به نام خدا
چکیده
این مقاله کوشیده است تا جایگاه «آزادی» را در مکاتب ساختگی غربی بررسی و حقیقت این مفهوم را در آموزه ناب مهدوی، تبیین نماید. به همین منظور پس از تعریف «آزادی» در لغت و اصطلاح، در بیان ویژگیهای این مکتب خودساخته یعنی «لیبرالیسم» پرداخته شده است.
آنچه در این بخش ذکر گردیده گوشهای از «اعترافاتی» است که خود جهان غرب و متفکرانش! درباره لیبرالیسم و آزادی غربی، داشتهاند. آنها خود این راه و این شیوه (لیبرالیسم) را تجربه کردهاند و اکنون بر جایی رسیدهاند که در صدد بیان مضرات و زیانهایش در جوامع هستند و روشن است که تکرار این مسیر پیموده شده، عقلانی نیست.
در بخش بعدی، به جایگاه پر اهمیت آزادی در اسلام و به خصوص در حکومت صالحه حضرت حجت (ارواحنا له الفدا) پرداخته شده و اینکه اسلام از ابتلای ظهورش در مکه، آزادی را تعریف و حد و حدودش را معین کرده است. اصولاً آزادی مطرح شده در حکومت حضرت منطبق بر فطرت پاک همه انسانهاست و درست به همین دلیل که فطرت همه انسانها، آزادی حقیقیای که در اسلام تعریف شده را میپذیرد، حضرت موعود نیز یک نسخه را برای همه جهانیان میپیچند و همه انسانهای حقیقتجو و خواهان عدالت، انتظار موعود خویش را میکشند.
در این بخش همچنین به حدیثی از امام صادق(ع) در بحارالانوار اشاره شد مبنی بر اینکه آزادی برای پذیرش حق وجود دارد، اما ظاهراً نه برای همه. برای آنهایی که از سر لجاجت و غرور دعوت حق را لبیک نمیگویند، حقیقتاً آزادیای وجود ندارد. چنین انسانهایی با وجود آنکه دل و عقلشان به پذیرش تنها دین نزد خدا یعنی اسلام، گواهی میدهد، اما ایشان عناد ورزیده و از آن روی میگرداند، که باید گفت آزادی به آنها داده شده و در حقیقت آنها هستند که خود از پذیرش آزادی سرباز میزنند.
طرح مسئله
اين نوشتار بر آن است تا مقايسهاي تطبيقي ميان مفهوم آزادي سياسي و حقوقي در مكاتب موجود در جهان امروز و مفهوم آزادي در آموزه پوياي مهدوّيت انجام دهد. در اينباره، پس از تعريف آزادي (در لغت و اصطلاح) و بيان انواع آزاديهاي سياسي و حقوقي، به وضعيت آزادي در جوامع مدعي غربي از زبان خود انديشمندان غربي پرداخته شده و پس از اثبات بياعتباري مكتب منسوخ ليبراليسم، به جايگاه پر اهميت آزادي در جامعه سراسر عدل حضرت قائم(عج) تأكيد شده است.
اميد است كه اين نوشته، زمينهاي براي تحقيق بيشتر در اين موضوع از سوي صاحبنظران و انديشمندان شود.
آزادي در لغت
در فرهنگ فارسي معين، «آزادي» بر معناي حريت، آزادگي، بندگي، رقيت، عبوديت، آزادمردي، رهايي، خلاص، شادي، خرمي، استراحت، آرامش، جدايي، دوري، شكر، سپاس و حقشناسي آمده است.
همچنين در فرهنگ لاروس واژه «الُحّر» به معناي آزاده، ضد عبد؛ يعني آنكه در بند اسارت نباشد، تعريف شده است.
آزادي در اصطلاح
سادهترين تعريفي كه از آزادي شده است آنكه: «آزادي فقدان منع و جلوگيري است.»
[يا] «آزادي، قدرت داشتن براي انجام دادن هر كاري است كه بر ديگران زيان نرساند.»
ليكن تفسير آزادي در جامعه ديني و جامعه سكولار تفاوتهايي وجود دارد. در جهانبيني سكولار كه انسانها را موجودي صرفاً مادي قلمداد ميكند كه عمرش تنها در اين جهان محدود است و تمام تلاش خود را براي هرچه بيشتر برآوردن «لذت» انجام ميدهد، آزادي عين سعادت تعريف ميگردد كه تمام قواي خود را صرف ارضاي اين نياز در جامعه، به هر قيمت و به هر وسيله ميكند، كه در اين صورت تعريفي كه از آزادي ارائه ميشود، محدود به شهوات و هواهاي نفساني است.
«اما جامعه ديني، ارزشهاي خود را از مذهب ميگيرد. فرهنگ حاكم بر جامعه ديني سبب ميشود كه نمايندگان مردم هر قانوني را به تصويب نرسانند و با نگرش و ذهنيتي خاص به اصول و قوانين روي آورند كه در جوامع ديگر آن اصول مورد نظر نيست.»
از طرف ديگر، هنگامي كه سخن از آزادي به ميان ميآيد، دو معناي گوناگون به ذهن ميرسد.
«يكي آزادي به عنوان واقعيت انساني و ديگري به منزله حق. آزادي به عنوان واقعيت، خود موجود است و انسانها به صرف انسان بودن واجد آن هستند… اما آزادي به معناي حق قابل اعطا و سلب است و همين چهره از آزادي است كه در علم حقوق، فلسفه و يا سياست مورد بحث قرار ميگيرد… اين حق در حوزه بيرون از انسان و در خارج از ذهن تلقي ميگردد و در دايره حقوق اجتماعي و فعل و انفعالات و تصميمات جمعي در مديريت انجام ميگيرد.»
مفهوم آزادي سياسي
آزادي سياسي عبارت است از آزادي افراد در حق انتخاب مديران جامعه، دخالت در سرنوشت سياسي و اجتماعي خود از طريق قانونگذاري، شركت در احزاب و اتحاديههاي صنفي و امكان انتقاد كه بر اين اساس مالك مشروعيت دولت و قدرت حاكم رأي اكثريت افراد جامعه خواهد بود، كه به وسيله انتخاب مردم تعيين خواهد شد.
مبناي آزادي سياسي افزون بر مباني كلي آزادي، ضرورت مهار و كنترل و چرخش قدرت است. هرچه قدرت در دست يك نفر كمتر متمركز باشد، جامعه از گزند خودكامگي در امان خواهد بود، و اين ممكن نخواهد بود مگر اینکه آزادي سياسي يعني آزادي احزاب، مطبوعات و انتخابات حاصل گردد.
در اينجا به بررسي برخي از عرصههاي آزادي سياسي در جامعه، به طور خلاصه و مجمل، ميپردازيم:
آزادي عقيده
در ميان انواع آزاديها، آزادي عقيده براي دستيابي به كمال انساني، ضروريترين وسيله است. آزادي عقيده به معناي آزادي در انتخاب و داشتن هر نوع عقيده است.
همانگونه كه آزاديِ مطلق، عملي نيست، آزادي هر انديشه و عقيده نيز در عمل به سلب خود ميانجامد.
از اينرو در جايي كه حق، تضييع ميگردد، آزادي عقيده محدود ميگردد.
آزادي بيان
آزادي بيان، بدان معناست كه افراد، گذشته از اینکه به خاطر داشتن عقيده مخالف نبايد مورد تعقيب قرار گيرند، بايد بتوانند عملاً عقيده خود را ابراز كنند. مبناي اين نظريه آن است كه تعارض افكار از نظر علمي و سياسي موجب رشد علم و افكار مردم است، چنانچه سلب اين آزادي موجب ركود افكار و علوم بشري است. در عين حال كه اين نوع آزادي نيز همانند ساير آزاديها داراي حدود و ثغور است.
آزادي انتخابات
وجود انتخابات و استفاده از آراي مردمي در تعيين مجري قوانين و مصوبات در جامعه، يكي از نشانههاي وجود آزادي در عرصه سياست يك كشور است كه بايد به آن احترام گذاشته شود، چراكه حكومتهاي جوامع علاوه بر داشتن مشروعيت (كه از سوي خداوند متعال داده ميشود)، بايد از مقبوليت مردمي نيز برخوردار باشند و اين امر محقق نميگردد مگر اینکه انتخاباتي سالم در ميان اقشار مختلف مردم صورت گيرد.
آزادي احزاب
يكي ديگر از اقسام آزاديهاي سياسي، آزادي احزاب است. آزادي احزاب يكي از راهكارهاي آزادي سياسي و از نمودهاي بارز آزادي بيان است. تشكيل احزاب در دنياي معاصر نقش مهمي در جامعه ايفا ميكند و از شرايط نخستين براي اعمال اراده مردم است.
از آنجا كه حكومت مردم بر مردم به شكل مستقيم به اينگونه كه مردم بخواهند رؤساي قواي اجرايي، تقيني و قضايي را برگزينند، داراي آفتهاي بسيار است؛ كه از آن جمله غيرتخصصي شدن انتخابها و عوامانه شدن برگزيدنهاست، تشكيل احزاب ميتواند تأثير بهسزايي در پيشگيري از اين آفت، داشته باشد.
ليبراليسم
ليبراليسم از واژه لاتيني «Liber» گرفته شده است و «Liber» به معناي آزادي است. بنابراين ليبراليسم، در لغت به معناي اصالت آزادي يا آزادي مداري است.
ليبراليسم، ايدئولوژيای است كه در يك مسير تدريجي از حدود قرن هفدهم به بعد در اروپا تكوين يافته است. «جان لاك» انگليسي را ميتوان پدر فكري اين مكتب دانست. در قرون هجده و نوزده ميلادي افرادي چون «جرمي بنتهام»، «جميز ميل»، «فرانسوا ماري ولتر»، «جان استوارت ميل»، «توماس هيل گرين» و در قرن بيستم چهرههايي همچون: «برتراند راسل»، «كارل ريموند پوپر»، «آيزايا برلين» و «فون هايك»، هريك به طريقي مروج ليبراليسم بودهاند.
ليبراليسم ايدئولوژي امانيستي و سكولاريستي است كه به لحاظ مبادي و غايات، كاملاً غيرديني و بوژروازي است و مباني تئوريك آن، ريشه در فلسفههاي امانيستي غرب مدرن دارد.
غرب، فلسفه آزادي را در اعتقاد به اصل سرمايهداري و ارضاي تمايلات و خواستهها و هوا و هوسهاي مادي ميداند و مبناي وضع قوانين و ميزان حاكميت دولتها را نيز بر اساس اميال و شهوت اكثريت قرار ميدهد.
كه بر اين اساس، آزادي در چنين مكتبي يك هدف است. «استوارت همپشر» در اينباره ميگويد: «به اعتقاد من گسترش آزادي برابر براي افراد در شيوه زندگي خويش و حراست از آن، هدف عمل سياسي را تشكيل ميدهد.»
به همين دليل در اين ديدگاه، انسان قرباني آزادي ميگردد، زيرا آنچه مهمتر از آزادي است و بايد هدف قرار گيرد، كمال و رشد آدمي است. امّا حقيقت آزادي در اين مكتب به دست سودجويان، تحريف شده است. انسان در اين نوع از آزادي اگرچه ممكن است خود را از بندگيِ ديگران برهاند ليكن خود را اسير و بنده شهوات و غرايز يا تسليم خواهشهاي ديگران ميگرداند، كه در اين صورت عقل در آن جايگاهي ندارد و انسان نشانه تفوقي براي پيشي گرفتن از حيوان در درون خود نمييابد. زيرا تنها در صورتي ميتوان از دستورات و اوامر عقل پيروي كرد، كه تابع نفس نبود.
با اين وجود، توقع داشتن از ليبراليسم بيجاست. با روشن شدن اين موضوع، ميتوان به راحتي پيبرد كه درصد برقراري هر كدام از انواع آزاديهاي سياسي و حقوقي در جوامعي كه به چنين جهانبيني پايبند هستند، تقريباً صفر است. چراكه آزادي از مدار منطقي خود خارج و به يك ضدارزش تبديل شده است و حالتي از استبداد را به وجود آورده است زيرا افراط در آزادي براي خود يعني استبداد براي ديگران.
همانطور كه دانشمندان و متفكرين منصف و حقيقتگوي دنياي جديد هم به آن اذعان و اعتراف دارند، در نظامهاي ليبراليستي و نئوليبراليستي وجود آزاديها فقط يك توهم است و نشانههايي از وجود آن به طور حقيقي در جوامع ديده نميشود.
«توكويل»، به عنوان نماينده جوامع غربي در اينباره ميگويد: «ليبراليسم، قرباني كننده آزاديهاي خلاقه جامعه است.»
در حقيقت، در اين ايدئولوژي هيچ نوع قانون كلي وجود ندارد كه بگويد چه بايد كرد. «اساساً در ليبراليسم، اخلاق و ارزشهاي ماورائي متناسب با جنبههاي روحي انسان و فطرت او وجود ندارد و اصولاً اين مسئله به طور كلي ناديده گرفته شده است. انسان ليبرال نميتواند ملتزم به باورهاي ثابت اخلاقي و نظام ارزشي متعال باشد و به لحاظ ماهيت، به نوعي افسار گسيختگي فردي ملتزم و پايبند است و هيچ عامل خارجي، همچون دولت، جامعه و دين و امور ماورائي وجود فرد، نميتواند مانع حركت او در مسير سود و لذت باشد.» كه در واقع همين بيمحتوايي و ناپختگي و بيهدفي ليبراليسم است كه سرانجام به شكست آن ميانجامد.
اما بايد توجه داشت كه اوضاع خفقان و سركوبگرانهاي كه در قرون وسطا، كليسا با تعاليم تحريف شده مسيحيت براي جامعه و مردم مغربزمين به وجود آورد، انتظار ميرفت كه مردم از نظريات خواهان آزادي در جامعه استقبال كنند و بعضي از افراد سودجو اين موضوع را به افراط بكشانند. كه بر اساس قاعده «تفريط در امري سبب سر در آوردن آن از سوي افراط ميشود و بالعكس» اين موضوع غیرمنتظره به نظر نميرسد.
ليكن اين امر دستآويز سوداگران و سرمايهداران قرار گرفته و امروز شاهد سياستهاي نئوليبراليستي از سوي ابرقدرتها هستيم. «نئوليبراليستها با خشونت بسيار از سياستهاي غارتگرانه امپرياليسم در آسيا و افريقا و بهرهكشي عريان در داخل مرزهاي كشورهاي غربي حمايت ميكنند. «ريگان»، «تاچر»، «ميجر» و «بوش» از سردمداران سياسي نئوليبراليسم هستند.
دولتهاي ليبرال ـ امپرياليستي به طور تام و تمام در عمل و بعضاً در نظر مدافع بهرهكشي از نيروي كار و منابع و امكانات مردمان مرسوم به «جهان سوم» و تحقير آنان و نيز تمايلات نژاد پرستانه اروپامحور هستند.»
همانگونه كه امروزه در جهان نظارهگر هستيم، ابرقدرتها از جمله امريكا و طرفدارانش با گردآوري مراكزي براي آزادي اعمال و رفتار خود! همچون: سازمان ملل متحد! و شوراي امنيت! آزاديهاي سياسي را براي كشورهاي جنوب در تنگنا قرار دادند. كه اينها نشانه خوي استكباري آنهاست نه آزاديخواهي.
دوران حاكميت كليسا در غرب نشان ميدهد كه آزادي عقيده و بيان چه اوضاع اسفباري داشته است، كه تفتيش عقايد يك نمونه بارز آن است. همين موضوع، خود گواهي است بر اینکه عقايد ساختگي و بادكنكي كشيشهاي كليسا، تهي از حقيقت و ارزش بوده، چراكه حقيقت نيازي به اجبار و زور ندارد، بلكه اين باطل است كه بايد براي به كرسي نشاندن آن، شمشير و سرنيزه نشان مردم داد.
البته امروزه سركوب آزادي به شكل بزك كرده خود را به نمايش گذاشته است. «موريس دو ورژه» درباره چهارچوب آزادي بيان در دموکراسی ادعايي جهان امروز، مينويسد: «آيا با اعطاي آزادي به دشمنان آزادي به اينها اجازه داده نميشود كه آزادي را در هم بكوبند؟… دموکراسی به مخالفان خود اجازه بيان عقايدشان را ميدهد امّا تا وقتي كه اين كار را در چهارچوب روشهاي دموكراتيك انجام دهند.»
همينطور درباره آزادي انتخابات، «اشپنگلير» معتقد است: «در كشورهاي غربي هم اصلِ اساسي دموکراسی يعني آزادي افراد در انتخابات نماينده خود، فقط جنبه تصوري و نظري به خود گرفته زيرا در عمل هريك از احزاب با تشكيلات جامعي كه دارد براي خود طرفداراني استخدام ميكند و به جاي اینکه مردم نمايندگاني انتخاب كنند، تشكيلات حزبي، انتخاب كنندگاني شكار ميكند…
در ظاهر اختلاف بسياري بين دموکراسیهاي پارلماني مغربزمين و دموکراسیهاي قديمي مصر و چين و اعراب (كه فكر تعميم حق رأي اصلاً در خاطرشان خطور نميكرد) مشاهده ميشود، ولي در حقيقت در عصر كنوني هم ملت در دست نفوس مقتدر، آلتي بيش نيست.»
وي همچنين با اشاره به نقش مخرب مطبوعات ميافزايد: «ما امروزه در زير شليك اين توپخانه عقلاني [مطبوعات] با چنان هول و هراسي زندگاني ميكنيم كه هيچكس نميتواند آن فراغت باطنی لازم را به دست آورد، که بتواند غرض اصلی این درام (داستان) پرهیاهو را درک کند.
حس قدرتطلبی که در زیر لفافه دمکراسی به فعالیت مشغول است، شاهکار خود را چنان به خوبی انجام داده که حتی وقتی مردم را به شدیدترین وضعی به قید رقیت و بردگی میکشد، اینان به قدری اغفال شدهاند که تصور میکنند معنی آزادی همین است و هرچه طوق اسارت تنگتر میشود به نظر مردم چنین جلوه میکند که دایره آزادی وسیعتر شده است.
همه با رضایت و رغبت بلکه با ذوق و شوق و جوش و خروش به ساز عده معدودی قدرتطلب بیباک، میرقصند. آزادیخواهان طبقه متوسط از این مغرور و خشنودند که مطبوعات آزاد شده و سانسور از میان رفته است، غافل از اینکه دیکتاتور مطبوعات یا آن چند نفری که تمام روزنامهها و مجلات را به ضرب پول در اختیار خود در آوردهاند، اسیران خود یعنی خوانندگان را در زیر تازیانههای سرمقالهها و تلگرافها و عکسها و تصویرها به هر طرف که بخواهند، سوق میدهند.»
در چنین فضایی، هرچند افراد تصور میکنند که آزادانه و بر اساس معیارهای مورد نظر خود دست به انتخاب میزنند، ولی بدیهی است که این معیارها و ملاکها هرگز از آنِ مردم نیست، بلکه برعکس، مطابق خواسته عده انگشتشماری از صاحبان قدرت و ثروت است. بنابراین باید به آزادی انتخاب در نظامهای حزبی و دمکراتیک با الگوهای غربی، کاملاً با دیده تردید و تأمل نگریست.
همچنین یک اندیشمند غربی درباره ماهیت اصلی تشکیل احزاب در دنیای غرب مینویسد: «هدف مستقیم احزاب به چنگ آوردن قدرت یا شرکت در اعمال آن است. احزاب در پی آنند تا در انتخابات کرسیهایی به دست آورند، نمایندگان و وزرایی داشته باشند و سررشته حکومت را به دست گیرند.»
با این توصیف، تشکیل احزاب در جوامع غربی یکی از صُور پیکارهای سیاسی است.
درست است که «لیبرالیسم در زمینه دین، کمرنگ شدن و یا سست شدن نفوذ کلیسا و تزلزل پایگاه روحانیت دینی غرب را در پی داشت، اما دیری نپایید که غرب در قید و بند الوهیتانگاری انسان و انسانمداری تفرعنی خویش گرفتار آورده. درست است که لیبرالیسم در زمینه اخلاق نوید رهایی غرب از آداب و رسوم و سنتهای دستوپاگیر اخلاقی و رفتاری را سر میداد، اما دیری نگذشت که فساد و تباهی اخلاقی و رفتاری را به حد اعلای خود برای غرب به ارمغان آورد.»
پر واضح است که چنین مکاتبی که یک شبه طرح گردیده! بدون شناخت و آگاهی از هویت و ماهیت حقیقی انسانها شکل گرفتهاند، لذا فطرت حقیقتطلب انسانها همواره آنها را پس خواهد زد. «السدیر مک اینتایر» میگوید: «لیبرالیسم از آن روی شکست خورده است که به فرد اجازه نمیدهد تا از طریق شناخت طبیعت و جامعه یا شناخت وجود انسان در ارتباط با حق تعالی، هویت و اهداف مناسب خویش را کشف کند. در لیبرالیسم تمامی ارزشها شخصی است، جز ارزش احترام به ارزشهای شخصی و این به تنهایی برای جهت بخشیدن به زندگی انسان، کافی نیست.»
بر این اساس، آزادی در عصر ظهور حضرت حجت(عج) نمیتواند این نوع از آزادی باشد، چراکه به دلیل نارسایی مفاهیم درونی و منطبق نبودن الگوها بر مسیر فطرت انسانی، چنین مکتبی، حداقل در عمل نتوانسته است حتی رضایت جوامع خود را کسب کند و لذا نمیتواند نسخهای برای جهانیان باشد.
جایگاه آزادی در آموزه مهدویت
حکومت دینی و به طور کلی اندیشه سیاسی در اسلام مانند همه دادههای شریعت، از وحی سرچشمه گرفته است، که رسول گرامی اسلام(ص)طی آن پیامهای آسمانی را بدون واسطه از منبع غیب دریافت داشته، و بر بشریت عرضه کرده است ]لیکن[ نه وحی مصطلح در مسیحیت کنونی که با مفهوم عمیق و دقیق وحی قرآنی کاملاً بیگانه بوده، و با آن تفاوت جوهری دارد؛ و نه نشئت گرفته از عوامل مادی و تاریخی که نمایشی از جریانهای موجود و یا انعکاس از صحنههای سیاسی ـ اجتماعی جامعه است.
حکومت الهی، حکومت قانون است و حکومت امانتی در دست حاکمان به شمار میآید.
در این حکومت منبع قانون خداوند است که بر اساس حکمت، مصالح و شناختی که از ابعاد وجودی انسانی دارد، تشریع میگردد و حاکم اسلامی درواقع مجری قوانین و فرامین الهی و حکومت بستر این اجراست. زیرا در جهانبینی اسلامی، تنها خدای متعال است که صلاحیت قانونگذاری را دارد: «إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلّهِ يقُصُّ الْحَقَّ»؛ فرمان جز به دست خدا نیست که حق را بیان میکند.
از اهداف تشکیل حکومت اسلامی، همانا استقرار توحید، خداپرستی در زمین، و رهانیدن مردم از بندگی و فرمانبرداری غیر خدا و همچنین آزادسازی و رهایی تودههای مردم و انسانهای مستضعف از چنگال ظالمان و ستمگران میباشد.
اسلام برای آزادی، هویت و عامل انسانی قائل است و انسان را دارای استعدادهای فراوان و تمایلات عالی انسانی میداند و همین استعدادها و تمایلات عالی را منشأ آزادی انسان میشمارد و آزادی را بر اساس آن چیزی میداند که تکامل انسانی انسان ایجاب میکند. آزادی در این دید یک حق انسانی است و ناشی از استعدادهای انسانی و رهایی این استعدادها و تمایلات عالی از هر مانع و فراهم و هموار بودن راه تکامل اوست.
قرآن کریم مسئله آزادی را در قالب توحید بیان میکند و به تقید و تعهد و التزام انسان به اطاعت فرمان خدا که بیانگر راه تکامل انسان است و نفی مطلق اطاعت غیرخداست به هر نوع و به هر وسیله که باشد، دعوت مینماید. در حقیقت دین، هم برای «تضمین» آزادیها آمده و هم برای «تنظیم» آزادیها، و این نکتهای است که میان مفهوم آزادی در اسلام و لیبرالیسم تفاوت به وجود میآورد.
لیبرالیسم، شعار تضمین آزادی را شاید سر بدهد اما شعار تنظیم آزادیها را خیر. و اینجاست که مشخص میشود تفاوت اسلام و لیبرالیسم در تعریف آزادی نیست، بلکه در مبنا و چهارچوبهای آزادی است. اگر آزادی در حوزه معرفت دارای «حقیقت» و در حوزه اخلاق دارای «فضیلت» و در حوزه رفتار دارای عنصر «عدالت» باشد، این همان آزادی تعریف شده در مکتب اسلام است.
«درواقع باید توجه داشت که آزادی همیشه در نسبت با حق و عدل معنا میشود و تعریف میگردد. آن موقعیت و شرایطی که مبتنی بر فقدان موانع باشد اما موجب تکامل و قرب وجودی نگردد، بلکه به مراتب پستی و دنائت بشر بیفزاید، آزادی حقیقی نیست.»
بر این اساس، از مهمترین اهداف انبیا و امامان معصوم، رهایی انسانها از قید و بند زنجیر اسارتهای درونی و بیرونی و قراردادن آنها در مسیر روشن فطرت انسانی بوده است. کما اینکه فلسفه بعثت پیامبر(ص) نیز تحقق همین اهداف عالی انسانی بود: «وَلَقَدْ بَعَثْنَا فِي كُلِّ أُمَّةٍ رَّسُولاً أَنِ اعْبُدُواْ اللّهَ وَاجْتَنِبُواْ الطَّاغُوتَ»؛ و در حقیقت در میان هر امتی فرستادهای برانگیختیم [تا بگوید] خدا را بفرستید و از طاغوت [فریبگر] بپرهیزید.
لذا در زمان تحقق کامل اوامر و دستورات اسلام در جهان، یعنی زمان ظهور حضرت حجت(عج)، آزادی یکی از عناصر تشکیل حکومت انسانی و اسلامی است. مردم سراسر جهان زیر سایه آزادی است که راهشان را انتخاب میکنند و آن حضرت بر اساس خواست عمومی و مقبولیت مردمی، مبنی بر تشکیل دولت حق و عدالت، درواقع در مسیر بیدار فطرتهای پاک انسانی گام مینهند. آن زمان است که انسانها طعم آزادی حقیقی را میچشند و همگی مشتاقانه رو سوی آن میآورند. در این نوع آزادی، کلیه حقوق انسانی رعایت شده و آنچه تا دیروز تنها یک شعار بود، امروز عملی خواهد شد.
در کتاب ارشاد از علی بن عقبه و او از پدرش نقل کرده است که گفت: موقعیکه قائم قیام کند، به عدالت حکم میکند و در روزگار او ظلم و ستم از میان میرود و راهها امن میشود، و زمین برکتهای خود را بیرون میدهد و هر حقی به صاحب حق داده میشود و پیروان هیچ دینی نمیماند مگر اینکه اظهار مسلمانی میکند و با ایمان شناخته میشوند. نشنیدهای که خداوند میفرماید: «وَلَهُ أَسْلَمَ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ طَوْعًا وَكَرْهًا وَإِلَيهِ رجَعُونَ»؛ هر که در آسمان و زمین است خواه و ناخواه سر به فرمان او نهاده است و به سوی او بازگردانیده میشوند.
در تفسیر عیاشی از عبدالله بن بکیر روایت میکند که گفت: از حضرت صادق(ع) تفسیر این آیه را پرسیدم. حضرت فرمود: این آیه درباره قائم نازل شده است، هنگامیکه علیه یهود و نصارا و صابئین و مادیها و برگشتگان از اسلام و کفار در شرق و غرب کره زمین، قیام میکند و اسلام را پیشنهاد مینماید. هرکس از روی میل پذیرفت دستور میدهد که نماز بخواند و زکات بدهد و آنچه هر مسلمانی مأمور به انجام آن است بر وی نیز واجب میکند، و هرکس مسلمان نشد، گردنش را میزند تا آنکه در شرق و غرب عالم یک نفر خدانشناس باقی نماند.
در توضیح باید گفت که «جامعه صالح که بر اصل صلاح و شایستگی استوار باشد و روابط میان مردمان بر اصل حق و عدالت باشد، ماندنی و آسیبناپذیر است وگرنه ناپایدار و واژگون شونده است. تنها معیار در بقا و زوال همین است.»
خداوند در قرآن کریم میفرماید: «وَمَا كَانَ رَبُّكَ لِيهْلِكَ الْقُرَى بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ»؛ و پروردگار تو [هرگز] بر آن نبوده است که شهرهایی را که مردمش اصلاحگرند به ستم هلاک کند.
در احادیث نیز آمده است که: «ثبات الدّول بإقامة سنن العدل؛ برپا ماندن دولتها در گرو برپائی آئین عدالت است.»
درواقع قانون طبیعت ایجاب میکند که همگی بر مدار حقیقت و عدالت گام نهند وگرنه طبیعی است که نابود میگردند، چراکه این نظام خلقت بر اساس حق و عدل پایهریزی شده است. لذا برای کسانی که در زمان ظهور حضرت از پذیرش حق عناد میورزند، آزادی جایگاهی ندارد؛ زیرا آنها آزادی را برای فساد میخواهند، نه برای خود و این بدان معناست که آنها هنوز هم وجود خویش را نشناختهاند و در آنجا که در حدیث شریف امام صادق(ع) به کلمه «اکراه» اشاره شد، ناظر به همین معناست.
با این حساب، روشن است که الگوهای موجود در مکاتب و اندیشههای مسلط بر جهان، در جامعه جهانی حضرت جایگاهی ندارد و پوشالی بودن آنها برای همگان بیش از پیش، روشن میگردد.
نتيجه
در جمعبندي مطالب، بيان چند نکته مهم به نظر ميرسد:
1. ليبراليسم يکي از ويژگيهاي دنياي مدرن است. دنيايي که در آن «توهمي» از عقلانيت، آزادي، اخلاق و … براي انسان به وجود آمده است. شهيد سيد مرتضي آويني مينويسد: «… نه عجب که از خصوصيات اصلي دنياي امروز، يکي هم اين است که در آن الفاظ را وارونه به کار ميبرند، ميگويند آزادي و مرادشان اسارت است ميگويند عقل و مرادشان وهم است، ميگويند انسان و مرادشان حيوان است، ميگويند تکامل و مرادشان هبوط است، ميگويند علم و مرادشان جهل است و… .»
2. آزادي مفهومي عالي، الهي و معنوي است که بشر مدرن غربي آن را تا حد غريزه و جنبه نفسانيت خويش تنزل داده است و اين موضوع براي بشري که به عنوان اولين گام دين او امور معنوي را از صحنه زندگي خود کنار زده و اصطلاحاً سکولار (Secular) شده است و همه چيز را از دريچه حيوانيت خويش مينگرد، خيل عجيب نيست و شايد ديگر اين گفته که انسانها از نسل ميمون هستند، يک جمله زيستشناسانه نيست؛ زيرا قرنهاست ابطال زيستشناختي آن ثابت شده و اين نظريه گرايش نوع انسان به جنبه حيوانيت و غريزه شهواني و توقف در اين مرحله را نشان ميدهد!
به همين دليل ميگوييم برخلاف آنچه از ديدگاه ليبرلاها عقلاني خوانده ميشود، کاملاً «احساسي» است!
3. با اين اوصاف، چهقدر احمقانه است اگر بخواهيم از اين ايدئولوژي دست و پا شکسته غربيها به عنوان يک الگو و مکتب جهاني و ماندگار ياد کنيم. همانطور که ديگر اثري از ايدئولوژيها و نظريهپردازيها ـ بخوانيد خيالپردازيهاي گذشته تفکر غربي، باقي نمانده است، اين تفکر نيز از زمان تفکر خويش، «قوة زوال» را در خود ميپروراند و اينک کاستيهاي آن براي همگان آشکار شده است.
پس در اين صورت بايد به تعاليم پاک اسلامي راه جست و اينکه تنها دين نزد خدا اسلام است که زمان و مکان نميشناسد و همچنين اين نکته بسيار مهم را به ذهن متبادر ميسازد که اصول مبتني بر فطرت انسانها، هيچگاه کهنه نميشوند و دنياي مدرن نيز هرچهقدر از نظر مادي ترقي يابد، نميتواند در دين، طرحي جديد دراندازد و به اصطلاح «دين زميني» ارائه دهد و شايد تنها و مهمترين نکته مغفول مانده و از نظر متفکران غربي نيز همين باشد.
4. در عصر ظهور حضرت مهدي(عج)، آنگاه که دستورات و تعاليم حياتبخش اسلامي در جهان به طور کامل تحقق مييابد، به يک تعبير انسانيت انسانها جدي گرفته ميشود و با برپا شدن آزادي حقيقي، بساط ظلم و تجاوز ستمگران و باطلان برچيده خواهد شد؛ چرا که باطل ذاتاً نابود شدني است. انشاءالله
فهرست منابع
1. قرآن کریم.
2. دكتر محمّد معين، فرهنگ فارسي، جلد اول، مؤسسه انتشارات اميركبير، تهران 1383.
3. دكتر خليل جُرّ، فرهنگ لاروس، ترجمه سيدحميد طبيبيان، چاپ سيزدهم: مؤسسه انتشارات اميركبير، 1382.
4. سيدمحمدعلي ايازي، آزادي در قرآن، چاپ سيحون: نوبت دوم، مؤسسه نشر و تحقيقات ذكر، 1380.
5. محمدجواد نوروزي، نظام سياسي اسلام، چاپ اول: ، قم 1379.;انتشارات مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني
6. شهريار زرشناس، واژهنامه فرهنگي ـ سیاسی، چاپ اول: ناشر كتاب صبح، تهران 1383.
7. عباسعلي عميد زنجاني، مباني انديشه سياسي اسلام، چاپ چهارم: ناشر پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، 1385.
8. حمزه علي وحيديمنش، مقايسه مباني مردم سالاري ديني و دموکراسی ،;ليبرالسي، چاپ ارمغان بصير: نوبت اول، انتشارات مؤسسه آموزشي پژوهشي امام خميني 1384.
9. علياكبر نوايي، مقاله: «ليبراليسم در مقام تحقق و عمل»، دو ماهنامه فرهنگي، سياسي، اجتماعي انديشه حوزه، صاحب امتياز: دانشگاه علوم اسلامي رضوي، سال هشتم، شماره سوم، آذر و دي 1381.
10. موريس دو ورژه، جامعه شناسي سياسي، ترجمه دكتر ابوالفضل قاضي، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، آذر 1372.
11. اسوالداشينبلگر، فلسفه سياست؛ چهره عريان دموکراسی غرب، ترجمه هدايتالله فروهر، چاپ اول: سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، نشر نظر، 1369.
12. سید احمد رهنمایی، غرب شناسی، چاپ صدف: نوبت ششم، مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی و ، قم 1383.;پژوهشی امام خمینی
13. پرفسور محمد لگنهاوسن، سیاحت اندیشه در سپهر ،;دین، گروهی از مترجمان، چاپ اول: مرکز انتشارات مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی 1383.
14. علامه مجلسی، مهدی موعود (ترجمه جلد سیزدهم بحارالأنوار)، ترجمه علی دوانی، چاپ بیست و یکم.
15. محمد حکیمی، عصر زندگی، چاپ هفتم: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، تهران 1383.
برگرفته از سايت :المهدويه