به نام خدا
در سالهاي اخير، از زندگي حضرت مهدي عجل الله فرجه و فرزندان ايشان در جزيره خضرا صحبتهايي شده است. لطفاً درباره اين ادعا توضيح دهيد!
تاريخ پر فراز و فرود اسلام، همواره در خود باورها و افکاري را ديده است که گاهی جای خرسندی و ديگر زمان، جای بسی نگرانی بوده است. اگر چه انديشوران بزرگ مدرسة اهل بيت علیهم السلام همواره تلاش كردهاند تا با روشن گريهاي خود، غبار نگراني از چهرة پيروان امامان معصوم علیهم السلام برگيرند، همواره دستهايی ـ از روی غفلت و يا عمد ـ بر اين نگرانی افزودهاند.
از آنجايي که اغلب آموزههای دينی برگرفته از سخنان نورانی پيشوايان معصوم است، کساني به دنبال آن بودهاند تا اين زلال ارجمند را به پيرايههايي آلوده سازند، و در برابر، کم نبودند بزرگانی که سعي بر نگهبانی از اين ميراث گران سنگ کردهاند.
دروغ آفرينی، وارونه سازی، و تحريف، به انگيزههای گوناگون، حرکتی تأسف بار در فرهنگ اسلامی است که پيشينهای بسيار کهن دارد.
از اين رو پالايش منابع روايی به عنوان کاری بسیار ارزشمند، از مهمترين دغدغههای بزرگان دين بوده، و هست. بخشی از اين پالايش مربوط به حکايتهايي است که به انگيزههاي مختلفی به اين منابع ارزش مند راه يافتهاند.
موضوعاهای مربوط به حضرت مهدی عجل الله فرجه به دليلهايي، همواره مورد اين هجوم بوده است.
محل زندگی حضرت مهدی عجل الله فرجه در دوران غيبت ـ يکی از بحثهای مهم و قابل توجه ـ از عرصههايي بوده که از اينگونه خيال پردازیها مصون نبوده است.
داستان «جزيرة خضرا» از داستانهايي است كه در زمينة محل زندگی آن حضرت، در پارهای متون اسلامی وجود دارد و لازم است دربارة آن بحث شود.
البته دربارة نقد اين داستان در سالهای اخير، آثار ارزش مندي از طرف دانشوران شيعه ـ پاسداران مرزهاي اعتقادی مردم ـ در دسترس قرار گرفته، که هر يک در نوع خود قابل استفاده و ستايش است[1].
به نظر میرسد در بين منابع موجود، نخستين اثری که به نقل داستان جزيرة خضرا پرداخته بحار الانوار[2] است. پس از ايشان مرحوم محدث نوری در کتابهای خود[3] در کنار نقل حکاياتی از اين دست، به نقل اين داستان و مانند آن مبادرت کرده است.
نخست لازم است به چکيده اين داستان که به دو داستان برميگردد اشاره کنيم.
داستان نخست:
علامه مجلسی در بحارالانوار در بابی با عنوان «نادر فی ذکر من رآه علیه السلام فی الغيبة الکبری قريباً من زماننا» ـ فقط به خاطر اين که مشتمل بر ديدار با آن حضرت و نيز رخدادهای عجيب و غريب است ـ به نقل آن پرداخته, مینويسد: «رسالهای يافتم مشهور به داستان جزيرة خضرا… و چون آن را در كتابهای روايی معتبري نديدم، آن را در فصل جداگانهای آوردم.»
چکيده رسالهای که ايشان يافته چنين است: «بسم الله الرحمن الرحيم … نوشتهاي يافتم به خط شيخ فاضل عالم عامل «فضل بن يحييبن علي طيبي کوفي» که متن آن چنين است:
… من در سال 699 قمري در كربلا از دو نفر، داستانی شنيدم. آنها داستان را، از «زين الدين علي بن فاضل مازندرانی»، نقل ميكردند. داستان مربوط به جزيرة خضرا در دريای سفيد بود. مشتاق شدم داستان را از خود علی بن فاضل بشنوم. به همين دليل به شهر حلّه رفتم و در خانة سيّد فخرالدين، با علی بن فاضل ملاقات كردم و اصل داستان را پرسيدم.
او، داستان را در حضور عدهای از دانشمندان حله و نواحی آن چنين بازگو كرد:
سالها در دمشق نزد شيخ عبدالرحيم حنفی و شيخ زين الدين علی مغربی اندلسی دانش آموختم. روزی شيخ مغربی عزم سفر به مصر كرد. من و عدهای از شاگردان با او همراه شديم. به قاهره رسيديم. استاد مدتی در الازهر به تدريس پرداخت، تا اينكه نامهای از اندلس آمد كه خبر از بيماری پدر استاد میداد. استاد عزم اندلس كرد. من و برخی از شاگردان با او همراه شديم. به نخستين روستای اندلس كه رسيديم، من بيمار شدم. به ناچار، استاد مرا به خطيب آن قريه سپرد و خود به سفر ادامه داد.
سه روز بيمار بودم، پس از آن، روزی در اطراف ده قدم میزدم كه كاروانی از طرف كوههای ساحل دريای غربی وارد شدند. پرسيدم: از كجا میآيند؟ گفتند: از دهی از سرزمين بربرها میآيند كه نزديك جزاير رافضيان است.
هنگامی كه نام جزيره رافضيان را شنيدم، مشتاق زيارت آنان شدم. تا محل آنان، بيست و پنج روز راه بود كه دو روز، بیآب و آبادی و بقيه آباد بودند. حركت كردم و به سرزمين آباد رسيدم. به جزيرهای رسيدم با ديوارهای بلند و برجهای مستحكم كه بر ساحل دريا قرار داشت. مردم آن جزيره، شيعه بودند و اذان و نماز آنها بر هيئت شيعيان بود.
آنان از من پذيرايی كردند. پرسيدم: غذای شما از كجا تأمين میشود؟ گفتند: از جزيرة خضرا در دريای سفيد كه جزاير فرزندان امام زمان عجل الله فرجه است كه سالی دو مرتبه، برای ما غذا میآورند.
چهل روز منتظر ماندم تا كاروان كشتیها از جزيرة خضرا رسيد. فرماندة آن، پيرمردی بود كه مرا میشناخت و اسم من و پدرم را نيز میدانست. او مرا با خود به جزيرة خضرا برد.
شانزده روز كه گذشت، آب سفيدی در اطراف كشتی ديدم و علت آن را پرسيدم. شيخ گفت: اين دريای سفيد است و آن جزيرة خضرا. اين آبهای سفيد، اطراف جزيره را گرفته است و هرگاه كشتی دشمنان ما وارد آن شود، غرق میگردد. وارد جزيره شديم. شهر دارای قلعهها و برجهای زياد و هفت حصار بود. خانههای آن از سنگ مرمر شفاف بود….
در مسجد جزيره با سيّد شمس الدين محمد كه عالم آن جزيره بود، ملاقات كردم. او مرا در مسجد جای داد. آنان نماز جمعه میخواندند. از سيّد شمس الدين پرسيدم: آيا امام حاضر است؟ گفت: نه، ولي من نايب خاص او هستم. به او گفتم: امام را ديدهای؟ گفت: نه، ولی پدرم، صدای او را شنيده و جدم، او را ديده است.
سيّد مرا به اطراف برد. در آنجا كوهی مرتفع بود كه قُبّهای در آن وجود داشت و دو خادم در آنجا بودند. سيّد گفت: من هر صبح جمعه آنجا میروم و امام زمان را زيارت میكنم و در آنجا ورقهای میيابم كه مسائل مورد نياز درآن نوشته شده است.
من نيز به آن كوه رفتم و خادمان قبه از من پذيرايی كردند … در مورد ديدن امام زمان عجل الله فرجه از آنان پرسيدم، گفتند: غير ممكن است.
دربارة سيّد شمس الدين از شيخ محمد (كه با او به خضرا آمدم) پرسيدم. گفت: او از فرزندانِ فرزندان امام است و بين او و امام، پنج واسطه است.
با سيّد شمس الدين، گفت وگوی بسيار كردم و قرآن را نزد او خواندم. از او دربارة ارتباط آيات و اينكه برخی آيات، با پيش بی ارتباط هستند، پرسيدم.
پاسخ داد: …. مسلمانان پس از رسول خدا و به دستور خلفا، قرآن را جمعآوری كردند. از همين رو، آياتی كه در قدح و مذمت خلفا بود، از آن ساقط كردند. به همين جهت، آيات را نامربوط میبينی، ولی قرآن علی علیه السلام كه نزد صاحب الامر عجل الله فرجه است، از هر نقصی مبرّاست و همه چيز در آن آمده است.
در جمعة دومی كه در آن جا بودم، پس از نماز، سر و صدای فراوانی از بيرون مسجد شنيده شد. پرسيدم: اين صداها چيست؟ سيّد پاسخ داد: فرماندهان ارتش ما، هر دو جمعة ميانی ماه، سوار میشوند و منتظر فرج هستند. پس از اينكه آنان را در بيرون مسجد ديدم، سيّد گفت: آيا آنان را شمارش كردی؟ گفتم: نه. گفت: آنان سي صد نفرند و سيزده نفر باقی ماندهاند.
از سيّد پرسيدم: علمای ما احاديثی نقل میكنند كه هر كس پس از غيبت ادعا كند مرا ديده است، دروغ میگويد. حال چگونه است كه برخی از شما، او را میبينيد؟
سيّد گفت: درست میگويی، ولی اين حديث مربوط به زمانی است كه دشمنان آن حضرت و فرعونهای بنی العباس فراوان بودند، امّا اكنون كه اين چنين نيست و سرزمين ما از آنان دور است، ديدار آن حضرت ممكن است.
سيّدشمس الدين ادعا كرد كه تو نيز امام زمان عجل الله فرجه را دو مرتبه ديدهای، ولی نشناختهای. همچنين گفت كه آن حضرت، خمس را بر شيعيان خود مباح كرده است.
سپس جناب سيّدشمس الدين به من دستور دادند که در بازگشت، درنگ نکنم و در سرزمينهای مغرب توقف نکنم. پس از آن با همان کشتي که آمده بودم بازگشتم.
واپسين مطلبي که که از عليبن فاضل شنيدم اين بود که: در جزيره خضرا فقط نام پنج تن از دانشمندان شيعه مطرح بود:
سيّد مرتضي، شيخ طوسي، شيخ کليني، شيخ صدوق، شيخ ابوالقاسم جعفربن اسماعيل حلي.
بررسی داستان:
الف) از نظر سند
1. همانگونه که در اول متن آمده بود، مشخص نبود چه کسي ناقل داستان است. بنابراين داستان از نگاه سند نه فقط ضعيف است، بلكه بايد گفت فاقد استناد است و به جز اشتهار در كتب متأخرين به ويژه پس از علامه مجلسی، هيچ مستند ديگری ندارد.
آشکار است كه چنين نقلهايی باعث ارزش و اعتبار خبر نميشود.
2. اين مرد «ناشناخته»!! چگونه فهميد که آنچه پيدا کرده است، همان خط طيبی است؟ آيا خط طيبی که صد سال پيش از او فوت کرده بود تا اين حد برای مردم متداول و شناخته شده بود که اين مرد ناشناخته نيز آن را می شناخته است؟
3. معاصرين او از قبيل علامه حلی و ابن داود که کتابش را در سال 707 هجری قمری به پايان رسانده، هيچ گونه اشارهای به وی نکردهاند.
4. علیبن فاضل در روايت مذکور تصريح می کند که از اول تا آخر روايت خويش را، در حضور طيبی و گروهی از علمای حله و اطراف آن که برای ديدار اين شيخ آمده بودند، نقل کرده است.
امّا ـ با وجود این ـ ما هيچ يک از علما را نمیشناسيم که به طور مستقيم يا با واسطه، روايت ياد شده را نقل کرده باشند.[4]
ب) از نظر محتوا
اما آنچه مهمتر است بررسی داستان از نگاه متن و محتوا است.
برخي از مهمّترين ايرادهاي متني داستان از اين قرار است:
1. دلالت قصه بر تحريف قرآن؛
از جمله مطالبی كه در ضمن گفتوگوی علیبن فاضل (مجهول) با شمس الدين (مجهول) آمده است، تصريح به تحريف قرآن است[5]. حال آن كه نص قرآن به حفظ آن از هرگونه تحريف، تصريح دارد: gإِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونf.[6]
شايد اعتماد به اين حکايت و مانند آن بوده که برخی از علما به تحريف قرآن قائل شدهاند.
آيت الله حسن زاده آملي، انديشمند معاصر، در کتاب نفيس هشت رساله عربي بحث مفصلي را در خصوص عدم تحريف قرآن در رسالهاي مستقل با عنوان «فصل الخطاب في عدم تحريف کتاب رب الارباب» آورده اند. ايشان در خاتمه رساله مينويسد:
«محدث نوري به داستانها و حکايتهاي سست و روايتهاي بي اساس تمسک جسته است تا با ربط بعضي از آنها به بعضي ديگر، استدلال کند: قرآني که فرودآوردندهاش فرموده: gإِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُونf[7] تحريف شده است؟!…
کتابهاي ديگر محدث نوري هم بهترين گواه است که ايشان هر چند محدث بوده، ولي محقق و پژوهشگر نبوده است.
پس بهتر آن بود که پاي از گليم خويش، بيرون ننهد و به قدر خويش سخن بگويد…»
استاد حسن زاده آملي، سپس مطالبي را از يک نسخه خطي که متعلق به استاد خود، مرحوم آيت الله شعراني است، مي آورد که در آن، کتاب فصل الخطاب محدث نوري نقد شده است. در يک فراز از آن نسخه، مرحوم آيت الله شعراني به مناسبت اين که محدث نوري براي اثبات مدعاي خود به داستان جزيره خضرا استناد ميکند، به اين داستان اشاره کرده و ميفرمايد:
«حکايت جزيره خضرا جعلي است و در جعلي بودن آن هيچ شکي نيست».[8]
شيخ جعفر کاشف الغطا از فقهای نام دار شيعه و از شاگردان سيّد بهبهانی و سيّد بحرالعلوم و به زهد و تقوا مشهور بود.
وی دربارة جزيرة خضرا میگويد: «و از اخبار شگفت انگيز اخباريان، اعتماد آنان بر هر روايتی است. حتی برخی از فضلای آنان از کتابهای مهجور و ساختگی، حکايتی را میآورند که افسانه سرايان نقل کرهاند: جزيرهای است در دريا به نام جزيرة خضرا و در آن خانههای صاحب الزمان و خانواده و اولادش قرار دارد. او نيز به آنجا میرود و میبيند که در آن جزيره، گروهی از نصارا وجود دارند.
گويا او اخباری را که دلالت دارد بر عدم وقوع رؤيت در غيبت کبرا نديده و نه کلمات علما را که بر اين مطلب دلالت می کند، تتبع کرده است.[9]»
2.در متن داستان آمده است:
اين آبهای سفيد، اطراف جزيره را گرفته است و هرگاه كشتی دشمنان ما وارد آن شود، غرق میگردد.
ولی علیبن فاضل به هنگام گزارش از جزيره، آن را دارای هفت حصار میداند و از برجهای محكم دفاعی آن، ياد میكند. حال اگر اين جزيره به وسيلة آبهای سفيد و نيروی غيبی، محافظت میشده، به حصارهای محكم چه نيازی داشته است؟
3. در ضمن داستان، به نقل از خادمان قُبه مینويسد: «رؤيت امام غيرممكن است.»، ولی در گفتوگو با سيّدشمس الدين، او سخن ديگری بر زبان میراند و میگويد: «ای برادرم! هر مؤمن با اخلاصی میتواند امام را ببيند، ولی او را نمیشناسد». حال چگونه بين غيرممكن بودن رؤيت و ديدن مشروط میتوان جمع كرد؟
4. در يكی از روزهای جمعه، وقتی علیبن فاضل، سر و صدای زيادی از بيرون مسجد میشنود و علت را از سيّدشمس الدين جويا میگردد، وی اظهار میدارد كه سي صد نفر از فرماندهان، منتظر ظهور حضرت هستند و منتظر 13 نفر ديگرند.
بر اين اساس، بايستی اين سيصد نفر كه از خواص حضرت هستند، نيز دارای عمرهای طولانی باشند و تا اكنون نيز در قيد حيات بوده و پس از آن نيز به زندگی ادامه دهند، تا زمان ظهور فرا رسد.
آيا ما بر چنين سخن گزافی، دليلی داريم؟ دليل ها فقط در مورد امام زمان و برخی ديگر از انبيای الهی است، ولی در مورد سي صد نفر كه آنان نيز چنين عمرهايی داشته باشند، دليلی در دست نداريم.
افزون بر آن چگونه ممکن است تا زمان داستان پيشين که حدود چهار قرن از (غيبت امام گذشته بود، سي صد نفر آماده شده باشد و پس از آن تا زمان ما نزديک به دو برابر آن مقدار گذشته) سيزده نفر آماده نشده باشد.
5. به مقتضای اين خبر، خمس بر شيعيان حضرت، حلال است و ادای آن واجب نيست. اين مطلب، خلاف نظر فقيهان اسلام از آغاز غيبت تا كنون است.
6. علیبن فاضل از سيّدشمس الدين میپرسد: آيا تو امام علیه السلام را ديدهای؟ گفت: نه، ولی پدرم به من گفت كه سخن امام را شنيده، ولی شخص او را نديده و جدم سخنانش را شنيده و شخص او را ديده است. ولی سيّدشمس الدين در جای ديگر همين داستان میگويد:
«هر مؤمن با اخلاصی میتواند امام را ببيند، ولی او را نشناسد. گفتم: من از جملة مخلصان هستم، ولی او را نديدهام. گفت: دو بار او را ديدهای؛ يك بار در راه سامرا و يك بار در سفر مصر….».
حال پرسش اين است: چگونه كسی كه ادعای نيابت خاص دارد و از ملاقاتهای امام علیه السلام آگاه است، خود، آن حضرت را نديده است و اظهار میدارد كه پدرش، سخن آن حضرت را شنيده است؟
7. در پايان داستان گفته شده در جزيره خضرا فقط نام پنج تن از علماي شيعه مطرح بود:
سيّد مرتضي، شيخ طوسي، شيخ کليني، شيخ صدوق، شيخ ابوالقاسم جعفر بن اسماعيل حلي.
حال اين پرسش پيش ميآيد: چرا فقط پنج نفر؟ چرا در آن جا نامي از شيخ مفيد با آن همه عظمت و بزرگي نبوده است؟ آيا اين توهم پيش نميآيد که آن بزرگوار و امثال ايشان از ذهن سازنده داستان بیرون رفته است؟
با توجه به اشکالات ياد شده و دو چندان اشکال ديگر، اين داستان غير قابل پذيرش است.
علامه شيخ محمد تقي شوشتري در «الاخبار الدخيله» پس از نقد عالمانه اين داستان و داستان بعدي مينويسد:
«شايد ناقل اين دو داستان از دشمنان شيعه بوده که چنين داستاني را جعل کرده تا حقايق را وارونه جلوه دهد.»
و نيز مینويسد: «در داستان جزيرة خضرا آمده است “تعداد فرماندهان لشکر امام زمان علیه السلام سي صد نفر بودند” و در داستان ابن انباری آمده است که “مسافت سرزمين فرزندان امام زمان علیه السلام به اندازة يک سال راه و جمعيت آنها بسيار زياد است.”
اگر ياران حضرت حجّت عجل الله فرجه تا اين اندازه زياد است، پس چرا ظهور نمیکنند تا مخالفان را سرکوب کنند؟ چرا چنين چيزی در خبر و يا اثری از ائمه علیهم السلام با توصيف و خصوصيات آنها نيامده است؟[10]»
اما متأسفانه با وجود تأکيد بسياري از دانشمندان شيعه بر افسانه بودن داستان بالا، باز عدهاي ساده لوح و سطحینگر به دليلهايي به ترويج آن اقدام کرده و از آن پا را فراتر نهاده، بين داستان جزيره خضرا و مثلث برمودا ارتباط برقرار کردهاند[11]. غافل از اين که گذشته از اشكالهاي گوناگون تطبيق آن بر «مثلث برمودا» (که ترسيمی نادرست و غيرمعتبر است)، چهره امام زمان عجل الله فرجه را نيز مخدوش میسازد[12].
در مورد «جزيره خضرا» و تطبيق نادرست آن بر «برمودا» بايد گفت:
1. اصل داستان غير قابل پذيرش است.
2. «جزيره خضرا» در دريای مديترانه است، نه اقيانوس اطلس.
3. وقايع «مثلث برمودا» ساخته رسانههای غربی و افسانهسازان است.
4. بر فرض كه افسانههای «برمودا» درست باشد، هيچ ربطی به امام زمان و مقام آن حضرت ندارد.
داستان دوم جزيرة خضرا
محدث نوری، در كتاب جنّة المأوی، حكايت سوم، و نجم الثاقب، حکايت دوم، میگويد:
«در آخر كتاب التعازی، تأليف شريف زاهد، ابی عبدالله محمّد بن علی بن الحسن ابن عبدالرحمان العلوی الحسينی به نقل از عالم حافظ حجةالاسلام سعيدبن احمدبن الرضی از شيخ مقری خطيرالدين حمزه بن المسيب بن الحارث آمده است كه:
او (سعيدبن احمد) میگويد، در خانة من، در محلة ظفريّه در مدينة السلام در هجدهم شعبان سال 544 قمري، خطيرالدين، برای من حكايت كرد كه استادم ابن ابی القاسم عثمانبن عبدالباقیبن احمد الدمشقی در هفدهم جمادی الأخری سال 543 قمری گفت:
استادم كمال الدين احمدبن محمدبن يحيی الانباری در خانة خود در مدينة السلام در شب دهم رمضان سال پانصد و چهل و سه، چنين نقل كرد:
در ماه رمضان سال 543، نزد وزير عون الدين يحيیبن هبيره بوديم. عدهای ديگر نيز نزد او بودند. وقتی افطار كردند و متفرق شدند، وزير به ما دستور داد بمانيم. مردی نيز آن شب، در مجلس حضور داشت كه ما او را نمیشناختيم و پيشتر نديده بوديم. وزير، بسيار به او احترام میگذاشت و به سخن او گوش میداد و به ديگران توجّهی نداشت.
سخن به درازا كشيد تا آن كه دير وقت شد و ما خواستيم بازگرديم، ولی بارش باران مانع شد و ما نزد وزير مانديم.
سخن دربارة اديان و مذاهب پيش آمد و به اسلام و مذاهب گوناگون آن منتها شد. وزير گفت: كمترين طايفه، مذهب شيعهاند. در منطقه ما، ممكن نيست كه اكثريّت با شيعه باشد. وزير، در مذمّت شيعه، سخن گفت و خدا را بر اين كه آنان در دورترين نقاط نيز كشته میشوند، سپاس گفت.
در اين هنگام، شخصی كه وزير، بسيار به او توجّه داشت، به وزير رو كرد و گفت: برای شما سخنی بگويم دربارة آن چه بحث میكرديد يا آن كه لب فرو بندم؟ وزير ساكت شد و سپس گفت: بگو آن چه داری!
مرد ناشناس گفت: من در شهر باهيه که شهري بسيار بزرگ و با عظمت است رشد کردهام. اين شهر 1200 قريه دارد و عقل از کثرت آن حيران است.
با پدرم در سال 522، از شهر باهيه به قصد تجارت حركت كرديم تا آن كه به جزيرههای بزرگ پردرختی كه ديوارهای زيبا و باغها و روستاهای فراوان داشت، رسيديم.
نخستين شهری كه رسيديم و لنگر انداختيم، از ناخدا پرسيديم: اين جزيره چيست؟ گفت: من، تا كنون به اين جزيره نيامدهام و آن را نمیشناسم.
پياده شديم و به خيابانهای آن شهر رفتيم. نام شهر را پرسيديم. گفتند: «مباركه» است. گفتيم: نام حاكم چيست؟ گفتند: «طاهر». گفتيم: پايتخت آن كجا است؟ گفتند: «زاهره». پرسيديم: زاهره كجا است؟ گفتند: فاصلة دَه شب از راه دريا است و 25 روز از خشكی. مردم آن سامان، همگی مسلماناند.
گفتيم: چه كسی زكات مال ما را میگيرد؟ گفتند: نزد نايب سلطان برويد. گفتيم: اعوان او كجا هستند؟ گفتند: او دار و دسته ندارد. او، در خانة خود زندگی میكند و همه، نزد او میروند.
تعجّب كرديم و به خانة او راهنمايی شديم. مرد صالحی را ديديم كه عبايی بر دوش دارد و عبايی نيز فرش او است و دوات هم در پيش روی او قرار دارد و مشغول نوشتن است. سلام كرديم. گفت: از كجا میآييد؟ گفتم: از فلان سرزمين. گفت: همة شما؟ گفتيم: نه، در ميان ما، مسلمان، يهودی و نصرانی است. نايب گفت: يهودی و نصرانی، جزيه بدهند، ولی با مسلمان بايستی درباره مذهباش سخن بگوييم.
از يهوديان و نصرانيان، جزيه گرفتند، ولی به مسلمانان گفتند مذهبتان را بگوييد. وقتی آنان مذهب خود را گفتند، نايب گفت: شما، مسلمان نيستيد و اموال شما مصادره میشود. كسی كه به خدا، پيامبر، وصی او و امام زمان، ايمان نداشته باشد، مسلمان نيست.
وقتی ما، هم سفران خود را در خطر ديديم، گفتيم: اگر اجازه بفرماييد، ما نزد سلطان برويم؟ او، پاسخ مثبت داد.
به ناخدا گفتيم: ما میخواهيم به زاهره برويم تا بلكه دوستان خود را نجات دهيم، ولی ناخدا گفت: من، راه را بلد نيستم.
از شهر مباركه، راهنمايانی استخدام كرديم و سيزده روز و شب، راه پيموديم تا آن كه پيش از طلوع فجر، راهنما، تكبير گفت. افزود: اين، منارههای زاهره است.
صبح، به شهر زيبايی وارد شديم كه زيباتر از آن، چشم ما نديده است؛ هوای لطيف و آب شيرين. شهری را ديديم كه بر روی كوهی از سنگ سفيد بنا شده بود. گرد آن، ديواری تا دريا كشيده بودند؛ نهرها، در شهرها و محلههايش جاری بود. گرگ و گوسفند، كنار هم بودند. بازارهای بزرگ، ارزاق فراوان، و رفت و آمد از دريا و خشكی از ويژگیهای آن شهر بود…. وقتی صدای مؤذّن بلند میشد، همه به مسجد میشتافتند….
سرانجام، به حضور سلطان رسيديم. سلطان، در باغی بود كه قبّهای در ميان آن قرار داشت. در اين هنگام، اذان گفته شد و باغ پر از نمازگزاران شد.
مردم، او را پسر صاحب الأمر میناميدند. به ما خير مقدم گفت و پرسيد: تاجر هستيد يا ميهمان؟ گفتيم: تاجر. گفت: كدام يك مسلمانيد و كدام اهل كتاب؟ و پرسيد: مسلمانان، پيرو كدام مذهباند؟
شخصی به نام دربهانبن احمد اهوازی با ما بود. گفت: من، شافعیام و بقيّة مسلمانان همراه ما نيز شافعیاند، مگر حسانبن غيث كه او مالكی است.
سلطان رو به آنان كرد و گفت: … آيا غير از اهل البيت، كسی از اهل كِسا بوده است؟… آية تطهير در شأن چه كسانی است؟….
دربهان، كلام سلطان را قطع كرد و گفت: ای پسر صاحب الامر! آيا میتوانيد نسب خود را بيان كنيد؟
سلطان گفت: من، طاهر، پسر محمّدبن الحسنبن محمدبن علیبن موسی بن جعفربن محمّدبن علیبن الحسينبن علی هستم.
… مرد شافعی غش كرد. پس از به هوش آمدن، به سلطان ايمان آورد.
ما هشت روز ميهمان او بوديم و يك سال نيز نزد مردم آن شهر ميهمان شديم. در اين مدّت، دريافتيم كه اين شهر مسير دو ماه در خشكی و دريا است و پس از آن، شهری است به نام رائقه كه سلطان آن، قاسمبن صاحب الامر است. و سپس صافيه است كه سلطان آن، ابراهيم بن صاحب الامر است و سپس ظلوم است كه سلطان آن، عبدالرحمان بن صاحب الأمر است و سپس عناطيس است كه سلطان آن، هاشم بن صاحب الامر است…
در همة اين ديار، جز مؤمن شيعه يافت نمیشود… و جمعيت آنان به حدی است كه اگر همة دنيا جمع شوند، تعداد آنان، فزونتر است.!
ما يك سال نزد آنان بوديم و منتظر ورود صاحب الامر شديم، چون، معتقد بودند كه آن سال، سال آمدن او به زاهره است، ولی ما موفّق نشديم. ابن دربهان و حسان، در آن شهر ماندند تا او را زيارت كنند.
وقتی «عون الدين وزير» اين داستان را شنيد، برخاست و وارد اتاقی شد و يك يك ما را احضار كرد و گفت: مبادا اين داستان را بازگو كنيد! ما نيز اين داستان را تا پس از مرگ او بازگو نكرديم.»
الف) بررسی كتاب تعازی
نويسندة كتاب، شريف زاهد ابی عبدالله محمدبن علیبن الحسنبن عبدالرحمان العلوی الحسينی است.
نسخهای از اين كتاب، در خزانة رضوی علیه السلام بوده و محدث نوری، آن را استنساخ كرده است.
اين كتاب را، شريف ابوعبدالله محمدبن علیبن الحسنبن عبدالرحمان، در سال 443، برای ابوالحسين زيدبن ناصر الحسينی روايت كرده است.[13] بنابراين، تأليف كتاب، در نيمة نخست قرن پنجم بوده است.
مؤلِّف كتاب، هم عصر سيّد رضی، بوده است. صاحب الذريعة مینويسد: «نسخة مطبوع تاريخ بغداد، روايت صاحب كتاب التعازی است و مشايخ او در اين نقل، ابی اسحاق ابراهيمبن احمدبن محمد معدل طبری است كه شريف رضی نيز قرآن را نزد او قرائت كرده است».[14]
نتيجه اين كه كتاب تعازی در قرن پنجم (سال 443 هـ.ق) روايت شده، ولی نقل داستانی كه در پايان كتاب آمده، مربوط به سال 543 است؛ يعنی، يك صد سال، ميان تأليف كتاب و داستانی كه در آن نقل شده، فاصله است.
مسلّم است كه اين داستان را استنساخ كنندگان، در پايان كتاب آوردهاند و هيچ ارتباطی به متن كتاب ندارد.
ممكن است تصور شود كه لابد تاريخ نقل داستان، اشتباه است و داستان در 443 نقل شده، ولی به طور اشتباه، 543 نوشته شدهاست.
اين سخن، به دليلهای گوناگون، مردود است.
1. تاريخها، با حروف نوشته شدهاند، نه اعداد و چنين خطای فاحشی در نوشتار، بسيار بعيد است.
2. راوی اصلی داستان «انباری» در سال 443، نه فقط به دنيا نيامده بود، بلكه چه بسا پدر و مادر او نيز هنوز به دنيا نيامده بودند.
3. «ابن هبيره» كه نام كامل او «يحيی بن محمد ابوالمظفر» و وزير چند خليفة عباسی بوده و داستان مورد بحث در جلسه او اتفاق افتاده، متولّد 490 قمري و متوفای 560 قمري است.[15] وی در سال 544 قمري به وزارت مقتضی لأمرالله رسيد.[16]
ب) بررسی سلسلة سند داستان
1. با توجه به آنچه كه دربارة كتاب التعازی گفته شد، داستان مزبور، فاقد هر گونه استناد است، چرا كه صاحب التعازی آن را نقل نكرده، بلكه استنساخ كنندهای نامعلوم، آن را در پايان كتاب افزوده است كه اساساً مشخص نيست اين خبر را از كجا و چه كسی شنيده است و آيا انتساب آن به اشخاص مذكور در سند، صحّت دارد يا ندارد.
2. با چشم پوشی از اشكال پيشين ، اشخاص مذكور در سلسلة سند داستان، شناخته شده نيستند و در كتابهای تراجم و رجال شيعه، ذكری از آنان به ميان نيامده است.
يگانه شخصی كه شناخته شده و در كتب تراجم عامه، نامش آمده، كمال الدين انباری است.
كمال الدين ابوالبركات عبدالرحمانبن محمدبن ابی الوفا (577 ـ 513هـ.ق) از اوان كودكی، به بغداد رفت و پس از تكميل ادب، در نظاميّه بغداد منصوب شد. او، تأليفاتی، مانند: اسرار العربيه، نزهة الأُدباء، تاريخ أنبار،و … دارد.
3. شخصی كه در مجلس «ابن هبيره» ناقل خبر بوده است، نه فقط مجهول است، بلكه مسيحی بوده و با ديدن آن همه نشانهها، باز بر عقيدة خود باقی مانده است. حال چگونه میتوان بر خبر چنين شخصی از اهل كتاب، اعتماد كرد؟ آيا میتوان برای اعتقاد به صحّت چنين وقايعی، بر خبری كه از هر جهت مجهول است، اعتماد كرد؟
برخی از كسانی كه به جای پي گيری معارف قطعی اسلام و منابع نورانی آن، به دنبال داستانهای بی سند، ولی پر از هياهو هستند، سعی كردهاند داستان اول و دوم جزيرة خضرا و يك سری قصههای ديگر را در كنار هم قرار داده و به عنوان مكاشفات و توفيقاتی كه برای برخی افراد حاصل گرديده، مطرح كنند.
اين افراد، بايد به يك سری پرسشهای مهم پاسخ دهند:
پرسش يكم: چه كسانی توفيق زيارت جزاير را داشتهاند؟
در داستان دوم جزيرة خضرا، يك تاجر مسيحی، تعدادی يهودی و مسيحی و برخی از اهلسنّت، به اين افتخار نایل میشوند كه به جزاير فرزندان امام زمان عجل الله فرجه سفر و برای مدتی طولانی نيز در آن محل سكونت كنند.
حال، چه گونه است كه صدها مسلمان شيعه و عالم با تقوا و عاشق اهل بيت، چنين توفيقی نمیيابند، ولی چند نفر مسيحی و يهودی به اين كار موفق میشوند و بر دين خود نيز باقی میمانند؟
پرسش دوم: شهرهای ناشناخته؟
مرد مسيحی، مدعی است كه از شهر باهيه است و تجار آن را میشناسند و 1200 پارچه آبادی است. اين چه شهری است كه در منابع جغرافيايی قديم، مانند «معجم البلدان» و تواريخ معتبر، نامی از آن به ميان نيامده است؟ با توجّه به اين كه «ياقوت حموی»، حتّی نام روستاها را ذكر میكند و سرزمينهای غرب و اطراف مديترانه برای آنان، به طور کامل شناخته شده است.
پرسش سوم: تناقض داستانها؟
كسانی كه به اين گونه اخبار استناد و گاه استدلال میكنند، بايد به اين پرسش نيز پاسخ دهند كه در داستان نخستِ جزيرة خضرایی «علی بن فاضل» میخوانيم: «آبهای سفيد، از هر طرف جزيره را احاطه كرده است… و كشتیهای دشمنان ما در اين آبها غرق میشوند»، ولی در داستان دوم با آن كه به چند جزيره سفر میكنند، هيچ خبری از آبهای سفيد و وضعيت غيرعادی نيست؟.
پرسش چهارم: احكام ناشناخته؛
در داستان دوم، كسی كه مدّعی است فرزند امام زمان علیه السلام است، از يهود و نصارا جزيه میگيرد، ولی اموال اهل سنّت را مصادره میكند. حال اين حكم با كدام سيره و سنّت مطابق است؟
ممكن است گفته شود: امام زمان علیه السلام و فرزندان آن حضرت، بر اساس احكام واقعی حكم میكنند و از اين رو، پس از ظهور خواهند گفت او، کتاب جديدی آورده است.
پاسخ اين سخن آن است كه:
اولاًـ با ظهور حضرت، احكام الهی، آنگونه كه تشريع شده است، بيان خواهد شد و داوري بر اساس واقعيت صورت خواهدگرفت و نه ظواهر، ولی اين موضوع، پس از ظهور است نه در زمان غيبت.
ثانياًـ حرمت مال و خون مسلمان، حكمی نيست كه استنباط فقيهان باشد و امام زمان علیه السلام پس از ظهور آن را ابطال كنند؛ حرمت اموال مسلمان با اظهار شهادتين، سيره و سنّت قطعی پيامبرصلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام است و قابل نقض نيست.
نتيجة مباحث گذشته:
1. هر دو داستان، از نگاه سند، ضعيف و غيرقابل اعتناست.
2. هر دو داستان, از نگاه محتوا، دارای اشكالات و تناقضات فراوانی است.
3. هر دو داستان, بازتاب حوادث زمان نقل آنها است و با آن چه كه در عرصة تاريخ و جغرافيای آن زمان میگذشته، مرتبط است.
4. حكومتهای متعددی در سرزمينهای مغرب و جزاير دريای مديترانه و سواحل آن، در آن زمان وجود داشتهاند كه خود را از اعقاب ائمه علیهم السلام میشمردند، و برخی از آنان خود را فرزندان صاحب الامر میدانستند. بعيد نيست دست های اين گروه در ساختن اين داستانها و مانند آن نقش داشته باشند.
5. افكار و آرمانهای سركوب شدن شيعيان در دوران عباسی، زمينة بروز آنها را به صورت داستانها، فراهم آورد.
6. فشارهای متعدد اجتماعی، سياسی و عقيدتی كه بر شيعه وارد میشد، آنان را وامیداشت تا به آواهايی از حكومتهای شيعی، از نوع اسماعيلی و موحّدين و…، دل ببندند و آرمانهای سركوب شدة خود را در آن جا بيابند.
7. در موضوع امام زمان عجل الله فرجه كه از عقايد حتمی و بين المللی همة مسلمانان است، سزاوار نيست كه با اتكا به خبرهای غيرموثّق و حدسيّات ساختة اذهان، سخن گفته و قلم زده، چرا كه از موارد افترای بر ائمه علیهم السلام است كه از خطاهای بزرگ و گناهان كبيره به شمار میرود.
8. در آراء و عقايد، مواردی يافت میشوند كه علم آن را بايستی به خدا و رسول واگذار كرد و بدون علم و اطلاع و طیِ مقدمات لازم، در آن موارد سخن نگفت. موضوع فرزندان امام زمان عجل الله فرجه و اين كه به طور اساسی آیا آن حضرت ازدواج كردهاند؟ و آيا دارای فرزندانی هستند يا نه؟ و آنان چه گونه زندگی میكنند؟، از همين موارد است. بهتر است علم آن را به خدا واگذار كنيم و بدون جهت، افكار و عقايد ديگران را با مطالب نامستند و نامعقول، آشفته نكنيم. افزون بر آن که ادله فراواني بر زن و فرزندنداشتن آن حضرت در کتابهاي معتبر وجود دارد.
9. اين افسانه ممکن است در زمان خود خريداری داشته, اما امروزه که تمام نقاط کرة زمين از ديد دوربين های ماهوارهها در امان نيستند و کوچک ترين چيز و حرکتی، قابل رديابی و نمايش است، نقل 1200 روستا با جمعيتی بی شمار، سخنی بس گزاف و غير قابل قبول است.
بدين سان پذيرش چنين داستانها و مانند آن، کاری به دور از انديشه است.
[1] . ر.ک: مجتبی کلباسی، «بررسی افسانه جزيره خضراء»، فصلنامه انتظار، شماره 1، 2، 3، 4. (در تدوین اين پاسخ … شد.).
[2] . علامه مجلسی, بحار الانوار, ج52، ص 159.
[3] . محدث نوری, نجم الثاقب, باب هفتم, حکايت 37. به رغم اين که ايشان حکايت را از بحار الانوار نقل کرده, ولی تفاوتهای فراوانی با نقل علامه مجلسی دارد.
[4] . سيّد جعفر مرتضی, جزيرة خضرا در ترازوی نقد, ترجمة: محمد سپهری, ص186.
[5] . ر.ک: پيشين, ص209.
[6] . حجر(15)، آيه 9.
[7] . سوره حجر(15), آيه 9.
[8] . جزيره خضراء افسانه يا واقعيت؟، ص227, به نقل از: حسن حسن زاده آملي، هشت رساله عربي، ص288،
[9] . جزيره خضراء افسانه يا واقعيت؟، ص230, به نقل از: حق المبين فی تصويب المجتهدين, ص87.
[10] . جزيرة خضرا افسانه يا واقعيت؟, ص222, به نقل از: محمد تقي شوشتري، الاخبار الدخيلة، ج2، ص72.
[11] . ر.ك: ناجي نجار, جزيرة خضرا و تحقيقی پيرامون مثلث برمودا, ترجمه: علی اکبر مهدی پور.
[12] . ر.ک: غلامرضا نظری, جزيرة خضرا تحريفی در تاريخ شيعه, بخش 14و15.
[13] . آقا بزرگ تهراني، الذريعة، ج 4، ص 205.
[14] . همان.
[15] . كامل ابن اثير، ج 11، ص 321.
[16] . الكامل، ج 5، ص 146.
برگرفته از سايت :المهدويه