به نام خدا
ز اينجاست كه در دهها زيارت مأثور از پيشوايان معصوم به امام حسين(ع) نيز »الوتر الموتور« تعبير شده33 يعنى خون بر زمين مانده.
امام حسين(ع) »مؤتور« است (خون بر زمين مانده) و فرزند رشيدش حضرت بقيةاللَّه ارواحنا فداه نيز »الموتور بابيه وجده« يعنى صاحب خون و خونخواه پدر و نياكان بزرگوارش.
نقد و بررسى چند حديث مشهور
امسال در حالى به استقبال يكهزار و يكصد و هفتادمين سالروز ميلاد مسعود »موعود كعبه« مىرويم كه آستان ملك پاسبان »مولود كعبه« مورد تهاجم شديد استكبار جهانى و ايادى داخلى آن قرار دارد و كهنسالترين آكادمى علمى شيعيان سختترين روزهاى خود را در حيات علمى هزارساله پشت سر مىگذارد.
بسيار طبيعى است كه شيعيان شيفته و منتظران دلباخته منجى جهانى و مصلح آسمانى، در كوران حوادث خونبار و بحران جنايات مرگبار، بيش از هر مقطع ديگرى به ياد انتقام الهى، در انديشه منتقم جهانى و در انتظار بيرون آمدن آن دست انتقام خدايى از پشت پرده غيبت طولانى باشند.
باز هم بسيار طبيعى است كه در اين مقاطع حساس، يك سلسله ترديدها و شبهات حساب شده، از سوى تئورىپردازان و كارشناسان مغرض مسائل منطقهاى و دشمنان قسم خورده اسلام كه توسط دوستان ناآگاه نيز بزرگنمايى شده، اذهان جمعى را به خود مشغول سازد.
پيش از اين، در برخى از فصلنامههاى فرهنگ مهدويت، مطالبى تحت عنوان »بررسى چند حديث شبههناك پيرامون آفتاب عالمتاب« به دوستداران فرهنگ مهدويت تقديم شده و شمارى از احاديث مشهور ولى بىپايه مورد بحث و انتقاد قرار گرفته، در اين نوشتار نيز به ابعاد ديگرى از اين مسأله مىپردازيم و يادآور مىشويم كه حق مطلب در چند صفحه ادا نمىشود و بحث كامل، تأليف كتاب مستقلى را طلب مىكند.
س
دست انتقام الهى در آستين غيبت
يكى از اسامى گرامى آن ويرانگر كاخهاى ظلم و استبداد و بازستاننده حقوق از دست رفته تودههاى مظلوم جهان، حضرت بقيةاللَّه ارواحنا فداه، »منتقم« است.
واژه منتقم در احاديث فراوانى به »دست انتقام الهى« اطلاق شده، كه به برخى از آنها در اينجا اشاره مىكنيم:
1. خداوند منان در شب معراج چهره درخشان امام زمان(ع) را چون خورشيدى فروزان به پيامبر عظيمالشأن اسلام ارايه داده فرمود:
يا محمد و عزّتى و جلالى، إنّه الحجّة الواجبة لأوليائى والمنتقم من أعدائى.1
اى محمد به عزت و جلالم سوگند كه او حجت واجب بر دوستان من، و منتقم از دشمنان من است.
2. نيز در شب معراج در همينباره فرمود:
و هذا القائم الّذى يحلّل حلالى و يحرّم حرامى و به أنتقم من أعدائى.2
اين ايستاده همان است كه حلال مرا حلال و حرام مرا حرام مىكند، من به وسيله او از دشمنانم انتقام مىگيرم.
3. روز عاشورا پس از هنگامه شهادت، فرشتگان به ضجّه درآمدند و عرضه داشتند: بار خدايا با حسين، برگزيده تو و فرزند پيامبرت چگونه رفتار كردند؟! خداوند شبح حضرت قائم(ع) را براى آنان نمودار ساخت و فرمود:
بهذا أنتقم له من ظالميه.3
با همين – ايستاده – انتقام حسين(ع) را از ستمگرانش مىگيرم.
4. حضرت موسى بن جعفر(ع) در تعقيبات نماز عصر عرضه مىداشت:
و أن تعجّل فرج المنتقم لك من أعداءك.4
و در فرج منتقم خود از دشمنانت تعجيل بفرما.
نوفلى – راوى حديث – به امام كاظم(ع) عرض كرد: اين دعا در حق چه كسى است؟ فرمود:
ذلك المهدىّ من آل محمّد(ص).5
اين دعا در حق حضرت مهدى از آل محمد(ع) مىباشد.
آنگاه به تفصيل از سيرت، صورت و نشانههاى ظهورش سخن گفت.6
5. احمد بن اسحاق قمى7 به امام عسكرى(ع) در سامرا عرض كرد: امام بعد از شما كيست؟
امام(ع) برخاسته به اندرون رفت، فرزند دلبندش را كه حدوداً سه ساله بود و چهرهاش چون ماه چهارده شبه مىدرخشيد وارد مجلس كرد و خطاب به احمدبن اسحاق فرمود: اگر نبود كه تو در نزد خدا و حجج الهى عزيز و گرامى هستى، من فرزندم را به تو نشان نمىدادم.
احمد بن اسحاق از نشان امامت پرسيد، يك مرتبه آن نور ديده لبهاى نازكتر از گلاش را حركت داد و به عربى فصيح فرمود:
أنا بقيّةاللَّه فى أرضه، والمنتقم من أعدائه، فلا تطلب أثراً بعد عين.8
من تنها بازمانده الهى هستم، من دست انتقام الهى از دشمنان اويم، پس از مشاهده ديگر از نشانه مپرس.
در احاديث ياد شده، واژه »منتقم« به آن حضرت اطلاق شده است.
يكى ديگر از القاب گرامى حجت خدا »الثّائر« از ريشه »ثأر« مىباشد.
»ثأر« در لغت به معانى زير آمده:
1. خون مطالبه شده9 مقابل »طلّ« به معناى خون هدر رفته؛10
2. طلب خون؛11
3. خون.12
بر اين اساس »ثائر« به معناى خونخواه و طالب خون است.13
ولى خونخواهى كه تا انتقام خونش را نگيرد آرام نشود.14
»ثائر« يكى از القاب حضرت بقيةاللَّه، ارواحنا فداه، است، كه خداوند منان در شب معراج حضرت مهدى(ع) را با اين لقب به حبيبش معرفى نمود:
6. حضرت احديت جلّت عظمته، در شب معراج پس از بيان خلعت نورانى چهارده نور پاك، خطاب به خواجه لولاك فرمود:
يا محمد! آيا دوست دارى آنان را مشاهده كنى؟
حضرت ختمى مرتبت عرضه داشت: آرى، پروردگارا.
خطاب شد به طرف راست عرش بنگر.
چون نگريست، نور حضرت زهرا و ائمه هدى(ع) را در حال قيام و مشغول عبادت مشاهده نمود و حضرت مهدى در ميان آنان چون ستارهاى فروزان مىدرخشيد.
يا محمد! هؤلاء الحجج، و هذا الثّائر من عترتك.15
اى محمد! اينها حجتهاى من هستند و اين »خونخواه« عترت تو مىباشد.
در اين حديث شريف خداوند ولىّ خودش را به عنوان »ثائر« يعنى منتقم و خونخواه عترت پيامبر معرفى نموده است.
در بسيارى از زيارات مأثور از پيشوايان معصوم از امام حسين(ع) »ثاراللَّه« تعبير شده، از جمله در فرازى از زيارت عاشورا16 مىخوانيم:
السلام عليك يا ثاراللَّه وابن ثاره.
اگر معناى »ثار«: طلب خون يا خون طلب شده باشد، معناى اين فراز از زيارت عاشورإ؛ چنين مىشود:
سلام بر شما اى خون طلب شده الهى و پسر خون طلب شده الهى.
يعنى: خونخواه امام حسين و پدرش اميرالمؤمنين(ع) حضرت احديت است.
و اگر »ثار« به معناى خون باشد، معناى فراز ياد شده چنين مىشود:
سلام بر شما اى خون خدا و پسر خون خدا.
در اين صورت اضافه »ثار« به سوى لفظ جلاله از باب اضافه تشريفيه مىشود، همانند اضافه بسيارى از واژهها به لفظ جلاله، يعنى همانگونه كه به كعبه: »بيتاللَّه«18، به حضرت عيسى: »روح اللَّه«، به حجرالاسود »يميناللَّه«19، به امير مؤمنان: »حبلاللَّه«، و »عيناللَّه«، »جنباللَّه« و »لساناللَّه« مىگوييم20 به امام حسين(ع) نيز »ثاراللَّه« مىگوييم.
7. در فرازى از زيارت عاشورا مىخوانيم:
فأسأل اللَّه الذى أكرم مقامك، أن يكرمنى بك و أن يرزقنى طلب ثارك مع إمام منصور من آل محمد(ص).21
از خداوندى كه جايگاه ترا گرامى داشت، مسألت مىكنم كه به جهت تو مرا نيز گرامى بدارد و روزى كند كه خون ترا در محضر امام نصرت يافته از آل محمد(ع) مطالبه نمايم.
8. و در فراز ديگرى از آن مىخوانيم:
و أن يرزقنى طلب ثاركم مع إمام مهدى ظاهر ناطق بالحق منكم.22
مرا روزى كند كه در خدمت حضرت مهدى به حق ناطق، كه از شما خاندان ظهور خواهد كرد، خون شما را مطالبه نمايم.
9. در يك حديث طولانى امام صادق(ع) فضايل، مناقب و ويژگيهاى اصحاب خاص حضرت مهدى(ع) را مىشمارد، از جمله مىفرمايد:
شعارهم يا لثارات الحسين.23
شعار آنها »اى منتقمان خون امام حسين« است.
10. امام رضا(ع) در مورد 4000 فرشتهاى كه از روز عاشوار در كنار قبر امام حسين(ع) منتظر ظهور منتقم آل محمد(ع) هستند، مىفرمايد:
شعار آنها: يا لثارات الحسين! است.24
يعنى: اى خونخواهان حسين(ع).25
يكى ديگر از اسامى حضرت بقيةاللَّه، ارواحنا فداه، »الموتور« است، چنانكه حضرت رسول اكرم(ص) فرمود:
و هو الطّريد الشّريد الموتور بأبيه وجده.26
»مؤتور« از ماده »وتر« به معانى زير آمده است:
1. خون؛27
2. فرد؛27
3. نقص؛29
4. صاحب خون و طلب كننده آن؛30
5. كسى كه خونى از او ريخته شده و خونش گرفته نشده؛31
6. جنايتى كه بر كسى وارد شده.32
به اولياى دم از اين جهت »مؤتور« گويند كه خون عزيزش ريخته شده، نقصى بر جمع او وارد شده، تنها گشته، خون عزيزش گرفته نشده، او طالب و منتقم خون عزيز خود مىباشد.
پس معناى فراز بالا چنين مىشود:
او رانده شده از وطن است كه خون پدر و نياكانش بر زمين مانده.
از اينجاست كه در دهها زيارت مأثور از پيشوايان معصوم به امام حسين(ع) نيز »الوتر الموتور« تعبير شده33 يعنى خون بر زمين مانده.
امام حسين(ع) »مؤتور« است (خون بر زمين مانده) و فرزند رشيدش حضرت بقيةاللَّه ارواحنا فداه نيز »الموتور بابيه وجده« يعنى صاحب خون و خونخواه پدر و نياكان بزرگوارش.
در اينجا اشاره به اين نكته خالى از فايده نيست كه خون در ميان مانده منحصر به سالار شهيدان نيست و صاحب خون تنها حضرت بقيةاللَّه نيست، بلكه همه امامان معصوم صاحب خون و همه خونهاى به ناحق ريخته شده در طول تاريخ، مورد مطالبه است:
11. امام صادق(ع) مىفرمايد:
ألا و بناتدرك ترة34 كلّ مؤمن.35
آگاه باشيد كه خون هر مؤمنى به وسيله ما گرفته مىشود.
12. و در زيارت مأثور از آن حضرت آمده است:
بكم يدرك اللَّه ترة كلّ مؤمن.36
خداوند به وسيله شما خون هر مؤمنى را مىگيرد.
13. و لذا در فرازى از دعاى ندبه37 مىخوانيم:
أين الطّالب بذحول الأنبياء و أبناء الأنبياء.38
كجاست خونخواه پيامبران و فرزندان پيامبران.
»ذحول« جمع »ذحل« به معناى طلب كيفر جنايت39 دقيقاً همانگونه كه بر مقتول واقع شده است.40
يعنى آن دست انتقام الهى هر جنايتى را كه بر يكى از پيامبران و يا پيامبرزادگان واقع شده، دقيقاً همانگونه كه انجام شده، از ستمگران انتقام مىگيرد.
14. و در فراز ديگرى آمده است:
أين الطّالب بدم المقتول بكربلا.41
كجاست طلب كننده خون شهيد كربلا؟.
15. در ذيل آيه شريفه: أذن للّذين يقاتلون بانّهم ظلموا.42 از امام صادق(ع) روايت شده كه فرمود:
اين آيه در حق قائم(ع) است كه در هنگامه ظهور، خون امام حسين(ع) را مطالبه مىكند و مىفرمايد:
نحن أولياء الدّم و طلاّب الترّة.43
ما اولياى دم و طلب كنندگان خون – عزيزانمان – هستيم.
در برخى از منابع به جاى »الترّة«، »الدّية« آمده،44 يعنى ما اولياى دم و طالبان ديه هستيم، و در يك مورد »الثرّة« آمده45 كه اشتباه است.
16. در ذيل آيه شريفه: و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً46 روايت شده كه منظور از »مقتول« امام حسين(ع) و منظور از »ولىّ او« قائم(ع) است.47
در ادامه آيه شريفه آمده است: فلا يسرف فىالقتل؛ كسى كه مظلومانه كشته شود براى ولىّ او سيطره قرار داديم، پس در كشتن اسراف نكند.
امام باقر(ع) فرمود:
الإسراف فى القتل أن يقتل غير قاتله.48
اسراف در قتل آن است كه به جز قاتل شخص ديگرى را بكشد.
17. مرحوم كلينى با سلسله اسنادش از سيف بن عميره، از اسحاق بن عمار49 در تفسير اسراف در اين آيه شريفه از امام كاظم(ع) روايت كرده كه فرمود:
نهى أن يقتل غير قاتله أو يمثد بالقاتل.50
خداوند نهى فرموده از اينكه جز قاتل شخص ديگرى را بكشد و يا قاتل را مثله كند.
آنچه در اين دو حديث شريف در تفسير واژه »اسراف« در آيه شريفه آمده، كاملاً منطقى و مطابق با ضوابط شرع و محكمات عقيدتى و فقهى ما است، ولى در مقابل حديث ديگرى در همين رابطه نقل شده كه با ضوابط فقه شيعه و محكمات اعتقادى ما سازگار نيست و احتياج به نقد و بررسى دارد و اينك متن حديث:
مرحوم كلينى، از على بن محمد (قتيبى)، از صالح (بن ابى حمّاد)، از حجال (عبداللَّه بن محمد اسدى)، از برخى از اصحابش(؟)، در تفسير آيه و من قتل مظلوماً فقد جعلنا لوليّه سلطاناً فلا يسرف فىالقتل.51
از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمود:
نزل فى الحسين(ع)، لو قتل أهل الأرض به ما كان سرفا.52
در حق امام حسين(ع) نازل شده، كه اگر همه اهل زمين را در مقابل او بكشد اسراف نخواهد بود!!
در منابع فراوان اين حديث به نقل از مرحوم كلينى آمده است.53
بررسى حديث از نظر سند و محتوا
اين حديث عليرغم وقوع آن در كتاب شريف كافى قابل اعتماد و استناد نيست، كه در اينجا بهطور فشرده به برخى از اشكالهاى سندى و محتوايى آن اشاره مىكنيم:
اما از نظر سند
1. مرحوم كلينى آن را از »على بن محمد بن قتيبه نيشابورى، شاگرد برجسته فضل بن شاذان نقل كرده، كه به تصريح آيتاللَّه خويى قدسسره وثاقتش ثابت نشده54 تنها »كشى« بر او اعتماد كرده، مرحوم »نجاشى« پس از ستايش فراوان از كشى فرموده: او به كثرت از ضعفا روايت مىكند.55
2. على بن محمد نيز آن را از »صالح بن ابى حماد« روايت كرده، كه نجاشى امر او را ملتبس دانسته56، ابن غضائرى او را تضعيف كرده57 و علامه درحق او توقف نموده است.58
3. صالح بن ابى حماد نيز آن را از »حجال« نقل كرده، و حجال در ميان سه نفر مشترك است، ولى در اينجا منظور »عبداللَّه بن محمدى اسدى« مىباشد.59
4. حجال بدون ترديد مورد اعتماد است60 جز اينكه ايشان از برخى از اصحاب نقل كرده و از او نام نبرده و خود از كسانى نيست كه مرسلاتش در حكم مسند باشد.61
5. علامه مجلسى نيز به ضعف سند روايت به صراحت داورى كرده است.62
اما از نظر محتوا
متن حديث نيز مشكلاتى دارد كه برخى از آنها اشاره مىكنيم:
1. اين حديث معارض است با حديث ديگرى كه مرحوم كلينى در تفسير همين آيه از امام كاظم(ع) روايت كرده كه فرمود:
منظور از اسراف كه خداوند از آن در اين آيه نهى فرموده آن است كه به جز قاتل، شخص ديگرى را بكشد و يا قاتل را مثله كند.63
2. اين حديث معارض است با حديث امام باقر(ع) در تفسير همان آيه كه فرمود:
اسراف در قتل آنست كه به جز قاتل شخص ديگرى را بكشد.64
3. اين حديث معارض است با حديث امام صادق(ع) در تفسير همين آيه كه فرمود:
اسراف در قتل آن است كه بيش از يك نفر در برابر يك نفر كشته شود.65
4. اين حديث معارض است با بيان ابنعباس، شاگرد برجسته حضرت على(ع) كه در تفسير همين آيه فرمود:
اسراف در قتل آن است كه جز قاتل، شخص ديگرى را بكشد.66
5. اين حديث معارض است با بيان سعيد بن جبير و ديگر ياران در تفسير آيه شريفه كه فرمودند:
اسراف در قتل آن است كه بيش از يك نفر در برابر يك تن كشته شود.47
6. اين حديث معارض است با اقوال مفسران بزرگى چون شيخ طوسى كه همان دو معنى رإ؛ در تفسير اين آيه نقل كردهاند.68
7. اين حديث مخالف است با وصيت امير مؤمنان(ع) كه در وصيت خود خطاب به فرزندان عبدالمطلب فرمود:
هرگز نبينم كه به بهانه كشته شدن من خون مسلمانها را بر زمين بريزيد، آگاه باشيد كه براى من جز قاتلم را نكشيد.69
8. اين حديث معارض است با مسلمات فقه جعفرى كه اگر بيش از يك نفر در قتل كسى شركت كنند، ولىّ دم مىتواند همه آنها را بكشد، به شرط اينكه ديه مازاد به يك تن را به اولياى دم بپردازد به اجماع طائفه اماميه،70 احاديث نيز در اين رابطه بسيار است.71
9. اين حديث مخالف است با اهتمام خاص اسلام بر رعايت دقيق آداب و احكام اسلامى، حتى در مورد قاتلان امام حسين(ع).
از امام صادق(ع) پرسيدند: آيا خوردن مال ناصبى جايز است؟ فرمود:
كسى كه به تو امانتى سپرده و از تو انتظار خير دارد، امانتش را به او برگردان، اگر چه قاتل امام حسين(ع) باشد.72
10. اين حديث معارض است با آيه شريفه: لاتزر وازرة وزراخرى كه در پنج سوره آمده است و ما انشاءاللَّه در شماره ديگرى به تفصيل در اين زمينه سخن خواهيم گفت.
علامه مجلسى علاوه بر تصريح به ضعف سند حديث، به جهت ناسازگارى متن آن با محكمات عقيدتى ما به توجيه آن پرداخته مىفرمايد:
احتمال مىرود منظور از اسراف در اين آيه از نظر كثرت نباشد، بلكه منظور اين باشد كه اگر همه مردم روى زمين در قتل آن حضرت شركت كنند، يا به آن رضايت دهند، كشتن آنها اسراف نباشد.73
در اين رابطه نيز گفت و گو خواهيم داشت. انشاءاللَّه
پىنوشتها :
1 . شيخ طوسى، الغيبة، ص148، ح109؛ فرات كوفى، تفسير فرات، ج1، ص75، ح48؛ حموينى، فرائد السمطين، ج2، ص319؛ حر عاملى، اثبات الهداة، ج1، ص549؛ خاتونآبادى، كشفالحق، ص114، ح17.
2 . شيخ صدوق، كمالالدين، ج1، ص253، باب 23، ح2؛ علامه مجلسى، بحارالانوار، ج52، ص379.
3 . شيخ طوسى، الأمالى، ص418، مجلس 14، ح89؛ مجلسى، بحارالانوار، ج45، ص221.
4 . شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص74، كتاب الصلاة، ح92.
5 . سيدابن طاووس، فلاح السائل، ص200، فصل 21.
6 . مجلسى، بحارالانوار، ج86، ص81.
7 . احمد بن اسحاق قمى، از اصحاب امام جواد و امام هادى و از خواص امام حسن عسكرى [نجاشى، رجال، ص91] وكيل امام عسكرى در قم [بحرانى، تبصرة الولى، ص93] و به قدرى عزيز در نزد آن حضرت بود كه به هنگام ولادت امام عصر(ع)، امام عسكرى(ع) به او نامه نوشته، از تولد حجت الهى او را آگاه ساخته [صدوق، كمالالدين، ج2، ص434] و توفيق تشرف به محضر كعبه مقصود را پيدا كرده [طوسى، الفهرست، ص70] پس از شهادت امام عسكرى از سوى حضرت بقيةاللَّه بر وكالت خود پابرجا مانده [طبرى، دلائل الامامه، ص503] مدتى در آوه اقامت كرده، سپس در قم رحل اقامت افكنده [تاريخ قم، ص219] به هنگام عزيمت به قم در »حلوان« (سر پل ذهاب) رحلت كرده، در همانجا مدفون شده [كشى، رجال، ص557؛ طبرسى، احتجاج، ج2، ص466؛ مامقانى، تفتيح المقال، ج5، ص301-309؛ ابطحى، تهذيب المقال، ج3، ص433-480] و در وثاقت او توقيع صادر شده است. [شيخ طوسى، الغيبة، ص417].
8 . شيخ صدوق، كمالالدين، ج2، ص384، باب 38، ح1.
9 . ابنفارس، معجم مقاييس اللغه، ج1، ص397.
10. ابوهلال، الفروق اللّغويه، ص253.
11. خليل، ترتيب العين، ص114.
12. طريحى، مجمع البحرين، ج2، ص234.
13. ابن اثير، النهاية، ج1، ص204.
14. ابن منظور، لسان العرب، ج2، ص77.
15. طوسى، الغيبة، ص148، ح109؛ ابنشاذان، مائة منقبه، ص65، منقبت 17؛ خوارزمى، مقتلالحسين، ج1، ص147، فصل 6، ح23؛ حموينى، فرائدالسمطين، ج2، ص320، ح571؛ بحرانى، غايةالمرام، ج7، ص88، ج7، ص88، ح27.
16. عليرغم برخى از افراد استاد نديده كه عنوان »علامه« را يدك مىكشند و در سند زيارت عاشورا ترديد مىكنند، زيارت عاشورا سند بسيار قوى دارد، علاقمندان به كتاب »شفاء الصدور« از ميرزا ابوالفضل تهرانى، ج1، ص30-78 و »اللّؤلؤ النّضيد« از شيخ نصراللَّه شبسترى، ص9-71 مراجعه فرمايند.
17. شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص774.
18. سوره بقره(2) آيه 125؛ سوره حج (22) آيه 26.
19. ابن أثير، النهايه، ج5، ص300.
20. صدوق، التوحيد، ص165، ب22، ح2؛ تسترى، احقاق الحق، ج4، ص285؛ بحرانى، غايةالمرام، ج4، ص8، ب42، ح3؛ قندوزى، ينابيعالموده، ج3، ص401، ب95، ح1.
21. ابن قولويه، كامل الزيارات، ص177، ب71، ح8.
22. شيخ طوسى، مصباح المتهجد، ص775.
23. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج52، ص108.
24. شيخ صدوق، الأمالى، ص112، مجلس 27، ح5.
25. براى شرح واژه »لثارات الحسين« ر.ك: تهرانى، شفاء الصدور، ج1، ص227.
26. كلينى، الكافى، ج1، ص323، ب نص بر امام جواد، ح14؛ شيخ مفيد، الارشاد، ج2، ص276؛ طبرسى، اعلام الورى، ج2، ص92.
27. ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج6، ص84.
28. طريحى، مجمعالبيان، ج3، ص508.
29. رازى، مختار الصحاح، ص707.
30. طريحى، همان، ص509.
31. ابنمنظور، لسان العرب، ج15، ص205.
32. ابناثير، النهايه، ج5، ص148.
33. علامه مجلسى، بحارالانوار، ج101، ص200؛ 223؛ 260؛ 291؛ 290؛ 337؛ 353؛ 360.
34. در مثال واوى معمولاً واو از اول آن حذف مىشود و به جاى آن تاء به آخر آن افزوده مىشود، مانند »وعد« و »عدة«؛ »وثق« و »ثقة«، در اينجا نيز واو »وتر« افتاده و تايى به آخر آن آمده »تره« گفته شده.
35. جاحظ، البيان والتبيين، ج2، ص50؛ ابن عبدربه، العقد الفريد، ج4، ص157.
36. كلينى، الكافى، ج4، ص576؛ طوسى، تهذيب الاحكام، ج6، ص55؛ صدوق، الفقيه، ج2، ص359.
37. جمعى از بيمار دلان در سند دعاى ندبه نيز ابراز ترديد كردهاند، در اين رابطه ر.ك: »با دعاى ندبه در پگاه جمعه« ص40-63، نشر موعود.
38. ابنالمشهدى، المزار الكبير، ص579.
39. خليل، ترتيب العين، ص284.
40. ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج2، ص370.
41. ابنالمشهدى، همان.
42. سوره حج(22) آيه 39.
43. حر عاملى، اثبات الهداة، ج3، ص552؛ فيض، تفسير صافى، ج5، ص145؛ بحرانى، المحجه، ص142؛ مجلسى، بحارالانوار، ج51، ص47.
44. على بن ابراهيم، تفسير قمى، ج2، ص85؛ بحرانى، تفسير البرهان، ح6، ص565.
45. طريحى، مجمعالبحرين، ج3، ص234.
46. سوره اسراء(17) آيه 33.
47. عياشى، تفسير عياشى، ج3، ص50؛ حر عاملى، اثبات الهداة، ج3، ص552؛ بحرانى، تفسير البرهان، ج6، ص87.
48. همان.
49. در اينجا منظور از اسحاق بن عمار، ساباطى فطحى نيست، بلكه به قرينه روايت سيف بن عميره از او »اسحاق بن عمار بن حيان« است [ممقانى، تنقيح المقال، ج9، ص147] كه از بزرگان اصحاب و مورد اعتماد است. [نجاشى، رجال، ص71، رقم 169].
50. كلينى، الكافى، ج7، ص371.
51. سوره اسراء (17) آيه 33.
52. كلينى، الكافى، ج8، ص212، ح364.
53. استرآبادى، تأويل الآيات، ج1، ص280؛ بحرانى، تفسير البرهان، ج6، ص85؛ همو، حليةالأبرار، ج5، ص406؛ مشهدى، كنزالدقايق، ج7، ص403؛ فيض، تفسير صافى، ج4، ص408؛ حويزى، نورالثقلين، ج3، ص162.
54. خويى، معجم رجال الحديث، ج9، ص54.
55. نجاشى، رجال، ص372، رقم 1018.
56. نجاشى، رجال، ص198، رقم 526.
57. ابن الغضائرى، رجال، ص70، رقم 73.
58. علامه، رجال، ص230.
59. مدرس، ريحانة الادب، ج2، ص22.
60. نجاشى، رجال، ص226، رقم 595.
61. تعداد 18 تن از اصحاب ائمه را »اصحاب اجماع« دانستهاند و روايات آنها را تلقى به قبول كردهاند و حجال از آنها نيست. [تسترى، قاموس الرجال، ج1، ص72].
62. مجلسى، مرآت العقول، ج26، ص238.
63. كلينى، الكافى، ج7، ص371.
64. عياشى، تفسير، ج3، ص50؛ حر عاملى، اثباتالهداة، ج3، ص552؛ بحرانى، تفسير البرهان، ج6، ص87؛ همو، حلية الأبرار، ج5، ص405.
65. كلينى، الكافى، ج7، ص285.
66. ثعلبى، تفسير الكشف والبيان، ج6، ص97.
67. سيوطى، الدّر المنثور، ج4، ص181.
68. طوسى، التّبيان، ج6، ص476.
69. نهجالبلاغه، بخشنامهها، وصيت 47.
70. ابن زهره، غنيه، سلسلة الينابيع الفقهيه، ج24، ص244.
71. كلينى، كافى، ج7، ص283.
72. كلينى، كافى، ج8، ص245، ح448.
73. مجلسى، بحارالانوار، ج44، ص219.
برگرفته از سايت :المهدويه