع الینا موسی» چنین بود که این قوم ارشادات هارون را نپذیرفته و دچار فتنه سامری شد. موسی پس از بازگشت از میقات به اعتراض به برادر پرداخت و خطاب به او گفت:« قال یا هارون ما منعک اذ رایتهم ضلوا الا تتبعن، افعصیت امری قال یابن ام لا تاخد بلحیتی و لا براسی انی خشیت ان تقول فرقت بین بنی اسرائیل و لم ترقب قولی» مشکل در آنجا بود که قوم موسی دین را از دستان موسی گرفته و ظرفیت باز تولید نگاه به ولی را در غیر از موسی نداشت. گمان میکرد که اگر ولی ای که با او انقلاب کرده، طاغوت را در نیل مستغرق کرده و با او حکومت جهانی تشکیل داده است از میان برود و یا به غیبت فرود رود، دین او نیز به همراه او دفن شده و نابود می شود. قوم بنی اسرائیل رهبر اول خود را پذیرفت اما در انتقال این رهبری به رهبر دوم دچار اعوجاج و ایستایی شد.
مشکلات امیرالمومنین بعد از رسول خدا
این مصیبت در جریان تاریخ صدر اسلام با ابعاد پیچیده تری تکرار شد. توده های مردم در زمان رسول الله(ص) آنچنان عشق و علاقه به پیامبر رحمت نثار میکردند که قطرهای از آب وضوی آن پیامبر الهی از صورت مبارک شان جاری نمیشد مگر آنکه مردم آن را به عنوان تبرک برای خود برمیگرفتند. این مردم نیز همچون قوم موسی، تاکیدات رسول گرامی اسلام پیرامون امیرالمومنین را بارها و بارها شنیده بودند که «انت منی بمنزلت هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی» اما در هنگامی که در جنگ احد شایعه شهادت رسول خدا را شنیدند، بر خود لرزیدند و کار دین خدا را تمام شده دانستند.این چنین بود که قرآن کریم فرمود: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضرالله شیئا و سیجزی الله الشاکرین».
این عدم ظرفیت و درک رهبر دوم از سوی مردم برای پیشبرد دین علاوه بر آن بود که در عهد پس از رسول الله(ص) مدعیان زیادی – علیرغم عدم صلاحیت و توان لازم راهبری امت – چشم به جایگاه الهی رسول الله(ص) دوخته و به امیرالمومنین(ع) رشک می ورزیدند. امت نیز گرچه پیامبر اسلام را پذیرفتند و دستورات او را در زمان حیات ایشان اجرا میکردند اما در این انتقال رهبری، دچار ظاهربینی، کوتهنگری و اشتباه شدند.
کسانی در جامعه پیدا شدند که خود را همتراز و هم عرض امیرالمومنین پنداشتند و برخلاف آنکه تأکیدات مکرر پیامبر مبنی بر صلاحیتهای بی بدیل علی بن ابیطالب(ع) را شنیده بوده و خود نیز بر آن واقف بودند اما حب دنیا و مقام باعث شد که با امیرالمومنین(ع) کاری کرد که مدت ۲۵ سال، جانشین رسول خدا(ص) خانهنشین شد.
این خواص مردود که علی القاعده میبایست س خن رسول الله را بر چشم نهاده و به رهبریت علی بن ابیطالب تمکین کرده و او را یاری مینمودند خود را «یکی» در مقابل «علی» فرض کرده و حاضر به پذیرش امامت او نشدند.
حتی پس از ۲۵ سال خانه نشینی علی، در حالیکه بسیاری از فحول و کبار صحابه از میان رفته بودند برخی باقی ماندگان آنان همچون طلحه و زبیر میخواستند بیعت خود با علی(ع) را مشروط سازند؛ مشروط به آنکه سهم آنان در این قدرت حفظ شده و آن هنگام که امیرالمومنین(ع) آنان را به تمکین بیچون و چرا و غیر مشروط خود فراخواند، نکث بیعت با علی(ع) کرده و در مقابل او شمشیر کشیدند. این از سختیهای رهبران دوم است که پس از رهبری اول با طیف هایی از مردم روبرو شوند که قدرت تمیز عدم فاصله میان رهبر اول و دوم را نداشته و از سوی دیگر این مردم توسط خواص مردودی که خود را همردیف رهبری دوم میدانند به عصیان و نافرمانی و پیمان شکنی تشویق میشوند. همچنین است در زمان رهبری دوم، هنگامی که علی القاعده تفسیر و تبیین و تعیین خط مشی حرکت کلی جامعه از سوی او به مردم ارائه شده و مردم نیز از آن تبعیت نمایند، خواص مردودی که علی القاعده از نسل اول انقلابیون هستند به دلیل رشک بری نسبت به رهبری جامعه، تفسیر و تبیین و خط مشیای خود ساخته و معارض با خط مشی مشخص شده رهبری جامعه به مردم ارائه نموده و حتی با تبدیل، تأویل و تاریخ سازی خود در اذهان عمومی، اعوجاج، نافرمانی و عصیان نسبت به ولایت را تئوریزه و توجیه تراشی میکنند. این مشکل سبب میشود تا دست رهبری دوم بر خلاف رهبری اول بسته شده و اعمال ولایت، سخت و ثقیل گردد. همچنین است که بدلیل آنکه این افراد از قدرت نفوذ، کبرسن، اعتبار و رتبه بالای اجتماعی و سیاسی و شأنیت همراهی با رهبری اول برخوردارند، نه میتوان با آنان برخورد سخت و خشن اعمال و راه را برای ادامه فتنه گری آنان بر بست و نه میتوان بر اقدامات خلاف آنان چشم پوشید.
مشکلات دیگر رهبران دوم نیز که از همین موارد پیش گفته نشأت میگیرد، فراگیر شدن و پدید آمدن مسئله نفاق ودورویی در زمان این رهبران است؛ چرا که مواجهه رهبران اول، مواجهه و هدایت جامعه برای مقابله با دشمن خارجی، صریح و «رو» با پدیده انقلاب است. اما با گذشت زمان، مواجهه رهبران دوم با دوستان گذشته و منافقان امروزی است که همان اهداف دشمن صریح را در قالب درونی جامعه پیاده میسازند. به بیان روایات مبارزه با تنزیل و مبارزه با تاویل تفاوت اصلی این دو نوع مبارزه است.
دراین میان اما یکی دیگر از مصائب رهبران دوم گذشت طبیعی زمان پیدایش و حدوث انقلاب اسلامی و فاصله از روزهای داغ انقلاب است. چرا که در زمان حدوث هر انقلاب، جماعتی از سرِ همراهی با جریان عمومی مردم وارد پروسه انقلاب شدهاند، این عده پس از مدتی درمی یابند که این انقلاب در جهت منافع آنان نبوده و از این رو با اصل انقلاب زاویه پیدا میکنند. عده ای دیگر نیز از پیگیری آرمانها خسته شده، روحیه محافظه کاری در آنان رسوخ یافته و از ادامه دادن مسیر انقلاب «پشیمان» میشوند. عده ای نیز افزایش صدمات متحمل شده خود در دوران انقلاب را تاب نیاورده و گذشته خود را نفی میکنند. بدین ترتیب، نسل اول هوادار انقلاب در زمان رهبران دوم کاهش یافته و چالش جدید این رهبران، انتقال ارزشهای انقلابی به نسلهای دوم به بعد خواهد بود.
می توان ادله متعددی را یافت که اثبات کننده این حقیقت باشد که مصائب دوران رهبران دوم اگر بیشتر از مصائب رهبران اولیه نباشد به یقین کمتر از آن نیست. در جمهوری اسلامی ایران نیز این سختی ها البته در مقیاس خاص انقلاب، بروز و ظهور یافته است. گرچه قاطبه مردم به خوبی ظرفیت نگاه به ولی دوم و ادامه دادن آرمان انقلاب اسلامی با او را از خود نشان داده و انصافا نیز بایستی گفت که اقتدار و قدرتِ مدیریت، صبر، مدارا و تدابیر رهبر معظم انقلاب اسلامی آنچنان فضا را پر کرده که هیچگونه خلائی از ناحیه فقدان امام راحل در مدیریت استراتژیک، راهبردی و کلان و خرد جامعه پیچیده و متکثر ما احساس نشده است؛ اما فقط توجه به یک نکته ظریف کافی است که هوشمندی و درایت رهبر انقلاب را به تحسین نشست: تفاوتِ دولتهای بعد از امام یعنی دولتهای آقایان هاشمی، خاتمی، احمدی نژاد و روحانی از حیث شیوه مدیریتی و مشرب و سلوک اجرائی بر همگان روشن است. با همه این تفاوت ها، رهبری حکیم انقلاب ظرفیت همه این دولتها را در مسیر آرمانهای انقلاب به جریان انداخته است. در خانه اگر کس است یک حرف بس است.
وقتی «امت» تحلیل داشته باشد، «امام» تحمیل را نمیپذیرد. پدر پیر ما وقتی پرچم را به دست این پیر برنا می سپرد احراز کرده بود صلابت مؤمنانه چون کوهش را که گفت: «من با دلی آرام و قلبی مطمئن…….»
به قلم علیرضا معاف ؛ سردبیر هفته نامه ۹ دی